مدتی می‌شد که جمیل را توی خودش می‌دیدم و احساس می‌کردم که باید از چیزی نگران باشد. وقتی علتش را پرسیدم، گفت: «چند وقتی است که دنبال چند نفر از سران کومله هستم، ولی هر چه می‌گردم، نمی‌توانم ردّشان را پیدا کنم.»

خلاصه مدتی گذشت تا این که یک شب به ما خبر دادن که شش نفر از سران کومله به منطقه‌ای در نزدیکی ما  آمده‌اند. خبر وقتی به گوش جمیل رسید، یک لحظه صبر نکرد و فوراً به نیروها آماده باش داد. مدت زیادی می‌شد که با جمیل بودیم، ولی من خودم هرگز او را این قدر خوشحال ندیده بودم. خلاصه همراه او به طرف روستای «کس نزاز» حرکت کردیم و به طور ضربتی آن‌ها را محاصره کردیم. بعد از این‌که محل اختفای ضد انقلاب را زیر نظر گرفتیم و با آن‌ها درگیر شدیم، پس از چند دقیقه جمیل به همه‌ی نیروها دستور داد که تیراندازی را قطع کنند. ما تازه گرم شده بودیم و داشتیم به هدف نزدیک می‌شدیم که از شنیدن دستور جمیل تعجب کردیم.

دیدیم جمیل همان دقایق اوّل تیراندازی متوجه شده که در آن خانه‌ای که افراد ضد انقلاب مخفی شده بودند، زن و بچّه هم هستند.

روی این حساب دستور داده بود که نیروها تیراندازی را قطع کنند، تا به آن چند نفر آدم بی‌گناه آسیبی نرسد، ما هم تیراندازی را قطع کردیم، ولی کماکان خانه را درمحاصره داشتیم. کار ما به شب کشید و سران کومله از تاریکی استفاده کردند و از آن جا خارج شدند.

دوباره تعقیب و درگیری شروع شد و تا صبح ادامه پیدا کرد. این جا توانستیم دو نفر از آن‌ها را به هلاکت برسانیم و متأسفانه یکی از نیروهای خودمان را هم از دست دادیم. امّا چهار نفر دیگر همچنان با ما درگیر بودند، تا این‌که ظهر همان روز، آن‌ها را هم به دَرَک فرستادیم.

به هر حال همه‌ی سختی‌های این عملیّات به خاطر این بود که جمیل نمی‌خواست به احدی از مردم بی‌گناه آسیبی برسد وگرنه ما خانه را کاملاً محاصره کرده بودیم و دشمن را هم زیر نظر داشتیم. کافی بود با چند تا نارنجک و موشک آر. پی. جی، خانه را با آدم‌هایش به آتش بکشیم و بفرستیم هوا؛ ولی شهید جمیل به خاطر زن و بچّه‌ی بی‌گناه، دست به این کار نزد.


منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۵- رفاقت و مردم‌داری»؛ شهید جمیل شهسواری، ص ۸۷ و ۸۸٫