دانشجوی گرامی، در سوال شما چند پرسش مطرح شده است که لازم است جدا جدا بررسی و جواب داده شود:
۱ – حضرت سکینه:

حضرت سکینه، دختر ابى عبدالله الحسین (ع) و حضرت رباب است. نام اصلى وى، آمنه یا امیمه بود و مادرش رباب او را به سکینه ملقّب ساخت.( منتهى الآمال، ج ۱، ص ۴۶۲ و وفیات الأعیان، ج۱، ص ۳۷۹ (
این بانوى شریف علوى در دامن مهرانگیز پدر ارجمندش حضرت امام حسین (ع)و مادر گرانمایه‏اش حضرت رباب (س)و عمه بزرگوارش حضرت زینب کبرى(س) پرورش یافت و از راهنمایى و تربیت ناب برادرش حضرت على بن الحسین(ع)، معروف به زین العابدین در ایّام امامت آن بزرگوار، بهره‏هاى وافر یافت.
وى از زنان خردمند و داناى عصر خویش بود. علاوه بر بهره‏مندى کامل از حُسن جمال، از فضایل معنوى مانند تعّبد، تدیّن و تقواى الهى برخوردار بود و در زمینه شعر، سخنورى و فصاحت بیان از ممتازان عصر و خانه وى، همیشه مجمع ادبا، شُعرا و سخن سرایان عرب بود.( اعلام النّساء، ج ۲،ص ۲۰۲)
درباره تاریخ تولدش، اطلاع دقیقى در دست نیست. امّا وى در واقعه عاشورا، دخترى رشید و بالغ بود. برخى از مورخان، وى را در واقعه کربلا، بین ده تا سیزده ساله خوانده‏اند. بنابراین تولدش باید میان سال‏هاى ۴۷ تا۵۰ قمرى باشد. او در مدینه و در اواخر عصر امامت حضرت امام حسن مجتبى (ع)دیده به جهان گشود.( شام، سرزمین خاطره‏ها، ص ۱۰۴ (
برخلاف تصور شما، حضرت سکینه در جریانات بعد از شهادت امام حسین علیه السلام نقش به سزایی داشته است و یکی از کسانی است که روایات و نقل قولهای وی در ماندگاری حوادث روز عاشورا نقش مهمی را ایفا کرده است. به هر حال سکینه در کربلا حاضر بود و به همراه اسیران به شام رفت و بعد به مدینه برگشت و در مدینه وفات یافت (منتهی الامال، ج ۱، ص ۸۵۴ – سفینه البحار، ج ۱، ص ۶۳۸، ماده سکن – منتخب التواریخ، محمد هاشم خراسانی، ص ۲۴۴).

 


برای اطلاع شما به برخی از نمونه های حضور حضرت سکینه در قیام کربلا اشاره می شود:
مرحوم مقرم می فرماید: هنگام وادع امام حسین علیه السلام دیدند که دخترشان سکینه از دیگر زنان کنار گرفته و در حال گریستن هستند، امام به حضرت سکینه فرمودند :
سَیَطولُ بَعدی یا سُکَینَهُ فَاعلَمی مِنکَ البُکاأُ اِذِ الحِمامُ دِهانی ؛ دخترم! گریه‌ها برای بعد از این است نه الان، لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرَتا ؛ دخترم! دل پدر را با این قطره‌های اشکت آتش نزن) مقتل مقرم ص ۲۶۶ )
دربحار نیز آمده : سُکَینه دختر نازدانه حسین(علیها‎السلام)آمد جلوی پدر را گرفت. گفت:
«یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ». پدر، آیا دیگر تن به مرگ دادی؟ حسین(علیه‏السلام) فرمود: دخترم، چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟ سکینه یک تقاضا از پدر کرد؛ گفت: «رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا». یعنی حالا که این‎طور است، ما را مدینه برگردان . حضرت با کنایه به او گفت: «لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ».)بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴۷(

زمانی که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوری گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه می گوید:
وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم که می گفت:شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی ؛او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی؛ شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!( مصباح، کفعمی، ص ۳۷۶٫)

 


سهل بن ساعد انصاری- از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم – در چگونگی ورود اهل بیت علیهم السلام به شام می گوید:
من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداخته اند. سؤال کردم: آیا برای شامیان عیدی هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: ای پیرمرد! از بیابان آمدی؟ گفتم: من سهل بن ساعدی هستم و رسول خدا را دیده ام. گفتند: عجب است که آسمان، خون نمی بارد و زمین، اهلش را فرو نمی برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق هدیه آورده اند! جلوتر رفتم، پرچم هایی دیدم که در بین آنها سری بر نیزه است. او شبیه ترین افراد به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود و پشت سر آن، بانوانی بر شترانی بی پوشش سوار بودند. نزدیک تر رفتم. از نخستین زن پرسیدم: کیستی؟گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من سهل ساعدی از اصحاب جدّت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هستم، اگر حاجتی داری برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به تماشای آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل می گوید: من نزد آن نیزه دار رفتم و مبلغی به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان ببر. و او پذیرفت.( نفس المهموم، ص ۲۰۵)
نیز آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم نمود و در ریاست و رهبری با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:
ای یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولی روزی خواهد آمد که تو را بازخواست می کنند، خود را برای پاسخگویی آماده کن! ولی تو چگونه می توانی پاسخ دهی؟( منتخب، طریحی، ص ۴۵۷٫)

از این نمونه ها بسیار است که به جهت اختصار به همین موارد بسنده می کنیم.

 


۲ – در مورد اسامی و نامهای شهدای کربلا بایدگفت: بسیاری از کتبی که به ذکر وقایع کربلا پرداخته اند نام شهدای کربلا را هم آورده اند به طور مثال شما می توانید به کتاب دانشنامه امام حسین علیه السلام نوشته محمد محمدی ری شهری و نیز کتاب مقتل جامع سیدالشهداء نوشته گروهی از تاریخ پژوهان موسسه امام خمینی(ره) مراجعه بفرمایید.


۳ – در مورد حضور امام محمد باقر علیه السلام در کربلا نیز باید گفت: بله، آن بزرگوار در حادثه کربلا حضور داشته است و در روایتی از خود آن بزرگوار نقل شده است که فرمود: هنگامی که جدم حسین(علیه السلام) به شهادت رسید، من چهار ساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و آنچه در آن روز بر ما گذشت را هم به یاد دارم(تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۳۲۰.)

در خبر دیگری که شیخ صدوق ( ره ) آورد، آمده است که زراره خدمت حضرت باقر عرض کرد که شما امام حسین (علیه السلام ) را درک کردید؟ امام فرمود: أذکر و أنا معه فی المسجد الحرام و قد دخل فیه…( من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۲۴۳، حدیث ۲۳۰۸.)


۴ – در مورد سن حضرت زینب سلام الله علیها در زمان واقعه کربلا نیز باید گفت از آنجایی که آن بانوی بزرگوار در پنجم جمادی الاولی سال پنجم هجری متولد شد(خصائص الزینبیه، ص ۵۵) و حادثه عاشورا در محرم سال ۶۱ هجری به وقوع پیوسته است لذا سن آن بزرگوار به هنگام واقعه کربلا حدود ۵۶ سال بوده است.

 

 

منبع:پرسمان