مشرکان مکه از آن جهت که پیروزمندانه از احد باز گشته بودند و طمع پیروزى دیگرى را در بدرالموعد داشتند به تدریج به جمع ‌آورى سپاه پرداخته، خود را آماده جنگ کردند. خبرهایى که به مدینه مى ‌رسید همه گویاى توان قریش براى جنگ و کمک گرفتن از همپیمانان عرب خویش در این جنگ بود. ابوسفیان نیز در این مدت آمادگى خویش را به هرکس که آهنگ مدینه داشت اعلام مى ‌کرد.[۸]


اما گرفتارى مردم مکه در خشکسالى آن سال مایه سستى ابوسفیان* گردید، هرچند از طرفى دیگر تمایل نداشت که تخلّف از وعده ‌اى که خود قرار آن را گذاشته بود از ناحیه وى صورت گیرد، زیرا چنین امرى سبب سرشکستگى قریش و جرأت بیشتر مسلمانان مى ‌شد، بدین جهت مایل بود زمینه ‌اى فراهم شود که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در وعده ‌گاه حاضر نشود.[۹]
برخلاف میل ابوسفیان نُعیم ‌بن مسعود اشجعى که از مدینه به مکّه آمده بود در دیدارى با ابوسفیان و گروهى از سران قریش اوضاع مدینه را به انارى انباشته از دانه تشبیه کرد و مسلمانان را سخت درصدد تهیه سلاح و مرکب و کمک گرفتن از همپیمانهاى اوس همچون قبایل بَلِىّ و جُهَیْنَه و دیگر قبایل دانست.[۱۰]

 


ابوسفیان با شنیدن سخنان وى، ۲۰ شتر براى او جایزه قرار داد تا به مدینه بازگردد و مسلمانان را از ‌حرکت به سوى بدرالصفراء منصرف ‌سازد.[۱۱]


بنظر مى ‌رسید اقدامهاى نعیم ‌بن مسعود از یک سو و واکنش منافقان و یهود[۱۲] از سوى دیگر رعب و وحشت فراوانى در بین مسلمانان ایجاد کرده باشد؛ اما بر پایه برخى نقلها آیه «اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ ‌النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَکُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم ایمـنـًا و قالوا حَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَکیل = آنان که مردمان ایشان را گفتند که [سپاهى از] مردم ـ کافران مکه ـ براى [جنگ با] شما گرد آمده ‌اند پس از آنها بترسید؛ اما ]این ‌سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نیکوکارگزار و پشتیبانى است» (آل ‌عمران/۳،۱۷۳) در این باره نازل شد و روحیه مسلمانان را عالى دانست.[۱۳] مراد از «الناس»نعیم ‌بن مسعود است که مسلمانان را از تجمع سپاه عظیم ابوسفیان بیم مى ‌داد.[۱۴] بر ‌اساس نقلى دیگر مقصودْ منافقان مدینه بودند که مسلمانان را از خروج به سوى بدرالموعد برحذر داشته، خاطره تلخ شکست احد را بازگو مى ‌کردند.[۱۵]

 


و نیز مراد از «الشیطان» در آیه «اِنَّما ذلِکُمُ الشَّیطـنُ یُخَوِّفُ اَولِیاءَهُ فَلا تَخافوهُم و خافونِ اِن کُنتُم ‌مُؤمِنین = همانا این شیطان است که دوستان خود را مى ‌ترساند، پس اگر ایمان دارید از آنها نترسید و از من ‌بترسید» (آل ‌عمران/۳،۱۷۵) نعیم ‌بن مسعود است یا آنکه خود شیطان است که نسبت به جنگ در دل مؤمنان ایجاد ترس و وسوسه مى ‌کرد.[۱۶]
هرچند اخبارى که به گوش رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى ‌رسید حکایت از خوف و سستى برخى مسلمانان در این جنگ داشت؛ امّا آن حضرت سوگند یاد کرد که حتى اگر یک نفر با او حرکت نکند رهسپار خواهد ‌شد.[۱۷]

 


بر اساس نقلى با نزدیک شدن زمان بدر الموعد و کراهت مسلمانان از حرکت به سوى جنگ، خداوند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به تشویق و تحریض مسلمانان به جنگ فرمان داد[۱۸]«فَقـتِل فى سَبیلِ اللّهِ لا تُکَلَّفُ اِلاّ نَفسَکَ وحَرِّضِ المُؤمِنینَ عَسَى اللّهُ اَن یَکُفَّ بَأسَ الَّذینَ کَفَروا واللّهُ اَشَدُّ بَأسـًا واَشَدُّ تَنکیلا = پس در راه خدا کارزار کن. جز بر خودت مکلف نیستى و مؤمنان را [به پیکار] برانگیز. باشد که خدا زور و گزند آنان را که کافر شدند باز دارد و خدا زور آورتر (نیرومندتر)وبه کیفر سخت ‌تراست». (نساء/۴،۸۴)
نیز به گفته بعضى از مفسران آیه«ولا تَهِنوا فِى ابتِغاءِ القَومِ اِن تَکونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم یَألَمونَ کَما تَألَمونَ ‌و تَرجونَ مِنَ ‌اللّهِ ما لا یَرجونَ وکَانَ اللّهُ عَلیمـًا ‌حَکیمـا ‌= و در جُستن آن گروهِ [کافر] سستى مکنید. اگر شما [از ‌زخم و جراحت [دردمندید آنها نیز چنان ‌که شما دردمند مى ‌شوید دردمند مى ‌شوند و شما چیزى [یارى و بهشت]را از خدا امید دارید که آنان امید ندارند و خدا دانا و با حکمت است» (نساء/۴،۱۰۴) در همین زمینه نازل شده است.[۱۹]

 

 

آغاز غزوه:

سرانجام به رغم همه تبلیغات سوء، مسلمانان به فرمان رسول خدا عازم نبرد شدند. در تاریخ وقوع این غزوه دو نظر عمده وجود دارد: گروهى بر شعبان سال چهارم تأکید دارند[۲۰] و در مقابل، عده ‌اى نیز اول ذیقعده سال چهارم را تاریخ غزوه مى ‌دانند[۲۱] که با توجه به آنکه قرار این غزوه در شوال سال سوم در پایان جنگ احد گذاشته شد[۲۲] و از سویى نقل شده که مسلمانان در ایام اقامت در بدر الصفراء در بازار موسمى این منطقه به تجارت پرداختند[۲۳] و این بازار هر ساله از اول ذیقعده به مدت ۸ روز راه ‌اندازى مى ‌شد[۲۴] مى ‌توان نظر دوم را صحیح دانست.
رسول خدا پس از آنکه عبدالله بن رَواحَه[۲۵] یا عبدالله بن عبدالله بن اُبَىّ[۲۶] را جانشین خویش در مدینه قرار داد به همراه ۱۵۰۰ تن از جمله ۱۰ ‌سواره به سوى بدر الصفراء حرکت کرد[۲۷] و پرچم سپاه اسلام را به دست على ‌بن ابى ‌طالب سپرد.[۲۸]
سپاه اسلام در حالى وارد بدر شد که هیچ کس از سپاه مکه در آنجا حضور نداشت.[۲۹]

 

 

سپاه مکه و اقدامات ابوسفیان:

ابوسفیان پس از فرستادن نعیم به مدینه تصمیم گرفت مدت کوتاهى از مکه خارج شده، چنین وانمود کند که عازم جنگ است تا چنانچه مسلمانان در این جنگ شرکت نکنند برترى خود را نشان داده باشند و در غیر این صورت ضمن توافق با مسلمانان از آنان بخواهند جنگ در سالى پر نعمت انجام شود. قریش رأى ابوسفیان را پسندیدند.[۳۰] ابوسفیان با ۲۰۰۰ تن از قریش که ۵۰ سواره در میان آنان بود از ‌مکه خارج شدند. هنگامى ‌که به مَجنّه از ناحیه ظَهْران[۳۱]در نزدیکى مکه و به قولى به عُسْفان[۳۲] رسیدند خداوند رعب و وحشتى در قلب ابوسفیان افکند[۳۳] که تصمیم به بازگشت به مکه گرفت و جنگیدن در خشکسالى را به صلاح ندانست[۳۴]، در نتیجه سپاه قریش به مکه بازگشت و مردم آنها را لشکر سَویق (نوعى خوراکى) نامیدند و گفتند که شما براى نوشیدن سویق بیرون رفته بودید.[۳۵]

 

 

سپاه اسلام در بدر الموعد و پیامدهاى آن:

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از ورود به منطقه بدر ‌الصفراء ۸ ‌روز در آنجا منتظر ابوسفیان ماند.[۳۶] مسلمانان در این مدت در بازار موسمى این منطقه به داد و ستد کالاهاى تجارتى که به همراه آورده بودند، مشغول بودند و از هر درهمى یک درهم سود بردند[۳۷] و پس از آن به دستور رسول خدا(صلى الله علیه وآله)به مدینه بازگشتند.


به گفته بسیارى از مفسران آیه «فَانقَلَبوا بِنِعمَه مِنَ اللّهِ و فَضل لَم یَمسَسهُم سوءٌ واتَّبَعوا رِضونَ اللّهِ واللّهُ ‌ذو فَضل عَظیم =پس با نعمت و فزونى و بخششى از خدا [از میدان جنگ] بازگشتند، در حالى که هیچ بدى و گزندى به ایشان نرسید و خشنودى خدا را پیروى کردند و خداوند داراى فزونى و بخشش بزرگ است» (آل ‌عمران/۳،۱۷۴) بر همین مطلب اشاره دارد و مراد از «نعمت» عافیت و سلامت از برخورد با دشمن است و مراد از «فضل» بهره و سودى است که از راه تجارت به دست آورده بودند.[۳۸]

 


مخشى ‌بن عمرو از بزرگان قبیله ضمره ساکن در آن منطقه که در غزوه بدر در سال دوم از طرف بنى ‌ضمره قرارداد صلحى با پیامبر(صلى الله علیه وآله)بسته بود درباره حضور آن ‌حضرت و تجمع مسلمانان پرسید. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)پاسخ داد که براى دیدار با قریش بدین جا آمده است و اگر خواهان نقض پیمانى هستید که میان ما و شماست آن را نقض مى ‌کنیم تا خداوند میان ما و شما داورى کند. وى سوگند یاد کرد که چنین نظرى ندارد.[۳۹]
معبد ‌بن ابى معبد خزاعى که خود در بازار بدر شرکت داشت و تجمع سپاه اسلام را دیده و نیز گفتار رسول خدا با مخشى ‌بن عمرو را شنیده بود نخستین کسى بود که اخبار بدر الموعد را به مکه رساند.[۴۰] تأثیر حضور سپاه اسلام را مى ‌توان در سخنان صفوان ‌بن امیه دانست که به ابوسفیان گفت: در روز احد تو را از وعده دادن جنگ با مسلمانان نهى کردم. اکنون آنها بر ما جرى شده ‌اند و مى ‌پندارند که ما بر اثر ضعف و ناتوانى از رویارویى ‌با آنان خلف وعده کرده ‌ایم، آنگاه درصدد راه ‌اندازى جنگ خندق در سال آینده برآمدند.[۴۱]

 

 

منابع

اطلس تاریخ اسلام؛ بحارالانوار؛ البدایه والنهایه؛ تاریخ ابن ‌خلدون؛ تاریخ الامم و ‌الملوک، طبرى؛ تاریخ الخمیس؛ تاریخ الیعقوبى؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ التفسیر ‌الکبیر؛ جامع ‌البیان عن تأویل آى القرآن؛ دلائل النبوه؛ السیره ‌الحلبیه؛ السیره ‌النبویه، ابن ‌کثیر؛ السیره ‌النبویه، ابن ‌هشام؛ الطبقات الکبرى؛ عیون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل و ‌السیر؛ مجمع ‌البیان فى ‌تفسیرالقرآن؛ المحبر؛ المغازى؛ المنتظم فى تاریخ الملوک و ‌الامم؛ الوفاء باحوال المصطفى(صلى الله علیه وآله).


پینوشت

[۱]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۴؛ السیره ‌النبویه، ابن ‌کثیر، ج ‌۲، ص ‌۴۲۴.
[۲]. السیره ‌النبویه، ابن ‌هشام، ج ‌۳، ص ‌۲۰۹؛ دلائل النبوه، ج ‌۳، ص ‌۳۸۴.
[۳]. مجمع ‌البیان، ج ‌۲، ص ‌۸۸۸ ‌؛ تاریخ الخمیس، ج ‌۱، ص ‌۴۶۵.
[۴]. الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶؛ تاریخ یعقوبى، ج ‌۲، ص ‌۶۷ ‌؛ بحارالانوار، ج ‌۲۰، ص ‌۱۸۰.
[۵]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۴؛ المنتظم، ج ‌۳، ص ‌۲۰۴؛ تاریخ ‌الخمیس، ج ‌۱، ص ‌۴۶۵.
[۶]. الوفاء باحوال المصطفى(صلى الله علیه وآله)، ص ‌۷۱۱.
[۷]. الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶؛ اطلس تاریخ اسلام، ص ‌۷۰.
[۸]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۴ ‌ـ ‌۳۸۵؛ المنتظم، ج ‌۳، ص ‌۲۰۵
[۹]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۴؛ الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶؛ المنتظم، ج ‌۳، ص ‌۲۰۵.
[۱۰]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۵.
[۱۱]. همان، ص ‌۳۸۶؛ الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۵؛ المنتظم، ج ‌۳، ص ‌۲۰۵.
[۱۲]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۶.
[۱۳]. جامع ‌البیان، مج۳، ج۴، ص۲۴۱ ‌ـ ‌۲۴۲؛ مجمع ‌البیان، ج ‌۲، ص ‌۸۸۸ ‌.
[۱۴]. مجمع البیان، ج ‌۲، ص ‌۸۸۹ ‌؛ التفسیر الکبیر، ج ‌۹، ص ‌۱۰۲.
[۱۵]. مجمع ‌البیان، ج ‌۲، ص ‌۸۸۹ ‌؛ التفسیر الکبیر، ج ‌۹، ص ‌۱۰۰.
[۱۶]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۶؛ التبیان، ج ‌۳، ص ‌۵۴ ‌.
[۱۷]. الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶؛ تاریخ طبرى، ج ‌۲، ص ‌۸۸ ‌؛ بحارالانوار، ج ‌۲۰، ص ‌۱۸۲ ‌ـ ‌۱۸۳.
[۱۸]. مجمع البیان، ج ‌۳، ص ‌۱۲۸؛ بحارالانوار، ج ‌۲۰، ص ‌۱۸۲.
[۱۹]. مجمع ‌البیان، ج ‌۳، ص ‌۱۵۹؛ بحارالانوار، ج ‌۲۰، ص ‌۱۸۲.
[۲۰]. المحبر، ص ‌۱۱۳؛ تاریخ یعقوبى، ج ‌۲، ص ‌۶۷ ‌؛ البدایه والنهایه، ج ‌۴، ص ‌۷۲ ‌ـ ‌۷۳.
[۲۱]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۴؛ الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۵۹ ‌.
[۲۲]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۴؛ الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۵۹ ‌.
[۲۳]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۷؛ السیره ‌النبویه، ابن ‌کثیر، ج ‌۲، ص ‌۴۲۷.
[۲۴]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۷؛ الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۶۰ ‌.
[۲۵]. الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶؛ المنتظم، ج ‌۲، ص ‌۲۹۶؛ بحارالانوار، ج ‌۲، ص ‌۱۸۳.
[۲۶]. السیره ‌النبویه، ابن ‌هشام، ج ‌۳، ص ‌۲۰۹؛ تاریخ ابن ‌خلدون، ج ‌۲، ص ‌۲۹.
[۲۷]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۲۸۸؛ الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶.
[۲۸]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۸؛ السیره الحلبیه، ج ‌۲، ص ‌۵۷۹ ‌.
[۲۹]. السیره الحلبیه، ج ‌۲، ص ‌۵۸۰ ‌؛ تاریخ الخمیس، ج ‌۱، ص ‌۴۶۵.
[۳۰]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۷.
[۳۱]. الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶؛ تاریخ طبرى، ج ‌۲، ص ‌۸۷ ‌.
[۳۲]. البدایه والنهایه، ج ‌۴، ص ‌۷۲؛ عیون الاثر، ج ‌۲، ص ‌۷۹ ‌ـ ‌۸۰ ‌.
[۳۳]. جامع البیان، مج ۳، ج ‌۴، ص ‌۲۴۰؛ مجمع ‌البیان، ج ‌۲، ص ‌۸۸۸.
[۳۴]. السیره ‌النبویه، ابن ‌هشام، ج ‌۱، ص ‌۲۰۹ ‌ـ ‌۲۱۰؛ الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶.
[۳۵]. السیره النبویه، ابن ‌هشام، ج۳، ص۲۱۰؛ البدایهوالنهایه، ج ‌۳، ص ‌۷۲.
[۳۶]. السیره ‌النبویه، ابن ‌هشام، ج ‌۳، ص ‌۲۱۰؛ تاریخ طبرى، ج ‌۲، ص ‌۸۷ ‌.
[۳۷]. السیره ‌النبویه، ابن ‌کثیر، ج ‌۲، ص ‌۴۲۷؛ بحارالانوار، ج ‌۲۰، ص ‌۱۸۳.
[۳۸]. جامع ‌البیان، مج ‌۳، ج ‌۴، ص ‌۲۴۲ ‌ـ ‌۲۴۳؛ مجمع ‌البیان، ج ‌۲، ص ‌۸۸۸ ‌.
[۳۹]. المغازى، ‌ج ‌۱، ص ‌۳۸۸؛ دلائل النبوه، ج ‌۳، ص ‌۳۸۷؛ عیون ‌الاثر، ج ‌۲، ص ‌۷۹.
[۴۰]. المغازى، ج ‌۱، ص ‌۳۸۸؛ دلائل النبوه، ج ‌۳، ص ‌۳۸۶ ‌ـ ‌۳۸۷.
[۴۱]. الطبقات، ج ‌۲، ص ‌۴۶؛ بحارالانوار، ج ‌۲۰، ص ‌۱۸۳.