در این متن می خوانید:
  1. متن قسمت اول
      1. بحثی در مورد رجحان توسّل
      2. ادای حقّ به سید محمّد بن علوی المالکی
      3. تعلیقه‌های فراوان بر کتاب وی
      4. شروع بحث با ادّعاهای محمّد بن عبد الوهّاب
      5. نبش قبر بزرگان توسّط وهابیّت
      6. نظر شیخ عبد الوّهاب راجع به مردم مدینه و مکّه
      7. دلایل وهابی‌ها برای کشتن مردم
      8. نحوه‌ی برخورد خالد با گروهی از مسلمانان
      9. ابراز بیزاری رسول خدا از اقدام خالد در کشتن مسلمانان
      10. ماجرای کشته شدن مسلمانان به دست اسامه
      11. نحوه‌ی برخورد پیامبر با اسامه در کشتن مسلمانان
      12. دستور پیامبر برای نجنگیدن با گوینده‌ی لا اله الّا الله
      13. ناراحتی پیامبر در مورد عمل اسامه
      14. خلع سلاح کامل وهابی در بحث‌ها
      15. مقام عند الله پیامبر
      16. کفر نتیجه‌ی خلط مقام خدا و مخلوق
      17. مذمّت غلو کننده به پیامبر و ائمّه
      18. دستور قرآن به تعظیم شعائر الهی
      19. بحث با یک وهابی در مکّه
      20. بحث فقهی در مورد اذن
      21. شباهت وهابیّت و مشرکین در قائل نبودن خصایص ویژه برای پیامبر
      22. پیامبر بشر عادی نیست
      23. خلیفه‌ی اوّل و دوم درست‌کننده‌ی این مشکل
  2. متن قسمت دوم:
      1. ادّعای محمّد عبد الوهّاب در مورد بهتان‌های به او
      2. بیزاری رسول خدا از فعل خالد و اسامه
      3. شباهت گفتار وهابیّت با کفّار از نظر سیّد محمّد بن علوی
      4. روایاتی از اهل سنّت و شیعه در مورد فرق داشتن پیامبر با بشرهای دیگر
      5. روایاتی از اهل سنّت در مورد حیات برزخی کامل پیامبر
      6. حیات برزخی پیامبر بعد از وفات
      7. روایاتی از اهل سنّت در مورد حیات بزرخی پیامبر
      8. تعریف مفهوم توسّل
      9. علّت وحی به پیامبر
      10. یکسان نبودن امور مشترک بین خدا و مخلوق
      11. شفاعت پذیرفته شده‌ی پیامبر و قرآن
      12. علم غیب نزد خدا است
      13. گفتن علم غیب به برگزیدگان
      14. نسبت دادن صفت خداوند به پیامبر توسّط خداوند
      15. تفاوت رحمت و رأفت خدا با پیامبر
      16. مجاز عقلی
      17. کابرد مجاز عقلی در بحث توسّل
      18. خدا مسبّب امور
      19. هدایت و گمراهی به دست خدا
      20. خلق عباد و افعال آن‌ها در اختیار خدا
      21. اراده پیامبر،  اراده‌ی خدا
      22. امام معصوم سبب هدایت
      23. تعریف تعبیر مجازی ائمّه فقیرترین انسان‌ها نزد خدا
      24. همه‌ی موجودات در محضر خدا
      25. علّت کفر مشرکین چیست؟
      26. انکار معاد دلیل شرک
  3. متن قسمت سوم
      1. تسلّط کامل نویسنده‌ی کتاب به اوضاع جامعه‌ی وهابیّت
      2. تطبیق روش وهابیّت و وهابی‌های شیعه
      3. اعمال ما، مخلوق خدا
      4. فهم کافرانه‌ی وهابیّت از تفکّر شیعه
      5. خلق اعمال انسان توسّط خدا
      6. خدا ایجاد کننده‌ی اعمال
      7. تفاوت خدا و بشر در انجام دادن اعمال
      8. مثال‌های از تفاوت نقش خدا و بشر در انجام دادن کارها
      9. فاعل حقیقی و فاعل آلی
      10. قدرت عمل بشر در اختیار انسان
      11. نگاه توحیدی در افعال
      12. اشکال در توحید ربوبی و توحید افعالی وهابیّت
      13. رسول واسطه‌ی فضل خدا
      14. خدا و رسول احق هستند
      15. هدایت به واسطه‌ی شناخت پیامبر
      16. دعوت رسول الله، دعوت خدا
      17. پیامبر و امیر المؤمنین فانی فی الله و باقی بالله
      18. رابطه‌ی عظمت پیامبر و اذن خدا
      19. مجاز عقلی در اثبات توسّل
      20. ضرورت وسیله برای رسیدن به خدا
      21. عظمت مقام حضرت معصومه
      22. یگانگی مسیر همه‌ی اهل بیت
      23. تفاوت در نگاه به واسطه عامل کفر و ایمان
      24.  خدا عامل ایجاد ثروت
      25. نسبت دادن اعمال به واسطه در قرآن
      26. خدا خالق انسان و اعمال او
      27. تعظیم: عبادت یا ادب
      28. قائل بودن جهت برای خدا توسّط وهابیّت
      29. عبادت منحصر در خدا
      30. نظر محمّد بن عبد الوهّاب در مورد مشرکین
      31. دلیل محمّد بن عبد الوهّاب برای قتل متوسّلین به اهل بیت
      32. ردّ نظر محمّد بن عبد الوهّاب در موحّد بودن مشرکین
      33. تفاوت بت پرستی و توسّل به اهل بیت
      34. اعتراض نسبت به اهانت به حضرت زهرا

لینک قسمت اول

لینک قسمت دوم

لینک قسمت سوم

 

متن قسمت اول

 

بحثی در مورد رجحان توسّل

 اوّل بحث این است که توسّل چه رجحانی دارد؟ یعنی اوّل شلیک به سمت اصل توسّل است. بعد که شما بحث بکنید می‌آیند به این‌که ما توسّل مشروع داریم و توسّل نامشروع. توسّل حرام داریم، توسّل جایز داریم که بعد آن‌جا گفت که این توسّل جایز، با آن کوبیدن شما از کلّ توسّل، تنافی دارد.

ادای حقّ به سید محمّد بن علوی المالکی

قبل از این‌که ما وارد بحث خود بشویم، من دوست دارم برای این‌که حقّ این عالم مرحوم ادا بشود و این را هم از من یادگاری داشته باشید که ما حقّ او را رعایت نکردیم و اکثراً آقایانی که در زمینه توسّل کتاب نوشتند نکردند، ببینید در مقدّمه گفتند که ما ۸۰ درصد، ۷۰ درصد حرف خود را از این کتاب گرفتیم، ۵۰ درصد آن را از این کتاب گرفتیم، اگر نگفتند معمولاً بی‌انصافی کردند. شاید غرض آن‌ها، بی‌انصافی عنوان قصدیّه است یعنی قصد در آن لحاظ است، ما نمی‌گوییم آن‌ها قصد بی‌انصافی داشتند ولی عملاً به این بنده‌ی خدا بی‌انصافی شده است.

تعلیقه‌های فراوان بر کتاب وی

سیّد محمّد بن علوی المالکی الحسنی، سادات حسنی بوده است. چون بهترین ادلّه‌ی بر بحث جواز توسّل در بحث با وهابیّت را ایشان آورده است و چون کتاب او قدیمی‌تر از کتاب آقایان است، بله نسبت به کتاب مرحوم سیّد محسن امین اقدم نیست ولی در کتاب‌های معاصر این کتاب قبل از بقیه است. ۵۰ نفر از اعاظم اهل سنّت به این کتاب تعلیقه زدند. مفتی اعظم مصر، تونس، لیبی، بحرین، یمن. مثلاً محمّد بن سالم بن محمّد علی بن عبد الودود، رئیس المحکمه العلیا لجمهوریه موریتانیا یعنی قاضی القضات این کشور می‌گوید: «صَحَّت مَفاهِیم کَانَ النَّاس قَد هَامُوا فِیهَا وَ زَایِلَهَا لَبسٌ وَ ابهَامٌ بَحثٌ دَقیقٌ عَمیقٌ لَایَقُومُ لَهُ خَبطٌ وَ خَلطٌ وَ تدَلیسٌ وَ ایهام» و همین‌طور. چند نفر هم تعلیقه زدند اشکالاتی که به این کتاب مطرح شده است را پاسخ دادند، گفتند: نه این‌جا اشکالی که گفتی وارد نیست. البتّه نمی‌گوییم کتاب معصوم است، فراوان ردّیه به آن نوشته شده است و ردّیه‌ها، ردّیه‌های محکمی نیست و این علما سعی کردند پاسخ بدهند. در تعلیقاتی که چاپ می‌شود اشکالات را پاسخ دادند، منتها معمولاً اشکالات وارد نیست.

شروع بحث با ادّعاهای محمّد بن عبد الوهّاب

ایشان قبل از شروع بحث می‌آید اوّلاً می‌گوید: شیخ محمّد بن عبد الوهّاب یک حرفی زده است که شما قبول ندارید، آن هم این است که ایشان در نامه‌ای که نوشته است، می‌گوید: فلانی گفته است که «إنِّی مُبطِلُ کُتُبَ المَذاهِبِ الأربَعه» من کتاب‌های مذاهب اربعه را باطل می‌دانم «وَ إنِّی أقُولُ: إنَّ النَّاس مِن سِتَمِائهَ سَنَه لَیسُوا عَلى شَیء» ششصد سال پیش تا حالا همه مشرک هستند «وَ إنِّی أدَّعی الإجتِهاد» من ادّعای مجتهد بودن دارم. «وَ إنِّی خَارِجٌ عَنِ التَّقلید» من مقلّد نیستم. «وَ إنِّی أقُول إنَّ اختِلافِ العُلَماء نِقمَه إنِّی أکفَرُ مَن تَوَّسَلَ بِالصِّالِحین» این‌ها تقیّه را، کتمان حق برای نریخته شدن خون را قبول ندارند ولی سالوس بازی را قبول دارند. یعنی کفر صالحین در توسّل را که قبول دارند، الآن می‌گوید: به من گفته شده است «إنِّی أکفَرُ مَن تَوَّسَلَ بِالصِّالِحین» من کسی را که به صالحین توسّل بکند کافر می‌دانم. «إنِّی أکَفِّرُ البُوصیری لِقُولِهِ یَا أکرَمَ الخَلق» به پیغمبر یا اکرم الخلق گفته است. «إنِّی أقُول: لَو أقَدِر عَلى هَدمِ قُبِّهِ رَسُولَ اللهِ لَهَدمتَهَا».

نبش قبر بزرگان توسّط وهابیّت

 و ما إن‌شاءالله اخیراً، به زودی یک کلیپی منتشر می‌کنیم که فتوای بن باز را، وادعی را در آن آوردیم که دستور نبش قبر پیامبر صادر شده است در صورتی که ولیّ امر مسلمین بتواند. معلوم است که جرأت ندارند که این کار را بکنند، جاهای دیگر این کار را کردند. قبر عمار را، قبر حجر را، قبر عبد السّلام را، حرم حضرت زینب را تهدید کردند، اسناد این‌ها وجود دارد. الآن در دانشگاه ملک بن سعود، ابراهیم فارس دارد تدریس می‌کند که می‌گوید: قبر زینب را تخریب بکنید و گفتند که «وَ انِّی اکَفِّرُ ابن الفَارض» من ابن فارض مصری را تفکیر کردم. «وَ ابن عربی» بعد می‌گوید: «جَوابی عَن هِذِه المَسَائل أن أقُول: سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» و امروز شما می‌بینید که حضرت شیخ مثل سگ دروغ می‌گوید. «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» منتها اگر ما می‌خواستیم در فضای رسانه‌ای بگوییم، همین کار را می‌کردیم. می‌گفتیم: ببین شیخ محمّد عبد الوهّاب هم قبول ندارد. ایشان چون در فضای عربستان زندگی می‌کند، کاری که کرده است این است که می‌آید ملک فهد و عبد الوهاب و ابن تیمیه را به سمت خود می‌کشد، می‌گوید: شما عربستانی‌ها خلاف عمل می‌کنید، از این‌ها نقض درآورده است. این مقدّمه‌ی کتاب است.

نظر شیخ عبد الوّهاب راجع به مردم مدینه و مکّه

 می‌گوییم: پس ما ببین موقف شیخ محمّد عبد الوهاب که این است «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» رساله‌ی دیگری از شیخ وجود دارد. یعنی نامه‌ی دیگری از شیخ در موضعی دیگری وجود دارد که در مورد اهل عراق می‌گوید و حالا إن‌شاءالله می‌آوریم عرض می‌کنیم که شیخ عبد الوهّاب تمام مردم مکّه و مدینه را کافرتر از بت‌پرست‌ها می‌دانند. ولی حالا ایشان چون این‌جا می‌خواسته است بگوید شما دارید راه را کج می‌روید، تقیّه‌های دروغین محمّد بن عبد الوهّاب را آورده است.

دلایل وهابی‌ها برای کشتن مردم

می‌گوید: به من گفته شده است: «أنَا أنکِرُ زَیَارَه قَبرِ النِّبی (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، وَ انکِرُ زِیارَه قُبورِ الوَالدین وَ غِیرِهِم، وَ اکَفِّرُ مَن حَلَفِ بَغِیر الله» من تکفیر می‌کردم کسی را که قسم به غیر خدا بخورد. «جَوابِی عَلی ذِلکَ سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» اصلاً به چه دلیل امروز شما دارید مردم را می‌کشید؟ همین است، همین موارد است، قسم به غیر خدا می‌خورند، نذر به غیر خدا می‌کنند، زیارت قبور می‌روند؛ این نکته‌ی اوّل.

نحوه‌ی برخورد خالد با گروهی از مسلمانان

نکته‌ی دوم فحش دادن به مسلم فسق است، قتل با او کفر است. روایت از خالد بن ولید است رفت با یک قومی مواجه شد، گفت: «مَا أنتُم»[۱] یعنی «أ مسلمون؟» آیا شما مسلمان هستید «أم کفّار؟» «قَالوا: مُسلِمون، قَد صَلَّینا وَ صَدَّقنَا بِمُحمَّد» حالا یا به رسول الله صدقه می‌دهیم یا او را تصدیق کردیم. «(بِنَبیِّنَا) وَ بِنینَا المَسَاجِد فِی سَاحَتِنَا وَ أذِّنَا فِیهَا» در آن اذان می‌گوییم. «وَ فِی لَفظِی…» این قسمت در منبع یافت نشد) بعد گفت: پس چرا سلاح گرفتید؟ گفتند: «إنِّ بَینَنا وَ بَینَ قَومِ مِنَ العَرب عِدَاوه فَخِفَنا أنَ تَکونُوا هُم فَأخذنَا السِّلَاح‏» ما خیال کردیم آن‌ها دارند حمله می‌کنند، یک عدّه. شما را نمی‌شناختیم، برای همین آماده‌ی جنگ شدیم. «قَال: فَضَعوا السَّلاح، فَوَضَعُوه» گفتند: نماینده‌ی حاکمیّت هستی؟ گفت: بله من از طرف خلیفه‌ی اوّل آمدم. گفتند: خوب سلاح‌ها را کنار می‌گذاریم. «فَقَالَ لَهُم: استَأسِروا، … فَأمَرَ بَعضَهُم فَکَتَّفَ بَعضاً وَ فَرَّقَهُم فِی أصحَابِه» دستور داد این‌ها را بستند و هر چند نفر را به چند نفر از اصحاب خود داد. «فَلَمَّا کَان فِی السَّحر، ناَدى خَالد» یعنی منادی خالد، یعنی آن مسئول مثلاً خبرگزاری جنگ، تبلیغات، فریاد زد: «مَن کَانَ مَعَهُ أسِیر (فَلیُقتُلهُ) فلیدافه» او را بکشد. گرفتند این‌ها را کشتند.

ابراز بیزاری رسول خدا از اقدام خالد در کشتن مسلمانان

 «فَأرسُلوا أسارَاهُم فَبَلَغ النَّبی (صلّى اللَّه علیه و سلّم) مَا (فعل) صَنَعَ خَالِد فَقَال: اللَّهُمَ إنِّی أبَرأ إلَیک مِمَّا صَنَعَ خَالد» خدایا من از آن چیزی که خالد انجام داده است، بیزار هستم. (این قسمت در منبع ذکر شده نیست) «۷:۵۷ وَ قَد یُقَالَ إنَّ خَالِدِ فَهِمَ أنَّهُم قَالُوا ذلِکَ عَلَی سَبیلِ الأنفَعَ وَ عَدَمِ الإنقیادِ إلَی الإسلام» این‌ها خواستند خالی ببندند. خالد چه گفت؟ گفت: من فکر کردم این‌ها می‌خواهند من را فریب بدهند. شبهه است، قتل شبهه شد.

ماجرای کشته شدن مسلمانان به دست اسامه

 بعد می‌گوید: همین‌طور قصّه‌ی اسامه بن زید. می‌خواهد چه بگوید؟ می‌خواهد بگوید وقتی مسلمان کشته شد، رسول خدا ولو شبهه‌ای کشته شد… ببین این آقا در عربستان این کتاب را نوشته است. نمی‌تواند راجع به خالد حرف بزند. می‌خواهد بگوید صحابه هم که نمی‌خواستند بد عمل بکنند، قتل شبهه شد. برای چه من این‌جا قتل شبهه می‌گویم؟ قتل شبهه شد، پیامبر فرمود: «اللَّهُمَ إنِّی أبَرأ إلَیک مِمَّا صَنَعَ خَالد» یعنی پیامبر از این کار بیزاری جست.

نحوه‌ی برخورد پیامبر با اسامه در کشتن مسلمانان

اسامه بن زید می‌گوید: رسول خدا ما را به یک جایی فرستاد «فَصَبَّحْنَا القَوْمَ فَهَزَمْنَاهُمْ»[۲] من و یکی از انصار به یکی از آن مردها رسیدیم، تا به او رسیدیم گفت: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَکَفَّ الأَنْصَارِیُّ» خوب با لا الا الّا مسلمان می‌شدند، تمام می‌شود. زمان پیغمبر با زمان بعد از پیغمبر فرق داشت. چون جنگ اسلام و غیر اسلام بود. طرف اگر اسلام می‌آورد، تمام بود می‌گفتند: بیا. او برگشت ولی «فَطَعَنْتُهُ بِرُمْحِی» این‌قدر با نیزه‌ی خود به او زدم، «حَتَّى قَتَلْتُهُ فَلَمَّا قَدِمْنَا بَلَ بَلَغَ النَّبِیَّ (صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ» فَقَالَ: یَا أُسَامَهُ، أَقَتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» روایت برای بخاری است.

دستور پیامبر برای نجنگیدن با گوینده‌ی لا اله الّا الله

من این گوشه نوشتم، آن ماجرایی که بود عرض کردم که در خود بخاری و مسلم است که خلیفه‌ی دوم به اوّلی گفت: چگونه با این‌ها می‌جنگی در حالی که پیامبر فرمود: نجنگ؟ بجنگید «حَتَّى یَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَمَنْ قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَدْ عَصَمَ مِنِّی نَفْسَهُ وَمَالَهُ، إِلَّا بِحَقِّهِ»[۳] حالا آن بخاری است، این هم بخاری است.

ناراحتی پیامبر در مورد عمل اسامه

 بعد «قُلْتُ: کَانَ مُتَعَوِّذًا»[۴] گفتم: آقا ببخشید. «فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا» یعنی مدام گفت: «أ قَتَلتَ مَن قَالَ لا إلَهَ الّا الله؟» این قسمت در بخاری نیست. دوباره من می‌گفتم: اشتباه کردم. دوباره می‌گفت: «أ قَتَلتَ مَن قَالَ لا اله الّا الله؟».

عدم محاکمه در قتل شبهه

یعنی چون در جنگ است و این‌ها می‌گویند شبهه شده است، کما این‌که در جنگ خود ما هم ممکن است طرف با تانک بزند، آن جلوی مهلکه یک کسی را بکشد و بعضی‌ها از این بی‌احتیاطی که کردند روانی شدند. یعنی چون قتل شبهه طرف را محاکمه نمی‌کنند. چون محرز نیست که غرض او چه بوده است.

مخالفت با وهابیّت نه با صحابه

 ولی می‌گوید: «مُتَعَوِّذًا» گفتم: آقا اشتباه کردم. گفت: «أ قَتَلتَ مَن قَالَ لا إلَهَ الّا الله؟» یعنی دیگر به غلط کردن افتادم. نویسنده می‌گوید: نگاه بکن «وَ قَد سُئِلَ عَلی (رضی الله عنه) عَنِ المُخالِفین لَهُ مِنَ الفَرق أ کُفَارِهِم قَالَ: لَا إنَّهُم مِنَ الکُفرِ فَرُّوا» نه این‌ها کافر نیستند. «فَقِیل أ مُنافِقونَهُم؟ قال: لَا إنَّ المُنافِقین لَا یَذکِرونَ الله إلّا قَلیلا وَ هولاء یَذکُرونَ الله کَثیراً. فَقیل أیُّ شَیءهُم قال: قومُ أصَابَتهُمُ فِتنَه فَعَمُوا وَ صَمُّوا» نه این‌ها مفتون شدند، دچار فتنه شدند. روایت برای اهل سنّت است. می‌گوید: امیر المؤمنین و رسول خدا، چون این کتاب را که نوشت او را به زندان انداختند، حکم قتل او صادر شد، ایشان چون مجتهد مسلّم مذهب مالکی بود، جلسه تشکیل دادند، دفاع کرد، تبرئه شد. در این فضا دارد حرف می‌زند. لذا آن روایت عمر و ابوبکر را در این معنا خیلی لازم بود که بیاورد، نمی‌آورد. نمی‌خواهد این‌جا صحابه را بکوید، می‌خواهد وهابیّت را بکوبد.

خلع سلاح کامل وهابی در بحث‌ها

می‌گوید: پس ما یک مقدّمه گفتیم محمّد عبد الوهاب خود او گفت: «سُبحَانَکَ هذا بُهْتَانٌ عظیمٌ» ببین طرف را خلع سلاح می‌کند. بله ما یک وقتی است کلیپ می‌سازیم محمّد بن عبد الوهاب را رسوا بکنیم، این برای سنّی‌ها خوب است، یک وقت داریم با وهابی بحث می‌کنیم، یک وهابی را تا جایی که می‌توانی باید خلع سلاح بکنی. بگویید تو با ابن تیمیه هم مختلف فکر می‌کنی، او هم این‌طور نگفته است. محمّد بن عبد الوهاب هم این‌طور نگفته است. صحابه هم این‌طور نگفتند. عمر هم این کار را نکرده است، ابوبکر هم این کار را نکرده است، این دیگر هیچ چیزی برای گفتن ندارد. نکته‌ی دوم.

مقام عند الله پیامبر

 نکته‌ی سوم می‌گوید: یک مقامی خالق دارد، یک مقامی مخلوق دارد. خیلی دقّت بکنید انصافاً زیبا بحث کرده است مقدّمات را به خوبی چیده است و جلو آمده است. می‌گوید: شما می‌گویید: بگویی اللَّهُمَ بِحَقِ رسول الله مشرک هستید. می‌گوید: ما یک بحثی داریم این‌که این پیغمبر عند الله مقام دارد یا نه. ما نمی‌گوییم که کسی، مخلوقی، کنار خدا مستقلاً مقام دارد.

کفر نتیجه‌ی خلط مقام خدا و مخلوق

 بعضی از عبارات آن را می‌خوانم ببینید «إنَّ الفَرق بَینَ مَقامِ الخَالِق وَ المَخلوق هُوَ الحَدَّ الفَاصِل بَینَ الکُفِرِ و الإیمان» بعد می‌گوید: کسی که بین این دو مقام را خلط بکند، یعنی مقام خالق و مخلوق را قاطی بکند. «فَقَد کَفَرَ وَ العَیَاذُ بِالله امَّا الغُلوُّ الَّذی یَعنی التَّغَالی فِی مُحَبَّتِهِ وَ طَاعَتِهِ وَ التَّعَلُّقَ بِهِ فَهَذا مَطلوبٌ وَ مَحبوبٌ».

مذمّت غلو کننده به پیامبر و ائمّه

 بله ما هم قبول داریم نسبت به رسول خدا حرفی بزند که مسیحی‌ها به عیسی و این‌ها گفتند. این آدم کافر است، شکّی نیست، لعنت خدا بر کسی که غلو بکند. یعنی به این معنا بیاید بگوید: من پیغمبر را به اندازه‌ی خدا دوست دارم، پیغمبر (معاذ الله) مثل خدا است، کنار خدا است، مستقل از خدا است.

دستور قرآن به تعظیم شعائر الهی

 امّا چه می‌گوید؟ می‌گوید: «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ»[۵]. «مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ»[۶] کسی شعائر الهی را تعظیم بکند، بزرگ بشمارد. می‌گویند: ببین شما که گفتی هیچ چیزی را جزء خدا بزرگ نشمارید؟ شعائر چه ربطی به خدا دارد. مثلاً «مِن ذَلِکَ کَعبَهُ المُعَظَّمه». کعبه معظّم است یا نیست؟ ای مشرک‌ها معظّم است، چرا مشرک نمی‌گویید؟ کعبه را خدا گفته است تعظیم بکنید. می‌بینید از کجا دارد وارد می‌شود «وَ الحَجَرِ الأسوَد وَ مَقامِ ابراهیم» این‌ها را تعظیم می‌کنید یا نمی‌کنید؟ چرا تعظیم می‌کنید؟ مشرک‌ها! باید خدا را تعظیم بکنید. این‌ها شعائر الهی هستند. حضرت حق گفته است، این‌ها را تعظیم بکنید. «فَإنَّهَا احجَار» مگر این‌ها سنگ نیستند؟ ولی «أمَرنا اللهُ تَعالی بِتَعظیمِها بِطوافِ بِالبَیت وَ مَسِّ الرُّکنِ الیَمانی تَقبیلِ الحَجَرِ الأسوَد».

بحث با یک وهابی در مکّه

 باز یک وقتی هم در مکّه رفته بودم گفتم: آقا من یک سؤال دارم. گفت: بفرمایید. گفتم: اگر یک کسی این در را ببوسد. گفت: حرامُ، شرک. گفتم: آن طرف را چه؟ گفت: حرامُ. گفتم: این سنگ را چه؟ گفت: حرامُ. گفتم: این سنگ را چه؟ حرامُ. گفتم: حجر را چه؟ گفت: مستحب است. گفتم: عجب شرک مستحب است؟ گفت: نه این شرک نیست، این سنّت پیغمبر است. گفتم: یعنی سنّت پیغمبر بر شرک بوده است. گفت: نه دیگر استثناء شده است. گفتم: یعنی خدا به خاطر پیامبر یک شرک را استثناء کرده است؟ آن مسیری که تو داری می‌روی دیوانه‌بازی است. «إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ »[۷] پارتی بازی که نیست. چون پیغمبر ما گفته است، شرک را انجام بدهید، بقیه‌ی جا‌ها شرک را نباید انجام بدهید. اگر بوسیدن شرک است، کعبه و غیر کعبه ندارد. مگر این‌که بگویی این‌ها شعائر الهی هستند و غرض شما این نیست که کعبه مستقل است و این‌ها عظیم هستند عند الله.

بحث فقهی در مورد اذن

خوب ما بقیه‌ی حرف‌های خود را هم این‌جا می‌گوییم. آن را هم که داریم می‌گوییم دقیقاً همین است. بوسیدن مطلقاً حرام است. این شرک است، این شرک نیست. این شرک نیست. پس شما سؤال از اذن می‌کنید، خوب اذن می‌گوییم. خوب عنوان عوض می‌شود. یک وقت عنوان اذن است، یک وقت عنوان استقلال است. اذن بحث فقهی می‌شود. اگر این‌که به دیوار بگویی این دیوار معبود است، خوب این شرک است کما این‌که کسی به مهر سجده بکند. کسی که واقعاً به مهر سجده نمی‌کند. علی المهر، علی الارض سجده می‌کند.

شباهت وهابیّت و مشرکین در قائل نبودن خصایص ویژه برای پیامبر

دقیقاً سؤال ما این بود که شما نمی‌توانید کسی را که جایی را ببوسد، تکفیر بکنید. فوق آن این است که کار حرام انجام داده است. می‌گوید: من یک چیزی به شما بگویم، ما نگاه می‌کنیم شما عین مشرکین در طول تاریخ فکر می‌کنید که برای انبیاء از انسان‌ها ارزش‌ها قائل نیستند. چرا؟ چون شما می‌گویید: هیچ کسی عندالله قیمتی ندارد. همه بشر هستند، همه مساوی هستند. عصای من از پیغمبر بهتر است. حالا عبارت را ببینید. می‌گوید: باید این پیامبر با این‌که بشر است یک خصایص ویژه‌ای داشته باشد که پیغمبر ما بشود و الّا برای چه پیامبر بشود. در مورد حضرت نوح کفّار گفتند: «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا»[۸] قوم موسی و هارون به آن‌ها گفتند: «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ‏»[۹] قوم صالح به او گفتند: «ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ»[۱۰] یعنی اگر شما فقط جنبه‌ی بشری پیغمبر را بگیرید و برای او خصایص عظیمه قائل نشوید، شما بگویید فرق شما با کفّار قدیم چیست. ما سر بشر بودن پیامبر حرفی نداریم. عرض کردیم پیامبر بشر است ولی اگر خصایص نداشته باشد، چرا او باید پیغمبر ما باشد؟ این آیات اگر به کوه نازل بشود، «لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ»[۱۱] می‌گوید: «نَزَلَ عَلی قَلبِک» به این قلب نازل شده است. خوب نازل شده است این قلب باید آن‌قدر قدرت داشته باشد که کوه را منفجر می‌کند، این قلب را (قطع کلام)

-‌ آن شرح صدر (قطع کلام)

پیامبر بشر عادی نیست

-‌ اگر شما بگویید این بشر، بشر عادی است فرق حرف شما با کفّار چیست؟ در دوران نوح این را گفتند. قوم موسی و هارون گفتند. قوم صالح گفتند: «ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَهٍ». اصحاب الأیکه به شعب گفتند. «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرینَ * وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا»[۱۲] کار بزرگی که کرده است، این است می‌گوید: «فِی حَقِّ سُیِّدِنَا رَسُول الله قد رأوها بعین البشریّه المجرده وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی‏ فِی الْأَسْواقِ» برای چه این هم غذا می‌خورد، راه می‌رود. یعنی می‌گفتند: نه این نباید پیغمبر باشد، باید فرشته باشد. آن‌جاهای دیگر است که یک ملکی بیاید. چرا یک ملکی نمی‌آید؟ می‌گوید: آیا بین نظریه‌ی شما با نظریه‌ی کفّار در طول تاریخ فرق است؟ اگر وجود دارد بفرمایید؟ می‌گوید ندید پیغمبر در حدیث صحیح فرمود: «تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»[۱۳].

خلیفه‌ی اوّل و دوم درست‌کننده‌ی این مشکل

این دقیقاً منهج خلیفه‌ی اوّل و دوم است. این بلا را آن‌ها سر پیامبر آوردند ولی دیدید چطور دارد حمله می‌کند می‌گوید: آقا پیغمبر خصایص ندارد، این‌که حرف کفّار است. می‌گفتند: یک فرشته‌ای، یک چیزی، یک چیز ویژه‌ای بیاید این که یک انسان عادی است. می‌خواهد بگوید نمی‌شود یک آدم عادی مثل خود ما… چرا من پیغمبر شما بشوم؟ می‌گوید: تو چه ویژگی داری که پیغمبر ما بشوی؟ ما باید دقّت بکنیم با چه کسی بحث می‌کنیم. وهابیّت اهل جبر نیست، حالا شما -پس فعلاً روی این فکر بکنید- نسبت به کفّار چه میزی در دیدگاه خود نسبت به رسول الله دارید؟ 

 

[۱]– شرح منهاج الکرامه فی معرفه الإمامه، ج ‏۲، ص ۲۱۲٫

[۲]– صحیح بخاری، ج ۵، ص ۱۴۴٫

[۳]– همان، ج ۴، ص ۴۸٫

[۴]– صحیح بخاری، ج ۵، ص ۱۴۴٫

[۵]– سوره‌ی حج، آیه ۳۲٫

[۶]– همان، آیه ۳۰٫

[۷]– سوره‌ی اعراف، آیه ۲۸٫

[۸]– سوره‌ی هود، آیه ۲۷٫

[۹]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۴۷٫

[۱۰]– سوره‌ی شعراء، آیه ۱۵۴٫

[۱۱]– سوره‌ی حشر، آیه ۲۱٫

[۱۲]– سوره‌ی شعراء، آیات ۱۸۵ و ۱۸۶٫

[۱۳]– بحار الأنوار، ج ‏۱۶، ص ۳۹۹٫

 

 

متن قسمت دوم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

ادّعای محمّد عبد الوهّاب در مورد بهتان‌های به او

روز گذشته بحث ما این بود که این مرحوم، سیّد محمّد بن علوی، عالم برجسته‌ی مالکی در مفاهیم آمد بعد از این‌که یک مقدّمه‌ای گفت که خود شیخ محمّد عبد الو.هاب می‌گوید: کجا من «أکفَرُ مَن تَوَّسَلَ بِالصِّالِحین سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» دو تا نامه از او نقل شد که ایشان انکار می‌کند. مقدّمه‌ی دوم را نویسنده آمد گفت: دشنام به مؤمن، به مسلم فسق است، قتل او فکر است، دو تا داستان نقل کرد؛ یکی از بخاری یکی دیگر از یک روایت دیگر.

بیزاری رسول خدا از فعل خالد و اسامه

آن‌جایی که رسول خدا راجع به خالد بن ولید که کشته بود، فرموده بود: «اللَّهُمَ إنِّی أبَرأ إلَیک مِمَّا صَنَعَ خَالد»[۱] در آن روایت دیگر هم اسامه می‌گوید: آن‌قدر پیامبر به من گفت: «أ قَتَلتَ مَن قَالَ لَا اله الَّا الله؟» من هم مدام عذرخواهی می‌کردم تا دیگر مثلاً از خجالت آب شدم. «فَمَا زَالَ یُکَرِّرُهَا، حَتَّى تَمَنَّیْتُ أَنِّی لَمْ أَکُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذَلِکَ الیَوْمِ»[۲] این‌قدر تکرار کرد -این روایت بخاری است- من گفتم: ای کاش مسلمان نشده بودم، -این‌قدر خجالت کشیده بودم- که می‌آمدم یک چنین اشتباهی می‌کردم. نویسنده می‌خواهد بگوید یعنی چطور به این راحتی آدم می‌کشید؟ با شبهه.

مشترک نبودن مقام خالق و مخلوق از نظر سیّد محمّد بن علوی

 مرحله‌ی بعدی چه بود؟ مقام خالق و مخلوق بود. نویسنده آمد گفت: مقام خالق و ملخوق با هم مشترک نیست. کسی بگوید کافر است، شکّی نیست امّا آیا شما بعضی از چیزها را تعظیم می‌کنید یا نمی‌کنید؟ آیا حجر الاسود را معظّم می‌شمارید یا نمی‌شمارید؟ آیا کعبه را معظّم می‌شمارید یا نمی‌شمارید؟ این‌ها شرک است؟ که ما عرض کردیم نمی‌توانی بگویی خود او گفته است. بگویی خود او گفته است وارد دایره‌ی حلال و حرام می‌شود. این روز گذشته بحث شد.

شباهت گفتار وهابیّت با کفّار از نظر سیّد محمّد بن علوی

مرحله‌ی بعد آمد گفت: ببین چرا شما مثل کفّار حرف می‌زنید. کفّاری که حضرت نوح را قبول نداشتند، علّت این‌که با نوح به عنوان پیغمبر خدا می‌جنگیدند چه بود؟ «ما نَراکَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا»[۳] به حضرت موسی و هارون گفتند: «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا»[۴]. این‌ها که مثل ما هستند، با ما که فرقی ندارند. یعنی این‌که بگویی پیغمبر با ما فرقی ندارد، شما چرا دارید حرف کفّار را می‌زنید؟ قوم ثمود به پیغمبر خود صالح گفتند: «ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَهٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ‏»[۵] اصحاب الأیکه به شعیب گفتند: «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرینَ * وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا»[۶] در مورد رسول خدا گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی‏ فِی الْأَسْواقِ»[۷] می‌گوید: ببخشید چرا شما وهابی‌ها مثل کفّار حرف می‌زنید؟ این هیچ فرقی با ما ندارد. خوب این‌ها این‌طور گفتند، خدا تقبیح کرده است. بعد می‌آید چند مورد روایت نقل می‌کند. این‌ها فعلاً در مقدّمه‌ی بحث است.

روایاتی از اهل سنّت و شیعه در مورد فرق داشتن پیامبر با بشرهای دیگر

می‌گوید: آیا پیامبر با ما فرق نداشت؟ خوب اگر فرق نداشت چرا… نویسنده می‌گوید: «جَاءَ فِی الحَدیث الصَّحیح» باید این‌ها بررسی بشود که حضرت رسول فرمود: «تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»[۸] چشم‌های خود را می‌بندم -یعنی می‌خوابد- ولی قلب من بیدار است. باز نویسنده این روایت و بعدی آن را هم می‌گوید صحیح است. «إِنِّی لأَرَاکُمْ وَرَاءَ ظَهْرِ»[۹] از پشت سر خود می‌بینم. «فَإنِّی أراکُم مِن أمَامی» همان‌طور که از مقابل می‌بینم. آدم عادی این‌طور است؟! باز می‌گوید: این روایت صحیحه است «أُوتِیتُ» به من داده شده است و برای شما مفاتیح خزائن ارض را، کلیدهای گنج‌های زمین را آوردم.

روایاتی از اهل سنّت در مورد حیات برزخی کامل پیامبر

بعد می‌گوید: آقا رسول خدا یک حیات برزخی کاملی دارد، با شما فرق دارد. بشر، بشر است ولی با شما فرق دارد. بعد روایت دیگری نقل می‌کند. می‌گوید ابن ماجه آورده است، احمد آورده است، ابن حبان تصحیح کرده است، حاکم هم تصحیح کرده است. روایت این است «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مِنْ أَفْضَلِ أَیَّامِکُمْ»[۱۰] از افضل ایام شما «یَوْمَ الْجُمُعَهِ» است. چرا؟ چون در آن آدم خلق شد. بعد می‌فرماید: -ادامه‌ی آن- «فَأَکْثِرُوا عَلَیَّ مِنَ الصَّلَاهِ فِیهِ» در این روز جمعه زیاد بر من صلوات بفرستید. «فَإِنَّ صَلَاتَکُمْ مَعْرُوضَهٌ عَلَیَّ» صلوات شما به من عرضه می‌شود. «فَقَالَ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ» چطور صلوات ما به شما عرضه می‌شود؟ «و َقَدْ أَرَمْتَ؟ – یَعْنِی بَلِیتَ» یعنی چطور صلوات ما به شما عرضه می‌شود در حالی که پوسیده شدی (معاذ الله).

-‌ بُلیتَ.

-‌ بُلیتَ می‌شود خواند. بُلِّیت گفتیم برای این‌که جسارت نشود، می‌شود بُلَّیت هم خواند. یعنی جسد بُلِّیت. بُلِّیت الجسد، بلیَّت الجسمان. حالا یا بُلیتَ مثلاً. بی‌ادبی این بیشتر است، چون مصداق این است که شما پوسیدی. حالا جسم پوسیده شده است هر کدام. حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَنْ تَأْکُلَ أَجْسَادَ الْأَنْبِیَاءِ» بحث چیست؟ آقای وهابی تو مشکل شعوری داری. بین بحث مقام خالق و مخلوق دو چیز است ولی این‌که بگویی مخلوق عندالله مقام ندارد، این حرف کفّار است نه حرفی که از… باز می‌گوید روایت داریم که هیثمی گفته است: «رِجَالُهُ رِجال الصَّحیح» هیثمی در چه کتابی است مجمع الزّوائد. «حَیَاتی خَیرٌ لَکُم تُحَدِّثُون وَ یُحَدِّثُ لَکُم»‏.

-‌ هیثمی حجّت ندارد.

حیات برزخی پیامبر بعد از وفات

-‌ هیثمی حجّت نیست ولی عالم برجسته‌ی اهل سنّت است. وقتی روایت را تصحیح می‌کند این به این معنا است که اگر این موضوع شرک بود، او شرک را تصحیح کرده بود. این‌ها کأنّه روح ندارد پیغمبر و از این حرف‌ها (معاذ الله) «حَیَاتی خَیرٌ لَکُم تُحَدِّثُون وَ یُحَدِّثُ لَکُم»‏. حرف می‌زنید. به نفع شما حرف زده می‌شود. با شما… «فَإذا إنَا مِتّ کَانَت وَفَاتی خَیرٌ لَکُم» از دنیا بروم وفات من هم برای شما خیر است. عرضه می‌شود بر من «أعمَالَکُم: فَإن رَأیتُ خَیراً حَمدتُ الله» خیری ببینم خدا را حمد می‌کنم «وَ إن رَأیتُ شرّاً إستَغفَرتُ لَکُم». استغفار می‌کنم. «قَالَ الهِیثُمی رِواهُ البَزّار وَ رِجَالُهُ رِجالُ الصَّحیح. روایت یکی، دو تا نیست. ابی هریره نقل می‌کند.

-‌ این‌جا یک یک تعارض با اعتقاد ؟؟۶:۵۶ صوفیه دارد.

-‌ نه دیگر، اعتقاد وهابیّت متّخذ از روایت است. قرآن عقلی نیست که بگوییم روایت را تأویل می‌کنیم، از روایت اعتقاد را به دست می‌آورد.

-‌ آن‌ها اصلاً کلام ندارند؟

-‌ بله، کلام آن‌ها…

-‌ همان حدیث آن‌ها است.

روایاتی از اهل سنّت در مورد حیات بزرخی پیامبر

-‌ باید متّخذ از آیه و روایت باید باشد که بیشتر همین‌طور آیه را پشت سر هم می‌خوانند و نمی‌فهمند هم چه دارند می‌گویند. ابو هریره چه می‌گوید؟ «مَا مِنْ أَحَدٍ یُسَلِّمُ عَلَیَّ إِلَّا رَدَّ اللَّهُ عَلَیَّ رُوحِی حَتَّى أَرُدَّ عَلَیْهِ السَّلَامَ»[۱۱] من سلام را جواب می‌دهم همین‌ موقعی که در مرگ من است. این روایات بعداً باید یک به یک بروید بحث سندی آن مفصّل بحث بشود ولی نویسنده چون دارد در فضای وهابیّت حرف می‌زند خود او دقّت کرده است روایت عجیب و غریب از آن‌ها نقل نکند. باز از عمار بن یسار «إنَّ اللَه وَکَّلَ بِقَبری مَلِکاً أعطاهُ الله أسَماءَ الخَلَائِق» همه‌ی اسماء خلایق را می‌شناسد. «فَلَا یُصَلِّی عَلیَّ أحَدٌ إلا یَومِ القِیامَه إلّا أبلَغَنی بِاسمهِ وَ اسمِ أبیهِ» این فلانی پسر فلانی صلوات فرستاد، سلام کرد. «هَذا فُلانُ بن فُلان قَد صَلِّی عَلیک» به چه کسی آن‌جا دارد می‌گوید؟ پس فرشته‌ها با او صحبت می‌کنند. این پوسیدی رفتی این حرف بنی امیّه و ابله‌ها است. پوسیدی رفتی! آدم هم که می‌پوسد، روح دارد چه برسد به رسول خدا. باز بزّار و دیگران «إنَّ الله تَبَارَک وَ تَعالی» همان معنا را باز داریم. بعد می‌گوید: «وَ هُوَ (صَلی الله علیک و آله و سلّم)» این‌جا دیگر آل ندارد در فضای تسنّن است «وَ إن کَانَت قَد مَاتَ» درست است از دنیا رفته است «إنِّهُ فَضلَهُ وَ مَقامَهُ وَ جَائَهُ عِندَ رَبهِ باقٍ» دیگر تاریخ مصرف پیغمبر نزد خدا که نگذشته است، منقضی نشده است. آن عظمتی که عند الله داشت، دارد.

تعریف مفهوم توسّل

مگر شما نمی‌گویید: توسّل به اعمال صالحه مجاز است حالا إن‌شاءالله می‌رسیم- این‌ها می‌گویند: توسّل به اعمال صالحه مجاز است. مثلاً بگویی: «اللَّهُمَ إنِّی أتَوَّسّلَ إلیکَ بِصَلاتی لَک» این نمازی که خواندم. «بحجی، بقیامی، بصومی» می‌گویند اشکال ندارد. خوب ما هم می‌گوییم. آن وقت می‌گویند کسی عظمت ندارد. این یعنی چه «بِصَلَاتی» این چه اتّفاقی ایجاد می‌کند؟ آیا پیامبر کمتر از ما عبادت کرده است؟ علّت عظمت او پارتی بازی که نیست. علّت عظمت او اعمالی است که انجام داده است. «بَاقٍ لَا شَکَّ فِی ذَلک لَا رَیبَ عِندَ أهلِ الایمان وَ لذک فَإنَّ تَوسُّل بِهِ إلی الله إنَّمَا یَرجِعُ فِی الحَقیقَه إلی الاعتِقادِ الوجُود تِلکَ مَعانی و الاعتِقَادِ مُحبِّتِهِ» این‌جا ایشان بعداً می‌رسیم می‌خواهد بگوید: وقتی ما می‌گوییم: «اللَّهُمَ إنِّی أتَوُّسَلُ بِنَبیِّکَ» یعنی «اللَّهُمَ إنِّی…» مگر شما نمی‌گویید به عمل صالح می‌شود توسّل کرد. یعنی این‌طور می‌شود گفت؟ «اللَّهُمَ إنِّی أتَوَّسَلُ إلیکَ بِحُبِّی لِنَبیِّک» آن وقت این «بِنَبیِّکَ» یعنی این . آن وقت می‌گویند اشکال ندارد. منتها شما این را نمی‌گویید.

علّت وحی به پیامبر

حالا باید بحث بکنیم که لزومی ندارد این را هم بگوییم. «وَ لَیسَ هُوَ عِبَادَهٌ لَه بَل إنَّهُ مَهمَا عَظُمَت دَرَجَتَهُ وَ ألَت رُتبَتَهُ فَهُوَ مَخلوقٌ لا یَضُرر وَ لا یَنفَع مِن دُونِ اللهِ إلا بِإذنِهِ». «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما» مثل شما هم بشر است ولی «یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما» به من وحی می‌شود. این‌که وحی می‌شود چرا به بقیه وحی نمی‌شود؟ این آدم چه میزی دارد که به او وحی می‌شود، به دیگران وحی نمی‌شود؟ یک چیزی وجود دارد، یک میزی وجود دارد، ما همان را داریم می‌گوییم. حالا هر چه که است.

یکسان نبودن امور مشترک بین خدا و مخلوق

مرحله‌ی دوم می‌فرماید: یک چیزهایی باعث شده است این آدم‌های سلفی با مغز بر زمین بخورند، امور مشترک «بَینَ المَقامین لَا تُنَافِی فِی التَّنزیه» یک اموری مشترک است. یعنی هم خدا انجام می‌دهد، هم بشر انجام می‌دهد. نباید بگویی این‌ها یکسان است، در کنار هم است، هم عرض هم است، مستقل است. یکی از آن امور هدایت است. یکی از این امور شفاعت است، یکی از این امور علم غیب است. «مِنهَا الشَّفَاعَه» می‌گوید: شما این را نفهمیدید. «فَهِیَ لله» شفاعت کردن برای خدا است. «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ»[۱۲] جار و مجرور مقدّم تدل علی الحصر. «وَ هِیَ ثَابِتَهُ لِلرَّسُول» چطور؟ «وَ لِغَیرِهِ مِنَ الشُّفَاءُ بِإذنِ اللهِ کَمَا جَاءَ فِی الحَدیثِ أوتِیتُ الشَّفاعَهِ».

شفاعت پذیرفته شده‌ی پیامبر و قرآن

این روایت هم است که «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»[۱۳] این «إِلاَّ بِإِذْنِهِ» معلوم است که مورد دارد. «إِلاَّ بِإِذْنِهِ» نگفتم انبیاء و آن که خوب واضح است. بعد این دو «أَنَا أَوَّلُ شَافِعٍ وَ أَوَّلُ مُشَفَّعٍ»[۱۴] من شافعی هستم که مشفّع هستم -عرض کردم روایت را باید جدا کار کرد- مشفّع یعنی شفاعت مورد پذیرش. امیر المؤمنین هم فرمود: قرآن «شَافِعٍ وَ مُشَفَّعٍ». یعنی شفاعت می‌کند، شفاعت او مورد قبول واقع می‌شود.

علم غیب نزد خدا است

 می‌گوید ببین یک چیزهایی هستند برای خدا است ولی خدا می‌تواند به بقیه اذن بدهد. «مِنها عِلمُ الغَیب»؛ «لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ»[۱۵] الّا استثنائی است. «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ»[۱۶] ظرف را آورده است، مقدّم کرده است. یعنی فقط نزد او است. باز دوباره «لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُو» دوباره با الّا استثنائی است. علم غیب منحصر در خدا است. «قَد أثبَتُ أنَّ الله عَلَّمَ نَبیَّهُ مِنَ الغِیب مَا عَلَّمَهُ وَ أعطاء»، «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً»[۱۷] عالم غیب است.

گفتن علم غیب به برگزیدگان

 «فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً» به هیچ کسی غیب خود را نمی‌گوید «إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» به جز آن کسانی که برگزیده هستند. خوب قطعاً افضل آن‌ها پیامبر است. پس پیغمبر… حضرت حق لغو که نفرمود، به یک کسی فرموده باشد پیامبر است و قدر متیقّن آن خاتم انبیاء است. «مِنهَا الهِدَایَه وَ هِیَ خَاصُهٌ بِالله إنَّکَ لَا تَهدی مَن أحبَبت وَلِکنَ اللهَ یَهدِی مَن یَشاء» ولی خود این خداوند به پیامبر خود می‌گوید: «وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ‏»[۱۸] بفهمید «إِنَّکَ لَتَهْدی» فاعل تهدی چه کسی است؟

-‌ رسول الله.

نسبت دادن صفت خداوند به پیامبر توسّط خداوند

-‌ رسول الله است. شرک است؟ خدا هم شرک می‌گوید؟ بحث استقلال و اذن است. عدم استقلال و مأذونیت و این‌ها است و بعد می‌آید می‌گوید از این بالاتر شما می‌بینید که خداوند در قرآن می‌آید می‌گوید: «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ‏»[۱۹] در حالی که «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»[۲۰] «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحیمٌ‏»[۲۱] وصفی که خداوند به پیغمبر خود منتسب می‌کند یا توصیف می‌کند، دقیقاً وصف خود او است. «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحیمٌ‏» «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»، در مورد پیامبر هم می‌فرماید: «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» شرک است؟ یکی بیاید جلوی خدا را بگیرد، این‌قدر از نظر وهابی ها شرک نگوید. شرک نیست.

تفاوت رحمت و رأفت خدا با پیامبر

چطور صفت مشترک است؟ خوب اگر این صفت مشترک است، باید این را برای خود حل بکنی. بعد عبارت او زیبا است. «وَ مَعلوم أنَّ الرَّأفَه وَ الرَّحمَه الثّانیَّه غَیرُ الاولی» رحمت و رأفت خدا با رحمت و رأفت پیامبر فرق دارد. «وَ لَمَّا وَصَفَ نَبیَّهُ بِذَلکَ الوَصف وَصَفَهُ بالإطلاق بِلَا قَیدٍ وَ لَا شرطٍ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» کجا قید زد؟ خوب دقّت بکنید این‌جا انصافاً این نویسنده اعجاز کرده است، می‌خواهد مقدّمات مجاز عقلی را بگوید.

مجاز عقلی

 می‌گوید خدا در قرآن گفت: «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» یا نه؟ «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحیمٌ‏» هم گفت دیگر؟ گفت. چرا نگفت: «بالمؤمنین رؤف الرّحیم بِاذنی وَ تَحتِ وِلَایَتی وَ مَأخُوذ عَنِّی»؟ چرا این‌ها را نگفت؟ خدا هم مثل این‌که دوست دارد مشرک درست بکند. می‌گوید واضح است که این رأفت را پیغمبر از کجا آورده است، اگر خدا نخواسته است. می‌گوید: این مجاز عقلی است. مجاز گاهی قرینه می‌خواهد، لفظاً. می‌گویی: رأیتُ اسَداً. باید یروی بگویی منظور تو را بفهمند، اگر می‌خواهی مجاز بگویی. ولی گاهی همه حتّی اسکمیوها و آدم‌خوارها هم می‌فهمند، نیاز نیست قرینه بگویی. آن برای وقتی است که عقل تشخیص می‌دهد، نمی‌شود مؤحّد باشد و رسول خدا را شریک خدا بداند. لذا خدا نمی‌فرماید: «بِالمؤمنینَ رؤفٌ الرَّحیم بِلَا شَکٍ بإذنی مَتَّأخَذٌ عَنِّی مَأخُوذٌ مِنِّی» واضح است، نمی‌گوید. شما می‌گویید: مطلق گفتی پیامبر رؤف و رحیم است. می‌گوید: مطلق گفتم ولی مجاز عقلی قیدهایی دارد، نیاز نیست بگوییم، حیوانات هم تشخیص می‌دهند.

-‌ وقتی که ما توسّل می‌کنیم و این‌ها ما دیگر قرینه احتیاج نداریم ما به واسطه‌ی اعتقادات خود که می‌گوییم (قطع کلام)

-‌ خوب این‌ها چون می‌گویید: «یَا رَسُولَ الله أعطِنی» می‌گوید: صبر بکن مشرک! رسول الله! می‌گوید بلا قید هم اگر گفتیم همان‌طور که خدا مشرک است، ما هم مشرک هستیم. اگر (معاذ الله) مشرک است. اگر قرآن می‌تواند بلا قید بگوید، ما هم بلا قید می‌گوییم ولی مجاز عقلی که وجود دارد. یعنی قرائن عقلی که موجود است، بین عقلا داریم حرف می‌زنیم.

-‌ این‌جا یک بحثی است. مثلاً حاج آقای صدیقی می‌تواند به خود صدیقی بگوید ولی من باید حرمت نگه بدارم. خدا به شأن خود هر طور می‌خواهد صحبت بکند (قطع کلام)

-‌ نه خدا غلط نمی‌گوید (معاذ الله) شرک نمی‌گوید.

-‌ ولی او اگر قرینه را نگوید، اشکال ندارد.

-‌ آن یک حرف دیگر است، آن در بحث ادب است. این که خداوند به پیامبر خود می‌تواند اسم بگوید، اسم پیامبر را مورد خطاب بگوید، ما هم باید یا رسول الله بگوییم که بی‌ادبی نشود، این بحث دیگری است. امّا این‌که خدا کلمه‌ای بگوید که توهّم شرک بشود.

-‌ از خدا توهّم شرک نمی‌شود امّا از بنده می‌شود.

-‌ چرا؟

-‌ در قرآن هم آمده است «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏»[۲۲] این همه تعریف کرده است، آن وقت تو می‌گویی از ادب است.

-‌ نه، شاید خود خدا قرینه بگوید اشکال ندارد (قطع کلام)

-‌ نه نمی‌شود بگوییم که قرآن اجازه دارد، ما اجازه نداریم این خیلی حرف عجیبی است. پیغمبر خدا اجازه دارد، ما اجازه نداریم. ما داغ‌تر از آش که نمی‌توانیم بشویم. یعنی حرف‌هایی که خدا گفته است را ما نمی‌توانیم بگوییم. پس اگر این حرف درست باشد (ادغام صدا ۱۸:۲۷) آن برای ادب است، آن مثل این است که پدر شما می‌تواند اسم مادر شما را بگوید ولی شما باید به مادر خود احترام بگذاری. برعکس آن هم همین‌طور. این احترام یک شیء دیگری است. این مثل این می‌ماند که بگویی شما حق نداری بگویی: «بِالمُؤمِنینَ رَؤفُ الرَّحیمِ» شما باید بگویید: «بِالمُؤمِنینَ رَؤفُ الرَّحیمِ وَلَکِن بِإذنِ اللهِ» این‌طور است، هیچ کسی این را نمی‌گوید. آیه‌ی قرآن را می‌شود گفت، اشکال ندارد.

-‌ ولی خوب ما در ادعیه‌ی خود هم داریم که مثلاً می‌گوید یا رسول الله باذن الله (قطع کلام)

-‌ بگویی که اشکال ندارد ولی ما آن‌جا را کار داریم که نمی‌گوییم. خوب آن‌جا که طرف قید می‌زند خوب قید می‌زند، آن‌جا که قید نمی‌زند باید ببینی قیود عقلی وجود دارد یا نه، قرائن عقلی وجود دارد یا نیست.

کابرد مجاز عقلی در بحث توسّل

 وارد یک بحث کوتاهی به اسم مجاز عقلی و استعماله می‌شود. می‌گوید: «لَا شَکِّ أنَّ المَجَاز» این همان جای اصلی است که این وهابی‌ها و جریان شیرازی نمی‌فهمند.

علّت تکفیر آقای سیستانی

مثلاً مرحوم آقای سیستانی را تکفیر می‌کنند چون می‌گوید: بگویید اعزّای اهل سنّت. این دارد در فضای وحدت حرف می‌زند و بروی کتاب فقه همین آدم را نگاه ببینی، می‌گوید: سنّی مسلم است، نه مؤمن. می‌گویند: چرا این لفظ را… می‌گوییم: مجاز عقلی. این را که ما می‌گوییم تفکّر این‌ها، یک مشرب این‌ها آبشخور آن سلفی‌گری است، خشک است، قشری است این است. مجاز عقلی را نمی‌فهمید؟! اعتقادات این آدم واضح است، ده جلد کتاب اعتقاد… علّامه‌ی طباطبایی (رحمه الله علیه) ۲۰ جلد المیزان دارد. خوب ببینید در آن‌جا چه گفته است؟ می‌گوید: نه آن‌جا یک چیز دیگر گفته است. شهید مطهّری ۹۰ جلد کتاب دارد، حالا اگر یک‌جا… مبانی او معلوم است. شهید مطهّری می‌گوید: در باب وحدت ما از یک مستحبّ خود کوتاه نمی‌آییم. قرار نیست بگوییم مستحب ما غلط است، ولی قرار نشد با هم نزاع بکنیم.

خدا مسبّب امور

امّا بحث مجاز عقلی؛ می‌گوید: «لَا شَکِّ أنَّ المَجَاز العَقلی مُستَعمَلٌ فِی الکِتابِ وَ السُّنَهَ مِن ذَلِکَ قُولُهُ تَعالی وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً»[۲۳] فاعل «زادَتْهُمْ إیماناً» چیست؟ آیات است. می‌گوید: «فَإسنَادُ الزِّیادَه إلَی الآیاتِ مَجازٌ عَقلی لأنَّها سَبَبٌ زفی الزِّیَادَه» آیات سبب زیادت ایمان هستند. «وَ ألَّذی یَزیدُ حَقِیقَهً هُوَ الله تَعالی وَحدَهُ» خدا است که ایمان را زیاد می‌کند، خدا ایمان را کم و زیاد می‌کند. آیه سبب آن است، خدا خواسته است سبب بشود. همان‌طور که قرص سبب شفا بشود یا نشود. خدا خواسته است به آن سبب بدهد. «قُولُه تَعالی «یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً»[۲۴] فاسناد الجعل (پرش صدا) ۲۱:۲۳» روز قیامت روزی است که بچّه را پیر می‌کند، آن روز پیر می‌کند یا خدا؟ خدا آن را سبب کرده است، اگر نمی‌خواست نمی‌شد. «فَإسنَادُ الجَعل إلی الیَوم مَجازٌ عَقلیٌ لِأنَّ الیَوم مَحلُّ جَعلُهُم شِیباً» محلّ این پیر شدن آن روز است. چه کسی این کار را می‌کند؟ خدا. «وَ الجَعلُ المَذکور واقِع فِی الیَوم وَ الجَاعِل حَقیقهً هُوَ اللهِ تَعالی».

هدایت و گمراهی به دست خدا

 «وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً * وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثیراً»[۲۵] «أَضَلُّوا» به چه کسی برمی‌گردد؟ یغوث، یعوق و نسر. این‌ها گمراه کردند؟ گمراهی به دست چه کسی است، هدایت به دست چه کسی است؟ «إنَّ إسَنادَ الإضلال إلی الأصَنام» این بت سنگ، این بدبخت چه شعوری داشت. بت پرست و بت ساز را بگویی یک چیزی. بت که بت است. «إنَّ إسَنادَ الإظَلال إلی الأصَنام مَجازٌ عَقلی لِإنَّهَا سَببٌ فِی حُصولِ الإضلال» سببیّت آن را هم خدا به او داده است. «وَ الهَادی وَ المُضِل هُوَ الله وَحده» بگویید بببینم شما توحید دارید یا ما؟ اگر فقط برویم ظاهر آن را بگیریم، شما این‌ها را می‌خواهید چه کار بکنید؟ «وَ قُولُهُ تَعالی «حِکَایَتاً عَن فِرعونُ یا هامانُ ابْنِ لی‏ صَرْحاً» فإسنَادُ البِنَاء إلی هَامَان مَجازٌ عَقلی لإنَّهُ (قطع کلام)

-‌ این‌که دیگر از زبان  (قطع کلام)

-‌ قرآن دارد می‌گوید و بعد هم این است که… این را شما می‌گویید: چه کسی این ساختمان را ساخته است؟ می‌گوید: الله ساخته است یا مهندس فلانی. سازنده‌ی ساختمان چه کسی است؟ الآن این ساختمان بغل را چه کسی دارد می‌سازد؟ چه کسی می‌گوید: الله تبارک و تعالی. می‌گوید: همین را که این‌جا می‌گوید. «فإسنَادُ البِنَاء إلی هَامَان مَجازٌ عَقلی لإنَّهُ سَبَبٌ وَ هُوَ آمِر یَأمُر وَ لَا یَبنِی لِنَفسِه» خود هامان هم که نساخت. خود آقای مرتضوی که آجر بالا نمی‌اندازد. یعنی هم الله سبب اوّل است، این مهندس که دارد این ساختمان بغل را می‌سازد یک مسبّب دیگر است، خدا اجازه داده است، خود او که آجر بالا نمی‌اندازد. می‌گویند: مهندس مرتضوی که ساختمان را نساخت. می‌گوید مهندس‌های او که نساختند. مجاز عقلی. «وَ البَانی إنَّمَا هُوَ الفَعَلَ مِنَ العُمَّال و أمَّا الأحادیث وَ فِیهَا شَیءٌ کَثیر یَعرِفُهُ مَن وَقَفَ عَلیهَا وَ کَانَ مِن مَن یَعرِفُ الفَرق بِین الإسنَادِ الحَقیقی وَ المَجازی لَا حَاجَهَ إلی إطاله».

خلق عباد و افعال آن‌ها در اختیار خدا

انصافاً می‌گوید شما خیلی بی‌شعور بودید نفهمیدید و الّا همه این را می‌فهمند، نیازی نیست ما توضیح بدهیم. «قَالَ العُلَماء إنَّ صُدورَ ذَلکَ الإسنَاد مِن مُوحِّدٍ» اگر یک کسی کافر است ممکن است این حرف را بزند ولی اگر از یک موحّدی که می‌گوید: الله تبارک و تعالی حیّ است، قیّوم است، مؤثّر حقیقی در عالم است، اگر دیدید یک موحّدی «إنَّ صُدورَ ذِلک» صادر شدن این‌ها از یک موحّد «کَافٍ فی جَعلهِ إسناداً مَجازیاً» ما وقتی می‌دانیم یک نفر موحّد است، این‌طور حرف می‌زند، می‌گوییم: دارد مجاز عقلی می‌گوید، همان‌طور که قرآن می‌گوید. «لأنَّ الإعتِقادَ الصَّحیح هُوَ الإعتِقاد أنَّ الخَالق لِلعِباد وَ أفعَالِهِم هُوَ الله» هم عباد، هم افعال عباد را خدا خلق می‌کند. «فَهُوَ الخَالِق عِباد وَ أفعَالِهِم لَا تَأثیرِلِأحَدِهِم سَواه لَا لِحِیِّ وَ لَا لِمَیِت» این اعتقاد ما است. مجاز عقلی است، طبیعی است. این‌طورمدام بخواهیم هر جمله سه پاراگراف توضیح قید بزنیم، نمی‌گوییم دیگر. دو خط آن را بخوانم «فَهَذا الإعتِقَاد هُوَ التُّوحِید المَحض بِخِلَافِ مَا لَو الاعتَقَدَ غَیرَ هَذا فأنَّها یَقَعُ فِی الإشرَاک» به غیر از این کسی حرفی بزند شرک می‌شود.

بحث بعدی این است ضرورت ملاحظه‌ی نسبت مجازیّت در مقیاس کفر و ایمان. بعد از این مقدّمات… خیلی منّظم بحث کرده است. حالا وارد می‌شویم، ببینیم مقیاس کفر و ایمان در بحث مجاز عقلی چیست؟

-‌ این بحث مجاز عقلی به نظر من خیلی واضح است، منتها آن اشکالی که این‌ها در بحث توسّل به ما می‌گیرند، این است که می‌گویند: شما بعضی جاها باذن و این‌ها ولو در ؟۲۶:۰۶؟ اعتقاد خود ما هم این است بعضی موقع‌ها که به حرم امام رضا می‌رویم، مستقیماً از خود شخص خود امام رضا (قطع کلام)

اراده پیامبر،  اراده‌ی خدا

-‌ ما مستقیم می‌خواهیم، مستقل که نمی‌دانیم. «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیم‏» پیغمبر رؤف و رحیم است یا نیست؟ خدا خواسته است، خدا اجازه داده است، خدا توانایی آن را به او داده است ولی الآن رؤف و رحیم است یا نیست؟ هست. الآن پیغمبر هادی است یا نه؟ «إِنَّکَ لَتَهْدی»[۲۶] هادی است. پس آن لا تهدی چیست؟ اصلاً پیغمبر اراده‌ای به غیر اراده‌ی خدا ندارد. اگر من بگویم یا رسول الله من را هدایت بکن، شرک است یا نه؟ اگر بگویم یا رسول الله خدا را (معاذ الله) رها بکن، نتوانست برای من کاری بکند، تو یک کاری برای من بکن، شرک است.

امام معصوم سبب هدایت

 امّا اگر بگویی: «یَا رَسُولَ الله إهدِنی إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» این عین توحید است. چون من که نمی‌گویم یا رسول الله تو مستقل از خدا هستی. این که ما می‌گوییم مستحبّ است… همان‌طور شما قرص را که می‌خورید سبب است، سبب اعطاء است، سبب هدایت امام معصوم است. منتها مستقل نیست، چه کسی یک چنین حرفی را زده است؟ یعنی شما یک دیوانه در حرم امام رضا پیدا بکنید، بگوید امام رضا با خدا دو تا هستند، دو تا حکومت داریم.‏

-‌ از هر عامّی هم بپرسی این را (قطع کلام)

تعریف تعبیر مجازی ائمّه فقیرترین انسان‌ها نزد خدا

-‌ یکی است. منتها وقتی می‌گوییم تو بده، چون تو خیلی عند الله عظیم هستی، خدا به تو خیلی قدرت داده است. فقیرترین آدم‌ها نزد خدا شما هستید. البتّه با تعبیر مجازی آن. چرا؟ چون یک نفر پنج میلیون از یک نفر گرفته است، یکی ده میلیون از او گرفته است. آن ده میلیون بدهکارتر است. شما خیلی نزد خدا بدهکار هستید. از جانب جنبه‌ی ید الرّبی شما نسبت به خدا خیلی بدهکار هستید. امّا جنبه‌ی ید الخلقی خیلی پول در دست شما است، یک مقدار هم به ما بدهید. مثل این می‌ماند که شما بروید به مسئول امور مالی حوزه بگویید: یک میلیون به من وام بده. آن پول که برای او نبوده است، حالا ممکن است اجازه بدهند گاهی آن را مدیریّت هم بکند ولی پول برای چه کسی بوده است. پولی به او ندهند، این پولی از خود ندارد. می‌رویم به مسئول امور مالی می‌گوییم: آقای امور مالی یک وام برای من درست بکن. نمی‌گوییم: برو به حاج آقا صدیقی بگو یک وام بده. چون مدیریّت آن را به او داده است ولی مدیریّتی که آن به آن باید تحت اشراف باشد. چه اشکال دارد بگوید؟

-‌ چرا فرمودید به خود او بگوییم (ادغام صدا ۲۸:۳۹)

همه‌ی موجودات در محضر خدا

-‌ به خود او می‌گوییم چون مسئول آن است، چون مفیض فیض است. ولی ما او را مستقل نمی‌دانیم بلکه لحظه‌ای مستقل نمی‌دانیم. مسئول امور مالی ممکن است شش ماه یک بار، ماهی یک بار، هفته‌ای یک بار، سالی یک بار جواب بدهد. همه‌ی موجودات آن به آن، نه ثانیه به ثانیه همه محضر خدا هستند. یعنی هیچ لحظه‌ای مستقل نیست و چون موحّد هستیم معلوم است که چه داریم می‌گوییم. نمی‌گوییم تو مستقل از خدا هستی. اشکالی که ایشان دارد مطرح می‌کند (قطع کلام)

-‌ اشکالی که این‌ها مطرح می‌کنند می‌گویند: چرا وقتی خدا است، به سراغ غیر می‌روید؟

-‌ اوّلاً خداوند چرا این‌جا‌ها که مجاز بوده است این‌طور گفته است؟ ثانیاً این اصل توسّل را می‌گیرد. وقتی خود خدا وجود دارد چرا توسّل بکنیم؟ کلاً چرا توسّل بکنیم.

-‌ چرا به خدا توسّل نکنیم که (قطع کلام)

-‌ نه غیر از خدا، چرا به چیز دیگری توسّل بکنیم؟ «ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَهَ»[۲۷] چرا به عمل صالح خود توسّل می‌کنید؟ به دعای رجل صالح که آقایان قبول دارند برای چه توسّل می‌کنید؟ چرا گفتند: «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»[۲۸] می‌گفت: خاک بر سر شما بروید از خدا بخواهید. گفت: شما بخواهید، من هم می‌خواهم. آن‌جا باید می‌گفت: ای مشرک‌ها. البتّه آن‌ها می‌گویند ما این را قبول داریم که شرک نیست، ما می‌گوییم: مناطی که دارید می‌گویید یا باید این هم شرک باشد یا آن یکی آن هم شرک نیست.

-‌ ؟؟۳۰:۱۱ شما این قرینه را ندارید. گفت: از کجا می‌گویی؟ دعای فرج را آورد. «اکْفِیَانِی … فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ» می‌گوید: یعنی شما منبع کفایت هستید؟

-‌ خوب منبع کفایت را مستقل می‌دانید.

-‌ استقلال نیست.

-‌ مدیر اصلی حوزه چه کسی است، هر کاری دوست داشته باشد بکند؟ معلوم است. امّا اگر خدا اذن ندهد او می‌تواند کاری بکند؟

-‌ دیگر چه بگوییم که شرک بشود؟

علّت کفر مشرکین چیست؟

-‌ شرک این است که شما بگویی «بالاستقلال» وقتی لا اله الّا الله می‌گویید (ادغام صدا۳۰:۴۲) آن یک بحث دیگر است آن خلط نشود. آن بحث لات و عزی می‌شود، بحث مإذون بودن اوّلا، ثانیاً این‌ها مستقل می‌دانستند. این‌ها اصلاً منکر معاد بودند. آمد پودر کرد گفت: این‌ چطور برمی‌گردد؟ گاهی واسطه‌ی مستقل قرار می‌دادند، گاهی واسطه‌ی غیر مأذون قرار می‌دادند. هر دوی آن‌ها اشتباه است ولی این‌ها معاد را منکر بودند. از اصول اصلی اسلام است. این‌ها در قدرت همه یک طور نبودند- قاهره‌ی خدا می‌گفتند: خدا اگر می‌توانست این کار را می‌کرد، پس نمی‌تواند. «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ»[۲۹] (معاذ الله) این را که بگوییم همه الله را به عنوان خالق قبول داشتند امّا این‌که خدا شریک دارد یا نه، وزیر دارد یا نه، ندو دارد یا نه؟ اختلاف بود. در مورد هر کدام از این‌ها اختلاف بوده است. طوایف مختلف بود، مدل‌های مختلف می‌گفتند.

-‌ چون یک سری از بت‌ها را می‌گفتند: این برای باران است، این برای فلان است. خوب این الآن فقط مأذون نیست، دیگر چه ایرادی دارد؟

-‌ این که مأذون نیست (قطع کلام)

-‌ یعنی فقط حرام است، دیگر شرک نیست.

-‌ باید برویم ببینیم عقیده‌ی طرف چیست.

-‌ اگر این بوده است شرک (قطع کلام)

-‌ خوب این را چطور به خدا نسبت می‌دهد؟ (ادغام صدا ۳۲:۰۵) اگر این‌ها را مستقل از هم نداند، نه فقط کار حرام است (ادغام صدا)

-‌ آیه‌ی قرآن به آن‌ها مشرک گفته است.

انکار معاد دلیل شرک

 -‌ مشرک گفته است؛ چه وقت این را گفته است؟ معاد را قبول نداشتند. «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»[۳۰] گفتند یا نه؟ «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» تا این‌ها ما را به خدا نزدیک بکنند. ولی ما توسّل می‌کنیم «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» یا «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؟

-‌‌ آن‌ها عبودیّت را در همین ظاهر سجده می‌دانند (قطع کلام)

-‌ نه، ما چه وقت سجده می‌کنیم؟ ما اهل بیت را عبادت نمی‌کنیم. چه کسی عبادت می‌کند؟ چه کسی است که شما او را پیدا بکنید بگوید من امیر المؤمنین را عبادت می‌کنم. ما توسّل می‌کنیم، نه «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ» این‌ها عبادت می‌کنند. پس فقط مأذون بودن نیست. اگر فقط بر سر مأذون بودن بود، مشکل حل شده بود.

-‌ کسی که معاد را قبول نداشته باشد کافر است، مشرک که نیست. مشرک یک چیز جدا از کافر است.

-‌ مشرک برای وقتی است که در عبادت کسی دیگری را قائل بشود.

 

[۱]– شرح منهاج الکرامه فی معرفه الإمامه، ج ‏۲، ص ۲۱۲٫

[۲]– صحیح بخاری، ج ۵، ص ۱۴۴٫

[۳]– سوره‌ی هود، آیه ۲۷٫

[۴]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۴۷٫

[۵]– سوره‌ی شعراء، آیات ۱۵۴٫

[۶]– همان، آیات ۱۸۵ و ۱۸۶٫

[۷]– سوره‌ی فرقان، آیه ۷٫

[۸]– بحار الأنوار، ج ‏۱۶، ص ۳۹۹٫

[۹]– سیر الاعلام النبلاء، ص ۳۱۱٫

[۱۰]– سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۳۴۵٫

[۱۱]– سنن ابی داوود، ج ۲، ص ۲۱۸٫

[۱۲]– سوره‌ی زمر، آیه ۱۴٫

[۱۳]– سوره‌ی بقره، آیه‌ ۲۵۵٫

[۱۴]– الأمالی (للطوسی)، ص ۲۷۱٫

[۱۵]– سوره‌ی نمل، آیه ۶۵٫

[۱۶]– سوره‌ی انعام، آیه ۵۹٫

[۱۷]– سوره‌ی جن، آیه ۲۶٫

[۱۸]– سوره‌ی شوری، آیه ۵۲٫

[۱۹]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۲۸٫

[۲۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۰۷ و سوره‌ی آل عمران، آیه ۳۰٫

[۲۱]– سوره‌ی نور، آیه ۲۰٫

[۲۲]– سوره‌ی حشر، آیه ۲۴٫

[۲۳]– سوره‌‌ی انفال، آیه ۲٫

[۲۴]– سوره‌ی مزمّل، آیه ۱۷٫

[۲۵]– سوره‌ی نوح، آیات ۲۳ و ۲۴٫

[۲۶]– سوره‌ی شوری، آیه ۵۲٫

[۲۷]– سوره‌ی مائده، آیه ۳۵٫

[۲۸]– سوره‌ی یوسف، آیه ۹۷٫

[۲۹]– سوره‌‌ی مائده، آیه ۶۴٫

[۳۰]– سوره‌ی زمر، آیه ۳٫

 

 

متن قسمت سوم

 

تسلّط کامل نویسنده‌ی کتاب به اوضاع جامعه‌ی وهابیّت

در بحث کتاب ما داریم یک بحث مهمّی را خدمت شما تقدیم می‌کنیم، بار اوّل است که این کتاب به این شکل دارد فارسی بیان می‌شود. اهمّیّت کتاب قبلاً هم گفتیم- این است که یک وقتی است که می‌روند با عقیل هاشمی شبکه‌ی کلمه بحث می‌کنند، یک وقتی یک هیئت کبار العلماء نمی‌توانند پاسخ بدهند. بزرگان ماندند و این آدم در کشور این‌ها زندگی کرد تا از دنیا رفت و هر روز به همین شکل علیه این‌ها تبلیغات می‌کرد و این‌ها از دست او عاصی بودند. جشن گرفتند. لذا کتاب «مفاهیم یجب أن تصحّح» کتاب مهمّی است و چون در این فضا زندگی کرده است، خود او در فضای تسنّن بار آمده است، فضای وهابیّت در عربستان، وسط عربستان در واقع در اوج تبلیغات این‌ها حضور دارد، دقیق می‌داند نقطه ضعف‌ها کجا است.

تطبیق روش وهابیّت و وهابی‌های شیعه

بعد از بحث مجاز عقلی که روز گذشته با هم بحث کردیم و روشن شد و این همان مشکلی است که جریان آن آل فلانی هم دارند. چون الآن می‌آیند صدای آقای سیستانی را پخش می‌کنند، صدای مرحوم دکتر أحمد الوائلی را پخش می‌کنند، این شیخ المنابر بود داستان هم دارد یک وقت إن‌شاءالله عرض می‌کنم یا می‌آیند از سیّد حسن نصر الله پخش می‌کنند، ایشان نسبت به اهل سنّت مثلاً می‌گوید: برادران ما، این‌ها می‌گویند برادری، اخوّت، اخوّت فی الله یعنی پذیرش ایمان، حبّ و بغض فی الله، پذیرش ایمان، پس او را مؤمن دانستی، کسی که ولایت علی را ندارد از نظر اعتقادی کافر است، مؤمن دانستی پس هزار روایت دلیل بر کفر کافر اعتقادی را قبول نکردی، پس کافر هستی. دقیقاً همین روشی است که وهابیّت می‌رود. یعنی مجاز عقلی برای سلفی‌ها، وهابی‌ها جواب نمی‌دهد۱:۵۵. جالب است یاسر الحبیب می‌گوید: این را خود او می‌گوید- به ما می‌گویند وهابی‌های شیعه. بله چون این روش، منهج فکری شما روش سلفیّه است. او با مسند احمد، تو با اصول کافی ولی روش تو مسموم است.

اعمال ما، مخلوق خدا

بعد از بحث مجاز عقلی وارد این قسمت می‌شود که بسیار مهم است. می‌گوید: در بحث مجاز عقلی  به بحث مقیاس کفر و ایمان می‌رسیم. چه چیزی کفر است و چه چیزی ایمان است؟ ایشان می‌گوید: بعد از این‌که ما بحث کردیم خداوند گاهی اعمالی را به انسان نسبت می‌دهد، این اعمال برای خدا است یا برای ما است؟ اعمال ما خلق شده توسّط خدا است. من اگر یک سیلی به شما بزنم، من زدم یا خدا زده است یا هر دو زدیم؟ بالاشتراک، طولی، عرضی، چه؟

فهم کافرانه‌ی وهابیّت از تفکّر شیعه

 این فعل اگر حل بشود، دیگر آن نمی‌گوید که برداشته است کلید ساخته است می‌گوید یا الله، یا علی کدام بزرگتر است؟ یا الله بزرگتر است یا یا علی؟ مساوی هستند، کوچکتر است، بزرگتر است؟ خدا مهربان‌تر است یا اهل بیت؟ می‌بینید یعنی اصل موضوع را نفهمیده است. یعنی خیال کرده است آن کسی که یا علی می‌گوید، می‌گوید: خوب یک خدا داریم، یک علی داریم، یک حسن داریم سه تا. این کفر است، چه کسی این‌طور حرف می‌زند. اصلاً فهم این‌ها، فهم کافرانه است.

خلق اعمال انسان توسّط خدا

ایشان می‌گوید: در آیه‌ی قرآن داریم «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ»[۱] «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ»[۲]ما موصول است، ضمیر آن، عائد صله چیست؟ محذوف است، ‌ها است. «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَه» این ما که خدا «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما» این ما چیست؟ عمل شما است. عمل شما را هم خدا خلق می‌کند. پس من در گوش شما بزنم، من زدم یا خدا زده است؟ خدا خلق کرده است. باید نسبت این را حل بکنید. شما این نسبت را حل نکردید که فکر می‌کنید شرک است. کما این‌که خداوند فرمود: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ»[۳] پیغمبر زد یا خدا زد؟ پیغمبر ریخت یا خدا ریخت؟

خدا ایجاد کننده‌ی اعمال

می فرماید: من یک جمله‌ای می‌گویم، آن هم این است که اگر خداوند در انجام دادن یک فعلی واسطه‌هایی خلق کند، این واسطه نسبت به پایینی خود یک کارهایی دارد انجام می‌دهد ولی مستقل نیست. این اشکال دارد یا ندارد؟ می‌گوید: جلوتر می‌آیم برای شما یک مثال می‌زنم، آن مثال چیست؟ می‌گوید، شما می‌گویید: «قَتَلَ الأمیر فُلاناً» قبلاً هم بود در آن «یا هامانُ ابْنِ لی‏ صَرْحاً»[۴] می‌گوییم: یزید امام حسین را کشته است (لعنه الله)، می‌گوییم: شمر امام حسین را کشته است (لعنه الله علیه). می‌گوییم: عمر سعد امام حسین را کشته است (لعنه الله علیه). می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟ بله گفتند: «عُمرِ بن سَعد بن أبی وقاص ثِقَهٌ وَ هُوَ ألَّذی قَتَلَ الحُسَین» در کتب رجالی است. ثقه است و او همانی است که «قَتَلَ الحُسَین» امام حسین را کشته است. پس یزید، عمر سعد، شمر، عبید الله، حرمله، سنان. می‌گوید این را که می‌گوییم یعنی چه؟ می‌گوید: وقتی می‌گوییم: چون عبارت آن مهم است می‌خوانم- «فَقُولُنَا إنَّ اللهَ تَعالی فَاعِلٌ» وقتی می‌گوییم خدا این کار را انجام داد «بِمَعنا أنَّهُ المُختَرِعُ المُوجد» او مخترع است، او ایجاد کرده است. اذن از او صادر نشود، عملی در عالم انجام نمی‌شود. «وَ قُولُنُا إنَّ المَخلُوق فَاعِلٌ فَمَعنَاهُ أنَّهُ المَحَلٌ ألَّذی خَلَقَ الله تَعالی فِیهِ القُدرَه بَعدَ عن خَلَقَ فِیهِ الإرادَه بَعدَ عَن خَلَقَ فِیهِ ….» این را ترجمه بکنم خیلی دقیق است.

تفاوت خدا و بشر در انجام دادن اعمال

خیلی جالب است. بحث مهمّ اراده و خلق و این‌ها را خیلی به زبان ساده و دقیقی مطرح کرده است. می‌گوید: این‌که می‌گوییم خدا فاعل است، خدا موجد مخترع است، او ایجاد کرده است. این را که می‌گویید آن معلون امام حسین را کشته است یا مثلاً می‌گویید او این درخت را کاشته است، «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ‏»[۵] زارع، زارع است یا نیست؟ می‌گوید: زارع است. خدا چه؟ خدا هم زارع است. فرق آن چیست؟ می‌گوید: خداوند موجد است، ایجاد کرده است امّا خوب این در یک… چون در عالم کون و فساد هستیم، یک محل می‌خواهد. حالا کلمه به کلمه. وقتی می‌گوییم مخلوق فاعل است. می‌گوییم او زارع است، او قاتل است، او ضارب است. او می‌شود محلّی که خداوند قدرت را در آن خلق کرده است. برای ایجاد خداوند می‌تواند کن فیکونی ایجاد بکند. یعنی بی‌واسطه ایجاد بکند، می‌تواند با اسباب و علل ایجاد بکند. می‌تواند یک دفعه باران ببارد، می‌تواند اگر این ابرها در شرایطی به هم خوردند باران ببارد، یعنی طبیعی باشد. سلسله علل طولیّه نقش داشته باشد. می‌تواند؟ بله می‌تواند. می‌گوید: خوب آن محلّ آن که قدرت ضرب دارد، قدرت زرع دارد، قدرت قتل دارد. آن محل را خلق می‌کند. بعد چه؟ بعد ازاین‌که در آن شخص اراده خلق کرده است. بعد از این‌که علم خلق کرده است. یعنی اوّل علم خلق کرده است که بگوید خوب است یا بد است. بعد اراده بکند (معاذ الله) سیّد الشّهداء را بکشد، این در شرّ آن یا آن‌جا که می‌خواهد یک کار خوبی بکند، می‌خواهد فرض بکنید برود یک درخت بکارد. اوّل علم دارد، این کار خوب است بد است، وقتی تصمیم اراده می‌کند، به تصمیم می‌رسد، بعد از آن هم قدرت انجام آن را دارد. چه اشکالی دارد بگوییم؟! چطور ابرها به هم خوردند، باران آمد این را شرک نمی‌گویی. بعد بگویی این آدمی که زارع است به این معنا که این مستقل نیست، موجد خدا است، علم به آن داد، زراعت یاد گرفت. خیلی از شما ممکن است اوّلیات زراعت را بلد باشید. بعد اراده کرد که کشاورز بشود، بعد قدرت این کار را به او داد. باز هم با این حال این دانه را که در خاک می‌کند، اگر خدا اراده نکند دانه سبز نمی‌شود. کما این‌که این همه اراده می‌کنند و نمی‌شود.

مثال‌های از تفاوت نقش خدا و بشر در انجام دادن کارها

می‌گوید آن معنای اصلی که شما در فاعل‌های متعدّد در موضوع نفهمیدید این بوده است که یکی موجد است، این‌ها اسباب و علل او هستند. بعد عبارت را ببینید. می‌گوید: من برای شما مثال می‌زنم. چند تا مثال را می‌خوانم برای این‌که مثال‌ها، مثال‌های خوبی است. «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ»[۶] آیا در قرآن تضاد است؟ خیر. (معاذ الله) که تضاد باشد، اختلاف باشد. «قُلْ» ای پیغمبر بگو: «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ» آن فرشته‌ی مرگ (سلام الله علیه( او چه کار می‌کند؟ توفّی به دست او رخ می‌دهد، او روح شما را استیفا می‌کند، او می‌گیرد، قبض روح به دست او است. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ»[۷] وهابی این را چطور می‌خواهی معنی بکنی؟ اگر نیایی این کاری که این بنده‌ی خدا دارد می‌گوید، این معنا دقیقاً در شیعه هم وجود دارد. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها» «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ‏»[۸] یعنی چه؟ «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ‏»[۹].

فاعل حقیقی و فاعل آلی

 به خوبی معلوم است که این‌جا دو فاعل دارد بحث می‌شود؛ یک فاعل حقیقی، یک فاعل آلی. به او علم داده است، به او اراده داده است، به او قدرت داده است. باز هم اگر نخواهد از او می‌گیرد. آن به آن، این باید افاضه بشود. «أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا»[۱۰] من هستم که حبه را درمی‌آورم، بعد می‌گوید: «ما تَحْرُثُونَ‏». وهابی اگر بخواهد جلوی شیعه بیاستد باید جلوی قرآن بایستد یا در واقع جلوی اسلام بیاستد.

قدرت عمل بشر در اختیار انسان

 «ما تَحْرُثُونَ‏» بعد می‌فرماید: «فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا» بالاخره ما کشاورزی کردیم یا شما کشاورزی کردید؟ «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»[۱۱] روح خود را فرستادیم؛ فاعل چه کسی است؟ «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا» فاعل تمثّل چه کسی است؟ جناب جبرئیل، آن روح. آیه‌ی دیگر می‌فرماید: «فَنَفَخْنا فیها» به خود نسبت می‌دهد. هر دوی این‌ها درست است. به کدام نسبت داری می‌گویی و چون عقلا دارند حرف می‌زنند، مجاز عقلی است. اگر وقتی گفتند: جناب جبرئیل تمثّل کرد، می‌فهمد به چه معنا است. به کشاورز احترام بگذارید می‌فهمد به چه معنا است. «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَه‏ُ»[۱۲]. «وَ القَارِئُ الَّذی یَسمَعُ النَّبِی قِرائَتَهُ» چه کسی است؟ جبرئیل است. یا مثلاً «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ»[۱۳] امیر المؤمنین در بدر زد کشت یا خدا؟ هر دو. به کدام معنا منظور شما است؟ موجد چه کسی بود؟ الله. محلّی که در آن علم گذاشت، اراده گذاشت، بعد از آن هم قدرت آن را داد؟ امیر المؤمنین. می‌توانست این را در یک محلّی دیگر قرار بدهد. بین احدی اختلاف نیست که به فاعل بالمباشره حسن و قبح تعلّق می‌گیرد. یعنی قاتل یا کار او حسن است یا کار او قبیح است. قاتلی که محلّ است، بین این اختلافی نیست. وهابی‌ها به شدّت تأویل را رد میکنند. لذا (معاذ الله) می‌گویند خدا تعجّب می‌کند، (معاذ الله) خدا می‌خندد. دست دارد پا دارد منتها مثلاً معده ندارد چون نگفته است. اگر می‌گفت، داشت. پا دارد چون گفته است.

-‌ ‌این را کجا گفته است؟

-‌ روایت گفته است یا آیه گفته است. عبارت را ببینید. آن‌جا که می‌فرماید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ» می‌گوید: «فَنَفَی عَنهُمُ القَتلِ وَ أفقَتَهُ لِنَفسِهِ» این را شما نکشتید، من کشتم. «وَ نَفی عَنهُ الرَّمی وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» تو نیانداختی، من انداختم. «فَأثبَتَهُ لِنَفسِهِ» ولی چه؟ آقای وهابی تو این را راهی داری به جز این‌که این‌طور تأویل بکنی؟ این تأویل با آن تأویل‌های غیر صحیح فرق دارد. «لَیسَ المُراد نَفیُّ الحِس مِن قَتلِهُمُ الکُفَّار» این‌ها بالوجدان حس می‌کنند که این‌ها کشتند. این را نمی‌خواهد بگوید. می‌خواهد بگوید اگر من آن قدرت را ایجاد نکرده بودم، شما کاره‌ای نبودید.

نگاه توحیدی در افعال

 در همه‌ی افعال خود نگاه توحیدی داشته باشید و آن چیزی که وهابیّت به دنبال آن نیستند این حرف آقا است و حرف بسیار عظیمی است، به جای توحید افعالی و توحید ربوبی این‌ها به دنبال توحید در عبادت هستند و این را خوب هم نمی‌فهمند. در حالی که الآن ربّ پرورش دهنده‌ی عربستان، بحرین این‌ها چه کسی است؟ اسرائیل و آمریکا است. شما توحید ربوبی ندارید که بخواهید به عبادت برسید. دارید به دشمنان خدا باج می‌دهید. می‌گویید: در عبادت شرک، آن را هم نفهمیدید. توحید ربوبی ندارد، این حرف‌ها برای این است که توحید ربوبی پیدا بکند.

اشکال در توحید ربوبی و توحید افعالی وهابیّت

 آقا می‌فرماید: این آقایانی که عالم را تکفیر می‌کنند، توحید ربوبی و توحید افعالی خود آن‌ها اشکال دارد چرا؟ چون که این‌ها با بزرگترین دشمنان الهی (قطع کلام)

-‌ یعنی اسرائیل و آمریکا.

-‌ تحت اختیار آن‌ها هستند. آمریکا تصمیم می‌گیرد چقدر نفت بفروش، چقدر نفروش، چقدر به کجا بفروش. عنان خود را در اختیار آن‌ها گذاشتی. مگر خدا الله و رب نیست؟ چرا به دستور خدا عمل نمی‌کنی؟ آن‌جا که می‌خواهد عبادت بکند، می‌گوید: سجده به مهر کفر است. همه‌ی بحث این‌ها توحید در عبادت است و غلط فهمیدند. توحید در عبادت آن چیزی که می‌گویند نیست ولی در توحید در ربوبیّت چه؟ اهمّیّت ندارد؟ توحید در ربوبیّت نباشد، آیا توحید در عبادت می‌آید؟ توحید در عبادت، عبادت فرع بر این است که چه کسی خدا است. الله چه کسی است، رب چه کسی است. اشکال دقیقی است که شده است.

رسول واسطه‌ی فضل خدا

در پایان این قسمت اوّل که می‌خواهم دو، سه جمله‌ی مهم بعد از سؤال شما بخوانم این آیه را دقّت بکنید چون مبنای وهابیّت مدام ردیف کردن آیات است، ایشان هم بسیار قرآنی بحث کرده است. می‌گوید: شما نگاه بکنید برای این‌که نگویند از کجا گفتی که خداوند نخواسته است از قتل کفّار و این‌ها نفی حس بکند، بگوید شما نریختید. یعنی واقعاً پیامبر ریختند یا نریختند؟ یا مؤمنین کشتند یا نکشتند؟ می‌خواهد بگوید: بله کشتند ولی دو معنا بود؛ می‌گوید: این آیه را توجّه بکنید خدا «تَارهً یَنسِبُ الفِعل عِلَیهِمَا وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»، «ما آتاهُمُ اللَّهُ» را گفت کافی نبود؟ چرا «رَسُولُهُ» گفت؟ رسول چه چیز دارد که عطا بکند، چه چیز دارد بدهد؟ غیر خدا. چیزی دارد؟ چرا خدا در قرآن می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ»[۱۴] اگر این‌ها راضی می‌شدند، «سَیُؤْتینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ» «مِنْ فَضْلِهِ» کافی است دیگر. من فضل الله دیگر چه کسی چیزی دارد که وسط بیاورد. ولی «وَ رَسُولُهُ» دارد. منتها همین آیه را ببینید چقدر زیبا توحیدی بحث می‌کند. می‌گوید: باید بگویند: «حَسْبُنَا اللَّهُ» تا از فضل رسول هم بهره‌مند بشوند. چون رسول هم واسطه است.

خدا و رسول احق هستند

 چند آیه در قرآن داریم مدام اشاره می‌کند -این‌ها دیگر این‌جا نیست- «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ»[۱۵] منافقین می‌خواهند در انتخابات شرکت بکنند، مدام به مردم وعده می‌دهند که شما را شاد می‌کنیم. می‌گفت: «وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» ْ «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُما» بگوید: «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» خیلی عبارت زیبا است. دو، سه جا در قرآن داریم «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ» این احقّ، احقّ تفضیلی نیست، تعیین است. خدا و رسول این حقّ را دارند، شایستگی این را دارند بقیه اصلاً ندارند که شما آن‌ها را راضی بکنید. «أَنْ یُرْضُوهُ» شما توقّع هما داشتید. دو تا نفر است. ولی «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ » در این هم نکات عرفانی است، هم نکات غیر عرفانی.

-‌ ظاهر آن چیست؟

هدایت به واسطه‌ی شناخت پیامبر

-‌ ظاهر آن این است که این رسول «رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ»[۱۶] «قُلُوبُنَا أَوْعِیَهٌ لِمَشِیَّهِ اللَّهِ»[۱۷] ما از خود چیزی نداریم. ما یک چیز بگوییم، خدا یک چیز بگوید، بعد با هم دچار اختلاف بشویم. رضای ما، رضای اهل بیت است. جالب است این‌جا داریم فضل الله و رسوله ولی وقتی می‌خواهد ضمیر بزند -دو جا در قرآن وقتی می‌خواهد با ضمیر بگوید- آن را تک می‌کند. عرفانی آن بزرگان می‌گویند این حال نیست، مقام فنای محض فی الله و بقای بالله رسول الله است. «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» اصلاً چرا «رَسُولُهُ» را آوردی؟ این رسول این‌جا چه کاره است؟ می‌گوید: بله رسول همه کاره است. «مِنْ فَضْلِ الله وَ رَسُولُهُ» ولی چیزی جز حرف من نمی‌گوید. شما اگر این واسطه را نشناسید، چطور می‌خواهید هدایت بشوید؟ خود من این را فرستادم که شما را هدایت بکند. در خانه‌ی غیر می‌روی؟! این را نگاه بکنید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ»[۱۸] چند نفر را اجابت بکنید؟ دو نفر. «إِذا دَعاواکُمْ لِما یُحْییکُمْ» باید می‌گفت این دو نفر، نه «إِذا دَعاکُمْ» خیلی زیبا است. خدا و رسول را اجابت بکنید، شما را صدا زدند، آن موقعی که تو را صدا زد. باید مثّنی می‌گفت ولی مثنّی نمی‌گوید.

دعوت رسول الله، دعوت خدا

این می‌خواهد بگوید ما نگاه توحیدی داریم. اصلاً رسول خدا دعوتی به جز دعوت خدا ندارد. اصلاً هیچ چیزی نمی‌گوید. انصافاً این از «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[۱۹] روشن‌تر است. یعنی پیغمبر دعوت می‌کند، اصلاً خدا است که دارد دعوت می‌کند، هیچ چیزی از خود نمی‌گوید. به گونه‌ای که در فعل… یعنی اگر کسی فقط ادبیات خوانده باشد، مبانی توحیدی نداشته باشد، می‌گوید: قرآن (معاذ الله) این‌جا اشتباه کرده است، برای مثنّی فعل مفرد به کار برده است.

پیامبر و امیر المؤمنین فانی فی الله و باقی بالله

 «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ» یعنی خدا هم دعوت کرده است. خدا دعوت کرده است، رسول دعوت کرده است ولی فقط یک دعوت است. عین هم است، هر چه می‌گوید یکی است. یعنی کأنّ گوش شما باز شده است، داری بلا تشبیه صدای خدا را می‌شنوی. یک نفس عقب و جلو ندارد، دقیق است، دقیقاً همان است. لذا فانی فی الله باقی بالله است. یعنی آن را که وجود دارد، خدا را داری می‌بینی. آن کسانی که فکر می‌کردند امیر المؤمنین خدا است، چون واقعاً خدا می‌دیدند. منتها P و Q گم می‌کردند، تصویر و شیء را. کجا آینه است و کجا خود او است. نمی‌توانستند تشخیص بدهند، چون عین هم بودند، این‌قدر دقیق بود.

رابطه‌ی عظمت پیامبر و اذن خدا

 

حالا آن وقت این را چه کار بکنیم، این دو آیه را می‌شود این‌جا اضافه کرد. حالا این را که مرحوم علوی آورده است. «حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ»[۲۰] بالاخره خدا و رسول خدارند فضل می‌دهند «یا من فضله و رسوله» یعنی خدا و رسول از فضل خود می‌دهند، پس یک فضلی رسول دارد و یک فضلی خدا. بله به یک معنا دو تا است؛ یکی موجد است، یکی محلّ است. به یک معنا آدم‌ها متفاوت هستند. آن کسانی که ما به آن‌ها متوسّل می‌شویم، آن‌ها کسانی هستند که یک کلمه از خود حرف نمی‌زنند. یعنی طبق دستور حضرت حق عمل می‌کنند یا بگو مختارترین آدم‌های روز زمین مثل مجبورترین آدم‌های روی زمین رفتار می‌کنند منتها این از سر اجبار نیست، از سر معرفت است، از سر حبّ الهی است. درست است که همه‌ی عالم به قبضه‌ی ید رسول الله است ولی یک نفس بدون اذن الهی نمی‌کشد. همه‌ی عظمت او هم در همین‌جا است.

-‌ حالا این در مقام اثبات برای ما ثابت است، ولی در مقام فلسفه این است که خدا چرا خود مستقیماً با بنده‌های خود روبرو نمی‌شود (قطع کلام)

مجاز عقلی در اثبات توسّل

-‌ حالا می‌رسیم ما فعلاً می‌خواهیم بگوییم که، فعلاً در این مقام هستیم. دیروز عرض کردم این‌ها اوّل می‌آیند توسّل را می‌زنند، بعد شما به آن‌ها اعتراض می‌کنید. بعد می‌آیند می‌گویند: توسّل محرم و غیر محرم. ولی این سؤال را ببینید قدرت خدا بیشتر است یا اهل بیت؟ ما اوّل باید بیاییم معنا بکنیم این شرک نیست. به این معنا که یا علی می‌گوییم، نمی‌گوییم مستقل هستی. این‌ها را که گفتیم، برای این‌که بگوییم این‌ها عظمت دارند. فعل الهی از جانب این‌ها صادر می‌شود. این‌ها عظمت دارند ولی بالاخره دو تا موضوع است. یکی الله است، یکی آن واسطه است. واسطه را هم خود او خلق کرده است. برای چه این همه آیه خواندیم؟ برای این‌که «أَنْبَتْنا» من حبّه را  از زمین بیرون درمی‌آوریم. «ما تَحْرُثُونَ‏»[۲۱] را هم به شما می‌گوید. پس دو مقام است؛ پس مجاز عقلی داریم. اگر یک وقت گفتیم یا امام رضا من را شفا بده، یعنی علم را خدا داده است، مثل پزشک، می‌گوییم دکتر رفتیم خوب شد، خیلی دست او خوب است. منتها آقای دکتر یک کاری بکن مریضی من خوب بشود، نمی‌گوییم تو مستقل هستی، موجد یک کسی دیگر است، محلّ آن آن‌جا است. آن را هم خدا قرار داده است. اگر خدا می‌برد آن‌جا اتّفاق نمی‌افتاد. فعلاً می‌خواهیم اصل واسطه را بگوییم بعد بگوییم این واسطه ضروری است.

ضرورت وسیله برای رسیدن به خدا

برای چه گفته است: «ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَهَ»[۲۲]؟ می‌گفت: «ابتغوا الیه» چرا با وسیله به سمت من بیایید؟ اصلاً مسیر هدایت همین است. شما وقتی می‌خواهید به سمت خدا بروید، فریب می‌خورید، همین‌طور که این‌ها فریب خوردند، برای خدا جسم قائل می‌شوی باید یک کسی بیاید دست تو را بگیرد. برای این‌که دست تو را بگیرد، باید به او مقام بدهد، تا شما او را بشناسید.

عظمت مقام حضرت معصومه

 لذا می‌بینی می‌گوید: در قیامت کارهای عالم دست حضرت معصومه (سلام الله علیها) است.

-‌ کارهای؟

-‌ عالم. آمد گفت: یعنی حضرت معصومه ما قمی‌ها را شفاعت می‌کند. گفت: آن که به دست میرزا ابوالقاسم قمی است، حضرت معصومه مدیر قیامت است.

-‌ این را از کجا به دست آورید؟

-‌ یک بزرگی کشف کرده است، در عالم شهود دیده است.

-‌  (نامفهوم ؟؟۲۴:۳۷)

یگانگی مسیر همه‌ی اهل بیت

-‌ ما که الآن بحث خود را روی این بنا نکردیم ولی داریم می‌گوییم این حرف شرک نیست. روایت دیگری داریم گفتند که حرم اهل بیت است. عجیب است حرم امیر المؤمنین است، حرم امام حسین هیچ یک از این‌ها حرم اهل بیت نیست. حرم پیغمبر، حرم حضرت زهرا، حرم امام مجتبی، حرم اهل بیت. حرم ما آن‌جا است. چرا این کار را کردند؟ برای این‌که ما گم نشویم، مدام به ما آدرس دادند و جالب است همه‌ی این آدرس‌ها دارند یک‌جا را می‌گویند، حرف‌های کسی دیگر را نمی‌زنند. شما در خیابان سؤال می‌کنید یک کسی می‌گوید: دو تا کوچه جلوتر سمت راست، از آن یکی می‌پرسی می‌گوید: برو جلو میدان را سمت چپ بپیچ. آدرس غلط به شما می‌دهند. این‌ها همه یک چیز می‌گویند، همه یک چیز دارند می‌گویند. حالا به بحث ضرورت توسّل می‌رسیم.

-‌ یک آیه هم است خود آقای قرائتی فرمود. «ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ»[۲۳] در مورد پرنده‌ها است. یک جای دیگر خداوند می‌فرماید: «یَطیرُ بِجَناحَیْهِ»[۲۴]. در سوره‌ی تبارک می‌فرماید: «ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ» پرنده‌ها را خدا نگه می‌فرماید. یک جای دیگر خداوند می‌فرماید: «یَطیرُ بِجَناحَیْهِ» یعنی با دو بال خود دارند پرواز می‌کنند.

تفاوت در نگاه به واسطه عامل کفر و ایمان

-‌ همه‌ی آن همین است. یعنی در زندگی عادی خود ما هزاران مثال می‌توانیم پیدا بکنیم. مرحله‌ی بعد می‌گوید: آقای وهابی می‌خواهی به تو کمک بکنم، واسطه را دیدی، ما راجع به واسطه حرف می‌زنیم. واسطه‌ی عمل چه شد؟ یک موجد داریم، یک محل، واسطه‌ای که این اتّفاق بیفتد. واسطه‌ی قتل کفّار در بدر امیر المؤمنین بود، موجد حضرت حق بود. «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ»[۲۵] گاهی اعتقاد به این واسطه کفر است، گاهی ایمان است. چه وقت کفر و چه وقت ایمان است؟ ایشان می‌گوید: اگر بگویی: «إتیانُ تَمراً» خرما «بِمَعنا عَنَّ اللهَ یُسَبِّبُ مَن یَأتِی بِهَا» خدا است که تسبیب ایجاد کرده است، این عین ایمان است. امّا اگر بگویی «إنَّمَا أوتیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدی».

 خدا عامل ایجاد ثروت

قارون واسطه بود که این ثروت ایجاد شد. به خانه می‌رود، می‌گوید: از صبح تا شب تلاش می‌کنم و فکر می‌کند او است که دارد پول به دست می‌آورد. این است که دارد به این‌ها روزی می‌دهد بخورند. این شرک است. چرا؟ چون برای واسطه استقلال فهمیده است. «عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدی»[۲۶] علم عندی را از کجا به دست آوردی، این علم را چه کسی داد، فهم علم را چه کسی به تو داد، چه کسی به ذهن تو زد که این‌طور معامله بکنی؟ «عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدی» قارون این را گفت.

کما این‌که مثال فراوان زده است تا به این جمله‌ی مهم برسیم. می‌گوید: بزرگان و علما همه اتّفاق دارند کسی که فعل را به فاعل واسطه هم نسبت بدهد شرک نیست. ببینید جلوی آن نقطه‌ای که ما را مشرک می‌کرده است نگه داشته است. دیگر می‌تواند بگوید تو مشرک هستی. این‌جا بود، محلّ آن را نگه داشت.

-‌ سنّی‌ها این کتاب را رد نکردند؟

-‌ بله رد هم کردند، ردهای آن را هم می‌آورم که اگر خواستید ببینید.

-‌ می‌شود ردهای آن را بیاورید.

-‌ نمی‌توانند رد بکنند.

-‌ به کجاهای آن ردیّه می‌زنند؟

-‌ چون آن‌ها به رگبار آیات می‌بندند و ؟؟۲۸:۲۳ دو، سه آیه‌ی دیگر هم می‌خوانیم.

نسبت دادن اعمال به واسطه در قرآن

 می‌گوید: باز خداوند می‌فرماید: «لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَهٌ»[۲۷] کارهای خوب را به آن کسانی نسبت می‌دهد که «أَحْسَنُوا الْحُسْنى» کار خیر را به آن آدم‌ها نسبت می‌دهد. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»[۲۸] «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»[۲۹]ٌ همه را به واسطه نسبت داده است. پس نسبت دادن به واسطه اگر شرک است، خدا (معاذ الله) اوّلین مشرک است. پس نسبت دادن شرک نیست که شما نسبت به واسطه دادن… منتها با مجاز عقلی معلوم است یعنی چه. یا مثلاً نگاه بکنید حضرت ابراهیم، شیخ انبیاء در توحید ببینید چیست. «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثیراً مِنَ النَّاسِ»[۳۰] این بت‌ها خیلی‌ها را گمراه کرده است. بت بدبخت بی‌شعور چطور گمراه کرده است؟ ولی نسبت می‌دهد. یعنی چه؟ اصلاً شما می‌خواهید ترجمه بکنید می‌گویید بت‌ها گمراه کردند؟ بت‌ها که سنگ هستند. چه می‌نویسید؟ می‌گویید: سبب گمراهی شده است ولی حضرت چه می‌گوید؟ «أَضْلَلْنَ». می‌گوید: «أ تَری أنَّ ابراهِیم یُشرِکُ مَعَ اللهِ تَعالی الجَمَات» یعنی سنگ را شریک خدا قرار داده است؟ تو می‌گویی ضلالت و هدایت در دست چه کسی است؟ در دست خدا است.

-‌ یعنی خدا به واسطه‌ی سنگ گمراه کرد.

خدا خالق انسان و اعمال او

-‌ محلّ گمراهی این سنگ‌ها شدند. سبب گمراهی. آن‌ها اصلاً شعور ندارند که بخواهند کسی را گمراه بکنند. از آن طرف حضرت ابراهیم فرمود: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ‏»[۳۱] همان که قبلاً عرض کردم «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ‏»[۳۲] حضرت ابراهیم فرمود خدا هم شما را خلق کرده است، هم آن عمل شما را. آن چیزهایی را که ساختید را هم خدا خلق کرده است. یک جمله‌ی دیگر من از بعد آن بگویم بحث را نگه می‌دارم.

تعظیم: عبادت یا ادب

 آن هم بحث این است که آیا تعظیم عبادت است یا ادب است؟ دیروز بحث شد گفتم آن ادب یک چیز دیگر است می‌رسیم. آیا تعظیم است عبادت است یا ادب است؟ هر تعظیمی لزوماً عبادت است؟

-‌ تعظیم یعنی بزرگداشت.

-‌ مثل «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»[۳۳] یعنی خدا دستور داد، غیر خدا را عبادت بکنید؟ دستور به شرک داد یا همان‌طور که ما معنی کردیم باید بگویی که به این شکرانه، به این احترام سجده کنید. حالا یا به إلیه سجده بکنید به آن سمت، او را قبله قرار بدهید یا لأجله سجده بکنید؟

-‌ پس سجده کردن رو به قبله رو به ضریح معصومین اشکال ندارد؟

-‌ آن یک بحث دیگر است. آن را در بحث باب حطّه می‌شود بحث کرد.

-‌ خوب این سجده‌ی عبادی که نیست، سجده‌ی تعظمیّه است.

-‌ آن اگر جهت است، شما به هر سمتی سجده بکنید غیر از عبادات واجب اشکال ندارد.

-‌ إلی الله است.

قائل بودن جهت برای خدا توسّط وهابیّت

-‌ مستحب است. شیعه و سنی گفتند مستحب است موقع نماز در مسجد النّبی قبر را بین خود و قبله قرار بدهی. برای همین صحن انقلاب شلوغ‌ترین صحن در حرم حضرت رضا (سلام الله علیه) است. چون که مشترک است. این جهت است «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۳۴] خدا که جهت ندارد. البتّه این‌ها می‌گویند دارند. برای همین بعضی از وهابیّت می‌گویند: موقع دعا واجب است دست خود را بالا ببری، چون به جهت خدا… یعنی (معاذ الله) خدا این طرفی است، اگر این طرفی دعا بکنی هنگ می‌کند که با چه کسی کار داری. باید حتماً به او اشاره بکنی، برای این‌که خدا بالا است.

-‌ خود قرآن می‌فرماید: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» نمی‌گوید: إلی آدم.

عبادت منحصر در خدا

-‌خوب ما عرض کردیم این (ل) دو تا معنی است؛ لأجله اشکال دارد؟ این «اسْجُدُوا لأجله» تا بگویی که این سجده به آدم بود عبادهً لآدم زوری است، حتماً این معنا از آن به دست می‌آید خوب این محذور دارد یعنی خداوند دستور به شرک داد؟ توحید عبادی است یا نیست؟ شما اگر عبادت را در خدا منحصر نکنید، توحید عبادی ندارید؟ باید بگویی اثنینی عبادی، ثلاثی عبادی. در حالی که وهابی هم توحید عبادت را قبو ل دارد، ما هم توحید عبادت را قبول داریم. عبادت فقط برای خدا است. هر چه امیر المؤمنین عظیم القدر است، ما او را عبادت نمی‌کنیم.

-‌ ما می‌گوییم به زیارت می‌رویم، بعد آن وقت عبادت می‌شود.

-‌ نه (قطع کلام)

-‌‌ جزء عبادت است.

-‌ اگر زیارت را جزء عبادت می‌گوییم از آن حیثی که «ما أَمَرَ اللَّهُ» است. یعنی زیارت عبادت است. شما صدقه هم بدهید عبادت است. چون «ما أَمَرَ اللَّهُ» است. این عبارت را بگویم بحث را جمع بکنیم تا صفحه۸۳٫

– این کتاب ترجمه نشده است؟

تفاوت بت پرستی و توسّل به اهل بیت

-‌ نه این کتاب باید یک مقدار تلخیص بشود، یک مقدار کم و زیاد بشود ولی فوق العاده است. یک عبارتی می‌گوید این را هم در ذهن خود داشته باشید، این آخر جلسه بگویم این در ذهن شما باشد. مدام می‌گویند: شما می‌روید توسّل می‌کنید، بت پرست‌ها هم بت می‌پرستیدند یکی از آن‌ها را دیروز گفتیم. یکی از آن‌ها این بود که آن‌ها می‌گفتند «ما نَعْبُدُهُمْ»[۳۵] ما «نتوسل»، کجا ما «نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏» ما می‌خواهیم آن‌ها ما را به خدا نزدیک بکنند امّا ما توسّل می‌کنیم عبادت نمی‌کنیم. برای رسیدن به خدا وسیله قرار می‌دهیم، نه آن‌ها را عبادت می‌کنیم. این یک نکته.

نظر محمّد بن عبد الوهّاب در مورد مشرکین

نکته‌ی دوم این است که محمّد بن عبدالوهاب می‌گوید: مشرکین خیلی آدم‌های خوبی بودند تنها مشکل آن‌ها توسّل به بت‌ها بود. آقا این یعبدون، یصلون، یحجون، یصومون، در کشف الشّبهات صفحه‌ی ۳٫ کتاب کشف الشّبهات می‌گوید: مشرکین هیچ مشلکی نداشتند، خدا را قبول داشتند، عبادت می‌کردند، نماز می‌خواندند، روزه می‌گرفتند. فقط توسّل می‌کردند.

دلیل محمّد بن عبد الوهّاب برای قتل متوسّلین به اهل بیت

 و پیامبر فرمود: «أقتُلُوا المُشرِکین حَیثُ وَجِدتُموهُ» پس یعنی من هم امروز شما که توسّل می‌کنید «أقتُلُوا المُشرِکین» شامل شما هم می‌شود، باید شما را بکشیم. این‌جا جالب است که می‌گوید مشرکین زمان مکّه از امروزیان مکّه بهتر بودند، مسلمانان. این را هم می‌گوید خیلی جالب است توحید مسلمان‌ها ضعیف‌تر از مشرکین است. این هم تقبیح رسول الله است، هم این آیه را نگاه بکنید «لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ»[۳۶] این یعنی چه؟

-‌ (نامفهوم ؟؟۳۶:۰۱)

ردّ نظر محمّد بن عبد الوهّاب در موحّد بودن مشرکین

-‌ یعنی اگر شما به بت او فحش بدهی برای این‌که حال تو را بگیرد به الله جلّ جلاله جسارت جسارت می‌کند. این چطور توحید را قبول دارد؟ نکته‌ی‌ دوم این است که اگر (معاذ الله) کسی به امیر المؤمنین ما اهانت بکند، ما به الله جسارت می‌کنیم؟ کجا موحّد بودند. آیه‌ی صریح قرآن است حدّاقل آن در مورد الهه‌ها دارد بحث می‌کند می‌گوید حالا اگر نگوییم مقدّسات، مقدّسات می‌شود تنقیح مناط، خود آن چیست؟ «لا تَسُبُّوا الَّذینَ» سب نکنید، دشمنام ندهید کسانی را که «یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» به سمت غیر خدا دعوت می‌کنند. یعنی مشرکین را، آن‌ها را دشمنام ندهید. حالا یا به خود آن‌ها یا به بت آن‌ها .چرا؟ چون «فَ» نتیجه‌ی آن این است «یَسُبُّوا اللَّهَ» آن‌ها خدا را سب می‌کنند، پس این‌ها چطور موحّد بودند؟ پس این قیاس کلاً مع الفارق است.

تفاوت بت پرستی و توسّل به اهل بیت

 می‌گویید شما مثل آن‌ها عبادت می‌کنید که اوّلاً عبادت نمی‌کنیم، توسّل است. ثانیاً بت برای آن‌ها مهتر از خدا بود. چه کسی اگر جلوی ما به حضرت زهرا (معاذ الله) جسارت بکند ما به الله حرفی می‌زنیم و می‌دانید شبکه‌ی کلمه اخیراً در مورد حضرت زهرا کاریکاتور منتشر کرده است که اگر شما دنبال حقیقت هستید، دقیقاً همین مبنا را دارید می‌روید کما این‌که ابن تیمیه به حضرت زهرا جسارت کرده است، او را با منافقین مقایسه کرده است. بعد می‌گویند: نه می‌خواسته شیعه را بکوبد. این دقیقاً همین است. وقتی مقدّسات شما را می‌کوبند، می‌آیید به مقدّسات حقیقی توهین می‌کنید نه به ما. به پدر و مادر ما توهین بکنید، حضرت زهرا را مگر نمی‌گویید حضرت زهرا مقدّس اسلامی است، برای شما هم است، چطور کاریکاتور می‌کشی؟!

-‌ چه کاریکاتوری کشیدند؟

-‌ حالا بیان این حرف‌ها هم اصلاً شاید تاریکی بیاورد. برای همین هفت، هشت، ده روز اخیر است.

-‌ شما دیدید؟

-‌ علناً در سایت خود نشان دادند؟

-‌ بله نشان دادند.

-‌ چه گفتند؟

اعتراض نسبت به اهانت به حضرت زهرا

-‌ این‌ها می‌گویند ما منظوری نداشتیم، قصدی نداشتیم برای تقریب به ذهن بوده است. کاریکاتور که می‌گویم یک چیز دماغ بزرگ نیست، ولی… حالا نمی‌خواهم بیان بکنم. جالب این است که اهل سنّت به شبکه‌ی خود زنگ زدند و گفتند این کار را که شروع کردید، ما را هم دچار شبهه کردید، چرا شما توهین می‌کنید؟ اصلاً شیعه روافض هستند، دیوانه هستند، کافر هستند، شما چرا به حضرت زهرا توهین می‌کنید؟ دقیقاً همین کاری که این‌ها می‌کنند. به بت فحش می‌دهند، شما چرا به خدا ناسزا می‌گویی؟ دقیقاً تطبیق آیه بر همین‌ها است. کما این‌که ابن تیمیه چند جا به حضرت زهرا توهین می‌کند. می‌گوید: علماً می‌خواست اموال مسلمین را بگیرد ولی خوب خلیفه خیلی مرد خدا بود نداد. این توهین است. تو بگو مسئله دروغ است، چرا به حضرت زهرا توهین می‌کنی؟! «فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ»[۳۷] این مصداق دومی که واضح است که اصلاً این تشبیه و قیاس بین شیعه و کفّار قیاس مع الفارق است.

 

[۱]– سوره‌ی انفال، آیه ۱۷٫

[۲]– سوره‌ی صافات، آیه ۹۶٫

[۳]– سوره‌ی انفال، آیه ۱۷٫

[۴]– سوره‌ی غافر، آیه ۳۶٫

[۵]– سوره‌ی واقعه، آیه ۶۴٫

[۶]– سوره‌ی سجده، آیه ۱۱٫

[۷]– سوره‌‌ی زمر، آیه ۴۲٫

[۸]– سوره‌ی واقعه، آیه ۶۳٫

[۹]– همان، آیه ۶۴٫

[۱۰]– سوره‌ی عبس، آیات ۲۵ تا ۲۷٫

[۱۱]– سوره‌ی مریم، آیه ۱۷٫

[۱۲]– سوره‌ی قیامه، آیه ۱۸٫

[۱۳]– سوره‌ی انفال، آیه ۱۷٫

[۱۴]– سوره‌ی‌ توبه، آیه ۵۹٫

[۱۵]– همان، آیه ۶۲٫

[۱۶]– بحار الأنوار، ج ‏۴۴، ص ۳۶۷٫

[۱۷]– همان، ج ۲۵، ص ۳۳۷٫

[۱۸]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۴٫

[۱۹]– سوره‌ی نجم، آیه ۳٫

[۲۰]– سوره‌ی توبه، آیه ۵۹٫

[۲۱]– سوره‌ی واقعه، آیه ۶۳٫

[۲۲]– سوره‌ی مائده، آیه ۳۵٫

[۲۳]– سوره‌ی ملک، آیه ۱۱٫

[۲۴]– سوره‌ی انعام، آیه ۳۸٫

[۲۵]– سوره‌ی انفال، آیه ۱۷٫

[۲۶]– سوره‌ی قصص، آیه ۷۸٫

[۲۷]– سوره‌ی یونس، آیه ۲۶٫

[۲۸]– سوره‌ی شمس، آیه ۹٫

[۲۹]– سوره‌ی ص، آیه ۳۰٫

[۳۰]– سوره‌ی ابراهیم، آیه ۳۶٫

[۳۱]– سوره‌‌ی صافات، آیه ۹۵٫

[۳۲]– همان، آیه ۹۶٫

[۳۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۴٫

[۳۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۱۵٫

[۳۵]– سوره‌ی زمر، آیه ۳٫

[۳۶]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۰۸٫

[۳۷]– سوره‌‌ی انعام، آیه ۱۰۸٫