در تفسیر آیه‏ى ۲۶ سوره‏ى الرحمن “کل من علیها فان” از کجا فهمیده مى‏شود که منظور از “من علیها” انس و جن مى‏باشند، یا از کجا مى‏دانیم که جنیان در روى زمین زندگى مى‏کنند؟ و یا انسان‏هاى دیگر روى کرات دیگر زندگى نمى‏کنند؟ در جاى دیگرى آمده است که منظور از “فان” نابودى مطلق نیست، بلکه نوعى تبدیل و تغییر در عالم است. این معنا با توجه به چه قرینه‏اى برداشت شده است؟

پاسخ اجمالی

۱ – ترجمه‏ى آیه عبارت است از: “ر کس (هر صاحب شعور و عقلى) که بر آن (زمین) است، فانى مى‏باشد و وجه پروردگار تو (که آن وجه) داراى جلال و اکرام (جمال) است باقى مى‏ماند“.

۲ – از مجموع آیات سوره ی الرحمن و برخى روایات کاملاً روشن است که خداوند رحمان و رحیم، در مقام شمارش نعمت‏هایى است که به صاحبان شعور و عقل عطا نموده است.

۳ – تعبیر “ثقلان” در آیه‏ى ۳۱ سوره‏ى الرحمن و استعمال لفظ “مَن” به جاى “ما” در آیه‏ى ۲۶ همین سوره، در کنار سایر آیات این سوره به ویژه آیه‏ى “فباى آلاء ربکما تکذبان” و آیات ۳۳، ۱۵، ۱۴، ۳۵ و… تعیین کننده‏ى مراد و مخاطب آیات، خصوصاً آیه‏ى “کل مَن علیها…” مى‏باشد؛ چراکه در قرآن ثقلان به معناى جن و انس است و “مَن” براى صاحبان عقل و اندیشه به کار مى‏رود.

۴ – روایتى که جابر بن عبداللَّه از پیامبر اکرم (ص) نقل مى‏نماید، صریحاً بر مخاطب بودن انسان و جن دلالت دارد و پیامبر اکرم به مردم فرمودند: به هنگام قرائت آیه‏ى فباى الاء ربّکما تکذبان، جنیان از شما بهتر جواب مى‏دهند.

۵ – در خصوص زندگى جنیان بر روى زمین دلایل و شواهد فراوانى وجود دارد مانند: مشاهدات و رابطه‏هاى مستقیم افراد گوناگون، تسخیر و استفاده زمینى از جنیان توسط حضرت سلیمان (ع) و… . همچنین روایات فراوانى محل زندگى آنان را در وادى‏ها و مکان‏هاى کم جمعیت اثبات نموده و به طور روشن، جن و نسناس را از اهل زمین مى‏دانند. البته آیه‏ى مورد بحث، دلالتى بر انحصار زندگى انسان و جن بر روى زمین و یا عدم وجود موجودات دیگر در کرات و آسمان‏هاى دیگر ندارد و نیازمند بررسى جداگانه‏اى است.

۶ – در تفسیر و مراد آیه‏ى شریفه، آراى گوناگونى بیان گردیده است که براى پاسخ به بخش پایانى سؤال، اطلاع از برخى از آنان، مفید خواهد بود.

۷ – انعدام و نابودى مطلق موجودات عالم امکان، یا هلاکت و مرگ عالم ماده و اجسام، یا انقطاع و پایان یافتن نشئه‏ى دنیا و مرتفع شدن آثار و احکام آن، و یا فنا و هلاکت ذاتى و وجودى موجودات از جمله نظراتى است که مطرح شده است. هرچند به دلایل عقلى و نقلى مرگ و فناى مطلق موجودات، به ویژه موجودات مجرد، امرى محال است.

۸ – توجه به معنا و مفهوم فنا (نیستى، تغیر، هلاکت، اتمام و پایان، تحلیل و محو شدن، فرسودگى و تغییر صورت و خروج از انتفا…) و مراجعه‏ به آیات و روایات و شهود عرفانى و براهین عقلى، همگى دلایل و نشانه‏هاى تغییر و تجدد و تجرد و نو شدن و… مى‏باشند که هر لحظه، فنایى است و تولدى، حرکتى و سیرى، آغازى و انجامى، غروبى و طلوعى، و….

جهان کل است و در هر طرفه العین

عدم گردد و لایبقى زمانین

۹ – فنا و نابودى اشیا و فقر موجودات و هلاکت عالم امکان جز با وجود و فیض و احسان آن ذات بى نهایت و وجه جلیل و کریم او جبران نپذیرد و بروز و ظهور اسم “مفنى و ممیت” و “منشى‏ء و محیى” به غیر از مرگ و تولد در هستى تحقق نیابد.

شد مبدل آب این جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار

۱۰ – آیات “یسئله من فى السموات…، کل یوم هو فى شأن و…” که در همین سوره‏ى الرحمن است و دیگر آیات الاهى چون: “بل هم فى لبس من خلق جدید” و “ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمرمّر السحاب” و…، از جمله شواهد و مؤیدات برداشت مذکور در پرسش مى‏باشد.

پاسخ تفصیلی

در پاسخ سؤال ابتدا به ترجمه‏ى آیات ۲۵ و ۲۶ سوره‏ى الرحمن مى‏پردازیم و سپس جواب را در سه بخش پى مى‏گیریم:

بخش اول: در این بخش دلایل و شواهدى که بیانگر مراد و منظور آیه‏ى شریفه از عبارت “من علیها” مى‏باشد، و نیز مطالبى در مورد زندگى جنیان در روى زمین عرضه مى‏گردد.

بخش دوم: این بخش عهده‏دار بیان معناى لغوى فنا و برخى تفاسیر و نظرات پیرامون آیه‏ى بیست و شش سوره‏ى الرحمن مى‏باشد.

بخش سوم: در این بخش قراین و شواهد مربوط به تفسیر و برداشت مذکور در سؤال (اثبات تجدد و تغیر عالم)، مطرح مى‏گردد.

خداوند در آیات ۲۵ و ۲۶ سوره‏ى الرحمن مى‏فرماید: “کل من علیها فان، و یبقى وجه ربک ذوالجلال والاکرام” ]هر کس (هر صاحب شعور و عقلى که) بر آن (زمین) است فانى مى‏باشد و باقى مى‏ماند وجه پروردگار تو (که آن وجه) داراى جلال و اکرام (جمال) است].[۱]

یعنى هر جنبنده‏ى داراى شعور و عقل که بر روى زمین قرار دارد، فانى و نابود و هالک است و… . البته در این کریمه به طور صریح از زمین سخن به میان نیامده است، لکن از سیاق آیات پیشین استفاده مى‏شود که ضمیر در “علیها” به زمین باز مى‏گردد و با مجموعه آیاتى که در مقام بیان و شمارش نعمت‏هایى است که خداوند رحمان به صاحبان شعور و عقل عطا نموده است، نیز مناسبت دارد.[۲]

بخش اول: مراد آیه از “من علیها

در خصوص اینکه چه کسانى بر روى زمین زندگى مى‏کنند و این صاحبان شعور و عقل چه افرادى مى‏باشند، آراى مختلفى از سوى مفسران قرآن کریم ارایه گردیده است، لکن از مجموع آیات سوره‏ى الرحمن، به ویژه آیه‏ى “فباى آلاء ربکما تکذبان“] پس کدام یک از نعمت‏هاى پروردگارتان را منکرید] و آیات: چهارده و پانزده که فرمود: “خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجانّ من مارج من نار” و نیز آیه‏ى سى و یکم: “سنفرغ لکم ایّه الثقلان” که در آن سخن از “ثقلان” (دو گروه ثقیل و سنگین) به میان مى‏آید و در تعبیر قرآن کریم، ثقلین به جن و انس گفته مى‏شود[۳] و همین طور آیات سى و سه، سى و پنج و… به روشنى به دست مى‏آید که پروردگار رحمان و رحیم، روى سخن با انسان و جن دارد و در مقام تذکر نعمت‏هاى مربوط به آنان است و از همین رو فرمود: “کل من علیها…” و نفرمود: “کل ما علیها”، زیرا که اسم “مَنْ” بیانگر صاحبان اندیشه و عقل است و کلمه‏ى “ما” از تحمل چنین پیامى عاجز است.

افزون بر آنچه گفته شد، کلامى که جابربن عبداللَّه درباره‏ى سوره ی الرحمن از پیامبر اکرم (ص) نقل مى‏کند، کاملاً بر این که مخاطبان آیات سوره‏ى الرحمن، به ویژه آیه‏ى “فباى آلاء ربّکما تکذبان” انس و جان مى‏باشد، شاهد روشنى بر این مطلب است.[۴]

از این روست که اکثر مفسران تصریح نموده‏اند که مراد از “من علیها” انس و جان مى‏باشد.[۵] و این که بر اساس چه دلیل و شاهدى جنیان در روى زمین زندگى مى‏کنند، سخن و مستند فراوان است، ولى براى نمونه به برخى مى‏توان اشاره نمود:

۱ – مشاهدات و رابطه‏هاى مستقیم افراد مختلف و فراوان با جنیان.

 

۲ – به تسخیر درآمدن جن براى حضرت سلیمان (نمل، ۱۷) و آوردن تخت بلقیس براى ایشان (نمل، ۳۸ و ۳۹) و کار کردن برخى از جن در پیش روى او (سباء، ۱۲) و بنّایى و غوّاصى بعضى از شیاطین (ص، ۲۷) – و شیطان از جنّ است[۶]و گوش دادن به وحى و کلام اللَّه مجید (جن، ۱؛ احقاف، ۳۲ ،۳۱ ،۲۹ و…)… .

 

۳ – وجود روایات فراوان و روشن که زندگى جنیان را در روى زمین و وادى‏ها و مکان‏هاى کم جمعیت اثبات نموده و جنیان را از اهل زمین مى‏شمارد. از آن جمله: روایت مفصّلى است که امام باقر (ع) از امیرمؤمنان على (ع) در خصوص مخلوقات زمینى قبل از حضرت آدم (ع) نقل مى‏فرماید و در بخشى از آن آمده است: “… فلما کان من خلق اللَّه ان یخلق آدم… ثم قال للملائکه: انظروا إلى اهل الارض من خلقى من الجّن و النسناس هل ترضون اعمالهم و طاعتهم لى…”[۷]که صریحاً جن و نسناس را از اهل زمین شمرده است.[۸]و روایات دیگر به طور صریح و روشن بر سکونت جنیان در وادى‏هاى مخصوص به آنان دلالت مى‏نمایند که براى پرهیز از تطویل سخن از ذکر آنان خوددارى مى‏شود. براى اطلاع از جزئیات آنان به مجامع روایى و کتب مربوط به جنّ، مى‏توان مراجعه نمود.[۹]

شایان ذکر است که آیه‏ى شریفه نفیاً و اثباتاً دلالتى بر زندگى انسان‏ها و یا سایر موجودات بر روى کُرات دیگر ندارد؛[۱۰] گرچه هلاک و فنا، سایه گستر تمام موجودات عالم امکان خواهد بود.

 

 

بخش دوم: معناى آیه

فنا” در لغت به معانى گوناگونى آمده است مانند: از بین رفتن، نیستى، تباهى، هلاکت، اتمام، قطع، تحلیل، پایان، مرگ، محو شدن، زودگذر، فرسوده، سالخوره، تغییر، به صورت دیگر در آمدن، خروج شى‏ء از صفتى که با آن صفت قابل انتفاع و استفاده باشد، و… .[۱۱]

در تفسیر و مراد آیه‏ى شریفه‏ى “کل من علیها فان”، آراء و بیانات متفاوتى ارایه گردیده است که پرداختن به آنها و نقد و بررسى هر کدام مجال فراوانى را مى‏طلبد، ولى به منظور پاسخ به بخش پایانى پرسش، ذکر برخى از آنان لازم مى‏باشد.

 

أ. آیه خبر از انعدام و نابودى مطلق همه‏ى موجوادت (اعم از اجسام و موجودات زنده) به ویژه انسان و جنّ مى‏دهد، چه در روى زمین زندگى کنند و چه در کرات دیگر و آسمان‏ها و دلالتى بر انحصار زندگى به کره‏ى زمین نیز ندارد. شواهد قرآنى و روایى فراوانى براى این نظر وجود دارد، مانند آیات:

کل نفس ذائقه الموت” هر نفس (و روحى) چشنده‏ى مرگ است.[۱۲]، و الاول و الاخر” [او، اوّل است (در وجود) و آخر است (در وجود)]،[۱۳] “کل شى‏ء هالک الاّ وجهه” (هر چیزى هالک (و فانى) است مگر وجه او.[۱۴]و هو الذى یبدأ الخلق ثم یعیده” و هموست که آفرینش را آغاز مى‏کند، سپس باز مى‏گرداند آن را[۱۵]،  “کما بدأنا اوّل خلق نعیده” همان گونه که بار نخست آفرینش را آغاز کردیم، دو باره آن را باز مى‏گردانیم).[۱۶]

و روایاتى نظیر: عن الصادق (ع): “انه سئل عن المیت یبلى جسده؟ قال: نعم، حتى لایبقى لحم و لاعظم الاّ طینته التى خلق منها فانها لاتبلى بل تبقى فى القبر…”.

 

مرحوم طبرسى در “الاحتجاج” در ضمن سؤالاتى که زندیق از امام صادق (ع) نموده، آورده است: امام (ع) در پاسخ زندیق که پرسید: آیا روح بعد از خروج از قالب خود متلاشى مى‏گردد یا باقى است، فرمود: “بل هو باقٍ إلى وقت یوم ینفخ فى الصور، و عند ذلک تبطل الاشیاء و تفنى…” بلکه او تا هنگام روزى که در صور دمیده مى‏شود، باقى است، پس در آن هنگام اشیا باطل مى‏شوند و فانى مى‏گردند….[۱۷]

حضرت على (ع) مى‏فرماید: “والمفنى لها بعد وجودها حتى یصیر موجودها کمفقودها و لیس فناء الدنیا بعد ابتداعها بأعجب من إنشائها و اختراعها”اوست نابود کننده‏ى اشیا بعد از وجود آنها، تا این که موجود آنان مانند مفقودشان مى‏گردد. (گویا موجودى نبوده است).[۱۸]

 

ب. مراد از فنا در آیه‏ى مذکور (و هلاک در آیه‏ى ۸۸ سوره‏ى قصص که مى‏فرماید: کل شى‏ء هالک الا وجهه)، مرگ (بدن) و خروج از انتفا است.[۱۹] هرچند این آیات شامل ارواح و موجودات مجرد نمى‏شود، اگر هم بشود، از این حکم (فنا و مرگ) خارج خواهد بود؛ زیرا که دلایل عقلى و نقلى بیانگر بقاى ارواح و… و آنچه نزد خداست مى‏باشند.[۲۰] افزون بر آن، “موجود” هرگز معدوم نخواهد شد و براهین فلسفى و ادله‏ى نقلى بیانگر این ادعا است.

 

ج. آیه بیانگر انقطاع و پایان یافتن نشئه‏ى دنیا و مرتفع شدن آثار و احکام آن است که با فنا و نابودى ساکنان صاحب شعور آن تحقق مى‏پذیرد، و به دنبال این فنا و غروب، طلوع نشئه‏ى آخرت و انتقال از دنیا به عقبى انجام مى‏پذیرد. و واژه‏ى “فانٍ” ظهور در آینده دارد، به این معنا که پایان عمر دنیا و هر که در آن است، در آینده خواهد بود.[۲۱]

از این روى، حقیقت این فنا، انتقال از دنیا به آخرت است و رجوع به خداوند، همان گونه که در بسیارى از آیات، فنا به انتقال مذکور تفسیر شده است.[۲۲]

 

د. در آیه‏ى شریفه، “فنا” که به صورت مشتقِ “فانٍ” استعمال گردیده است، به معناى آنچه که در آینده فانى خواهد شد، نمى‏باشد؛ زیرا یقیناً اطلاق لفظ مشتقِ “فانٍ” بر موجوداتى که بعداً از بین خواهند رفت، مجاز مى‏باشد و آنچه محل خلاف و گفتگوى اندیشمندان علم اصول واقع شده، در خصوص استعمال مشتق در مواردى است که در گذشته متلبس به یک صفت و مبدئى بوده و الآن فاقد آن صفت اند، مثل این که فردى در گذشته پزشک بوده و اکنون همه‏ى دانش خود را فراموش نموده و از تخصص پزشکى بهره‏اى ندارد. آیا حقیقتاً به چنین کسى مى‏توان پزشک اطلاق نمود؟ ولى به انسانى که در آینده پزشک خواهد شد، به طور مسلم، اطلاق پزشک مجاز و غیر واقعى است.[۲۳]

 

بدین سبب، معناى حقیقى آیه، هم افق با معناى آیه‏ى “کل شى” هالک الا وجهه[۲۴] خواهد بود، بدین گونه که: “ر کس بر روى زمین است، (اکنون و بالفعل) فانى و هالک و نابود است.

به دیگر سخن، موجودات زمینى که داراى شعور و عقل هستند چون ممکن الوجود و نیازمند به خالق و هستى بخش مى‏باشند، در حد ذات خویش، فانى و هالک هستند و مرگ و فناى عمومى بر آنان سایه افکنده است.[۲۵]و این نقیصه و نیاز و سیه رویى هرگز از آنها جدا نمى‏گردد.

 

از این منظر است که محمود شبسترى با الهام از حدیث: “الفقر سواد الوجه فى الدارَیْن[۲۶] سروده است:

سیه رویى ز ممکن در دو عالم

جدا هرگز نشد و اللَّه اعلم[۲۷]

البته این گونه فنا و هلاکت، اختصاص به موجودات با شعور زمینى (انسان و جن) ندارد و ماسواى وجه پروردگارِ صاحب جلال و اکرام و اولیاى خاص او را شامل مى‏گردد.

چنانکه در آیات متعددى از این فنا و هلاک خبر داده شده است: “کل شى هالک الا وجهه” هر چیزى هالک است مگر وجه او[۲۸]. یا “و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الاّ من شاء اللَّه…” و در صور (اسرافیل) دمیده مى‏شود، پس هر که در آسمان‏ها و زمین است، مدهوش شوند جز کسى که خدا (بقاى او را) خواهد….[۲۹]

چون نبودى فانى اندر پیش من

فضل آمد مر ترا گردن زدن

کل شى‏ء هالک جز وجه او

چون نه‏اى در وجه او هستى مجو

هر که اندر وجه ما باشد فنا

کل شى‏ء هالک نبود جزا[۳۰]

ذکر این نکته ضرورى خواهد بود که تفاسیر و برداشت‏هاى متفاوت دیگرى با رویکردهاى مختلف پیرامون آیه‏ى مورد بحث مطرح گردیده است که از پرداختن به آنان خوددارى مى‏گردد.[۳۱]

بخش سوم: دلایل و شواهد

با نگاهى به مطالب پیشین، مى‏توان گفت مراد از فنا، فناى مطلق نبوده و آیه‏ى کریمه بیانگر مبدأ و منتهاى حرکت و سیر تکاملى موجودات، به ویژه انسان مى‏باشد و آیه‏ى شریفه در مقام بیان فناى تمام موجودات از هویات جزئى خود وخروج و عود به سوى خداوند و رجوع تمامى فرع‏ها به سوى اصل و طلوع شمس عالم بقا از مغرب عالم فنا و صعود از درجه و مرتبه‏ى عالم ماده به عالم تجرّد است.

این حرکت و سیر، ولادت و شکفتن، طلوع و وصول، انکشاف و اشتداد، ظهور و بروز و تکامل و ترقى و تجلى حق… جز با شکستن تعینات و تقیدات و متلاشى شدن حدود و قیود و توجه از نقص به کمال و عود به فطرت اصلى و رها نمودن و تخریب و فناى عالم ماده و نشئه‏ى دنیا و زوال آنچه بر روى آن است (کل من علیها فان)، میسر نخواهد بود.[۳۲]

مشاهده‏ى توجه سافل به عالى، رجوع فرع به اصل، بازگشت صورت به حقیقت و معلول به علت بر کسى که قلب او منوّر به یقین گشته، کارى دشوار نیست و درک تبدل و تغیّر اجزاى عالم بر او گران نخواهد آمد و فهم معناى “فصعق من فى السموات والارض…”[۳۳] آسان خواهد شد.[۳۴]

هر نفس نو مى‏شود دنیا و ما

بى خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوى نو نو مى‏رسد

مستمرى مى‏نماید در جسد[۳۵]

رسیدن نفس به طبیعت و جبلّت اصلى خویش و انتقال از عالم دنیا به عالم آخرت و مجذوب حق گردیدن و دخول در عالم ارواح و اجتناب از دار ظلمت‏ها و حجاب‏هاى جسمانى و قرار گرفتن در جوار حق و تشرف به مقام عندیت “… فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر” و خلاصى از حبس و رهایى از زندان و دخول در عالم نور، همان تبدل و تغیر ذاتى (حرکت جوهرى ذاتى) است که پروردگار مهربان، بهره‏ى بندگان خویش نموده و مرتبه‏اى از آن را نیز در نهاد دیگر موجودات طبیعى به ودیعه گذاشته است.

مقام ماده و حرکت، مقام حدوث و مرگ و دثور و فنا و ترک و تجدد و انقضا است، از این رو فرمود: “کل من علیها فان و یبقى وجه ربک ذوالجلال و الاکرام”. وجه او که طهارت و نورانیت محض، ثبات و دوام و جلال و جمال و… است، باقى و فنا ناپذیر است.

گرچه آن وصلت، بقا اندر بقاست

لیک در اول فنا اندر فنا است[۳۶]

بدین سبب است که فنا را “تولد” نامند و تولد، با مرگ و فناى مرحله‏ى پیشین تحقق یابد و اگر کسى این شهد را نچشد، بایست که دل به سخن انبیا و اولیاى الاهى سپارد و کلامشان را تصدیق نماید. هرچند که منکشف به قرآن و مشاهد به شمس عرفان و محقَّق به برهان شده باشد.

کما بدأنا اول خلق نعیده و عداً علینا انا کنّا فاعلین[۳۷] و “بل هم فى لبس من خلق جدید[۳۸] و “ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمّر مّر السحاب” کوه‏ها را مى‏بینى و مى‏پندارى که آنها بى حرکتند و حال آنکه آنها ابر آسا در حرکتند.[۳۹] و خداوند غایت این حرکات و تحولات (از دست دادن[۴۰] مرحله‏اى براى دست یافتن به مرحله‏اى بالاتر) است.[۴۱]

از جمادى مردم و نامى شدم

وز نما مردم ز حیوان سر زدم

مردم از حیوانى و آدم شدم

پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم

حمله‏اى دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملایک بال و پر

وز ملک پرّان شوم

آنچه اندر و هم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گویدم انّا الیه راجعون[۴۲]

به بیانى دیگر، آغاز انسان و اصل ماده‏ى ناسوتى آن در تکوینیات، از جمادى مُرد و نباتى شد و اگر در مقام جمادى واقف مى‏شد به مرحله‏ى کمال نباتى نمى‏رسید و نیز در نباتى واقف نشد و به حیوانى رسید، و در حیوانى متوقف نگردید، به انسانى رسید.

در انسانى نیز مقامات و درجات بى شمار است و در هر حد و مقامى که توقف نکند، مقام بالاتر عایدش مى‏شود و از حضیض نقص به ذروه و اوج کمال مى‏رسد و از مُردن در مرتبه‏ى نقص، کم نشود بلکه زیاد گردد.

غرض این که اگر هر ناقصى از نقص و محدودیت خود نمیرد، به حیات کامل نمى‏رسد. در هیچ مقامى توقف نباید نمود تا بِه از آن که هست شد؛ زیرا اگر قابل، در قابلیت تام باشد، مُعطى کمال و مُخرج نفوس از قوه به فعل، در فاعلیت تام است و بُخل و امساک در آنجا راه ندارد.

هر چه در این راه نشانت دهند

گر نستانى بِه از آنت دهند

دانه‏ها و نطفه‏ها اگر از حدّ خود نمیرند، به فعلیت نمى‏رسند و اگر سفر نکنند، پخته نمى‏شوند. و بسیار سفر باید، تا پخته شود خامى. چه سیر و سفر صورى، که تکامل جسمانى است و چه معنوى که تکامل انسانى و سیر روحى است.

تن ز جان نبود جدا عضوى ازوست

جان جدا نبود ز کل جزوى ازوست[۴۳]

از این روى است که طلوع خورشید ارواح مجرد کلى و شمس ارواح مقید به بدن‏هاى جزئى از مغرب عالم ماده تحقق مى‏یابد و به پروردگار مشارق و مغارب توجه مى‏نماید و تعیّن‏ها و نشئه‏ى اجساد و مواد، مضمحل مى‏گردد.

تعین مرتفع گردد ز هستى

نماند در جهان بالا و پستى

اجل چون در رسد در چرخ و انجم

شود هستى همه در نیستى گم

چو موجى برزند گردد جهان طمس

یقین گردد “کان لم تغن بالامس

خیال از پیش برخیزد به یکبار

نماند غیر حق در دار دیار

 

پس این توجه جبّلى و فطرى به کمال مطلق و سیر و عروج موجودات به طرف مبدأ اعلى به حکم “الا إلى الله تصیر الامور[۴۴] و “إلى اللَّه ترجع الامور[۴۵] که بر اساس نظام ربانى و احسن ربوبى است، بر هیچ آشناى با آیات الاهى و نصوص دینى مخفى نیست و هر او که قلبش به نور یقین روشن گردیده، تبدل و تغیّر در عالم را مشاهده مى‏نماید. چنانکه خداوند قیوم، بعد از بیان فناى اشیا در سوره ی الرحمن (کل من علیها فان) و… فرمود: “یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شان” او را مى‏طلبد هر که در آسمان‏ها و زمین است، او هر روز در شأن و کارى است.[۴۶] زیرا که فنا و نابودى اشیا و فقر موجودات و هلاکت عالم امکان، جز با جود و فیض و احسان آن ثابت باقى و وجه جلیل و کریم جبران نگردد. در هر آنى از آنات، ظهور و بروز اسم “المفنى الممیت” و “المنشى‏ء المحیى” در جهان سیّال و جارى تحقق مى‏یابد و شراشر عالم مانند آب جارى و سیال در حرکت است و عکس خورشید که در این آب برقرار و ثابت است، به منزله‏ى وجه اللَّه است (و یبقى وجه ربک…)

شد مبدل آب این جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار

و هر لحظه جوهر و ذات اشیا در تجدد و تبدل اند و با زبان حال و قال و استعداد و با دست نیاز و چشم امید به سوى آن صاحب شأن و مهر و لطف در حرکت اند و درخواست حاجت (در تمام شؤون) به سوى او مى‏برند و به ذیل جود و غناى او چنگ مى‏زنند. (انتم الفقراء الى اللَّه و اللَّه هو الغنى)”.[۴۷]

جهان کل است و در هر طرفه العین

عدم گردد و لایبقى زمانین

و اوست که در هر لحظه در خلق جدید است و مشغول به شأنى از شؤون (کل یوم هو فى شان) هرچند که: لایشغله شأن عن شأن.

آفرینش جهان هستى تنها در ابتداى نشئه‏ى دنیا، صورت نپذیرفته، بلکه هر لحظه خلقتى است و آغازى. از همین روست که برخى از اندیشمندان بزرگ اسلام و تشیع با یارى گرفتن از قرآن «کل من علیها فان، یسئله من فى السموات و الارض، کل یوم هو فى شأن و…» و استمداد از شهود عرفان و پیروى از برهان چنین استفاده و برداشتى نموده و حرکت و تبدل جوهرى و ذاتى اشیا را اثبات نموده‏اند. گرچه در این وادى سخن فراوان است و مجال اندک. و عارف رومى حرکت اولیاى الاهى “به سمت بى سو” را چنین سروده است:

هر کسى رویى به سویى برده‏اند

و آن عزیزان رو به بى سو کرده‏اند

هر کبوتر مى‏پرد در مذهبى

وین کبوتر جانب بى جانبى

ما نه مرغان هوا نه خانگى

دانه‏ى ما دانه‏ى بى دانگى

ز آن فراخ آمد چنین روزى ما

که دریدن شد قبا دوزى ما[۴۸]

 

منبع:اسلام کوئست


[۱] ر.ک: علامه طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج ۱۹، ص ۱۰۰ ؛ شهید مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تفسیر سوره‏ى الرحمن، ص ۸۰ ؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر موضوعى قرآن کریم، معاد در قرآن، ج ۴، ص ۱۹۳؛ تحریر تهمید القواعد، ص ۷۷۸ ؛ طالقانى، مولانظرعلى، کاشف الاسرار، ج ۱، ص ۳۳۵ ؛ سایر ترجمه‏هاى قرآن کریم (ترجمه محمد مهدى فولادوند، تفسیر نمونه،…).

[۲] ر.ک: المیزان، ج ۱۹، ص ۱۰۰ ؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۳۰۵ ؛ تفسیر صافى، ج ۲، ص ۶۴۱؛ تفسیر قمى ؛ تفسیر نمونه و… .

[۳] مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تفسیر سوره ی الرحمن، ص ۴۷.

[۴] علامه طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج ۱۹، ص ۱۰۳؛ فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج ۲، ص ۶۴۰؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۷۸ ؛ ج ۶۳، ص ۱۱۷.

[۵] ر.ک: تفاسیر المیزان، صافى، مجمع البیان، نمونه،… .

[۶] ر.ک: نمایه‏هاى:

۱- شیطان، فرشته یا جن

۲- توانایى شیطان و جنّ و… .

[۷] بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۳۲۴.

[۸] البته برخى روایات دیگر، محل زندگى شیطان را هوا بیان نموده است (نه آسمان و نه زمین). ر.ک: مفاتیح الغیب، ج ۱، ص ۲۶۴، ۲۶۵.

[۹] ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۹۳ – ۹۱،۸۷،۸۱ – ۷۶ ؛ ج ۳۹، ص ۱۶۹، ۱۷۵ ، ۱۷۶ و….

[۱۰] البته اینکه آیا جنّ موجودى مادّى است و یا مجرد (به تجرد برزخى و مثالى) که اگر مجرد باشد، مکان و… نخواهد داشت، هرچند به صورت‏هاى گوناگون تمثل پیدا نماید، نیازمند بررسى جداگانه‏اى مى‏باشد و چون در سؤال پرسشگر محترم زمینه‏اى براى طرح این مسأله مشاهده نشد، از بیان آن خوددارى گردید. همچنین سخن در خصوص رفتن شیاطین به آسمان‏ها و لمس آسمان‏ها توسط آنان و استراق سمع و… فراوان است که مجال پرداختن به آن وجود ندارد. ر.ک: مصباح، محمد تقى، معارف قرآن، ۱ – ۳، ص ۳۱۲ – ۳۰۸ .

[۱۱] ر.ک: کتب لغت (مقاییس اللغه، لسان العرب، المنجد، قاموس قرآن، فرهنگ بزرگ جامع نوین و…) و تفاسیر.

[۱۲] آل عمران، ۱۸۵؛ انبیاء، ۳۵ ؛ عنکبوت، ۵۷.

[۱۳] حدید، ۳.

[۱۴] قصص، ۸۸.

[۱۵] روم، ۲۷.

[۱۶] انبیا، ۱۰۴.

[۱۷] ر.ک: شبّر، سید عبداللَّه، حق الیقین، ص ۹۸ – ۹۹ ؛ علامه‏ى مجلسى، حق الیقین، ص ۴۱۸ – ۴۱۹.

[۱۸] نهج البلاغه، خطبه‏ى ۱۸۶ ، ترجمه‏ى نهج البلاغه، محمد دشتى، ترجمه‏ى خطبه‏ى ۱۸۶.

[۱۹] سید عبداللَّه شبر، حق الیقین، ص ۹۸.

[۲۰] ر.ک: دخان، ۹۳؛ آل عمران، ۱۶۹ و ۱۷۰ و ۱۸۵ ؛ نحل، ۹۶ ؛ اسفار، ج ۸، ص ۳۸۰ به بعد ؛ اسفار، ج ۹، ص ۲۳۷ به بعد و ۲۷۹ ؛ مفاتیح الغیب، ج ۲، ص ۶۲۳ – ۶۴۰ ؛ معارف قرآن، ج ۱ – ۳، ص ۴۴۵، و… .

[۲۱] المیزان، ج ۱۹، ص ۱۰۱ ؛ نیز ر.ک: اسفار، ج ۹، ص ۲۸۲ ، ۲۷۹ ، ۲۶۶.

[۲۲] ترجمه‏ى تفسیر المیزان، ج ۱۹، ص ۱۶۸.

[۲۳] ر.ک: جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج ۴، ص ۱۹۴.

[۲۴] قصص، ۸۸.

[۲۵] ر.ک: علامه‏ى طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج ۱۶، ص ۹۰ – ۹۱ ؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر موضوعى قرآن کریم، معاد در قرآن، ج ۴، ص ۱۹۴؛ حاجى سبزوارى، شرح الاسماء، ص ۲۰۷ ، ۲۵۴ ، ۷۲۰ و… .

[۲۶] فقر، سیاهى وجه است در دو عالم (دنیا و آخرت). ر.ک: صدرالمتألمین، اسفار، ج ۱، ص ۶۹ ؛ شرح الاسماء، ص ۲۰۷.

[۲۷] محمود شبسترى، گلشن راز، بیت ۱۲۶.

[۲۸] قصص، ۸۸.

[۲۹] زمر، ۶۸.

[۳۰] مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اول؛ سخن پیرامون آیه‏ى شریفه‏ى «کل شى‏ء هالک الا وجهه» از مجال بحث بیرون است و فرصت دیگرى را مى‏طلبد.

[۳۱] ر.ک: شرح الاسماء، ص ۷۲۰ ، ۳۶۴ ، ۲۹۶ ، ۲۵۳ ،۲۴۱ و… ؛ شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانى، ص ۵۸۰ ،۵۷۴ ،۴۱۰ ؛ الرسائل التوحیدیه، علامه ‏طباطبایى، ص ۱۲۹ ؛ تحریر تمهید القواعد، جوادى آملى، ص ۷۷۰ ،۳۷۴ – ۷۷۸ ؛ مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، عزالدین محمود کاشانى، ص ۴۲۶، اوصاف الاشراف، خواجه نصیرالدین طوسى، ص ۹۹ ؛ مراحل اخلاق، جوادى آملى، ۴۰۱ – ۴۱۲ ؛ اسفار، ج ۹، صص ۲۷۹ ، ۲۷۷ ، ۲۶۶ ، ۲۸۰،… ؛ مقدمات قیصرى بر فصوص الحکم، فصول نهم و پانزدهم و… .

[۳۲] ر.ک: اسفار، ج ۹، ص ۲۸۱ – ۲۶۶٫ مقدمات قیصرى بر فصوص الحکم، فصول نهم و یازدهم.

[۳۳] زمر، ۶۸.

[۳۴] ر.ک: شواهد الربوبیه، ج ۱، ص ۲۹۸ – ۲۹۹.

[۳۵] مثنوى معنوى، مولوى.

[۳۶] مولوى، مثنوى معنوى.

[۳۷] انبیاء، ۱۰۴.

[۳۸] ق، ۱۵.

[۳۹] نمل، ۸۸ (ترجمه قرآن کریم، محمد مهدى فولادوند).

[۴۰] گرچه تعبیر از دست دادن، تعبیرى نارسا و ناصحیح است و بنابر حرکت جوهرى، هیچ موجودى چیزى را از دست نمى‏دهد و تمام کمالات مرحله‏ى پیشین را داراست.

[۴۱] ر.ک: اسفار، ج ۳، ص ۱۱۰ به بعد؛ ج ۹، ص ۲۶۶ ، ۲۷۹ ، ۲۸۰ ؛ مفاتیح الغیب، ج ۲، ص ۷۱۳ ؛ شواهد الربوبیه، ج ۱، ص ۲۹۸ – ۲۹۹.

[۴۲] مولوى، مثنوى معنوى.

[۴۳] حسن زاده آملى، حسن، معرفت نفس، ج ۲، ص ۳۱۹ – ۳۲۰.

[۴۴] الرحمن، ۲۹.

[۴۵] شورى، ۵۳.

[۴۶] ر.ک: شرح الاسماء، ص ۲۶۰ – ۲۶۱ ؛ اسفار، ج ۳، ص ۱۱۳ – ۱۰۸.

[۴۷] فاطر، ۱۵؛ ر.ک: المیزان، ج ۱۹، ص ۱۰۲.

[۴۸] مثنوى معنوى، مولوى، دفتر پنجم، ابیات ۳۵۰ – ۳۵۳.