با سلام. نویسنده این مطالب، به استناد منابع متعدد و کهن تاریخی معتقد است: علی اصغر نیز از آن آب می آشامیده. اما بی شک سوال این است پس چرا مداحان سخن از عطش او آورده و می گویند سید الشهدا او را به سمت لشکر دشمن برده و گفت به او آب دهید. برای رسیدن به پاسخ این سوال لطفا نکات زیر را به دقت مطالعه فرمایید:
نکته اول: در تاریخ آمده است که در جنگ‌های زمان قدیم دو عامل باعث شکست یک لشکر می‌شد. یکی سقوط پرچم و دیگری کشته شدن فرمانده. این مسلئه را به دفعات می‌توان در کتاب‌های تاریخی ملاحظه نمود. به عنوان مثال کشته شدن پی‌در پی پرچمدارانِ مشرکانِ قریش در جنگ احد باعث، تزلزل روحیه و شکست‌شان گردید. لذا است که پیامبر در بسیاری از جنگ‌ها پرچم لشکر را به دست امیرالمومنین علی (ع) می‌داد. یا در واقعه عاشورا امام حسین (ع)، اباالفضل العباس را پرچمدار لشکر خویش نمود.

 


نکته دوم: گاه برخی اشیاء، پرچم و نماد یک لشکر قرار می‌گرفت. مثلا در جنگ «جمل»، پرچم و نماد ایستادگی لشکر طلحه و زبیر، «شتر عایشه» بود. لشکریان مادامی که می‌دیدند این شتر پا برجاست، سرسختانه می‌جنگیدند، لذا امیرالمومنین برای پایان دادن به غائله جنگ دستور داد لشکریانش با تمام توان به سمت شتر حمله کنند و آن را از پای درآورند. پس از انجام این کار بود که لشکر طلحه و زیبر پراکنده شدند.[۱] همچنین معاویه در جمع‌آوری نیرو برای جنگ با امیرالمومنین علی (ع) به نیرنگ متوسل شده و نماد و پرچم خویش را پیراهن خونین عثمان (پیراهنی که عثمان هنگام کشته شدن آن را به تن داشت) قرار داد تا بدین وسیله عواطف و احساسات مردم را به جوش آورد و آنان را در این راه با خود، همراه سازد.

 


در روز عاشورا نیز علی‌اصغر، نماد مظلومیت و آخرین پرچم امام حسین (ع) بود. حضرت برای این‌که تعداد حاضران در صحنه نبرد (با تنها نوه آخرین پیامبر خدا (ص) کاهش یابد و افرادی که در قتل ایشان شرکت داشتند) به حداقل ممکن برسد و بدین طریق با ترک صحنه شهادت ایشان از عذاب الهی نجات یابند، علی‌اصغر را بر روی دستان خویش بلند کرد و ضمن تهییج عواطف و احساسات آنان با بیان این جمله: «یا قوم ان لم ترحمونی فرحموا هذا الطفل الصغیر اما ترنهوا کیف یتلظی عطشانا» لشکر عمرسعد را به تلاطم و تزلزل کشاند. در تاریخ آمده است: پس از دیدن این حالت لشکر عمر سعد به تلاطم افتاد. فطرت الهی برخی بیدار و اعتراض دسته‌ای دیگر نیز بلند شد. ایجاد چنین حالتی در لشکر، باعث شد عمرسعد به حرمله دستور دهد، طفل یا پدرش را نشانه بگیرد و از قضا تیر حرمله درست بر گلوی علی اصغر می‌نشیند. لذا پاسخ به این پرسش ‌که: چرا حرمله خود امام حسین را با تیر هدف قرار نداد، همین‌جا مشخص می‌گردد، که در آن لحظه علی‌اصغر باعث تزلزل لشکر و مخالفت آنان با ادامه جنگ شده بود. جنگی که تنها هدفش به شهادت رساندن امام حسین (ع) بود، داشت بدون رسیدن به این هدف پایان می‌یافت و امام نیز با بلند کردن علی اصغر بر روی دستانش، داشت به هدفش که پراکنده کردن دشمن و آلوده نکردن دستشان به خون امام زمان و نوه پیامبرشان و جهنمی نکردن‌شان بود، می‌رسید. پس هدف از بیان جمله: «یا قوم ان لم ترحمونی» التماس از دشمن برای دریافت مقدار اندکی آب یا این‌که: به من رحم کنید و مرا نکشید،‌ نیست، بلکه نجات (حتی) یک انسان از عذاب الهی است. که حضرت با انجام این عمل موفق به آن شدند و برخی صحنه نبرد را ترک کردند.

 


از تمام مطالب فوق که بگذریم تذکر این نکته بسیار ضروری است:
آیا می‌دانستید در مورد علی‌اصغر، دو گزارش‌ تاریخی دیگر نیز وجود دارد که اکثر شبهه‌های آن نامه در آن وجود ندارد؟
گزارش اول: بر اساس این گزارش هنوز تعدادی از یاران امام زنده بودند و به همراه حضرت با دشمن می‌جنگیدند.[۲] (هر یک از یاران حضرت که خسته می‌شد لحظاتی از میدان جنگ فاصله می‌گرفت و به کنار خیمه‌ها آمده، کمی استراحت می‌کرد و مجددا باز می‌گشت) احساس خستگی و تشنگی بر حضرت غلبه پیدا کرده بود. لذا برای رفع خستگی لحظاتی به کنار خیمه‌ها بازگشتند. شخصی کودک شیرخوار ایشان را آورده و به ایشان داد (در بسیاری از کتاب‌های تاریخی علت این مسئله و کسی که کودک را به امام تحویل داده است، بیان نشده و تنها آمده است: شخصی کودکِ حضرت را در دامان ایشان گذاشت) در این هنگام یکی از لشکریان دشمن تیری را به سمت آن دو پرتاب کرد. از قضا تیر به گلوی طفل شیرخوار اصابت کرد به گونه‌ای که گویا طفل را سر بریده‌اند.[۳]

 


گزارش دوم: بر خلاف گزارش‌های قبلی که غالبا توسط منابع اهل‌سنت نقل شده‌اند، گزارشی که اکنون خدمت شما ارائه می‌شود توسط یکی از قدیمی‌ترین کتاب‌های نوشته شده به دست شیعیان ثبت گردیده است. بر طبق این گزارش: حضرت خسته از جنگ به کنار خیمه‌ها آمد. همسر آن حضرت به نام رباب در همان روز عاشورا کودکی را به دنیا آورده بود که حضرت او را ندیده بود. لذا او را آوردند و به حضرت دادند تا حضرت کودکش را ببیند و در گوش او اذان بگوید که ناگهان تیری به سمت ایشان آمد و به گلوی طفل خورد به گونه‌ای که گویا سر طفل را بریده‌اند.[۴]

 

 

منبع:پرسمان



پی نوشت: ———————-
[۱] . ر.ک: شیخ مفید،‌ الجمل، قم، مکتبه الداوری، بی‌تا.

[۲] . شیخ مفید،‌ الارشاد، ج۲، ص۱۰۸٫

[۳] . طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۸۹؛ شیخ مفید،‌ الارشاد، ج۲، ص۱۰۸٫

[۴] . یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۲٫