در مورد اینکه پدر و اجداد پیامبر چه دینی داشته اند میان شیعه و بعضی از اهل سنت اختلاف است شیعیان بالاجماع می گویند پدر پیامبر مانند دیگر اجداد پیامبر موحد و به دین جد بزرگوارش حضرت ابراهیم علیه السلام بوده است و قرائن و شواهد و ادله ای برای این امر وجود دارد همچنین بعضی از بزرگان اهل سنت این مطلب را تایید کرده اند از جمله بزرگان اهل سنت فخر رازی است او که یکی از مفسرین بزرگ اهل سنت است در تفسیر این آیه شریفه : الذی یراک حین تقوم * وتقلبک فی الساجدین ( الشعراء : ۲۱۸ ، ۲۱۹ ) می گوید: …نیز از دلیل هایی که دلالت می کند هیچ یکی از پدران رسول خدا مشرک نبوده است، کلام خود ایشان است که فرمودند : دائما از اصلاب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می شدم ؛ و خداوند فرموده است که (مشرکین نجس هستند) و این دلیل ، لازم می کند که چنین گفت: که هیچ یکی از اجداد رسول خدا مشرک نبوده است.

 


آلوسی و صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد و چند نفر دیگر از بزرگان اهل سنت هم این مطلب را تایید کرده است.
اما متاسفانه بعضی دیگر از بزرگان اهل سنت که در راس آنان ابن تیمیه است قائل به کافر بودن اجداد پیامبر شده اند که به یک سری از احادیث جعلی و بی پایه و اساس استدلال کرده اند که همه آنان رد شده است.

 


اما اجماع علماى امامیه بر این است که پدر و مادر حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) و جمیع اجداد آن حضرت تا آدم موّحد و خداپرست بوده اند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشرکى قرار نگرفته است. و اجداد آن حضرت از پیامبران، اوصیا و حاملان دین خدا بوده اند. آنها از فرزندان اسماعیل و از اوصیاى حضرت ابراهیم بوده و همیشه حاکمیت مکه و پرده دارى حرم شریف را بر عهده داشته اند و آثار پیامبران را تا زمان عبدالمطلب و ابوطالب نگهدارى نموده اند. در این باره روایات فراوانى وجود دارد که همگى بر خدا محورى و دیندارى آن بزرگواران دلالت دارد.

 


حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «والله ما عَبَد أبى و لا جَدّی عبدُالمطلب و لاهاشِم و لا عبدَمناف صنماً قطُّ»; به خدا سوگند پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب، هاشم و عبد مناف هیچگاه بت نپرستیدند.(کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ص ۱۷۴)
همچنین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ماتَ عبدُالمُطلِّب و أبوُطالبُ عَلى قَولِ لااله الاّالله، محمدٌ رسولُ الله و على ملّهِ ابراهیم»; عبدالمطلب و ابوطالب با قول لااله الاّالله، محمد رسول الله و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند.
از اینگونه احادیث که ثابت هم شده است زیاد است که به جهت اختصار به همین دو مورد بسنده می کنیم.
اما اینکه چرا اجداد پیامبر ابراهیمی بوده نه به دین مسیح یا یهود پاسخ‏هاى ذیل مى‏تواند، به تبیین این موضوع کمک کند:
از قرآن و همچنین انجیل و تورات استفاده مى‏شود که موسى علیه‏السلام و همچنین عیسى علیه‏السلام به سوى قوم بنى‏اسرائیل فرستاده شدند; به عبارت دیگر ماموریت آن دو داراى محدودیت زمانى، مکانى و . . . بوده‏است; بنابراین نمى‏توان گفت: دین این دو پیامبر جهانى بوده است . در آیات قرآن بر هادى بودن موسى براى قوم بنى‏اسرائیل (هدى لبنى اسرائیل) تاکید شده است (اسراء/۲، سجده/۲۳، بقره/۵۳، مائده/۳۲، اعراف/۱۰۵، طه/۹۴، سوره غافر/آیه ۵۳ .)

 


خداوند یکى از نعمتهاى خود را بر بنى‏اسرائیل، رسالت‏حضرت موسى علیه السلام خوانده و حکمت این رسالت را هدایت‏ بنى‏اسرائیل مى‏شمارد (بقره/۵۳) و حتى حکم قصاص را با عبارت «کتبنا على بنى‏اسرائیل‏» (مائده/۳۲) ذکر مى‏کند که محدودیت‏خطابهاى تورات را نشان مى‏دهد .
و در آیه دیگر بنى‏اسرائیل را وارثان کتاب موسى و شریعت او معرفى مى‏کند . تورات در سفر خروج باب سوم در بیان سخن گفتن خدا با موسى علیه السلام از میان آتش بر شاخه درخت در آیات ۹- ۱۳ سخن مى‏گوید:
و الان اینک استغاثه بنى‏اسرائیل نزد من رسیده است و ظلمى را نیز که مصریان بر ایشان مى‏کنند دیده‏ام; پس اکنون بیا، تو را نزد فرعون بفرستیم و قوم من بنى‏اسرائیل را از مصر بیرون آورى . . . و گفت: البته با تو خواهم بود و علامتى که من تو را فرستاده‏ام، این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آورى، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد. موسى به خدا گفت: اینک چون من نزد بنى‏اسرائیل برسم و به ایشان گویم، خداى پدرانشان مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟
در این عبارت، علت رسالت موسى علیه السلام نجات بنى‏اسرائیل و غایت آن عبادت بنى‏اسرائیل دانسته‏شده و خطاب آن به بنى‏اسرائیل است .

 


و در سفر خروج باب ششم مى‏گوید:
بنابراین بنى‏اسرائیل را بگو من یهوه هستم و شما را از زیر مشقت مصریان بیرون خواهم آورد و . . . شما را خواهم گرفت تا براى من قوم شوید و شما را خدا خواهم بود و شما را خواهم رسانید به زمینى که درباره آن قسم خوردم که آن را به ابراهیم و اسحق و یعقوب بخشم
در این عبارات سخن از قوم برگزیده است که یهوه خداى آنان است و آنان را از ظلم نجات داده و به وعده‏اش به پدران آنها وفا مى‏کند .

 


در باب بیستم و بیست‏ویکم تا بیست و سوم و سى‏وپنجم از سفر خروج، احکام شریعت که همگى خطاب به بنى‏اسرائیل و به مناسبتها و شرایط آنهاست، بیان شده‏است . در سفر لاویان نیز متعدد به بنى‏اسرائیل خطاب کرده، احکام و دستورهاى مذهبى و اجتماعى بنى‏اسرائیل را بیان مى‏کند . در این سفر هارون و فرزندانش به منصب کهانت‏بنى‏اسرائیل نصب شده‏اند .
در سفر تثنیه باب پنجم مى‏گوید:
و موسى تمامى بنى‏اسرائیل را خوانده به ایشان گفت: اى اسرائیل، احکامى را من امروز به گوش شما مى‏گویم، بشنوید; تا آنها را یاد گرفته، متوجه باشید که آنها را به جا آورید .
این عبارات از قسمتهاى مختلف تورات نشان مى‏دهند که خطاب دین یهود مربوط به قوم خاصى است .

 


اختصاصى بودن شریعت عیسى علیه السلام


در آیه ۶ صف، رسالت‏حضرت عیسى به بنى‏اسرائیل تصریح شده است و آیات‏۵۰- ۴۸ آل عمران اختصاص رسالت‏حضرت عیسى‏بن مریم را به قوم بنى‏اسرائیل با صراحت و به زبان خداوند ذکر کرده و در تبیین آن یکى از ماموریت‏هاى وى را تحلیل بعضى از محرمات تورات (که کتاب اختصاصى بنى‏اسرائیل بود) دانسته است و آیه ۷۲ مائده خطاب به بنى‏اسرائیل از جانب حضرت عیسى علیه السلام سخن مى‏گوید . آیات ۵۹- ۵۷ زحرف او را مثل براى بنى‏اسرائیل آورده و راهنما و الگو و هادى آنان معرفى کرده‏است .
در آیات یاد شده خطاب عیسى علیه‏السلام به بنى‏اسرائیل است و اختصاص این شریعت‏به آنان دانسته‏شده‏است و به عبارت دیگر محدودیت زمانى، مکانى و قومى براى این دین بزرگ الهى لحاظ شده است که البته منافاتى ندارد با اینکه پیامهاى اصلى این دین مانند توحید، نبوت، معاد، عدالت، احسان و نیکوکارى، عفت، جوانمردى و . . . جهانى، فرازمانى و فرامکانى باشند .

 


در انجیل نیز مؤیداتى براى گمانه فوق وجود دارد . در انجیل متى باب دوم آیات یکم تا هفتم مى‏گوید:
و چون عیسى در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسى چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا که ستاره او را در مشرق دیده‏ایم و براى پرستش او آمده‏ایم; اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وى . پس همه رؤساى کهنه و کاتبان قوم را جمع کرده از ایشان پرسید که مسیح کجا باید متولد شود؟ بدو گفتند: در بیت لحم یهودیه; زیرا که از نبى چنین مکتوب است و تو اى بیت لحم در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا، هرگز کوچکتر نیستى; زیرا که از تو پیشوایى به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت‏خواهد نمود .
در اینجا عبارت «قوم من اسرائیل‏» محدودیت پیام مسیح علیه السلام به بنى‏اسرائیل را مؤکد و مؤید است .
البته ما در اینجا درباره مسیحیت و یهودیت معتقدیم که این ادیان الهى ابتدا به قوم خاصى تعلق نداشتند; اما به تدریج این ادیان مخصوصا یهودیت قومى گردیدند .

 


اصل جواب:
حنیف یک کلمه اصیل عربى است که به معناى پاک دین و متمایل به دین حق است . گروهى در مکه و اطراف آن بدون تشکیلات و سازمان منظم تحت این عنوان شناخته شده‏بودند .
قرآن کریم دین ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام و حضرت محمد صلى الله علیه و آله را حنیف و مسلم مى‏داند و در بعضى از متون دینى کلمه حنیف و اسلام به یک معنا به کار رفته‏اند; اما اینکه چرا نبى گرامى اسلام و اجداد آن بزرگوار و کسانى که به عنوان حنیف در سرزمین حجاز شناخته شده‏ بودند، دین مسیحیت آخرین شریعت الهى قبل از اسلام را دین خود نمى‏شمردند، علتهاى مختلفى دارد که ذیلا به بعضى از آنها اشارت مى‏رود:


۱ – 
ادیان الهى داراى گوهر واحد و اصول مشترکى هستند . تاکید بر دین ابراهیم و دین حنیف تاکید بر آن اصول مشترک (توحید، نبوت، معاد، نیکوکارى، عبادت، جوانمردى و عدالت و) . . . است که به صورت ناب ودست‏نخورده در تعلیمات ابراهیم علیه السلام یافت مى‏شدند .


۲ – 
یهودیت و مسیحیت توجه ویژه در خطابات خود به بنى‏اسرائیل داشتند و اگر نگوییم با توجه به مباحث‏بالا که این ادیان اختصاص به این قوم داشتند، مى‏توان گفت: تبلیغات اولیه و فراگیر آنها خطاب به بنى‏اسرائیل بود، هر چند پولس دعوت به دین مسیح را به میان غیر بنى‏اسرائیل نیز برد . البته عیساى روح‏الله و موساى کلیم‏الله علیهماالسلام سخنشان همان سخنان ابراهیم علیه‏السلام و دین حنیف بود و نمى‏توان بر اختصاصى بودن پیام آنان تاکید کرد .


۳ – 
یهودیت و مسیحیت موجود در جزیره العرب در دوره اسلامى و پیش از آن مطالب دیگرى غیر از پیامهاى اصلى و گوهرى ادیان بر آن افزوده‏بودند که پیروى از آنها براى بسیارى از مردم عادى میسور نبود; لذا در حنفى بودن عده‏اى از مردم در جزیره‏العرب پیش از بعثت اشکالى به نظر نمى‏رسد .


۴ – 
آنچه تفاوت دارد، شرایع هستند و اما شرایع نیز همیشه ناسخ یکدیگر نیستند; بلکه گاهى شریعت‏بعدى فقط مکمل است; مثلا شریعت‏حضرت عیسى علیه‏السلام چنین به نظر مى‏آید که مکمل شریعت موسى علیه‏السلام است و آداب و رسوم و احکام ابراهیمى علیه‏السلام در شرایع دیگر نسخ نشده است تا عمل به آن صحیح نباشد .


۵ – 
حضرت ابراهیم میان انبیا به «شیخ الانبیاء» و پدر پیامبران معروف است و در بعضى از آیات قرآن، آئین اسلام به عنوان‏آئین ابراهیم معرفى شده است(حج، آیه ۷۸) و این نشاندهنده عمق ارتباط میان این دو دین پاک می باشد.


۶ – 
همه شرایع آسمانى بعد از حضرت ابراهیم(ع) را به یک معنا آیین ابراهیمى مى‏خوانند الان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان ، پیرو دین حنیف ابراهیمى نیز شمرده مى‏شوند. این مسأله نافى پیروى از پیامبران بعد از حضرت ابراهیم(ع)نیست؛ بلکه مقصود از «آیین ابراهیم» همان آیین توحید و یکتاپرستى است و شاید اشتهار آن به جهت بروز و جلوه بسیار نیرومند توحیدى آیین حضرت ابراهیم(ع) و نقش برجسته آن در مبارزه با مظاهر شرک ‏باشد؛ هرچند انبیاى پیشین و پسین نیز موحد بوده‏اند. در عین حال گاه شرایط اجتماعى، یکى از جلوه‏هاى اولیاى دین و یا تعالیم آن رابارزتر و آشکارتر مى‏کند. همین مسأله در مورد یکتاپرستى صادق است ؛ یعنى ، تأثیر تاریخى حضرت ابراهیم(ع) دراین مسأله ، بسیار گسترده و شفاف است و همین باعث شده که همه یکتاپرستان پس از آن حضرت را ، ابراهیمى مى‏خوانند.


۷ – 
نکته دیگر این که اگر آن بزرگواران به عنوان یهودی و عیسوى مشهور مى‏شدند ، چه بسا این مسأله باعث مى‏شد که انحرافات پدید آمده و یهودیان ومسیحیان دین موسی(ع) و مسیح(ع) را به پیامبر اکرم(ص) چسبانده و یا چنان تبلیغ مى‏گردند که پیامبر اسلام(ص) شریعت خود را از متون مسیحى و یهودی پدران خود دریافت کرده و با دستکارى‏هایى ادعاى نبوت نموده است.

 

 

اما در مورد قسمت دوم سوالتان باید بگوییم :
یهودیان اطلاعات زیادی در مورد پیامبر آخر الزمان داشتند و می دانستند که در شبه جزیره عربستان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ظهور خواهد کرد، و بر خصوصیات او آن چنان واقف بودند ,که حتی فرزندانشان هم آنحضرت را می شناختند.
واقدی از محمد بن صالح از عاصم از پدرش نقل می‌کند که می‌گفته‌است : یهود نام و نشان رسول خدا را در کتاب‌های خود می‌خواندند و به کودکان خود آموزش می‌دادند که نام و صفات او چیست و محل هجرت او پیش ماست. (ابن سعد/ طبقات الکبری / ترجمه محمود مهدوی دامغانی / انتشارات فرهنگ و اندیشه/ تهران/ ۱۳۷۴/ چ۱ ص ۱۴۸)
اَلَّذینَ آتَیَناهَمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ (بقره – ایه ۱۷۴)


کسانی که به ایشان کتاب (آسمانی) داده ایم، همان گونه که پسران خود را می شناسند، او (ـ محمد) را می شناسند. با این وجود دانستن شخصیتی مانند هاشم به اینکه از نسل وی پیامبر خاتم ظهور خوهد کرد با وجود اینکه در ارتباط بسیار با یهودیان بوده و حتی برخی از بزرگان یهود به وی چنین بشارتی را داده بودند امر غریب و عجیبی نبوده است.

 

 

منبع:پرسمان