حکومت دینى در ضمن پارهاى شباهتها، از چند جهت با نظامهاى غیردینى و لائیک (laic) تفاوت دارد. پارهاى از این تفاوتها عبارتاست از:

۱ – تفاوت در اهداف: رژیمهاى نامبتنى بر دین ـ اعم از مردمسالار (Democratic)، فردسالار (Monarchy) و الیگارشى (Oligarchy) ـ به یک معنا دولتهاى حداقلى (Minimal) هستند.[۱] به عبارت دیگر، اساسىترین هدف آنها، تأمین نیازمندىهاى دنیوى جامعه و شهروندان است و هدفى فراتر از آن در نظر ندارد؛ لیکن نظام دینى دو هدف را پیگیرى مىکند، یکى تأمین نیازمندىهاى این جهانى و دیگر تأمین خیر و سعادت اخروى و جاودانى.

اهداف حکومت دینى: مهمترین فلسفه و اهداف تشکیل حکومت اسلامى عبارت است از:

الف. استقرار توحید و خداپرستى در زمین و رهانیدن مردم از بندگى و  فرمانبردارى غیر خدا: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ…».[۲]

ب. رشد و تعالى علمى، فرهنگى و تربیتى انسانها و رهایى آنان از نادانى و جهل. «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ».[۳]

ج. آزادسازى و رهایى تودههاى مردم و انسانهاى مستضعف از چنگال ظالمان و ستمگران و از زنجیرهاى اسارت و بردگى: «… وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ …».[۴]

د. برپایى جامعه نمونه و مدینه فاضله آرمانى از راه اقامه قسط و عدل اسلامى: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ …».[۵]

ه . اجراى کامل قوانین آسمانى اسلام با تمام ابعاد آن (اعم از قوانین اقتصادى، حقوقى، اجتماعى، سیاسى، نظامى و…).

۲ – تفاوت در کارویژههاى دولت: وظایف و کارویژههاى (Functions) نظامهاى غیردینى نیز متناسب با هدف آنها حداقلى است؛ یعنى، اساسىترین وظیفه آنها، تأمین بهداشت، آموزش و امنیت است. با شکست دولت حداقلى مسئله «دولت رفاه» نیز مطرح شد و تأمین رفاه و توسعه (Development) مادى نیز در شمار وظایف دولت شناخته شده است.

همچنین در رژیمهاى «مساواتطلب» (Equalitarian)، مسئله برقرارى عدالت اجتماعى از کارهاى ویژه دولت شناخته مىشود. در هر صورت هیچ یک  از این حکومتها، تلاش در راستاى ایجاد زمینه رشد و کمال و فضایل عالى انسانى و ایجاد بسترى مناسب در جهت تعالى انسان و سعادت جاودان را در دستور کار خود قرار نمىدهد.

در مقابل «حکومت دینى» وظایف بیشترى بر عهده دارد؛ یعنى، علاوه بر لزوم ارائه خدمات بالا، باید به برنامهریزى صحیح و تلاش در جهت تربیت دینى و معنوى جامعه، رشد و بالندگى فضایل و کمالات عالى انسانى و گسترش تقوا، همت گمارد. جامعه را به سوى تأمین سعادت پایا و فناناپذیر رهبرى کند و با عوامل سقوط و نابودى شخصیت حقیقى و «من» عالى آدمى و موانع رشد و کمال «انسانیت» مبارزه کند.

قرآن مجید در ترسیم سیماى معنوى حکومت صالحان مىفرماید: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَهُ الْأُمُورِ»؛[۶] «کسانى که چون آنان را در زمین قدرت و توانایى دهیم، نماز به پا مىدارند و زکات مىدهند و به کارهاى پسندیده وامىدارند و از کردارهاى ناپسند باز مىدارند، و فرجام همه کارها از آن خدا است».

۳ – تفاوت در روشها: تفاوت در اهداف و کار ویژههاى حکومت دینى و غیردینى در گزینش شیوهها و ارزشها نیز کارگر خواهد افتاد.

در نظامهاى بىاعتنا به دین، برنامهریزىها عمدتا بدون ملاحظه ارزشها و اصول پایا و بنیادین دینى انجام مىپذیرد. مرجع نهایى در چنین نظامهایى خرد ابزارى (Instrumental Reason) است. بىاعتنایى به ارزشها موجب مىشود که انگاره «هدف وسیله را توجیه مىکند»، در عمل به صورت اصل حاکم درآید و آرمانها و اصول اخلاقى را نادیده گیرد؛ مگر آنکه فرهنگ حاکم بر جامعه، ارزشهاى خاصى را تحمیل کند و سرپیچى از آنها را برنتابد.

البته در پارهاى از نظامهاى ایدئولوژیک (مانند سوسیالیسم) بر ارزشهایى چون عدالت و برابرى تأکید مىشود؛ لیکن این نظامها نیز اشکالات عمدهاى دارند؛ از جمله:

الف. نبود تعریف دقیق از عدالت و یا دیگر ارزشها،

ب. یکسونگرى، تک ارزشى بودن و قربانى کردن همه ارزشها به پاى ارزش واحد؛ چنان که در سوسیالیسم آزادى فردى، فداى عدالت مىشود و در لیبرالیسم تیغ آزادى، عدالت را ذبح مىکند.

اما در «حکومت دینى»، استفاده از روشهاى مغایر با کرامت الهى انسان و مخالف ارزشهاى والاى اخلاقى و ویرانگر کمال و سعادت جاودانى بشر، مجاز نیست. در چنین نظامى «عقل ابزارى» به کلى کنار نمىرود؛ بلکه در کادر اصول و ارزشهاى عالى انسانى، مجال فعالیت دارد و از لجامگسیختگى آن، جلوگیرى مىشود.

۴ – تفاوت در مبدأ قانونگذارى: در نظامهاى نامبتنى بر دین، خاستگاه قانون، چیزى جز تمایلات، خواستهها، منافع دنیوى و گرایشهاى فعلى و زودگذر آدمیان نیست.

در مقابل «حکومت دینى»، مبتنى بر اصل «توحید» در ربوبیت است. منشأ اصلى قانون در این نگرش، تنها خداوند است؛ خدایى که خالق، مالک و رب انسان است. لذا از منظر فلسفه حقوق دینى تنها خداوند، حق تصمیمگیرى در امور انسان را دارد. از طرف دیگر او از مصالح و مفاسد بشر، بهتر از هر کسى آگاه است و بهترین راه نیکبختى و خیر برین را به او مىنمایاند.

بنابراین تنها قانونى رسمیت دارد که از سوى خداوند و یا کسانى که از جانب او مأذونند، جعل شده و با اصول و قواعد مورد قبول شارع، کاملاً سازگار باشد. لاجرم کارکرد مجارى قانونگذارى در چنین نظامى، عمدتا کشف و استنباط قوانین الهى و تطبیق آن بر نیازمندىهاى زمان است.

۵ – تفاوت در زمامداران و کارگزاران: رهبرى هر جامعهاى، متناسب با ارزشها و آرمانهاى آن جامعه و اهداف اساسى حکومت در آن، تعیین مىشود. در نظامهاى لائیک و سکولار، براى رهبرى، شرایط چندانى بیش از توانایى نسبى مدیریت کلان اجتماعى لازم نیست؛ اما در نظام اسلامى شرایط دیگرى نیز لازم است. اصول شرایط رهبرى در اسلام ـ اعم از اصول اختصاصى و مشترک با دیگر اندیشههاى سیاسى ـ عبارت است از:

الف. صلاحیت علمى: اصطلاحا از آن به «فقاهت» تعبیر مىشود و به معناى شناخت دقیق احکام فقهى و حقوقى اسلام، در همه ابعاد و مسائل فردى و اجتماعى است؛ زیرا فرض آن است که آنچه در جامعه اسلامى، ملاک عمل و قانون قرار مىگیرد، همان قوانین الهى است. بنابراین وجود رهبرى که توانا بر استنباط احکام الهى، در مسائل کلان اجتماعى بوده و بتواند در مسائل مختلف حکم دینى را کشف و به اجرا درآورد، ضرورى مىنماید. کفایت علمى مورد نظر در اینجا به دو بخش تقسیم مىشود:

یکم. آگاهى لازم از اوضاع و احوال و نیازمندىهاى جامعه و راههاى اداره و هدایت جامعه به سوى تأمین آن نیازمندىها و فائق آمدن بر مشکلات. این گونه آگاهى، براى هر رهبرى در هر نظام سیاسى لازم است و بدون آن مدیریت جامعه با مشکلات جدى روبهرو مىشود.

دوّم. آگاهى ژرف و کافى از آموزههاى اسلامى و قدرت فهم و استنباط قوانین الهى و به کارگیرى آنها در مسائل خرد و کلان هماهنگ با مقتضیات و شرایط عصر. این ویژگى از لوازم اختصاصى «حکومت دینى» است؛ زیرا اصل در آن، حاکمیت ارزشها، هنجارها و قوانین الهى است و تحقق چنین چیزى، بدون رهبرى اسلامشناس، ژرفنگر و توانا به استنباط احکام الهى، در همه عرصههاى مورد نیاز جامعه ممکن نیست.

ب. توان مدیریت: دانش و آگاهى در مدیریت خرد و کلان، شرط لازم است؛ اما کافى نیست. در عرصه مدیریت، قدرت تصمیمگیرى به موقع ـ به ویژه  در شرایط حساس و بحرانى ـ ابتکار عمل در خروج از بنبستها، نوآورى و قدرت ایجاد رشد و توسعه، از دست ندادن فرصتها و درعین حال دورى از شتابزدگى، امورى هستند که صرفا با یک سرى دانشها و تخصصها فراهم آمدنى نیست؛ بلکه به خصوصیات روانى، هوشمندى، قوه تدبّر و میزان پختگى در برخورد با دشوارىها و مشکلات گوناگون و سرعت عمل ذهنى او نیز بستگى دارد.

این سنخ از صلاحیت، اختصاص به مدیریت جامعه اسلامى ندارد؛ بلکه به طور کلى مدیریت در هر جامعه و در هر رده سازمانى ـ در مراتب متفاوت ـ نیاز به این ویژگى دارد. به طورى که گفتهاند: «بخشى از مدیریت علم است و بخش دیگر آن فن و هنر».

ج. صلاحیت اخلاقى: در اسلام کفایت اخلاقى رهبر جامعه اسلامى و اتصاف او به عدالت، تقوا، پاکدامنى، امانتدارى، شجاعت، دورى از خودخواهى، هواپرستى، ریاستطلبى و دیگر رذایل اخلاقى، بسیار تأکید شده است. این مسئله از چند جهت حائز اهمیت است:

یکم. از آن رو که حاکم جامعه اسلامى، باید به پا دارنده عدالت و مجرى احکام الهى باشد؛ خود باید با تمام وجود تابع آنها بوده و التزام قلبى و عملى کامل نسبت به هنجارهاى دینى داشته باشد. امام حسین (علیهالسلام)در این باره مىفرماید: «مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء بالله الامناء على حلال الله و حرامه»؛[۷] «سررشته امور و قوانین باید به دست عالمانى خداشناس باشد که نسبت به حلال و حرام خداوند امین و وفادارند».

دوّم. رهبر جامعه اسلامى علاوه بر اداره اجتماع، رسالت هدایت و تربیت دینى جامعه را نیز بر عهده دارد. از این رو باید خود به زیور فضایل و اخلاق عالى انسانى، آراسته، به ادب اسلامى متأدب و از لغزشها به دور باشد تا بتواند  در مورد مقتضى، دیگران را به راه کمال رهنمون شود و از آفات و آسیبهاى اخلاقى باز دارد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام)در این باره مىفرماید: «من نصب نفسه للناس اماما فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره».[۸]

سوّم. از نظر جامعهشناسى و روانشناسى تربیتى، زمامداران و چهرههاى برجسته و شاخص هر جامعه، خواه ناخواه نقش الگویى براى قشر وسیعى از جامعه پیدا کرده، و منش و سیره و رفتارشان تأثیرات جدى در الگوپذیرى تودهها و بهنجار و یا نابهنجار شدن رفتار آنان دارد. تأثیر این مطلب تا آنجا است که از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)نقل شده است: «الناس على دین ملوکهم»؛[۹] آدمیان بر دین و مرام زمامداران خویشند».

در اینجا باید توجّه داشت که حد اعلا و ایدهآل همه این خصوصیات، مرتبه «عصمت» است. از همین رو در درجه نخست، جامعه اسلامى باید تحت رهبرى معصوم (پیامبر یا امام) اداره شود و در عصر غیبت، کسى که از جهات یاد شده نزدیکترین فاصله را با معصوم دارا باشد، به نیابت از او عهدهدار رهبرى جامعه خواهد شد. چنین کسى اصطلاحا «ولى فقیه» نامیده مىشود. از این رو در اصل پنجم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران آمده است: «در زمان غیبت حضرت ولى عصر(عجلالله تعالى فرجه) در جمهورى اسلامى ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است».

از آنچه گذشت، چند امتیاز اساسى براى حکومت دینى (اسلامى) نسبت به نظامهاى لائیک و غیردینى به دست مىآید:

۱ – حکومت دینى سعادت ابدى انسان را نیز در نظر دارد و از این رو علاوه بر ایفاى نقش دیگر حکومتها؛ در جهت ایجاد زمینههاى رشد و تعالى انسان نیز فعال است.

۲ – حکومت دینى حکومتى قانونگرا و متکى به قوانین معصومانه الهى است.

۳ – حکومت دینى، با زمامداران صالح اداره مىشود و لاجرم نسبت به خطر استبداد و فساد قدرت، مصونیت بالایى دارد.

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون حکومت دینی/ مؤلف:حمیدرضا شاکرین

دفتر نشر معارف


[۱] – این معنا از حداقلى بودن غیر از اصطلاح رایج در علوم سیاسى است که دولتهاى لیبرال دموکراتیک را حداقلى و نظامهاى سوسیالیستى و فاشیستى و … را حداکثرى مىخوانند. در این اصطلاح همه آن رژیمها حداقلى شناخته مىشوند؛ زیرا حداقلى بودن در اینجا به معناى توجه انحصارى به دنیا است که ویژگى همه حکومتهاى غیردینى است.

[۲] – نحل ۱۶، آیه ۳۶٫

[۳] – جمعه ۶۲، آیه ۲٫

[۴] – اعراف ۷، آیه ۱۵۷٫

[۵] – حدید ۵۷، آیه ۲۵٫

[۶] – حج ۲۲، آیه ۴۱٫

[۷] – مستدرک الوسائل، ج ۱۷، ص ۳۱۵، باب ۱۱٫

[۸] – نهجالبلاغه، قصار الحکم ۷۳٫

[۹] – بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۷٫