خدمات حضرت امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام) در زمان پیش از به حاکمیت و خلافت، تمامی در راستی مسئولیت اصلی ائمّه اطهار(علیهم السلام)، یعنی هدیت مردم و حفظ اسلام بوده است. با تکیه بر اثر ارزنده علامه سید مرتضی عسگری[۱]؛ فهرستی از خدمات امام ارائه می شود:


 
۱ – 
جمع آوری قرآن


امام(علیه السلام) بعد از دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن را به صورت منظّم، به همان ترتیب که پیامبر فرموده بودند، جمع آوری نمودند.
عکرمه می گوید: وقتی با ابوبکر بیعت کردند، علی در خانه اش نشست، عمر با او ملاقات کرد و گفت: آیا از بیعت با ابوبکر تخلف می کنی؟ او گفت: وقتی پیامبر از دنیا رفت سوگند خوردم که عبا بر دوش نگیرم مگر بری نماز واجب تا وقتی که قرآن را جمع آوری کنم، چون ترسیدم که قرآن تغییر پیدا کند.[۲]
امیرمؤمنان(علیه السلام) بر اساس نزول آیات شریفه به جمع آوری قرآن پرداخت؛ او می فرمود:
«
به خدا سوگند! آیه ای نازل نشد مگر این که می دانم در چه موردی نازل شده و در کجا نازل گردیده و بر چه کسی نازل شده است».
و در فرمایشی دیگر فرمود:


«
سؤال کنید از من در مورد کتاب خدا، زیرا آیه ای نیست مگر این که می دانم که در شب نازل شده است یا در روز، در بیابان هموار نازل شده یا در کوه»[۳]
ابن ابی الحدید می گوید: همه اتفاق نظر دارند که علی قرآن را در زمان رسول‌الله(صلی الله علیه و آله و سلم) حفظ می کرد و غیر از او کسی این کار را انجام نمی داد. و نخستین کسی بود که قرآن را جمع آوری نمود.[۴]
از آنجایی که امام علی(علیه السلام)، اطلاعات کافی درباره همه آیات قرآن و شأن نزول آنها داشته آن طوری که از روایت گذشته بر می آید، آن را طبق دستور پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به رشته تحریر درآورده و در قرآنش، تأویل و تفسیر آیات را به گونه ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او آموخته بود نگاشته است، لذا قرآن آن حضرت کامل ترین قرآن ها بود؛ زیرا تفسیر و تأویل و شأن نزول آیات هم در آن وجود داشت.


 
۲ – 
راهنمایی خلفا


این راهنمایی در حوزه های مختلف سیاسی، نظامی و اعتقادی بود و بیشترین آن در ساحت قضایی گزارش شده است؛ موارد زیادی در تاریخ نقل شده که خلفا احکامی را خلاف حق صادر می کردند و حضرت امیر(علیه السلام) آنها را به اشتباهشان واقف می نمودند.
 


۳ – 
پاسخ به سؤالات علمی اهل کتاب 


پس از انتشار اسلام در بیرون جزیره العرب و ورود اسلام به روم شرقی و ایران، دانشمندانی از یهود و نصاری برای تحقیق به مدینه می آمدند و در پی شناسایی پیامبر و اوصیای او بودند، و چون دست اندرکاران حکومت، تخصّصی در معارف اسلامی نداشتند و در پاسخ سؤالات علمی آنان می ماندند، ناگزیر به علی(علیه السلام) متوسّل می شدند و آن حضرت به سؤالات، پاسخ می دادند و مشکلات علمی آنان را حل می کردند.
 


۴ – 
تأکید بر تفسیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از قرآن


هر چه از قرآن بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل می شد، حضرتش برای مردم می خواند و معانی آن را بیان می فرمود. یکی از صحابه می گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد مدینه ده آیه ده آیه به ما یاد می داد و از آن ده آیه نمی گذشتیم تا آنچه احکام و بیان در آن آیات بود، می آموختیم.[۵] یعنی آنچه از علوم قرآن لازم بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای مردم بیان می کردند. البته این بیان هم از خداوند بود که به واسطه جبرئیل بر پیامبر نازل می شد. به این ترتیب، صدها نفر قرآن را با معنا و تفسیر فرا گرفته حفظ می کردند که به آنها قاریان قرآن می گفتند و کسانی از این ها که نوشتن بلد بودند، آنچه یاد می گرفتند روی چرم، تخته، استخوان کتف گوسفند و… می نوشتند؛ چه آیه قرآن، و چه بیان پیامبر در معنی لغوی و شأن نزول و احکام آن آیات. این مجموعه ها را مصحف می گفتند. پس آموزش و نگارش قرآن در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، همراه با بیان و تفسیر آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به تنهایی مرسوم نبوده است.[۶] لیکن عمر ضمن ممنوعیت نقل حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، به والیان خود دستور می داد: مردم را به قرآن مشغول دارید و از حدیث پیامبر منصرف کنید. قرظه بن کعب از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید: عمر مرا والی کوفه کرد، وقتی عازم کوفه شدیم به بدرقه ما آمد تا مسافتی از مدینه دور شدیم. گفت: می دانید برای چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتیم: برای این که ما صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم و تو خواسته ای ما را اکرام کنی. گفت: آری، ولی غیر از آن، چیز دیگری هم هست و آن این که شما به شهری می روید که مردمش خیلی قرآن می خوانند، مثل زنبورها که صدایشان در هم می پیچد. شما آنها را از خواندن قرآن به شنیدن حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول نکنید. قرظه می گوید: من پس از آن از ترس خلیفه حدیثی از پیامبر نقل نکردم.[۷] در نتیجه این عمل، کار در شهرهای مسلمین بدان جا کشید که مردم فقط قرآن می خواندند و صاحبان مصاحف که در آنها قرآن همراه تفسیر بود، حق نداشتند تفسیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بیان کنند.


عمرو عاص به عمر نوشت: کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن می پرسد. عمر در جواب نوشت: روانه مدینه اش کنید. او را به مدینه فرستادند. این بنده خدا نمی دانست خلیفه او را بری چه احضار کرده است، لذا زمانی که بر خلیفه وارد شد، پرسید: یا امیرالمؤمنین! «وَ الذَّارِیاتِ ذَرْو»[۸] یعنی چه؟ عمر گفت: پس تو همان شخص هستی؟! بیا جلو. بعد با خوشه خرما که خرمایش را کنده بودند، صد ضربه به سرش زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچه در سرم بود، بیرون رفت. خلیفه گفت: ببریدش زندان. آن گاه که از زمین بلند شد، خون از پیراهنش می چکید. چون بهبود یافت، خلیفه دستور داد دوباره او را آوردند. این دفعه صدضربه به کمرش زد که در کمرش شیاری ایجاد شد. سپس گفت: ببریدش به زندان. و بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر می خواهی مرا بکشی، راحت بکش و خلاصم کن. عمر او را به بصره تبعید کرد و به والی بصره، ابوموسی اشعری، دستور داد که کسی با این شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگوید. این شخص نماز جماعت می رفت، ولی کسی با او حرف نمی زد. پس از مدّت زمانی نزد ابوموسی آمد و با التماس از او خواست تا نزد خلیفه برای او شفاعت کند. ابوموسی برای عمر نوشت: این شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند و با او رفتار عادی داشته باشند. آن گاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند. در تاریخ نوشته اند که او از اشراف بود و پس از این واقعه از اشرافیت افتاد.[۹]

 


دستگاه خلافت عمر، ممنوعیت نقل بیان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره قرآن ادامه داد تا آن که نوبت به عثمان رسید. در این زمان عثمان قرآنی را که در زمان عمر بدون تفسیر نوشته شده و نزد حفصه بود، از او گرفت و دستور داد از روی آن شش نسخه نوشتند و به هر یک از شهرهای مکه، شام، کوفه، بصره، حمص و اسکندریه، یک نسخه فرستاد تا فقط از روی آنها تکثیر و قرائت شود. یک نسخه را نیز در مدینه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که همراه تفسیر بود، جمع کرد و همه را سوزاند.[۱۰] لذا در دست مسلمان ها تنها همین قرآن بی تفسیر ماند. فقط عبداللّه بن مسعود مصحفش را نداد، برای همین بود که به او تهمت ها زدند. مثلاً گفتند: او قرآنش را نمی دهد چون فلان سوره را ندارد یا فلان چیز را زیادی دارد.[۱۱]
حضرت امیر(علیه السلام) در این دوره با تربیت شاگردان خاص خود، آنان را از حدیث و تفسیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آگاه کرد و همچنین در زمان خلافتش، با آزاد کردن نقل حدیث از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، در کنار فرمایشات خودش، تفسیر قرآن را به جامعه برگرداند.
 


۵ – 
فعالیت های اقتصادی


بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، حکومت نقشه ی برای تحریم اقتصادی علیه بنی هاشم و اهل بیت طرح ریزی، و آنها را از حقوق مالی شان محروم کرد؛ دستگاه خلافت خمس را که حق اهل بیت است[۱۲]، به کلّی از احکام اسلامی حذف کردند. همچنین ضمن محروم کردن حضرت زهرا(علیه السلام) از ارث پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، فدک را که بیش از سه سال توسط کارگزاران فاطمه زهرا(علیه السلام) اداره می شد، غصب کرد.[۱۳] حضرت امیر(علیه السلام) در مقابل این نقشه زیان آور، یک سلسله فعالیت های اقتصادی انجام داد و آن توطئه را خنثی نمود. حضرت امیر(علیه السلام) در طول بیست و چهار سال و اندی خلافت خلفای سه گانه، به مقابله با این نقشه قیام کرد و یک سلسله کارهای اقتصادی انجام داد. زمین های مدینه نوعا حاصلخیز، و آب های زیرزمینی آن در سطح بالا قرار دارد. امیرالمؤمنین با استفاده از این موهبت، چاه هایی حفر و زمین هایی را احیا کرد. و چندین نخلستان بزرگ احداث نمود و آنها را وقف علویون و اهل بیت(علیهم السلام) قرار داد. بعدها ائمّه از درآمد این مزارع و نخلستان ها، در راه تبلیغ اسلام و رفع نیاز مستمندان و کمک به موالی خود استفاده می کردند. امام بدین وسیله تا حدود زیادی این نقشه شوم را خنثی نمود.

 

 

منبع:پرسمان


منابع
[۱].
نقش ائمه در احیی دین، ج ۲، ص ۴۶۱.
[۲].
شواهد التنزیل، ج۱، ص ۳۷.
[۳].
طبقات، ج ۲، ص ۳۳۸.
[۴].
شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۲۷.
[۵].
مسند احمد، ج ۵، ص ۴۱۰.
[۶].
ر.ک: عسکری، القرآن الکریم و رویات المدرستین، جلد ۱، بحث مصطلحات قرآنیه.
[۷].
ذهبی، تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۴- ۵؛ سنن دارمی، ج ۱، ص ۸۵.
[۸].
ذاریات، یه ۱.
[۹].
سنن دارمی، ج ۱، ص ۵۴- ۵۵؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۲۳۲؛ سیوطی، الاتقان، ج۲، ص ۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص ۲۹.
[۱۰].
القرآن الکریم و رویات المدرستین، جلد ۱، بحث من تاریخ القرآن.
[۱۱].
نقش ائمه در احیی دین، ج ۲، ص ۴۸۳.
[۱۲].
معالم المدرستین، ج ۲، ص ۱۳۰ – ۱۶۷.
[۱۳].
نقش ائمه در احیی دین، ج ۲، ص ۴۷۴.