در این متن می خوانید:
      1. تولّی و تبرّی
      2. اهمّیّت موضوع تولّی و تبرّی و تأثیر آن بر زندگی
      3. تولّی و تبرّی اجباری نیست
      4. غرض‌ورزی و بغض بی‌جهت مخالفان علی (علیه السّلام)
      5. شکر جهت محبّت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      6. علاقه و بی‌علاقگی نسبت به برخی دستورات دین
      7. علّت و ریشه‌ی حبّ و بغض ما نسبت به دستورات دین
      8. به عمل کار برآید نه به حرف
      9. باور باعث تغییر دیدگاه می‌شود
      10. حب و بغض موجب تغییر دیدگاه می‌شود
      11. سبک زندگی نشان‌دهنده‌ی نوع تفکّر انسان است
      12. آسیب‌شناسی مردم کوفه از خطبه‌های امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      13. حکمیّت، تلخ‌ترین بخش از حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      14. ارزش هر انسان به انتخاب او است
      15. تغییر نگرش باعث ایجاد تغییر است
      16. اهمّیّت و ارزش عقیده
      17. باور بازدارنده‌ی تغییر عقیده است
      18. محبّت، میانبر تغییر باور و رفتار
      19. احساس نیاز به وجود امام زمان (عجّل الله فرجه)
      20. آیا کمبود وجود امام زمان (عجّل الله فرجه) را حس می‌کنیم؟
      21. احساس مجازی خوشبختی!
      22. علّت آرامش ما در زمان غیبت چیست؟
      23. صورت ذهنی ما از امام زمان (عجّل الله فرجه) چگونه است؟
      24. جزع و فزع مرگ شامل حال همه می‌شود
      25. شوق دیدار امام زمان (عجّل الله فرجه)
      26. علّت علاقه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به جناب عقیل (سلام الله علیه)
      27. شباهت‌های جناب مسلم (سلام الله علیه) با سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
      28. غربت جناب مسلم (سلام الله علیه)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏»[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى»[۳]

تولّی و تبرّی

بحث توّلی و تبرّی از جمله بحث‌هایی است که اسم آن را زیاد می‌برند ولی چندان راجع به آن و به محتوای آن نمی‌پردازند و نمی‌پردازیم و محدود به چند موضوع خاص شده و در جامعه تنها بر سر چند موضوع خاص بحث تولّی و تبرّی انجام می‌شود. امّا واقعیت این است که بحث تولّی و تبرّی بسیار مهم است.

اهمّیّت موضوع تولّی و تبرّی و تأثیر آن بر زندگی

برای این‌که ابعاد بحث چندان دشوار نباشد تا حدّ امکان سعی کردم موضاعات ساده‌تری را که در محافل دیگر می‌خواهم بگویم را عرض کنم ولی تصمیم بر این شد که این‌جا در مورد این موضوع بحث کنم. این بحث می‌تواند همه زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد.

در آغاز بحث می‌خواهم به محضر شما عرض کنم، فرصتی که خدا به ما داده که برای شما که جوان‌تر هستید و کمتر فرصت‌ها را از بین برده‌اید برای نوکران اهل بیت (علیهم السّلام) دعا کنید تا اخلاص داشته باشند و آنچه را که باید به شما ارائه کنند را ارائه بدهند.

عنوان تولّی و تبرّی، آن‌طور که در ذهن شما وجود دارد یکی از فروع مهمّ دین است. آن مسائلی که بیشتر برای شما مطرح شده است را نمی‌خواهم عرض کنم. این‌که تولّی و تبرّی نه تنها واجب از فروع مهم است، تقریباً محلّ وفاق است؛ یعنی همه آن را قبول دارند منتها وقتی بحث تولّی و تبرّی مطرح می‌شود این مسئله به ذهن متبادر می‌شود که محبّت نسبت به اهل بیت و بیزاری از دشمنان اهل بیت (علیهم السّلام) به ویژه چند عدد یک و دو و سه و عمده‌ی اختلافاتی که وجود دارد نیز تقریباً حول همین بحث است. این واقعاً مسئله‌ی مهمّی است ولی تولّی و تبرّی عنوان بسیار موسّعی است؛ یعنی بازتر از این است که من عرض کردم.

تولّی و تبرّی اجباری نیست

دین تولّی و تبرّی را به این دلیل قرار داده است که زندگی ما عوض بشود. چون دوست داشتن اجباری نیست. مثلاً به شما بگویند باید فلان شخص را دوست بدارید، این به این راحتی نیست. جوان‌ترهای مجلس دیده‌اند که گاهی اوقات معلّم می‌گوید: فلانی با فلان همکلاسی خود دوست نباش، هر چقدر اصرار می‌کند فایده ندارد و اتّفاقاً با همان شخص دوست است؛ یعنی محبّت با امر و نهی پدید نمی‌آید، باعثه‌ی محبّت هم با امر و نهی امکان ندارد. بیزاری هم همین‌طور است. مثلاً انسان از شخصی نفرت دارد… وقتی شخصی از کسی نفرت دارد و وقتی به او نگاه می‌کند منزجر می‌شود نمی‌شود بگویی او را خیلی دوست دارم.

گاهی این انگیزه و باعثه خیلی دقیق و زیربنایی است که به آن خواهیم پرداخت، گاهی هم اعتباری است. مثلاً طرفداران تیم قرمز اگر پنج گل هم بخورند آخر داور را سرزنش می‌کنند و می‌روند و تا ابد هم پرسپولیسی باقی می‌مانند و کسانی هم که طرفدار استقلال هستند اگر ۲-۴ ببازند ناراحت نمی‌شوند.

دوست داشتن و نفرت با امر و نهی برای انسان ایجاد نمی‌شود. اتّفاقاً چه بسا وقتی انسان‌ها امر و نهی کنند ممکن است انسان روی مخالفت تشدید بشود. آن چیزی که ما کمتر در بحث سبک زندگی به صورت عام پرداختیم و بحث تولّی و تبرّی که إن‌شاءالله موضوع عرایض بنده است آن چیزی است که باعث می‌شود من چیزی را دوست بدارم یا از آن بیزار بشوم. یکی از مباحث مهمّ تولّی و تبرّی این است.

غرض‌ورزی و بغض بی‌جهت مخالفان علی (علیه السّلام)

شخصی پیش رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و مدام از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بد گفت. هرچه او بد می‌گفت، حضرت از امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع می‌کردند. گفت: آقا، فلان جا رفته و این کار را انجام داده است. همیشه پشت سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) شایعات فراوانی بود. همیشه همین‌طور بوده و هست، اولیای خدا دشمنان زیادی دارند، رقیب زیاد دارند، خیلی افراد هستند که توهّم رقابت با اولیای خدا را دارند. معاویه توهّم رقابت با امیر المؤمنین (علیه السّلام) را داشت.

او گفت: ما به فلان جا رفتیم و امیر المؤمنین (علیه السّلام) از بیت المال فلان مقدار پول برداشت. حضرت فرمود: چنین چیزی که نیست به فرض اگر هم درست باشد سهم علی (علیه السّلام) از بیت المال بیش از این است، او حاکم و مسئول بیت المال است. گفت: وقتی به فلان جنگ رفتیم کنیزی که چشم‌های آبی داشت را علی (علیه السّلام) گرفت. این نمونه‌ها تهمت بود که در کتاب‌هایشان فراوان است. حضرت فرمود: چنین چیزی که نیست به فرض اگر هم درست باشد سهم علی (علیه السّلام) از بیت المال بیش از این است. در نهایت حضرت فرمود: واقعاً مشکل تو چیست؟! گفت: «بُغضُهُ لَا أملِکَ»[۴] بی‌دلیل از او کینه دارم. ممکن است ما تعجّب کنیم و او را سرزنش کنیم و بگوییم: از امیر المؤمنین (علیه السّلام) متنفّر هستی؟

شکر جهت محبّت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)

اگر به اطراف خود دقّت کنیم می‌بینیم ما هم بعضی از اوقات الحمدلله، به فضل الهی و به دعای مادر و به نماز پدر خود از امیر المؤمنین (علیه السّلام) متنفّر نیستیم، خدا را شکر، حضرت حق لطف کرده است که اجازه داده که ما امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دوست بداریم.

علاقه و بی‌علاقگی نسبت به برخی دستورات دین

گاهی ما هم احکام الهی را نمی‌پسندیم. حجاب در جامعه‌ی ما محبوب نیست. خیلی تعجّب نکنیم اگر یک نفر گفت: «بُغضُهُ لَا أملِکَ». حجاب هم یک حکم از احکام مسلّم الهی است ولی محبوب نیست، ما در جامعه نسبت به آن محبوبیت نمی‌بینیم. این‌قدر در مورد کمک به دیگران سفارش شده است، این‌قدر بر «إدخال السُرور فی قُلوبِ المُؤمِنین» تأکید شده است ولی عملاً برای ما چندان محبوب نیست. کافی است کمی ترافیک بشود، سر چهار راه معلوم می‌شود که آیا ما به کسی راه می‌دهیم یا خیر؛ عملاً آن عمل برای ما محبوبیت ندارد. الآن خود شما می‌توانید صد مثال برای این مورد بیان کنید.

علّت و ریشه‌ی حبّ و بغض ما نسبت به دستورات دین

چه چیزی باعث می‌شود که من نسبت به چیزهایی که دین گفته است حب داشته باشم یا نسبت به آن‌ها بیزار باشم؟ ریشه‌ی این حب و بیزاری به عقیده و بینش ما بر می‌گردد. اگر بینش ما درست نشود هر چقدر هم بگویند فرق نمی‌کند. مثلاً اگر من دانش آموز باشم درس نمی‌خوانم. اصلاً چند نفر در مدرسه‌ها استخدام کرده‌اند که به قدیمی‌ها آن‌ها مثل دنگ برنج‌کوبی به دانش آموزان بگویند درس بخوان و آخر هم دانش آموز درس نمی‌خواند. مشاوره و مشاوره‌ی فوق العاده و همایش و… در آخر هم ۱۶ دقیقه درس خواندن دانش آموز تبدیل به ۱۶ دقیقه و پنج ثانیه می‌شود، فرق نمی‌کند.

به عمل کار برآید نه به حرف

این‌قدر برای مشاوره‌ی ازدواج رفت و آمد می‌کند، همه بلد هستند… در جایی که ما در دوران دانش آموزی درس می‌خواندیم بنده خدایی بود شخصی بود که به او علی کنکوری می‌گفتند. این آقا ۱۴ سال داده بود. آن زمان کنکور خیلی سخت بود و مثل الآن نبود که به راحتی در دانشگاه قبول می‌شوند، الآن هم قبول شدن در رشته‌ی خوب در یک دانشگاه خوب سخت است امّا آن موقع خیلی سخت بود.

این شخص ۱۴ سال کنکور داده بود و پیشکسوت کنکور بود و وقتی سؤال می‌پرسیدند می‌گفت: اتّفاقاً این سؤال در کنکور سال ۶۶ آمده بود و در سال ۷۱ به این شکل آمده بود و ۷۲ آن را عوض کرده بودند و گزینه‌ی ج را به گزینه‌ی د منتقل کرده بودند ولی رتبه‌ی کنکور او مثلاً ۷۰ هزار بود. وقتی راجع به کنکور صحبت می‌کرد از یک کارشناس و مشاور بهتر صحبت می‌کرد امّا در عمل این‌طور نبود.

خیلی از بحث‌ها و خدای نکرده اختلافات خانوادگی که دارند، اگر هر کدام شوهر یا زن را به یک برنامه‌ی تلویزیونی ببرند و بگویند مثلاً خانم دکتر فردوسی مشاور برنامه است، شما بیایید صحبت کنید. می‌آید و ۴۵ دقیقه صحبت می‌کند و همه از نکات ناب روانشناسی که او می‌گوید واقعاً لذّت می‌برند ولی بعد می‌گوید: سه ازدواج ناموفّق داشته که یکی از آن‌ها منجر به قتل شده است!! عمل‌ نیست، چرا عمل نیست؟ چون نمی‌خواهد عمل کند؟ خیر، چون به باور در او به وجود نیامده است.

باور باعث تغییر دیدگاه می‌شود

اگر بینش ما در یک موضوع، مسئله‌ای را بپذیرد باعث تغییر رفتار ما می‌شود، دیدگاه ما باعث تغییر رفتار ما می‌شود. اگر مسئله‌ی حب و بغض را به ما گفتند به این علّت بوده است که این حب و بغض به ما کمک می‌کند که ما تغییر دیدگاه پیدا کنیم.

حب و بغض موجب تغییر دیدگاه می‌شود

بحث تولّی و تبرّی بسیار مفصّل است. حب و بغض باعث می‌شود من شبیه کسی که بشوم که او را دوست دارم. مثلاً پیراهن شماره ۱۰ فلان تیم را بیشتر از شماره ۱۳۹ را می‌خرند، چرا؟ چون آن پیراهن متعلّق به یک شخص خاص است. حب و بغض به تغییر دیدگاه کمک می‌کند.

این‌که در اسلام این‌قدر بحث حب و بغض مطرح شده است برای این است که حبّ به اهل بیت باعث بشود من کم کم بگویم آن‌ها درست می‌گویند، آن‌ها را باور کنم. خیلی سعی کردند در اسلام این مسئله را به ما یاد بدهند. البتّه لزوماً هم موفّق نبودند چون حب و بغض‌های ما فقط دست دین نیست، افراد دیگری هم برای ما حب و بغض ایجاد می‌کنند.

یکی از مسائلی که به شدّت من را ناراحت می‌کند وقتی می‌خواهم آن را بیان کنم و این باعث درد است. عدّه‌ی زیادی برای ما سبک زندگی و از جمله حب و بغض درست می‌کنند از جمله روزی است که از عید غدیر هم در کشور ما پر طرفدارتر است و این یک آسیب است؛ روز ولنتاین. اگر از بازاری‌هایی محصولات مربوط به آن روز را دارند بپرسید، تاریخ چک خود را برای روزهای بعد از آن روز قرار می‌دهند، بعد از روز غدیر قرار نمی‌دهند.

سبک زندگی نشان‌دهنده‌ی نوع تفکّر انسان است

ظاهر سبک زندگی ما همین است که می‌بینید ولی در واقع محصول یک تفکّر است. دین خیلی به دنبال این است که تفکّر ما را عوض کند. اگر تفکّر اصلاح نشود مدل زندگی ما تغییر نمی‌کند. مدل لباس من حاصل تفکّر من است. من شبیه کسی لباس می‌پوشم که او را الگوی واقعی خود می‌دانم. امکان ندارد من یک نفر را الگوی واقعی تمام عیار بدانم و به شکل دیگری عمل کنم، پس او را الگو نمی‌دانم.

امکان ندارد که الگو شخصی باشد و در اسم‌گذاری طبق سیستم دیگری عمل کنم یا این‌که الگوی واقعی من در مسائل اجتماعی یک چیزی باشد و من به شکل دیگری عمل کنم، این‌طور نیست. واقعیت این است که اگر دقّت کنیم الگوی ما آن چیزی است که ظاهراً می‌بینیم.

آسیب‌شناسی مردم کوفه از خطبه‌های امیر المؤمنین (علیه السّلام)

من یک وقت فکر می‌کردم امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نهج البلاغه گاهی بین مردمی گرفتار شده است که به شدّت او را آزار دادند. چقدر آن‌ها نافرمان بودند، مردم کوفه به شکل اعجاب‌انگیزی نافرمان بودند. دو بار که می‌جنگند مثل ماهی سُر می‌خورند و می‌روند و هر چقدر حضرت تلاش می‌کنند آن‌ها دیگر نمی‌آیند بجنگند. شما در نهج البلاغه نگاه می‌کنید و می‌بینید حضرت خطبه‌های توحیدی در نهج البلاغه خوانده است که اگر الآن برای طلبه‌ها بگذارید واقعاً متحیّر می‌شوند. از خود می‌پرسی: این خطبه‌ها را برای چه کسانی گفته است؟ آیا برای فلاسفه گفته است؟ برای اساتید دانشگاه سوربن گفته است؟ خیر، این خطبه‌ها برای مردم کوفه بیان شده است.

دو حالت بیشتر ندارد؛ یا صحبت‌هایی که از امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهج البلاغه ثبت و ضبط شده است برای مردم کوفه گفته می‌شده و آن‌ها به صحبت‌های ایشان دقّت نمی‌کردند یا این‌که درد مردم را شناخته بوده است. به نظر می‌آید حضرت درد مردم را شناخته بوده است.

حکمیّت، تلخ‌ترین بخش از حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

حضرت دقّت بفرمایید متوجّه می‌شوید بیشتر خطبه‌هایی که حضرت برای مردم کوفه فرموده‌اند شامل مباحث توحیدی هستند. به مسئله حکمیت دقّت کنید؛ مسئله‌ی حکمیت بدترین بخش از تاریخ حکومت حضرت علی (علیه السّلام) است. حضرت در اوج پیروزی سپاه را از دست می‌دهد، سپاه شکسته می‌شود، در بین آن‌ها تفرّق ایجاد می‌شود. یک عدّه از سپاه بیرون می‌روند و امیر المؤمنین (علیه السّلام) را تکفیر می‌کنند و در آخر می‌گویند: شخصی را بیاوریم که حَکَم باشد تا بدانیم چه کسی درست می‌گوید؟ آن‌ها قبول ندارند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) درست می‌گوید. آن‌ها ابوموسی را به امیر المؤمنین (علیه السّلام) ترجیح می‌دهند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک طرف، معاویه در طرف دیگر، در نهایت حیله‌ی معاویه برنده می‌شود، همه می‌فهمند شکست خورده‌اند.

این‌جا هر کسی به جای امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود می‌گفت: من که به شما گفتم چه خواهد شد، یا آن‌ها را سرزنش می‌کرد که شما به حرف من گوش ندادید. امّا خطبه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را بعد از حکمیت ببینید، حضرت راجع به توحید حرف می‌زند.

ارزش هر انسان به انتخاب او است

رفتار شما حاصل فکر شما است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) جمله‌ای دارد که یکی از دشمنان برجسته‌ی ایشان می‌گوید: این جمله، برترین جمله‌ای است که من در طول عمر خود شنیده‌ام. حضرت حرف بسیار دقیقی گفته است: «قِیمَهُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»[۵] ارزش هر انسانی به انتخاب او است، به آن چیزی است که می‌پسندد، به آن چیزی است که دوست دارد، به آن چیزی است که از آن بیزار است. قیمت تو به اندازه‌ی چیزی است که دوست داری، تو به همان اندازه ارزش داری.

نباید به ظاهر رفتار خود توجّه کنیم. این‌که این‌قدر در دین تأکید شده است به ظاهر افراد توجّه نکنید شاید یکی از دلایل آن همین باشد. من تفکّری دارم که محصول آن همین می‌شود. به همین دلیل دین بزرگترین اهمّیّت را به گوینده‌ای داده است که عقاید مردم را اصلاح می‌کند چون عقیده است که رفتار می‌سازد. گاهی ما می‌دانیم به چه چیزی عقیده داریم، گاهی دقّت نداریم به چه چیزی معتقد هستیم که رفتار ما این‌طور است.

تغییر نگرش باعث ایجاد تغییر است

عمده‌ی اختلافاتی که ما داریم که متأسّفانه می‌خواهند معلول را حل کنند؛ مثلاً می‌گویند این دانش آموز درس نمی‌خواند. حالا چه کنیم؟ بنشین درس بخوان! او هم اگر با حیا باشد جلوی پدر و مادر خود می‌گوید: بسیار خوب و از فردا کار خود را انجام می‌دهد چون دید او تغییر نکرده است، باعثه و نیروی محرّک و موتور محرّک او عوض نشده است، همان است، تغییری در او ایجاد صورت نگرفته است.

شما می‌بینید در محیط‌های بسیار آلوده‌تر از فضاهای ما… اگر راجع به شهدای حزب الله لبنان مطالعه کنید می‌بینید آن‌ها در محلّه‌هایی زندگی می‌کردند که بسیاری از گناهانی که در شهر ما در قدیم بیشتر و الآن کمتر طول می‌کشد کسی به آن دسترسی پیدا کند، آن‌ها بدون این‌که شرم و حیایی باشد به آن دسترسی داشتند؛ یعنی به راحتی… ولی می‌بینیم که یک جوان ۱۸ یا ۱۹ ساله از وسط یک منجلاب تغییر پیدا کرده است.

شکل منفی این حالت نیز وجود دارد؛ جوانی در فرانسه است که می‌بینید زندگی و عیش و نوش را رها کرده و به داعش پیوسته است. کسی که به داعش پیوسته زندگی ساده‌ای ندارد، زندگی سختی دارد. مثلاً فرض کنید ۲۰ روز خرمای خشک خوردن در خطّ مقدّم شوخی نیست خصوصاً برای کسی که در فرانسه زندگی کرده است. از نظر ما خیلی متفاوت است. به چه دلیل این شخص این‌قدر تغییر کرده است؟

اهمّیّت و ارزش عقیده

ما برای عقیده و فکر ارزش کمی قائل هستیم و به آن کم توجّه می‌کنیم. از موسی بن جعفر (صلوات الله علیه) داریم که اگر یک شخص فکر یک نفر از شیعیان ما را تغییر بدهد بیشتر از یک میلیون فقیه عابد ارزش دارد. این اعداد به این معنا نیست که یک میلیون، نهصد هزار و… این عدد می‌خواهد بزرگی را به مخاطب نشان بدهد. چرا؟ برای این‌که اگر تفکّر اصلاح بشود انسان توانایی انجام خیلی از کارها را دارد. آدمی که تا دیروز اگر یک سوزن به دست او می‌خورد ناله می‌کرد اگر امروز صد ضربه شلّاق به او بزنند هویت دوست خود را بروز نمی‌دهد. این حاصل یک فکر است. این حالت تنها منحصر به شیعیان نیست. ما معتقد هستیم که ما حق می‌گوییم و الّا در زندان‌های زمان شاه و حتّی زندان‌های بعد از انقلاب افرادی بودند که ظاهراً شیعه بودند و بعد منافق می‌شدند.

ممکن است ما در مورد داعشی‌ها بگوییم آن‌ها سنّی هستند، عشق حضرت علی (علیه السّلام) را نداشتند، ولی در جریان منافقان در اوّل انقلاب خیلی از افراد بودند که شیعه بودند. درست است که آن‌ها در مسیر منحرفی حرکت می‌کردند ولی زندگی سختی داشتند، در زمان شاه گاهی به شدّت شکنجه می‌شدند امّا حرفی نمی‌زدند. آن کسی که آن جریان را ساخته بود فهمیده بود که عقیده استفاده کند.

باور بازدارنده‌ی تغییر عقیده است

راه تغییر عقیده چیست؟ راه این تغییر تفکّر چیست؟ واضح است که اگر تفکّر من تغییر پیدا کند رفتار من تغییر پیدا خواهد کرد. راه آن چیست؟ یک راه عمومی صعب العبور دارد که برهان و استدلال است. نمی‌خواهم بگویم غلط است، همیشه هم جواب می‌دهد ولی راه بسیار سختی است، دیر بازده است.

شما مناظرات مباحث شیعه و سنّی را ببینید، مناظرات بین ملحدان و مسلمانان را ببینید. آن‌ها چهار ساعت، پنج ساعت، ده ساعت، گاهی ۳۰ ساعت، من دیده‌ام گاهی ۴۰ جلسه بحث کردند ولی در آخر نظرات هیچ کدام از آن‌ها عوض نشده است. اگر شکست بخورند هم می‌روند فکر می‌کنند و دوباره بر می‌گردند.


امّا گاهی انسان به شخصی علاقه‌مند می‌شود و تمام مسیری که در آن ۴۰ جلسه‌ی مناظره نپذیرفت را با یک اشاره‌ی چشم کسی که او را دوست دارد انجام می‌دهد. همه‌ی دوستانی که این‌جا هستند دیده‌اند اگر برای دوست خود اگر دوستی داشته باشند- از خودگذشتگی می‌کنند. اگر به بخواهند به پدری بگویند تو باید فرزند خود را دوست داشته باشی. فرض کنید پدری فرزند خود را دوست ندارد، شما می‌خواهید به او بگویید فرزند خود را دوست داشته باش، می‌خواهید برای او استدلال کنید. مثلاً می‌گویید از خون تو است، برای او زحمت کشیدی، کار کردی… بیان این موارد محبّتی در او ایجاد نمی‌کند امّا محبّت فطری او را می‌کشاند و به سمت او می‌برد. پدر و مادر این‌قدر برای فرزند خود زحمت می‌کشد؛ محبّت است.

محبّت، میانبر تغییر باور و رفتار

دین برای تغییر رفتار ما میانبری قرار داده است، برای این‌که ما بتوانیم تغییر کنیم و آن هم محبّت است. دید ما نسبت به امام زمان (صلوات الله علیه) چیست؟ دید ما استدلالی است؟ بله، می‌توان جلساتی داشت. ما الآن در حوزه‌ای مباحث عقلی مهدویت را مطرح می‌کنیم، شبهات و… آن بحث‌ها باید باشد، نمی‌خواهم بگویم آن بحث‌ها نباشد ولی بعد از جلسه ارتباط ما با امام زمان (علیه السّلام) تغییر نمی‌کند، رفتار ما هم عوض نمی‌شود.

شما انسان‌هایی که تغییر رفتار داشتند را ببینید؛ آن‌ها نقطه‌ی عطفی در زندگی خود داشته‌اند. ببینید آن‌ها کجا تغییر رفتار داده‌اند؟ جز آن نقطه‌ای که یک محبّتی بوده و به خاطر آن محبّت تغییر کرده‌اند من تا به حال مورد دیگری ندیده‌ام. این‌طور نبوده که برای کسی استدلال عقلی کرده باشند و او متحوّل شده باشد. آن مسیری که دین برای ما مثلاً در مورد ارتباط‌مان با امام زمان (عجّل الله فرجه) دارد چه طرحی است؟ امام زمانی که ما او را ندیده‌ایم.

احساس نیاز به وجود امام زمان (عجّل الله فرجه)

اگر ما با او ارتباط عاطفی برقرار کنیم ممکن است اوضاع تغییر کند. خواهم گفت که چگونه باید با امام زمان (عجّل الله فرجه) ارتباط عاطفی برقرار کرد. امّا اگر قرار بر این باشد که فرض کنید کتاب الغیبه شیخ طوسی را بخوانیم، شبهات مهدویت را بخوانیم، جواب‌های این شبهات را هم بخوانیم، تغییری در رفتار من ایجاد نمی‌شود. اگر من انسان بد اخلاقی باشم خوش اخلاق نخواهم شد. اگر انسا بی‌انصافی باشم با مشتری‌های خود با انصاف نخواهم شد. به همین دلیل است که الآن که حضرت حجّت (عجّل الله فرجه) غایب هستند من زندگی می‌کنم و هیچ کمبودی احساس نمی‌کنم. اگر کمبود احساس می‌کردم… مثلاً فرض کنید پول‌های خود را جمع می‌کنید که لگو بخرید یا بزرگترها پول جمع می‌کنند که ماشین بخرند، یک هفته پول خود را جمع کرده، شش ماه پول خود را جمع کرده بعد پول او را می‌برند یا گم می‌شود، کلافه می‌شود، چرا؟ چون کمبود حس می‌کند ولی ما در مورد امام زمان (عجّل الله فرجه) کمبود حس نمی‌کنیم.

مثلاً انتخابات می‌شود، رئیس جمهور می‌گوید: مشکلات ما در صد روز حل می‌شود، بعدی می‌گوید: در ۸۰ روز حل می‌شود، نفر بعد هم بیاید در یک هفته مشکلات حل می‌شود دنبال این هم هستیم که حل بشود. نمی‌خواهم بگویم ما وظایف خود را انجام ندهیم، ابداً نمی‌خواهم این را بگویم ولی ما فکر کنیم، انصافاً برای امام زمان (عجّل الله فرجه) سهمی در نظر نگرفتیم. من به این مسئله فکر کردم و به آن معتقد شدم که دارم آن را عرض می‌کنم. واقعاً ما برای امام زمان (عجّل الله فرجه) چه سهمی در نظر گرفته‌ایم؟ سهم امام زمان (عجّل الله فرجه) در کدام قسمت از زندگی ما است؟ اگر بود کدام قسمت از زندگی من تغییر می‌کرد، کجا یک رفتار دیگر می‌داشتم؟ مثل این‌که من دارم بدون وجود امام، کار خود را پیش می‌برم و مثل این‌که او را لازم ندارم. این مثل این است که یک نفر هر چیزی را که می‌خواهد به جای این‌که بخرد برود و بردارد و به پول هم احتیاج ندارد.

ما امام زمان (عجّل الله فرجه) را گم نکردیم. اگر گم کرده بودیم مثل کسی که پولش را برداشته بودند آرامش خود را از دست می‌دادیم.

آیا کمبود وجود امام زمان (عجّل الله فرجه) را حس می‌کنیم؟

مسیر محبّت مسیری است که اگر انسان در آن مسیر قرار بگیرد و به محبوب خود عشق بورزد در صورت نبود او ناراحت است، زمین برای او تنگ است. برای ما این‌طور نیست، همین نشان می‌دهد که ما مسیر را اشتباه رفتیم، روش زندگی ما اشتباه بوده است. ما با یک سری از مسائل مجازی زندگی خود را پر کرده‌ایم. مثلاً با این‌که فلان دولت بیاید، مثلاً با این‌که وضع من خوب بشود، مثلاً با این‌که دکتری بگیرم و… ما کمبود نداریم، اگر کمبود داشتیم نمی‌توانستیم زندگی کنیم. اگر دارم با آرامش زندگی می‌کنم معلوم است کمبود ندارم. من مسیر دین را نرفته‌ام، آن محبّت را با چیز دیگری پر کردم.

احساس مجازی خوشبختی!

آن‌جا که دین به من می‌گفت: وقتی می‌خواهی نماز بخوانی مثلاً وقتی به مسجد رفتی راجع به دنیا حرف نزن برای این است که محبوب مجازی وارد ذهن تو نشود و تو تصوّر کنی همه‌ی مشکلات تو حل شده است در صورتی که در واقع مشکلات تو حل نشده‌اند و تو تصوّر می‌کنی همه‌ی مشکلات تو حل شده‌اند، به صورت مجازی احساس سیری به ما دست می‌دهد!

علّت آرامش ما در زمان غیبت چیست؟

دین راجع به امام زمان (عجّل الله فرجه) به ما می‌گوید: چون شما اصلاً تصوّر ندارید که چه چیزی را ندارید آرامش دارید، چون خبر ندارید. اگر دزد مثلاً پانصد هزار تومان یا برای بزرگترها اگر ۲۰ میلیون پول آن‌ها را بدزد آرامش خود را از دست می‌دهند برای این است که می‌داند آن پول می‌توانست کاری کند که بدون آن نمی‌توانم آن کار را انجام دهم. حالا که آن پول را ندارم نمی‌توانم آن کار را انجام دهم لذا آرامش من از دست می‌رود و الّا اگر به یک نفر بگویند: چه اتّفاقی افتاده است؟ می‌گوید: صد میلیون تومان پول من را دزدیده‌اند، می‌گوید: هیچ اشکالی ندارد برو به اندازه‌ی صد میلیون هر کاری دوست داری انجام بده. دیگر آرامش او از دست نمی‌رود.

صورت ذهنی ما از امام زمان (عجّل الله فرجه) چگونه است؟

ما الآن چنین وضعی داریم. دین برای ما تولّی و تبرّی را قرار داده است، ما اهل رفت و آمد در هیئت هم هستیم ولی به صورت مجازی جای محبوب حقیقی را پر کرده‌ایم و حواس ما هم نیست و آرامش داریم. البتّه این آرامش مجازی است و ما تصوّر می‌کنیم که آرامش داریم، چرا؟ مثل کودکی که از کوچه رد می‌شود مثلاً می‌بیند یک سکّه‌ی طلا روی زمین است، آن را بر می‌دارد. یک نفر به او می‌گوید: ده تا پول به تو می‌دهم تو آن یک پول را به من بده. می‌گوید: بله، حتماً می‌دهم. یا بگوید: اگر تعداد زیادی پفک به تو بدهم این سکّه را به من می‌دهی؟ می‌گوید: حتماً می‌دهم. چون صورت ذهنی ندارد که این سکّه چیست؟

استاد ما می‌گفت: من به جایی رفتم، یک نفر از فامیل ما می‌خواست از من سؤال کند. رفتم و یک لحظه کتابخانه‌ی او را دیدم. متوجّه شدم جلد دوم نسخه‌ی خطّی یک کتاب در مورد علوم غریبه را در کتابخانه‌ی خود داشت و من سال‌ها دنبال آن می‌گشتم. علوم غریبه علمی است که برای من و شما کاربردی ندارد- پرسیدم: این چیست؟ گفت: این کتاب پر از حروف رمزی است، حروف عادی نیست. گفت: یک سری مطالب عجیب در آن نوشته شده است که نمی‌شود آن را خواند. گفتم: آن را به من می‌دهی؟ گفت: بله، اصلاً قابل شما را ندارد، برای من کاربردی ندارد. می‌گفت: در این سه ساعت که آن‌جا از من سؤال می‌پرسید من اصلاً متوجّه نمی‌شدم که چه جواب‌هایی به او می‌دادم. چون عجله داشتم ببینم در آن کتاب چه مطالبی وجود دارد. من بسیار مشتاق بودم چون ارزش آن کتاب را می‌دانستم، چون صورت ذهنی داشتم. امّا او آرامش داشت چون به نظرش چیزی را از دست نداده بود. چرا؟ چون برای او مثل این بود که کاغذ یا روزنامه‌ی باطله به من داده است، چون ارزش واقعی آن کتاب را نمی‌دانست لذا آرامش مجازی خود را از دست نداد ولی من در تلاطم بودم که زودتر ببینم در آن کتاب چه مطالبی وجود دارد.

ما نسبت به این‌که با امام زمان (عجّل الله فرجه) ارتباط داشته باشیم صورت ذهنی نداریم که چه چیزی را از دست داده‌ایم لذا یک نوع آرامش مجازی داریم و نمی‌دانیم چه چیزی را نداریم. مثل همان شخصی که ارزش واقعی آن کتاب را نمی‌دانست و وقتی هم آن را از دست داد خیلی راحت از آن گذشت. ما به این راحتی از چیزی نمی‌گذریم، برای آن شخص این کتاب بی‌ارزش بود چون ارزش آن را نمی‌دانست. اگر به او می‌گفتم: آن را ۵۰ هزار تومان به من بفروش که خیلی هم خوشحال می‌شد.

ما نسبت به امام زمان (عجّل الله فرجه) صورت ذهنی نداریم، نسبت به معصوم صورت ذهنی نداریم، نسبت به عظمت عزاداری سیّد الشّهداء (علیه السّلام) صورت ذهنی نداریم. فقط می‌آییم و می‌رویم، نمی‌دانیم این‌جا چه خبر است، لذا نمی‌آییم که از این مجالس استفاده کنیم.

اگر به ما می‌گفتند: جایی که امشب می‌روی مخزن بانک مرکزی است، هر چقدر خواستید طلا و جواهر و دلار ببرید. آن وقت ما از قبل آماده می‌شدیم، با خود ظرفی می‌آوردیم، دست پر می‌رفتیم چون از پول صورت ذهنی داشتیم.

ما از معصوم، از حقیقت محبوب عالم صورت ذهنی نداریم لذا وقتی به هیئت بیاییم نه با ظرف می‌آییم و نه دست پر می‌رویم چون با ارزش برای ما مثلاً این است که ببینم چه اتّفاقی در برنامه‌ی خندوانه افتاد، چه کسی رأی آورد، چه کسی چه کسی را لایک کرد. من از امام زمان (عجّل الله فرجه) صورت ذهنی ندارم. اصلاً اگر امام زمان را ببینم چه می‌شود؟ چرا بخواهم که او را ببینم؟ با فلان بازیگر مدام سلفی می‌گیرم چون از او صورت ذهنی دارم که او در چند جا دیده شده است ولی از محبوب حقیقی عالم وجود صورت ذهنی ندارم.

صورت ذهنی به چه معنا است؟ یعنی برای من قابل شناسایی نیست، شبیه آن کتاب علوم غریبه است، شبیه این است که به یک کودک مادّه‌ی رادیو اکتیو بدهند و به او بگویند ما اندازه‌ی زیادی خوراکی به تو می‌دهیم و تو آن را به ما بده، آن کودک چه می‌داند آن چیست، خیلی هم با خوشحالی می‌آید و می‌گوید به من مقدار زیادی خوراکی دادند، چون از خوراکی صورت ذهنی دارد امّا از آن مادّه‌ی رادیو اکتیو ندارد.

ما نمی‌دانیم الآن که امام زمان (عجّل الله فرجه) غایب است چقدر بیچاره هستیم، این حالت گمشدگی در ما نیست، چرا؟ چون حسّ از دست دادن نداریم. مجازاً آرامش داریم چون تصوّر می‌کنیم همه چیز داریم. اگر ما بدانیم وجود امام در یک محفل، در یک شهر چقدر سازندگی دارد از نبودن امام سر به بیابان می‌گذاریم. من الآن -در محضر چند نفر از استادان که نشسته‌ام- ۲۱ سال است که طلبه هستم. استعداد من هم بد نبوده و خدا شاهد است که به یاد نمی‌آورم که هیچ وقت بدون کتاب خوابیده باشم. همین الآن شرط ببندیم داخل ماشین من را ببینید بالای ۵۰ جلد کتاب از اساتید دارم.

این همه تلاش می‌کنی و به هیچ جایی نمی‌رسی و میثم تمّار خرمافروش دوره‌گرد مخزن اسرار امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌شود. آدم ناراحت می‌شود، می‌گوید: من این همه استعداد دارم، این همه تلاش کردم. نمی‌گویم انسان خیلی ویژه‌ای بودم امّا استعداد داشتم و حدّاقل ۲۰ سال هم کار کردم ولی به هیچ جایی نرسیدم، کفش میثم تمّار هم نشدم! ولی میثم تمّار که خرمافروش است، حتّی مغازه‌ای هم نداشت، دوره‌گرد بود و سبد روی سر خود می‌گذاشت چگونه مخزن اسرار امیر المؤمنین (علیه السّلام) شد؟

مسیر محبّت یک میانبر ویژه است. ما از این محبّت محروم هستیم. ما با محبوبک‌های دروغین خود را سرگرم کردیم و تصوّر می‌کنیم آرامش داریم. کسی که حقیقت عالم را می‌فهمد برای ما دلسوزی می‌کند. بیشتر شاگردهای امام صادق (علیه السّلام) کاسب‌های بازار هستند. آیا در بین کاسب‌های بازار کسی را می‌شناسید که مرجع تقلید باشد؟ مگر می‌شود!

چند طلبه‌ی جوان با استعداد ۲۰ سال درس خوانده را پیش یک مرجع تقلید برده بودند و گفتند: این‌ها نزدیک اجتهاد هستند. با تندی گفته بود: بیرون بروید، بی‌تربیت‌ها! شما اگر ۵۰ سال هم درس بخوانید مجتهد نمی‌شوید. چرا آن‌ها را فریب می‌دهید؟ شاگردهای امام صادق (علیه السّلام) که همگی از علمای ما هستند و درس‌هایی که ما می‌خوانیم از روایت‌هایی است که آن‌ها نقل کرده‌اند کاسب بازار هستند؛ مؤمن طاق، زراره، هشام بن حکم، این‌ها همه کاسب هستند. هشام بن حکم که تجارت بین المللی می‌کرد و با غیر شیعیان هم شراکت داشت. چگونه؟ آیا آن‌ها صبح تا شب فقط درس خواندند؟

اشتباه نشود، نمی‌خواهم بگویم درس خواندن بد است. امّا گاهی شخصی در مسیر محبّت در یک لحظه سکوت به اندازه‌ی یک دنیا سود به دست می‌آورد. آیا اصلاً چنین چیزی به ذهن ما خطور کرده است؟ خیر. چون ما صورت ذهنی نداریم مثل آدمی هستیم که دزد پول او را برده است و خوشحال راه می‌رود، نمی‌داند گمشده دارد، چیزی را گم کرده و آرامش هم دارد. چه زمانی می‌فهمد؟ وقتی که بانگ رحیل می‌زنند و می‌آیند جان او را بگیرند به جیب خود امید دارد امّا دست در جیب که می‌برد می‌بیند چیزی نیست و همه چیز را از دست داده و توهّم می‌کرده که چیزی دارد.

جزع و فزع مرگ شامل حال همه می‌شود

یکی از انواع هدایت ائمّه، هدایت بالرّؤیه است. فردا در این مورد کمی توضیح می‌دهم که فرق کسی که امام را در کنار خود دارد با کسی که امام را در کنار خود ندارد را بدانیم. به عنوان مثال کسانی که از این دنیا می‌روند و گردنه‌ی مرگ را طی می‌کنند در روایات گفته شده است آن‌قدر مرگ مشکل است که خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌فرماید: کسانی که از مرگ خیلی می‌ترسیدند و مراقبه می‌کردند و نفس خود را محاسبه می‌کردند که مبادا اشتباه کنند وقتی از دنیا رفتند چیزهای دیدند «أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا»[۶] خیلی ترسناک‌تر از آن چیزی بود که از آن می‌ترسیدند! شوکّه شدند. این وضع کسانی است که مراقب بودند وای به حال کسانی که آزاد هستند. لذا وقتی به آن‌ها می‌گویند: آیا می‌خواهی به دنیا رجعت کنی؟ می‌گوید: ابداً، من نمی‌توانم مرگ را تحمّل کنم! حتّی در بعضی از نقل‌ها داریم که به بعضی از شهدا می‌گویند: الآن شما لیاقت پیدا کردید که به دنیا برگردید. می‌گویند: اگر برگردم آیا دوباره باید مشکلات مرگ را بچشم؟ می‌گویند: بله. می‌گوید: اگر می‌شود نمی‌روم. این‌قدر مشکلات مرگ سخت است!

شوق دیدار امام زمان (عجّل الله فرجه)

ولی به ما یک نکته را آموزش داده‌اند. در دعای عهد که به ما گفته‌اند که هر روز آن را بخوانیم تا فراموش نکنیم کسی را گم کرده‌ایم می‌گوییم: «اللَّهُمَّ فَإِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ» خدایا، اگر بین من و امام زمان (عجّل الله فرجه) فاصله افتاد، «الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً» مرگ بالاخره حتمی است، «فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی» من را از قبر بیرون بیاور، «مُؤْتَزِراً کَفَنِی» کفن‌پوش، «شَاهِراً سَیْفِی» شمشیر من در دست من باشد که آماده باشم از امام زمان خود دفاع کنم. «مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی‏» لبّیک‌گویان و آماده باشم. این افراد کسانی هستند که ما برگردیم و تحمّل مرگ دوباره را هم داشته باشیم. که چه کار کنیم؟ شهدایی که در قرب خدا هستند، در بهشت هستند، برگردند که «أَرِنِی الطَّلْعَهَ الرَّشِیدَهَ» یک نظر به او نگاه کنند.

فردی که می‌فهمد ارتباط با امام زمان (عجّل الله فرجه) چه مزایایی دارد می‌گوید من از قرب خدا برگردم تا او را نگاه کنم «وَ الْغُرَّهَ الْحَمِیدَهَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَهٍ مِنِّی إِلَیْهِ» تنها یک نگاه به او بیندازم. از قرب حضرت حق، از بهشت، از نعیم برگردم و به او نگاه کنم. چرا؟ چون آن یک نگاه من را تغییر می‌دهد.

اگر رابطه‌ی کسی با امام زمان (عجّل الله فرجه) رابطه‌ی حبّی باشد مثل میثم تمّار او را سیر می‌دهند. وای به حال من اگر به عمل ناخالص پر ریای خود امید داشته باشم. خیلی از ما ۳۰ سال به خیمه‌ی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آمده‌ایم و رفته‌ایم، هزاران رکعت نماز خوانده‌ایم. دشمن سیّد الشّهداء (علیه السّلام) صد رکعت نماز نخوانده امّا زهیر شده است. حضرت او را سیر داده است. من نمی‌خواهم مسیر رسمی را انکار کنم ولی این مسیر محبّت، مسیر متفاوتی است.

علّت علاقه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به جناب عقیل (سلام الله علیه)

یکی از کسانی که خدا به او توفیق داده بود و عاشق پیشه بود جناب مسلم بن عقیل (سلام الله علیه) است. یک روز رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: من عقیل را از دو جهت دوست دارم: «حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبٍ لَهُ»[۷] چون ابو طالب، عقیل را خیلی دوست دارد و عموی من است من عقیل را دوست دارد؛ همچنین عقیل را به جهت دیگری هم دوست دارم. به این دلیل که پسر او در راه پسر من خیلی زحمت می‌کشد.

شباهت‌های جناب مسلم (سلام الله علیه) با سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

مسلم (سلام الله علیه) در بین همه‌ی شهدای کربلا شباهت‌هایی به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) دارد که هیچ کسی آن شباهت‌ها را ندارد. مسلم در غربت به شهادت رسید. او تنها شهیدی است که لحظه‌ی شهادت، کسی سر او را به بالین نگرفته بود، غربت داشت. وقتی محل پنهان شدن جناب مسلم را پیدا کردند کوچه و خیابان از سرباز پر شد. مسلم تنها بود. ساعتی یا دو، سه ساعت جنگید ولی نگران بود. چرا؟ چون می‌دانست که به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) گفته است به کوفه بیا و می‌دید وضع کوفه آن‌طور که باید باشد نیست.

غربت جناب مسلم (سلام الله علیه)

مسلم تا جایی که توان داشت جنگید. یک لحظه اتّفاقی افتاد، دلشکسته شد و گله کرد. آن هم زمانی بود که وقتی دیدند نمی‌توانند حریف جناب مسلم بشوند، وقتی جلو می‌آمدند و آن‌ها را از بین می‌برد، او را محاصره کردند و از پشت بام به سمت او سنگ انداختند.

وقتی سنگ‌ها به سر و صورت و بدن او اصابت می‌کرد اشک از چشمان او جاری شد. سپس فرمود: هرچه باشد من از خانواده پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستم، من از بستگان رسول الله شما هستم. چرا برخورد شما با من مثل گبر و کافر است؟

بزرگی می‌گفت: جناب مسلم مرد جنگی بود، اشک او از اصابت سنگ جاری نمی‌شود. شاید اشک مسلم برای زینب (سلام الله علیها) بود. مسلم مرد جنگی بود ولی دید وضع کوفه این‌طور است که اگر کسی بیاید و منسوب به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) باشد پذیرایی این شهر با سنگ است. لذا شاید به همین دلیل بود که به آن‌ها نهیب زد، گفت: «إِنَّا مِنْ أَهْلِ بَیْتِ الْأَنْبِیَاءِ الْأَبْرَارِ»[۸] من از خانواده‌ی انبیاء هستم، چرا مثل کافر با من برخورد می‌کنید؟

وقتی وجود مبارک او را سنگباران کردند توان جنگیدن نداشت، نمی‌توانست روی پا بایستد، ساعت‌ها یک تنه جنگیدن… برای این‌که این قوم را رسوا کند وقتی گفتند به تو امان‌نامه می‌دهیم پذیرفت بلکه آن‌ها به خاطر خصلت عربیت خود وقتی وعده می‌دهند خجالت بکشند. مسلم را مقابل عبیدالله آوردند. یک نفر جلوی او ایستاد. صورت مبارک مسلم خونی بود. لب بالایی او شکاف برداشته بود. دید نگاه جناب مسلم به ظرف آب است. آمد آن ظرف را در مقابل جناب مسلم روی زمین ریخت.

این‌جا هم باز دیدند اشک از گوشیه چشمان جناب مسلم جاری شد. یک نفر گفت: تو مرد جنگ هستی، اگر قرار بود مثل بچّه‌ها گریه کنی نباید می‌آمدی و می‌جنگیدی.

واقعاً تأثّر برانگیز است، جناب مسلم مجبور بود برای وصیّت بین عمر سعد و اشعث مجبور شد از غربت یک نفر را انتخاب کند. این‌جا فرمود: من برای خودم گریه نمی‌کنم. شما به ارباب من نامه نوشتید، او دختر بچّه‌ی خود را همراه خود آورده است.

(روضه‌خوانی)


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– صحیفه‌ی سجادیه، ص ۹۸٫

[۴]-‌ إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ‏۶، ص ۴۱۵٫

[۵]– نهج البلاغه، ص ۴۸۲٫

[۶]– نهج البلاغه، ص ۳۳۹٫

[۷]– الأمالی (للصدوق)، ص ۱۲۹٫

[۸]-‌ مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج ‏۴، ص ۹۳٫