مرحوم شیخ حرّ عاملی با سلسله سند خود از عمر بن خطاب روایت کرده که گفت:

بر رسول خدا (ص) وارد شدم در حالی که بیماری‌اش، شدّت پیدا کرده بود. دوست داشتم با او، تنها باشم؛ امّا علیّ بن ابی طالب (ع) و فضل بن عبّاس هم نزد او بودند. نشستم تا فضل رفت و من و علی (ع) ماندیم. رسول خدا (ص) از تصمیم من، آگاه شد و فرمود: ای عمر! آمده‌ای بپرسی بعد از من، این امر (حکومت) به چه کسی خواهد رسید؟ عرض کردم: راست گفتی ای رسول خدا!‌ پس فرمود: این مرد، نگهبان سرّ من و وصیّ و خلیفه‌ام، بعد از من است. پس هر کس از او پیروی کند، از من پیروی کرده است و هر کس نسبت به وی نافرمانی کند، نسبت به من نافرمانی کرده است و هر کس نسبت به من نافرمانی کند، نافرمانی خدا را کرده است و هر کس از او جلو بیفتد، نبوّت مرا تکذیب نموده است. سپس علی (ع) را به خود نزدیک کرد و بین دو چشمش را بوسید و بعد، فرمود: خدای متعال، ولیّ توست! خدای متعال یار و یاور توست. خدای متعال دوستدار کسی است که تو را دوست داشته باشد. همانا تو، وصیّ و خلیفه‌ی من هستی.

حارثه گفت: به عمر گفتم: وای بر تو! چطور از او جلو افتادی در حالی که این مطلب را از پیامبر (ص) شنیدی؟ عمر گفت: کاری بود که شد.

پرسیدم: از جانب خدای متعال یا رسول او، یا از طرف علی (ع) گفت: الملک عقیم و الحقّ لابن ابیطالب؛ حکومت، عقیم است و حق، از آنِ فرزند ابوطالب، علی (ع) است.

 

روی الحرّ العاملیّ:

عن القاضی محمّد بن علی المغازلیّ عن زید بن حارثه، عن عمر بن الخطّاب قال: دخلت على رسول اللّه (ص) و قد اشتدّ وجعه فأحببت الخلوه به و کان عنده علیّ بن أبی طالب و الفضل بن العبّاس، فجلست حتّى نهض الفضل و بقیت أنا و علیّ فتبیّن لرسول اللّه ما أردت فقال: یا عمر جئت لتسألنی إلى من یصیر هذا الأمر بعدی؟ فقلت: صدقت یا رسول اللّه! فقال: هذا خازن سرّی و وصیّی و خلیفتی من بعدی فمن أطاعه فقد أطاعنی، و من عصاه فقد عصانی، و من عصانی فقد عصى اللّه و من تقدم علیه فقد کذب بنبوّتی، ثم أدناه و قبّل ما بین عینیه ثمّ قال: اللّه ولیّک، اللّه ناصرک؛ و الى اللّه من والاک، أنت وصیّی و خلیفتی من بعدی إلى أن قال: قال حارثه: قلت: ویحک! کیف تقدّمتموه و قد سمعت ذلک؟ قال: بأمر کان قلت: من اللّه أو من رسوله أو من علیّ؟ قال: الملک عقیم و الحق لابن أبی‌طالب.[۱]

 


[۱] . اثبات الهداه ۳: ۳۶۷ ح ۱۸۶٫