از دید عرف اسلامى و جامعه شناسى, معیّت و همراهى با کسى, مفهوم ارزش یا ضد ارزش را نیز در بردارد, تا آنجا که شرافت و ارزشمندى یا پستى و رذالت و بى ارزشى از یک فرد یا یک چیز به همراه او سرایت مى کند.
از همراهى پیوسته و طولانى بین دو چیز یا دو کس, همسانى و یکسانى میان آن دو در بسیارى از ویژگیهاى ذاتى و صفاتى و شخصیتى فهمیده مى شود. خواه همراهى طبیعى باشد یا اعتبارى, بویژه اگر اعتبار آن از مبدأ وحى الهام گرفته باشد.
همراهى و معیّت قرآن و امام على(ع) که در حدیث معیّت از پیامبر گرامى اسلام رسیده است, نشانگر همراهى این دو پدیده شریف در مسیر هدفى مشترک و متعالى و آرمانى مقدس و بلند است, و دلیل سمت و سوى یگانه آن دو در مسیر هدفى واحد, یعنى روشنگرى و هدایت انسان و بیان معارف بلند انسانى است, تا چگونگى رابطه انسان با خدا و انسان با انسان را بنمایانند و جامعه بشرى را تا سرمنزل سعادت رهنمون گردند. این رابطه و تعامل پیوسته و مستمر را جز عترت هیچ کس با قرآن نداشته و ندارد; چنان که تفصیل آن را در این نوشتار خواهید خواند. در آغاز متن حدیث را با نگاهى به سند آن خواهیم آورد و سپس به بررسى و تحلیل محتوا و مدلول آن خواهیم پرداخت.

 

حدیث معیّت

این روایت در بیشتر منابع روایى شیعه و سنى آمده و مضمون آن در ذهن و ضمیر آشنایان حدیث شهرتى به سزا دارد. محدّث قمى متن آن را چنین آورده است:
(
عن ام سلمه قالت سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول: إنّ علیّاً مع القرآن, و القرآن مع علیّ, لایفترقان حتّى یردا علیّ الحوض.)۲
طبرانى در کتاب (معجم صغیر) حدیث را به این صورت نقل کرده است:
(
عن ام سلمه, قالت سمعت النبیّ صلى الله علیه و سلم یقول: علیّ مع القرآن و القرآن معه, لایفترقان حتّى یردا علیّ الحوض).
متقى هندى نیز حدیث را در کنزالعمّال با این شماره آورده است: ۳۲۹۱۲٫۳
در این روایت صحبت از سه حقیقت است; یکى معیّت و همراهى على با قرآن; و دیگرى معیّت و همراهى قرآن با على; سومّ, استمرار این تقارن تا ورود بر پیامبر نزد حوض کوثر.
زمینه صدور روایت گویا چنان بوده که گوینده با کسانى روبه رو بوده که در مضمون جمله تردید و تشکیک داشته اند, از این رو با تأکید بیان شده, و راه تردید و ناباورى و انکار در آن را بسته است, تأکید در معنى و تأکید در لفظ (بنابراین یکى از دو عبارت نقل شده) از رابطه استوار دو سویه میان على(ع) و قرآن خبر مى دهد.
سیوطى در الجامع الصغیر پس از نقل حدیث, آن را (حسن) شمرده است.۴
مناوى در شرح کتاب یادشده مى گوید: (قال الحاکم صحیح و أقرّه الذهبى). که اشاره به سخن حاکم نیشابورى در مستدرک و اظهارنظر ذهبى در ذیل مستدرک دارد.۵


حاکم در کتاب یادشده مى نویسد:
(
هذا حدیث صحیح الاسناد, و ابوسعید التیمى هو عقیصاء, ثقه مأمون.)۶
او سلسله سند روایت را چنین آورده است:
(
اخبرنا محمد بن عبدالله المفید, حدثنا احمد بن محمد بن نصر, حدثنا عمر بن طلحه القناد الثقه المأمون, حدثنا على بن هاشم بن البرید, عن ابیه ابوسعید التیمى, عن ابى ثابت, مولى ابن ذرّ قال…)
به نظر مى رسد با توجه به سلسله سند و نقل فراوان حدیث, جاى تردیدى در درستى سند آن نیست و گمان وضع نیز درباره آن نمى رود. افزون بر آن که مضمون آن با حدیث متواتر و معروف ثقلین و دیگر احادیث معتبر نیز تأیید و تقویت مى شود.
از شرایط در زمینه هاى محیطى صدور این روایت نقلى نرسیده است, ولى با نشانه هاى برگرفته از سیاق و عرف, مى توان گفت پیامبر این سخن را به منظور بیان مصداق زمامدارى امّت و نشان دادن راه نجات سرنوشت آنان در سمت وسوى حرکت سیاسى ـ اجتماعى بیان فرموده است. همچنین از آنجا که پیامبر از انگیزه ها و دغدغه هاى پیرامونیان خود آگاه بوده, گویا مى خواسته معیار خط اصیل اسلام و منبع اصیل معارف وحى را در کشاکش تحریف ها و تأویل ها و تزویر ها بیان کند و سمبل حق و حقیقت را با نام و نشان به همگان بشناساند و مرجع رسمى علمى و فکرى مورد تأیید خویش را براى بى خبران و ناآگاهانى که پس از او در جست وجوى حقیقت اند تعیین کند.
همچنین باید دانست که مراد از قرآن, حروف و نوشته هاى روى پوست و استخوانها که چند روزى بیش دوام ندارند نیست; چرا که این تکه ها و رقعه ها تا قیامت پایدار نیستند.


چنان که منظور از على(ع) نیز وجود عنصرى آن امام همام نیست که جز چند ده سالى نپاید. بلکه قرآن, حقیقت نورى آن است, و على(ع) نفس ملکوتى اوست که مصداق عنوان امامت است و این عنوان, فراگیر همه پیشوایان عترت خواهد بود. آن حقیقت و این امامت, شایسته توصیف به صفت پایدارى و استمرار خواهند بود که پیوسته با هم هستند تا آن گاه که نزد حوض کوثر بر پیامبر درآیند.
روایات دیگرى نیز نقل شده که مضمونى نزدیک با روایت یادشده دارند از جمله:
(
ان علیّاً على الحقّ قبل الیوم و بعد الیوم, عهدا معهوداً و قضاء مقضیّاً.)
(
علیّ مع الحقّ, و الحقّ مع علیّ.)
(
هو الفاروق بین الحقّ و الباطل.)۷


مضمون این روایات با روایت مورد بحث ما یکى است و همگى در پى معرّفى خط اصیل اسلام و مجراى سیاست و حکومت و قانون و صراط مستقیم الهى هستند, تا جهت حرکت جامعه نمودار باشد و گفتار و کردارى که الگو است پیش روى همگان قرار گیرد.
اکنون سخن در این است که رابطه میان قرآن و على(ع) چگونه است و همراهى آنان به چه معنى است. در پاسخ, گونه هایى از رابطه و همراهى را یادآور مى شویم:

 

همراهى اتحاد و یگانگى

نظام هستى مظهر جلال و جمال حقّ است و پدیده هاى آن هر یک مرتبه و درجه اى خاص خود دارند و در مراحلى از پستى و بلندى قرار دارند که اعتبارى است و نه مکانى. انسان با تقوا و داراى بینش توحیدى منزلت او والاست, و انسان مشترک و طغیانگر, ساقط و سافل است. موجودات نیز مراتبى دارند که معیار اعتلاى آنها در هر مرتبه ذات الهى است; هرچه ارتباط عبودیت و اطاعت قوى تر باشد درجه وجود موجود بالاتر است, انسان ها و عوالم, همگى مشمول این قاعده کلى هستند.
عالم (لوح محفوظ) که در (امّ الکتاب) است به همه موجودات احاطه دارد و (کتاب مبین) از همین عالم است و آیات آن که به منزله فروع آن است از آن عالم حکایت دارند.
از نفسى ملکوتى مقام ولایت, تعبیر به (امام مبین) شده که مرتبه عالى وجود است, و امام جان کتاب مادر (ام الکتاب) است و جان با بدن یکى است و بر آن احاطه دارد, پس امام بر معارف قرآن احاطه دارد.
قرآن نیز به سان دیگر پدیده هاى نظام هستى مراتبى از وجود دارد; حقیقت اصلى آن در لوح محفوظ جا دارد (بل هو قرآن مجید. فى لوح محفوظ)(بروج/۲۰ـ۲۱) و با همان وجود بسیط و تجرّد کامل که به منزله امّ الکتاب است وجود دارد و همگان را به آن مقام محجوب راه نیست (انّه لقرآن کریم. فى کتاب مکنون. لایمسّه الاّ المطّهرون)(واقعه/۷۷ ـ ۷۹) تنها رسول اکرم و عترت پاکش که همه با ذات الهى ارتباط بیشتر و اطاعت قوى تر دارند و در مقام عنداللهى حضور دارند مى توانند به این مرحله اصلى قرآن برسند و حقیقت آن را لمس و مسّ نمایند, چنانچه قرآن از این ملاقات و لمس و مسّ در رابطه با پیامبر خبر داده است (وانّک لتلقى القرآن من لدن حکیم علیم) و اهل بیت از جمله على(ع) با پیامبر از یک نور آفریده شده اند و به منزله جان رسول خدا هستند; همچنان که امیرالمؤمنین به صریح قرآن به منزله جان رسول خدا بود و مرتبه عالى از وجود مبارک آنها نفس کتاب مادر است. ازاین رو در عالم عقل, قرآن معقول, و در عالم مثال, قرآن ممثّل است.
بنابراین مراد از معیّت و همراهى على(ع) با قرآن در این مرتبه عالى, عینیّت و اتّحاد است; یعنى عینیّت نفس ملکوتى على(ع) با حقیقت و اصل قرآن.
به عبارت دیگر این نفس ملکوتى و انسانى که در سلسله صعود و سلوک طریق الهى مرتبه پایین قرآن را نردبان مرتبه بالاتر قرار داده است و به مقامى رسیده است که هیچ فرشته اى بدون اجازه به آن راه ندارد ـ قرآنِ معقول و ناطق و امام مبین است ـ و این انسان, آیینه جمال و جلال حقّ است و على(ع) از مصادیق همین انسان است.


برخى ازمراتب قرآن مرتبه نازل است; مانند وجود لفظى و کتبى قرآن که در دسترس انسانهاست, این مرتبه, صورت تجلّى یافته قرآن به صورت الفاظ و حروف است, تنزّل قرآن به صورت الفاظ, تنزل تجافى نیست که جاى اصلى اش را خالى کند و به جاى دیگر نزول نماید, مانند پایین آمدن از طبقه بالا به طبقه پایین که طبقه بالا از وجود آن که فرود مى آید خالى مى شود, بلکه تنزل قرآن به صورت تجلى است, یعنى با آن که نازل مى شود و در دست همگان قرار مى گیرد, اصل و حقیقت آن نزد خدا به منزله (امّ الکتاب) باقى مى ماند. مرتبه پایین مى تواند نردبان براى سالکان به سوى مرتبه عالى باشد, و پیامبر به وضوح به این ارتباط مراتب قرآن اشاره کرده است: (کتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض)۸.


هر مرتبه اى ازاین مراتب قرآن براى گروه خاصى است و همگان به همه معارف و مراتب آن راه ندارند, چنانچه امام صادق(ع) فرموده است:
(
کتاب الله عزوجل على أربعه اشیاء: على العباره و الإشاره و اللطائف و الحقائق, فالعباره للعوام, و الاشاره للخواص, و اللطائف للأولیاء, و الحقائق للانبیاء).
کتاب الهى چهار چیز دارد: عبارت و الفاظ که عوام از آن سود مى برند, اشاره ها و تنبیه ها که اختصاص به دانشمندان و انسانهاى ویژه دارد, لطایف و رموز که ویژه اولیاء الهى است و حقیقت که از آنِ پیامبران است.
از این روایت استفاده مى شود که هر کس به اندازه لیاقت و تکامل روحى خود بار امانت قرآن را بر مى دارد و به معارف و مراتب آن دسترسى پیدا مى کنند, و علیّ(ع) که خود از بزرگ ترین آیت هاى الهى است, از آیات قرآن و معارف و مراتب آن چنان بهره مند است که از آغاز تا پایان آن در روح و وجود کامل او عجین شده است, از این سبب خود را قرآن ناطق معرفى نموده است. تنها على(ع) و اولاد معصوم او توانستند به تمام و کمال, مرتبه پایین و نازل قرآن را وسیله و نردبان رسیدن به مرتبه عالى آن قراردهند و قرآن مجسّم شوند, یعنى آنچه را قرآن با خود آورده همان را على(ع) در زمان حیاتش دارد و انجام داده است.


علوم و معارفى را که قرآن دارد على(ع) داشته است, چنانچه فرمود:
(
ایّها الناس سلونى قبل أن تفقدونى, فلأنا بطرق السماء أعلم منّى بطرق الأرض.)۹
بنابراین معیّت على(ع) با قرآن چنانچه بیان شد معیّت و همراهى اتحادى و یگانگى است که در اثر ایمان واقعى و عمل صالح با حالت اختیار و اراده براى او حاصل شده است.

 

همراهى سببیّت

در تقریر دیگرى ممکن است مراد از معیّت على(ع) با قرآن, از قبیل همراهى سبب و مسبّب باشد که وجود مسبّب بدون سبب ممکن نیست. در رابطه سببیّت که وجود مسبّب بدون سبب ممکن نیست, مسبّب پیش از ارتباط به سبب, وجود جداگانه ندارد, که اگر داشته باشد دیگر نیاز به سبب ندارد, پس وجود مسبّب عین همان ارتباط به سبب است; از این رو گفته اند: وجود امکانى وجود تعلقى و ربطى است که با وجود خود سبب را نشان مى دهد. وجود قرآن مانند وجود پیامبر و على(ع) وجود ربطى و تعلّقى است که تعلّق و پیوستگى به وجود سبب خود دارد و نیز آن وجود, جلوه اى از جلوه هاى حقّ است, چنانچه على(ع) فرمود:


(
فتجلّى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا رأوه.)۱۰
قرآن با جلوه خود که جلوه حق است خدا را نشان مى دهد بدون این که مردم خدا را ببینند, همچنان که علیّ(ع) آیت کبراى الهى است, چنانچه فرمود: (ما للّه آیه أکبر منّى.)۱۱
آرى هیچ موجودى بهتر از على(ع) نمى تواند خدا را نشان دهد و معرّفى نماید.
وجود پیامبر(ص) و على(ع) و سایر برگزیدگان الهى با آن که وجود ربطى و از جلوه هاى حقّ است, سبب و وسیله براى خود قرآن و لوح محفوظ و تمام مخلوقات نیز هستند, چنانچه در روایت جابر جعفى آمده است که امام باقر(ع) فرمود:
(
فنحن أوّل خلق الله, و اوّل خلق عَبَدَ الله و سبّحه, و نحن سبب خلق الله الخلق.)۱۲
زیرا از نظر خلقت نورى, خلقت پیامبر(ص) و على(ع) پیش از همه مخلوقات بوده و وسیله خلقت دیگر موجودات شده است, از این رو فرمود:
(
و أنا أوّل المسلمین) انعام/۱۶۲
بنابراین على(ع) و اولاد پاکش, رابطه استوار و اساسى با قرآن دارند و مراد از آن رابطه, رابطه سببیّت است که هستیِ مسبّب یعنى قرآن, به هستى سبب یعنى وجود نورى مقام ولایت بستگى دارد که مانند روشنایى آفتاب از آن جدایى ناپذیر است, و وجود مسبّب از جلوه هاى وجود سبب است, و به گونه کامل و تمام در رتبه سبب وجود دارد, بدین جهت آنان به حقایق قرآن احاطه کامل دارند و چیزى در قرآن نیست که آنها بر آن سیطره نداشته باشند و آن را ندانند, و حتى بدون استمداد از ایشان, بهره بردارى از قرآن به طور صحیح و کامل مقدور کسى نیست.

 

رابطه علمى

یکى از گونه هاى روابط, رابطه عالم با معلوم است. این رابطه, هم در مقام تصویر و تصوّر و هم در مقام تصدیق و باور تا حدّى روشن است, بر خلاف رابطه سببیّت یا عینیّت که هر دو نیازمند استدلال و تفهیم و تبیین بود.رابطه علمى گرچه رابطه اى ذهنى است ولى هضم آن مشکل نیست, زیرا وجود و مصداق فراوان دارد هر عالمى با معلومات خود در ارتباط است و این امرى عادى و معمول است و فخرى و منزلتى در آن نیست. آنچه فخر آور است علم ویژه به معلوم ویژه خواهد بود, یعنى علم موهوبى به کتاب الهى. چنین علمى براى هر کس حاصل نمى شود; زیرا علم, زیربناى هر خیر و خوبى و نهایت فضیلتها است, هر انسانى شایستگى دست یافتن بر آن را ندارد, به ویژه علم موهوبى که کسب و تحصیل در آن نقش ندارد, بلکه نورى است که به دلهاى اولیاء الهى راه مى یابد و غیر آنها از این نور محجوب و محروم اند, نفس پاک و صاف و ملکوتى مى طلبد تا نور در آن جاگیرد, به ویژه اگر معلوم کتاب مقدس الهى باشد.
علم اکتسابى هر اندازه باشد محدود است و اسرار و زوایاى کتاب آسمانى نامحدود است. محدود نمى تواند بر نامحدود احاطه یا سیطره یابد. از آغاز تاریخ تاکنون و از حال تا روز قیامت کسى از بشر عادى جز انبیا و اوصیا علم موهوبى یا نداشته و ندارد, یا بسیار محدود بوده است, چون علم همگى اکتسابى است.
تنها برگزیدگان الهى از جمله على(ع) و اولاد پاکش به نصّ کتاب و سنّت از چنین علم موهوبى برخوردار بوده و هستند; از جمله در روایات و تفاسیر در ذیل آیه (و من عنده امّ الکتاب)(رعد/۴۳) آمده است که مراد على بن ابى طالب(ع) است که عالم به معارف و علوم قرآن مى باشد. و نیز امام صادق(ع) فرمود
(
إنّ رسول الله(ص) افضل الراسخین فى العلم, فقد علم جمیع ما أنزل الله علیه من التأویل و التنزیل… و أوصیاءه من بعد یعلمونه کلّه.)۱۳
غزالى در کتاب احیاء العلوم و حافظ ابونعیم در حلیه الاولیاء از ابن مسعود نقل کرده اند که گفت:
(
انّ القرآن نزل على سبعه أحرف, ما منها حرف الاّ و له ظهر و بطن, و انّ على بن ابى طالب عنده منه علم الظاهر و الباطن.)۱۴
در نتیجه به طور مجاز, کلمه (معیّت) در احاطه علمى استعمال شده است و مقصود از معیّت علمى على با قرآن این است که على(ع) و باقى عترت نسبت به قرآن احاطه علمى دارند و قرآن نسبت به عترت نیز چنین است, چنان که امیرالمؤمنین فرمود: (بهم علم الکتاب و به علموا, و بهم قام الکتاب و به قاموا).۱۵ یعنى تنها به وسیله عترت کتاب الهى دانسته مى شود, و تنها به واسطه قرآن عترت شناخته مى شود و چیزى دیگرى نمى تواند وسیله شناخت آنها گردد و تنها به وسیله عترت, کتاب خدا در جامعه حاکم و برپا مى گردد و تنها به واسطه قرآن, عترت در جامعه استوار مى شود.
على(ع) در توصیف آنانى که این رابطه را با قرآن دارند چنین مى فرماید:
(
هجم بهم على حقیقه البصیره, و باشروا روح الیقین… صحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلّقه بالمحلّ الأعلى.)۱۶
علم آنها را تا سر حدّ یقین و بصیرت پیش برده است و روح آنان به عالم بالا پیوسته و با بدنهاشان با دنیا در رابطه است.

 

رابطه معنوى و طبیعى

رابطه میان على(ع) و قرآن که از حدیث معیّت استفاده مى شود, در نگاه دیگرى مى تواند تنها رابطه معنوى باشد, زیرا بیان پیامبر حکایت از این دارد که رابطه یک امر حسّى نیست, نیاز به کشف و بیان دارد; بیان از سوى آنانى که رابطه را درک کرده و مشاهده نموده یقین به وجود آن دارند, و احساس و دیدن آن نیاز به بصیرت و بینایى باطنى دارد که توده مردم این بصیرت باطنى و ملکوتى را ندارند, بلکه بیشتر, از گمان و حس پیروى مى کنند. اما على(ع) و اولاد پاکش هر کدام در عصر و زمان خود تلاش داشته اند که این رابطه معنوى را به صورت رابطه طبیعى و حسى جلوه دهند, تا گامى باشد براى ارشاد و هدایت توده مردم به سمت و سوى همان رابطه ملکوتى و معنوى, زیرا گفتار و کردار و وجود آنها هدایت است, و هدایت بدون توافق گفتار با کردار و تطابق معنى و طبیعت و عقیده و عمل میسّر نیست, چه در ناحیه هدایتگرى باشد, یا هدایت پذیرى. از این رو حرکتى جدا از دستورات قرآن که بیانگر تفرقه و جدایى پذیرى آنها باشد در هیچ حالتى از آنها صادر نشده است و کسى نیز نتوانسته بر عملکرد آنان خرده بگیرد.
قرآن وعترت هر دو نور ممتد و فیض بى دریغ الهى در زمین هستند, چنانچه پیامبر از حقیقت هر دو خبر داده است:
(
هما حبل الله ممدود بینکم و بین الله عزّوجل, ما إن تمسّکتم به لم تضلّوا.)۱۷
قرآن و عترت, ریسمان کشیده شده اى است از آسمان غیب تا زمین شهادت که با تمسّک به آن ریسمان گمراهى نخواهید داشت
و در جاى دیگر فرموده است:
(
سبب منه بید الله, و سبب بأیدیکم.)۱۸ 
اصل این وسیله نجات بخش که مرتبه عالى از وجود آنهاست نزد خداست و فرع آن که مرتبه پایین از وجود است پیش مردم و در دسترس همگان است.
پیامبر در ذیل همین حدیث, چگونگى همراهى را تا اندازه اى توضیح مى دهد و از باب تشبیه معقول به محسوس, یا محسوس غیرظاهر به محسوس ظاهر مى فرماید:
(
کإصبعیّ هاتین ـ و جمع بین سبّابتیه ـ و لاأقول کهاتین ـ و جمع بین سبّابته و الوسطى ـ فتفضل هذه على هذه.)۱۹
همراهى آنان مانند دوانگشت سبابه است که یکى نسبت به دیگرى فزونى یا کاستى ندارد, و همراهى آنها مانند دو انگشت سبابه و انگشت میانى نیست که یکى بر دیگرى فزونى دارد و همراه و همسان نیستند
این تشبیه براى تفهیم همراهى است, چه همراهى معنوى باشد یا طبیعى. قرآن و عترت تا حدودى که مرتبه وجودى آنها عینى است رابطه معنوى دارند, و در مرتبه نازل از وجود شان که طبیعى و حسّى است رابطه حسّى دارند.
همراهى طبیعى نیز بر چند گونه است:
ییک. همراهى یا رابطه تبیینى; على(ع) که ثقل اصغر است در عصر خود قرآن را تعلیم و تبیین مى کند, و قرآن نیز در همان عصر که ثقل اکبر است براى مردم, على(ع) و سایر عترت را توصیف و تبیین مى نماید, و این تعامل در عصر هر معصومى ادامه پیدا مى کند.
این رابطه را مى توانیم رابطه مبیِّن و مبیَّن یا زبان و ترجمان بنامیم, و چون نیاز به تبیین در عالم طبیعت و در ظرف وجود نازل آنها است و در غیر این ظرف چنین نیازى نیست, روى این جهت مى توانیم این رابطه را طبیعى و حسّى بنامیم. گواه وجود این رابطه, حدیثى است که به طور مسند به روایت امام باقر(ع) از رسول خدا نقل شده است.
(
عن أبى جعفر الباقر(ع), عن رسول الله(ص): معاشر الناس; إنّ علیّاً و الطیبّین من ولدى هم الثقل الأصغر, و القرآن الثقل الأکبر, و کلّ واحد منهما مبیّن عن صاحبه موافق له, لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض.)۲۰
رسول خدا فرمود: مردم; على و پاکان از فرزندانم ثقل اصغرند و قرآن ثقل اکبر است و هر یک دیگرى را تعریف و تبیین مى کند و با آن همساز است, هرگز [در مسیر روشنگرى] از یکدیگر جدایى نخواهند داشت, تا بر سر حوض بر من وارد آیند.
تعریف و توصیف و تبیین هر یک از دیگرى چنان است که از آن در هیچ جنبه و بعدى جز سازگارى استشمام نمى شود. هیچ گفتار و رفتارى از على(ع) صادر نشده که ناسازگار با آیه اى از آیه هاى قرآن باشد, یا سر مویى کژى و انحراف ازخط و مسیر قرآن داشته باشد.
دو. رابطه مصاحبت و تلازم; که از تعبیراتى مانند: (لایفارقون کتاب الله و لایفارقهم حتّى یردا… )۲۱ یا (جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا, لانفارقه و لایفارقنا)۲۲ به دست مى آید و تلازم در جعل و خلق را مى فهماند, چنان که علامه مناوى نیز چنین استفاده کرده است.۲۳
همچنین پیوستگى و تلازم یادشده با مرگ و شهادت ظاهرى هر امام, انقطاع نخواهد یافت, چرا که امام هرگز مرگ نخواهد داشت و زندگى و مرگ او یکسان است, و این ویژگى را شهیدان نیز دارند: (بل أحیاء عند ربّهم یرزقون) چه رسد به امام که مقامى بس والاتر دارد. افزون بر آن که امامان معصوم همگى شهید نیز بوده اند.
بلکه مى توان گفت کلّى وجود امام در جدایى نداشتن ازقرآن کافى است که با وجود حجّت زنده در هر زمان تحقق خواهد داشت, و اگر چنین نباشد زمین اهل خود را فرو مى برد (لولا الحجّه لساخت الارض بأهلها)۲۴٫ رابطه تلازم ظاهرى و محسوس نیز تا آخرین روز از بر پایى زمین و زمان, پایدار و قطع ناشدنى است.
پس چنان که قرآن پایدار است و استوار که باطل را راهى در آن نیست (انّه لکتاب عزیز. لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید)(فصّلت/۴۱ و ۴۲) عِدل آن یعنى امام نیز چنین است و کهنگى و فنانمى پذیرد, چنان که على(ع) در نهج البلاغه فرمود: (یموت منا من مات و لیس بمیّت, و یبلى منّا من بلى, و لیس ببال)۲۵٫ آرى فرسودگى و نیستى در ساحت صالحانى که قرآن حیات طیبه را به ایشان وعده داده است هرگز راه نخواهد داشت, بلکه همانند شجره طیبه اى ریشه اى استوار دارند و شاخه هایى که سر بر آسمان سایند. (کشجره طیبه أصلها ثابت و فرعها فى السماء).
در پایان جلوه هاى دیگر تلازم و همراهى وجودى قرآن و على(ع) را شاید بتوان در وجود عقلى, وجود مثالى, وجود طبیعى, پیوستگى علمى و عملى, پیوستگى دنیوى و اخروى, رابطه مناصرت و مظاهرت و قیمومیت جست. چنان که (مع) در برخى از آیات قرآن به معانى مناصرت, همیارى و پشتیبانى آمده است; مانند (اقتلوا أبناء الذین آمنوا معه)(مؤمن/۲۵) و گاه به معناى احاطه و قیمومیّت آمده است; مانند (و هو معکم أینما کنتم)(حدید/۴).
بنابراین به حکم روایت صحیح پیامبر(ص), على(ع) و قرآن همراهى و معیّت دوسویه اى دارند که حقیقت و واقعیت آن داراى ابعاد گوناگونى است, و این معیّت تا روز واپسین پایدار و استوار است. این نوشتار تلاشى بود در راستاى بازنمایى ابعاد این حقیقت, هر چند ناتمام و درخور فهم اندک و محدودى که داشته ایم.

 


پی نوشت‌ها:

۱ – المنجد, ماده (صحب) و مجمع البحرین, ماده (صحب) و ماده (مع).

۲ – قمى, عباس, سفینه البحار و مدینه الحکم و الآثار, بیروت, مؤسسه الوفاء, ۲/۴۱۴; قمى, على بن ابراهیم, تفسیر قمى, ۱/۱۶.
۳ – 
بغدادى, تاریخ بغداد, ۱۴/۳۲۱; هندى متقى, کنزالعمال, ۱۱/۶۰۳; طبرانى, المعجم الصغیر, بیروت, دارالکتب العلمیه, ۲۵۵; حاکم نیسابورى, المستدرک على الصحیحین, بیروت, دارالمعرفه, ۳/۱۲۴; هیتمى, ابن حجر, الصواعق المحرقه, ۱۲۴ و ۱۲۶.
۴ – 
سیوطى, جلال الدین, الجامع الصغیر, بیروت, دارالفکر, ۲/۱۷۷.
۵ – 
مناوى, فیض القدیر, بیروت, دارالمعرفه, ۴/۳۵۶.
۶ – 
حاکم نیسابورى, المستدرک على الصحیحین, ۳/۱۲۴.
۷ – 
ابن عساکر, تاریخ مدینه دمشق, بیروت, دارالفکر, ۴۲/۴۴۹, حدیث ۹۰۲۵ و ۹۰۲۶.
۸ – 
احمد بن حنبل, مسند احمد, بیروت, دارصادر, ۳/۱۷; هندى متقى, کنزالعمّال, ۱/۱۷۳.
۹-  
سیدرضى, نهج البلاغه, تصحیح صبحى صالح, خطبه ۱۸۹.
۱۰ – 
همان, خطبه, ۲۰۴.
۱۱ – 
کلینى, محمد بن یعقوب, اصول کافى, ۱/۲۰۷.
۱۲ –  
همان, ۱/۴۴۲; مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, ۲۱/۲۸۰.
۱۳ – 
منبع اخیر, ۹۲/۸۰ و ۸۵.
۱۴- 
به نقل از: بحرانى, هاشم, البرهان فى تفسیر القرآن, قم, مؤسسه اسماعیلیان, ۱/۲۱.
۱۵ – 
سید رضى, نهج البلاغه, شرح عبده, حکمت ۴۳۲.
۱۶ – 
همان, صفحه ۳۷ و ۳۸.
۱۷ – 
مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, ۹۲/۱۰۲ و ۱۰۳.
۱۸ – 
بحرانى, سید هاشم, البرهان فى تفسیر القرآن, ۱/۱۰.
۱۹ – 
همان.
۲۰ – 
همان, ۱/۹ و ۱۴.
۲۱ – 
همان, ۱/۱۳.
۲۲ – 
کلینى, محمد بن یعقوب, اصول کافى, ۱/۱۹۱.
۲۳٫ – 
مناوى, فیض القدیر, ۳/۱۵.
۲۴ – 
کلینى, محمد بن یعقوب, اصول کافى, ۱/۱۷۹, حدیث ۱۲.
۲۵ – 
سید رضى, نهج البلاغه, خطبه ۸۶.