«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ‏»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی الله عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ عَلَی أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِین سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَوْمِ الدِّینِ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعیمِ * خالِدینَ فیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ».[۱]

Akhavan-Tafsir-13950125-ThaqalainSite (3)

معنای حق

یکی از واژه‌هایی که در قرآن و تبعاً هم در روایات زیاد کاربرد دارد کلمه‌ی حق است. در این آیه‌ی شریفه «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، گاهی از اوقات در معنای تحت اللّفظی که دارد در فارسی صورت می‌گیرد این حق را با باطل فارسی تقابل می‌دهند. باطل فارسی به معنای نادرست، حقّ فارسی هم به معنای درست. یعنی این دو لغت با هم در زبان فارسی تزاحم می‌کند، تعارض می‌کند، نادرست را باطل می‌گویند و درست را حق می‌گویند. آن‌جا که در قرآن آمده است: «حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذابِ»،[۲] «حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ»،[۳] بعد می‌بینید روی این ترجمه در تفسیر آن گرفتار مشکل می‌شوند، روی ترجمه‌ی درست و نادرست. بعد تفاصیلی می‌دهند بر این‌که یعنی عذاب بر این‌ها سزاوار است، بعد به این می‌‌کشد که این عذاب براساس عدل دارد صورت می‌گیرد. مباحث این‌طور ادامه پیدا می‌کند جلو می‌رود.

Akhavan-Tafsir-13950125-ThaqalainSite (2)

معنای حقّ و باطل در مقابل هم

حال آن‌که اگر چنانچه به اصل لغت توجّه شود، حقّ و باطل که در فارسی به معنای درست و نادرست معنا شده دو معنای تلازمی است، نه معنای صریح. معنای صریح حق، ثابت و معنای صریح باطل، زائل است. از آن جهت که نادرست در زوال قرار می‌گیرد در فارسی هم به امر نادرست باطل گفته‌اند، از آن‌ جهت که ثابت یک امر پایداری است به امر درست حق گفته‌اند. و الّا خود لغت حق، «حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذابِ» یعنی «ثَبَتَت عَلَیهِم کَلِمَهُ العَذَاب»، یعنی این امر بر اینان ثابت است، یعنی این امر بر اینان غیر زائل است. کما این‌که «فَبَاطِلٌ ما کانُوا یَصْنَعُون‏»، یعنی «وَ زَائِلٌ مَا کَانوا یَصنَعون»، یعنی «وَ غَیرُ ثَابِتٍ مَا کَانوا یَصنَعون»، یعنی این چیزی که دارند می‌سازند این چیز پایداری ندارد. یک اموری است که پایداری دارد، یک اموری است که پایداری ندارد.

فلذلک در آن شعری که این‌گونه گفته‌اند نبیّ مکرّم اسلام (علیه و آله السّلام) فرمود، روح القدس بر زبان او جاری کرد، می‌‌گوید: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلٌ»،[۴] هر چیزی غیر از خدا است باطل است. نه یعنی این‌که هر چیزی که به غیر خدا است نادرست است، یعنی زائل است، یعنی ثبات ندارد، یعنی دوام ندارد. «لِلْبَاطِلِ جَوْلَهٌ وَ لِلْحَقِّ دَوْلَهٌ»،[۵] چند صباحی می‌آید بعد هم می‌رود. لذلک در بحث‌ها باید بیشتر به حق توجّه کنید، به کلمه‌ی حق و کلمه‌ی باطل، خصوصاً در بحث‌های تفسیری می‌بایست بیشتر توجّه شود.

Akhavan-Tafsir-13950125-ThaqalainSite (4)

بر حق بودن وعده‌ی خدا

این‌جا که می‌فرماید: «خالِدینَ فیها»، اینان در مقام خلود قرار می‌گیرند، «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، یعنی «وَعدَ اللهِ ثَابِتاً». چون در وعده، ثبات یک امر الزامی است، در مباحث کلامی است که خداوند متعال از وعده تخلّف نمی‌کند، وفای به عهد مستلزم عقلی است، نمی‌شود که عادل یک عهدی بکند و از عهد خود بازگردد. بله، در وعید این معنا می‌شود امّا در وعده نمی‌شود، اگر ما صرفاً وعده را به امور مثبت منصرف بدانیم. امّا اگر وعده را اعمّ از وعده و وعید بدانیم، کما این‌که در بعضی از لغات هست، باز در این صورت هم آن قسمت که مربوط به وعید است لازم الوفا نیست. امّا آن قسمتی که مربوط به وعده است، یعنی خبر دادن از تعاقب نیکو معلّق به فعلی، یعنی خبر دادن از پیگیری نیکویی که به یک فعلی معلّق باشد. اگر چنین کنی تو را چنان می‌کنند، اگر این کار نیک را انجام بدهی من تو را چنین مأجور می‌دارم.

خبر دادن از تعاقب فعلی نیکو که متفرّع به امری باشد، این را در بحث‌های کلامی هم مورد بحث قرار داده‌اند که به این معنا لازم الوفا است، نمی‌شود از این اعراض کرد، لازم الوفا است. در خود وعده آن لازم الوفا بودن ثابت است، با «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا» باز دارد این ثبات وعده را محکم می‌کند. یعنی دارد به یک امری که در ذات آن تأکید است مجدّداً یک تأکیدی می‌آورد. «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، آن وعده‌ای که خداوند متعال می‌دهد ثابت است. ثابت است چه معنایی دارد واقعاً معنای آن گسترده است، وسیع است، این معنا وسیع و گسترده است.

Akhavan-Tafsir-13950125-ThaqalainSite (5)

خلقت بهشت و جهنّم

این بحث به سؤالی برمی‌گردد که آن سؤال را سیّد مرتضی، علم الهدی (رضوان الله تعالی علیه)، در مباحث کلامی خود مطرح کرده است. یک بحثی در بین قدما مطرح بوده است و تا زمان حاضر هم این بحث ادامه داشته، امّا در یک مقاطعی فی ما بین قدما خیلی این بحث به تفصیل مطرح بوده است و آن این است، این سؤال وجود دارد، شما این را در کتب کلامی می‌بینید که «هَلِ الجَنَّهُ وَ النَّار الآنِ مَخلوقَتَان أم لَا»، این‌که آیا بهشت و دوزخ الآن مخلوق است یا نه؟ این را فیلسوف واقعی نه فلسفه‌دان…

Akhavan-Tafsir-13950125-ThaqalainSite (1)

تفاوت فیلسوف و فلسفه‌دان

فیلسوف و فلسفه‌دان خیلی تفاوت دارند، او را مُتِفَسلِف می‌گویند، دیگری را فیلسوف می‌گویند، خیلی فرق دارند. آن کسی که به عمق فلسفه رسوخ کرده باشد با کسی که دارد از روی کتاب می‌خواند و درس می‌گوید خیلی فرق دارند. مثل استاد درس ریاضی و ریاضی‌دان، این‌ها با هم خیلی فرق دارند. می‌گویند وقتی که انیشتین نظریّه‌ی کوانتوم را طرح کرد آن موقع مشهور شده بود که این نظریّه را سه نفر فهمیدند، یکی انیشتین است، مثلاً دوم زید است، سوم عمرو است. یک موقع خبرنگارها به عمرو گفته بودند که آقای فلانی، این‌طور گفته می‌شود که نظریّه‌ی کوانتوم را به غیر از شما تنها دو نفر دیگر فهمیده‌اند، آیا این‌طور است یا نه؟ بعد دیده بودند او مکث می‌کند. خبرنگار گفته بود: تواضع نکنید، واقعاً اگر… گفته بود: تواضع نمی‌کنم، دارم فکر می‌کنم ببینم آیا اصلاً به غیر از من کسی فهمیده یا نفهمیده است. یعنی گاهی برخی از مباحث این‌قدر پیچیدگی دارد اگر کسی بگوید… تنها این کلام را خود شیخ الرّئیس می‌فهمد، این حرف بیهوده‌ و گزافی نیست.

بحث بهشت و جهنّم در علم کلام

آن کسی که فیلسوف است می‌گوید الآن خلق نشده، چرا می‌گوید الآن خلق نشده است؟ چون این زمانی که او می‌گوید این زمان یک امر شخصی و نسبی است. یعنی این زمانی که من در آن واقع هستم، این زمان با تمام اضافاتی است که من این‌جا هستم. بله، در این زمانی که من هستم نه بهشت است و نه دوزخ. امّا در مقام مقارنه، یعنی سوای بحث زمان، آیا در تقارن، در حیثیّت عالم هستی، جنّت و نار ثابت العین است یا زائل العین؟ این‌جا محلّ بحث است.

آقایان متکلّمین هر کدام این‌جا یک طور بحث کرده‌اند، یک عدّه‌ آمده‌اند بنا بر این‌که در شب معراج پیغمبر هم بهشت را دیدند هم اهل بهشت را دیدند، هم دوزخ را دیدند هم اهل دوزخ را دیدند، پس معلوم می‌شود که این‌ها مخلوق است. بعد از این طرف مخالفین می‌آیند و اشکالات چندی می‌کنند که هنوز برخی از اهل دوزخ به دنیا نیامده‌اند که بخواهند در دوزخ باشند، هنوز برخی از اهل بهشت اصلاً به دنیا نیامده‌اند که بخواهند در بهشت باشند. لذا آن نظریّه‌ای که می‌گوید این بحث فرع بر نظریّه‌ی تجسّد عمل و تجسّم فعل است، باز این مربوط به مخلوقاتی است که تا حالا بوده‌اند، نه از حالا به بعد، این‌جا چنین بحثی پیش می‌آید. امّا مبنی بر این‌که «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ مَشِیَّتِکَ بِأَمْضَاهَا وَ کُلُّ مَشِیَّتِکَ مَاضِیَهٌ»،[۶] بنابراین ثابت العین است، هم دوزخ، هم بهشت، بنابراین ثابت العین است.

نسبی بودن زمان

از این آیه‌ی مبارکه هم باز همین معنا استفاده می‌شود، «خالِدینَ فیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، آن چیزی که خداوند متعال آن را وعده می‌دهد. یک وعده‌ای است برای بعد است، می‌گوید وعده‌ی… البتّه مقصود او از زاهد زهدی است که در قرآن راجع به برادران یوسف گفته است. می‌گوید:

وعده‌ی زاهد که دروغ است و لاف                             پیر مغان نقد روان می‌دهد

می‌گوید خداوند متعال وعده داده می‌خواهد این وعده را بعداً به تحقّق برساند؟ این آیه‌ی مبارکه می‌فرماید: «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، وعده‌ی خداوند متعال ثابت است. بحث تقارن تو با موعودٌ له محلّ بحث است، تو چه زمانی با این موعودٌ له در مقام مقارنه قرار می‌گیری؟ و الّا او در محلّ خود است، اهل دوزخ در دوزخ در محلّ خود هستند. بله، او در زمان من نیست، امّا در محلّ خود است، در جای خود است، این هم ثبات دارد.

امروزه وقتی که بحث زمان صورت می‌گیرد در بحث‌های ریاضی و فیزیک زمان یک امر قابل تسرّی به غیر نیست، هر موجودی زمان خود را دارد. این را از سابق هم آقایان عرفا می‌گفتند، این بحث در عرفان بود که دیگران این‌ها را گاهی حمل به سفاهت و بی‌خردی می‌کردند، می‌گفتند هیچ عاقلی این حرف را نمی‌گوید. امّا بعد معلوم شد، یعنی در بحث‌های ریاضی و فیزیک معلوم شد که زمان یک امر شخصی و فردی است، یعنی این‌که هر زمانی با تمام ملزومات خود مورد بحث قرار می‌گیرد. لذا همان بحث مشهور سفینه‌های دو قلو، هر چه که شیئی سرعت می‌گیرد زمان برای آن کند می‌گذرد. دو برادر باشند، این دو با هم دو قلو زاده شده باشند، یکی الآن ۵۰ سال دارد یکی ۱۰۰ هزار سال دارد، می‌شود یا نمی‌شود؟ سابق می‌گفتند نمی‌شود، این حرف حرفی است که شخص مخبّط می‌گوید. یا این‌که در آخر به جناب عزیز و عُزیر مثال می‌زدند، این‌طور دیگر کار تمام می‌شد.

امّا امروزه معلوم شده اگر یکی سوار یک سفینه شود با سرعت کثیری حرکت کند، سرعت خیلی زیادی، نزدیک نور، بعد که به این‌جا برگردد می‌بیند برادر او مرده است و نوه و نتیجه و نبیره و ندیده همه مرده‌اند، از عمر زمین هم یک مَدی بعیدی گذشته، این هنوز در همان ۶۰، ۷۰ سالگی خود است. زمان این‌گونه یک مطلب نسبی است. این ثابت شد، نه این‌که ثابت نشد، این بحث در محلّ خود ثابت شد و امروزه دارند بر همین اساس بعضی از کارها را انجام می‌دهند، بحث نسبیّت زمان. یعنی خود زمان به نسبت اعیان که سنجیده می‌شود هر عینی به نسبت زمان خود سنجیده می‌شود.

زمان تحقّق وعده‌ی خداوند

فلذلک در این آنی که من هستم، در این آن، در این آنِ من، چیزی به عنوان بهشت و دوزخ نیست، امّا بودن دوزخ و بودن بهشت در محلّ خود ثابت است، در جای خود ثابت است. «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، موعودٌ له خداوند متعال هم ثابت است، حق به معنای ثابت است. وعد مصدر است، مصدر گاهی به معنای اسم فاعل می‌آید، گاه به معنای اسم مفعول می‌آید. وعد این‌جا به معنای موعود، موعودٌ له. آن وعده‌ای که خداوند متعال بر امری داده است ثابت است، «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، موعودٌ له خداوند متعال ثابت است. «وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»، او بر این معنا هم دارای مقام حکمت است هم دارای شأن عزّت است. فعل خداوند متعال که مسبوق به اراده است و اراده‌ی او هم مسبوق به حکمت است. فعل خداوند متعال و آن وعده‌ی خداوند متعال از مقام حکمت سر زده است، فلذا می‌فرماید: خداوند حکیم است.

عزیز و یکتا بودن خداوند

خداوند متعال صاحب عزّت است، مقام عزّت مقام نُدرَه است، یعنی خداوند متعال تک است. امروزه گاهی بعضی در مقام… مثلاً می‌خواهد خود را پیش کسی عزیز کند می‌گوید: تک هستی، این تک هستی از صفات واقعی خداوند متعال است. لغت آن هم در اصل لغت عزّت است، عزّت «عَزَّ مِنْ قَائِلٍ»،[۷] یعنی آن ذاتی که مثل او هیچ گوینده‌ای نیست. به پادشاهی سرزمین عزیز می‌گویند، یوسف «أَیُّهَا الْعَزیزُ»،[۸] چون در این وادی یکتا است، مثال ندارد، در سرزمین مصر یکی است. اگر بنا بود زیاد باشد می‌گفت: «أَیُّهَا السَّائِل»، گدا زیاد است امّا عزیز یکی است، آن کسی که حقیقتاً عزیز است خداوند ذو الجلال است، یکتا است. «عَزَّ» در لغت نگاه کنید، «أَی نَدَرَ وَ قَلَّ»، «عَزَّ عَزیز أَی نَادِرٌ». این دارد به ذاتی اطلاق می‌شود که «لَا ضِدَّ لَهُ وَ لَا نِدَّ لَهُ وَ لَا شِبْهَ لَه‏»،[۹] تک است، او مصدر قدرت است، هیچ قدرتی هم در مقام تزاحم با او نیست. او می‌تواند که چنین اراده بفرماید و این امور هم از ذات او سر زده باشد. «وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ».

پس به این آیه‌ی مبارکه بازگردیم، «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، آن کسانی که صاحب ایمان و صاحب عمل صالحه هستند. «لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعیمِ‏» یعنی چه؟ «تَقدیمُ مَا شَأنُ التأخیر» دلالت بر چه دارد؟ حصر. یعنی جنّت فقط برای این‌ها است. از کجا بدانیم جنّت برای این‌ها است؟

تفکّر پروتستی و انجیل تحریف شده

شاید خداوند متعال از این تصمیم خود برگردد، کسی که بخواهد پروتستی فکر کند این‌طور است. پروتستان‌ها این‌طور فکر می‌کنند، البتّه اگر فکر داشته باشند، شراب و زنا و این‌ها که فکری برای آن‌ها باقی نگذاشته است. پروتست این‌طور می‌شود که خدای او حسّی است و خدای او مقابل او می‌نشیند و با او صحبت می‌کند. این حرف‌ها به کار انجیل تحریف شده می‌آید، این حرف‌ها به کار آن‌جا می‌آید، گاهی اوقات با انجیر خیلی فرق نمی‌کند! آن‌جا که تحریف شده، انجیر شرافت دارد! یک چیزهایی سر هم کرده است. خدای او می‌آید و شاید از تصمیم خود برگردد، شاید خدا امروز این‌طور تصمیم گرفت، شاید خداوند متعال از تصمیم خود بازگردد.

صدق در وعده‌های خداوند

ما از کجا بدانیم که خداوند متعال از تصمیم خود بازنمی‌گردد؟ «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا». ۱- «خالِدینَ فیها»، ۲- «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا». این‌‌که خداوند متعال صادق الوعد است. این صادق الوعد یعنی چه؟ یعنی آن خبری که می‌دهد با تحقّق خارجی با هم تصادق دارند. یک موقع کسی می‌آید خبر می‌دهد، امّا خبر او با تحقّق خارجی تصادق ندارد. می‌آید می‌گوید: بچّه‌ها شنیدید چه شده است؟ نه نشنیدیم، یک اتوبوس آن‌جا با آن اتوبوس تصادف کرد، این دو اتوبوس یکی شده‌اند. می‌رود می‌بیند نه، این با آن تصادف نکرده، یک خطّی به آن یکی انداخته، تازه بعد هم می‌آید می‌بیند این خط شاید از قبل بوده، شاید هم برای حالا نبوده، گاهی این‌طور می‌شود. خبر می‌‌دهد امّا خبر او با خارج تصادق ندارد.

حاجی وقتی می‌خواهد صدق را معنا کند «الصِّدقُ المُطَابَقَه وَ الکِذبُ ألَّا مُطَابَقَه». خداوند متعال که وعده داده است خداوند متعال صادق الوعد است، یعنی آن خبری که دارد می‌دهد آن خبر با عالم خارج تصادق دارد. این تصادق آیا مربوط به آتیه است یا مربوط به حال است؟ می‌گوید: این‌جا این‌طور بحث نکن، چه این‌که هر موجودی زمان خود را دارد، بلکه این‌گونه بحث کن، «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»، یعنی «وَعدَ اللهِ ثَابِتاً»، یعنی آن چیزی که خداوند ذوالجلال می‌فرماید ثابت است، موجود است. «وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»، گویا دارد سؤال می‌کند چطور می‌شود؟ همه‌ی سؤالاتی که کردید، چطور می‌شود؟ می‌گوید او خدایی است که صاحب مقام عزّت است و او خدایی است که صاحب مقام حکمت است. کاربرد عزّت و حکمت در این‌جا این‌طور است.

معنای عزیز و حکیم

در عزیز که معنای عزّت دارد، معنای حکمت چیست؟ یعنی آن ذاتی که فعل محکم انجام می‌دهد، معنای حکیم این است، یعنی او فعلی دارد که فعل او فعل محکم است، فعل استوار است، فعل سست نیست، فعل بیهوده نیست.

در مقام خلود هم بحث شد، آن کس که در شأنی قرار می‌گیرد و آن شأن به او یلیق است، مستلزم مقام یلیق بودن مقام ادامه است، این شأن بر آن معنا التزام دارد. مگر این‌که فاعل آن ضعفی داشته باشد. کسی آمده، شما می‌گویید این شخص مجتهد جامع الشّرایط است، او را تکریم می‌کنید، یک نفر ایستاده، یک نفر می‌رود و آب می‌آورد، یکی غذا می‌آورد، شأن او این است که با او علی الدّوام این‌گونه برخورد شود. این شأن را دارد، اگر این‌ها کوتاهی می‌کنند… می‌گوید: من ضعف دارم، نمی‌توانم، خسته می‌شوم، شما این شأن را دارید. تو بزرگی و در آیینه‌ی کوچک ننمایی، شأن تو عظیم است، آیینه‌ی من کوچک است، من اگر بخواهم تو را به ظهور برسانم نمی‌توانم.

این‌جا که دارد به نسبت او کوتاهی می‌کند، این کوتاهی از آن‌جا دارد نشأت می‌گیرد که فاعل او در فعلیّت خود ضعف دارد. امّا اگر چنانچه این فاعل در فاعلیّت خود ضعف نداشت این استلزام را داشت که فعل همواره مستدام بوده باشد. خداوند متعال که در فاعلیّت خود ضعف ندارد، لذا فعل او فعل مستدام است.

در مورد عذاب هم باز همین‌طور است. این بحث عذاب سابقاً گذشته است. در آیه‌ی مبارکه: «أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ».[۱۰] این‌جا بحث بحث نعمت است.


[۱]– سوره‌ی لقمان، آیات ۸ و ۹٫

[۲]– سوره‌ی زمر، آیه ۱۹٫

[۳]– همان، آیه ۷۱٫

[۴]– بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۲۶۷٫

[۵]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۹، ص ۷۳٫

[۶]– بحار الانوار، ج ۹۵، ص ۹۴٫

[۷]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۲۷٫

[۸]– سوره‌ی یوسف،  آیه ۷۸٫

[۹]– تفسیر فرات الکوفی، ص ۶۱۷٫

[۱۰]– سوره‌ی لقمان، آیه ۶٫