«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلَی أَعدائِهِم أَجمَعینَ».

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ»[۱]

بهتان‏هایی که به پیغمبر اکرم نسبت می‏دادند

در جاهای مختلف قرآن مطالبی در انتصاباتی که به نبیّ مکرّم اسلام (علیه و آله الصّلاه و السّلام) می‌دادند می‌فرماید. یک موقع می‌گفتند پیغمبر خدا تقوُّل می‌کند؛ یک بار می‌گفتند شعر می‌گوید؛ موقعی هم می‌گفتند که این‌ها اساطیر اوّلین است. «وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصیلاً»[۲] می‌گفتند این‏ها اسطوره‌های پیشینیان است و پیغمبر خدا اکتتاب کرده است.

البته نمی‌خواهم وارد آن بحث شوم امّا از این آیه‌ی شریفه استفاده می‌شود که کفار پیغمبر را بی‌سواد نمی‌دانستند؛ «اکْتَتَبَها» می‌گویند او اکتتاب می‌کند و می‌نویسد، یعنی نسخه‌برداری می‌کند. «فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصیلاً» صبح و شام بر او املاء می‌شود؛ کسی بر پیغمبر املاء می‌کند و پیغمبر اکتتاب می‌کند.

این از آن بهتان‌هایی است که به پیغمبر خدا می‌زدند مبنی بر این‌که در قرآن یک سلسله اساطیر است و پیغمبر آن‌ها را از دیگران گرفته است. قرآن شریف در این زمینه مطالبی را آورده است؛ می‌فرماید: «ما کُنْتَ تَدْری»[۳] تو نمی‌دانستی که این مطلب چه است و قوم تو هم نمی‌دانستند. مثل ماجرای جناب یوسف که ذکر می‌فرماید. به این معنی که این‌ها در سایر کتب و در سایر اقوام و ملل نیست.

انباء غیبی که بر پیامبر اکرم وحی می‏شد

حالا این‌جا بحثی پیش می‌آید. اگر این‌طور فرض شود – مطلق فرض را می‏گوییم- که آن‌ها می‌گفتند: جریان یوسف را خودش ساخته است و بقیّه را از سایر اقوام گرفته است، این‏گونه می‏توان پاسخ داد که اگر کسی بتواند داستانی مثل یوسف بسازد دیگر نیاز ندارد که از دیگران بگیرد، بلکه خود او هم می‌تواند افسانه‌پردازی کند. به عبارت دیگر نحوه‌ی احتجاج با آن قول این است که اگر کسی بتواند چنین داستان مفصّلی مثل داستان یوسف بسازد، دیگر احتیاج ندارد که از دیگران بگیرد و افسانه درست کند. «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْکَ»[۴] این‌ها از انباء غیبی است که بر تو فرستاده شده است و ما بر تو وحی کرده‌ایم و این انباء را نه تو می‌دانستی و نه قوم تو می‌دانستند. یعنی منشأیی در تاریخ و در افسانه‌ها ندارد.

این یکی از بهتان‌های بود که به پیغمبر خدا می‌زدند و می‌گفتند که شما این مطالب را از دیگران می‌گیرید. در جاهای دیگر قرآن هم آمده است که می‌گفتند: این‌ها از اساطیر اوّلین یا این‏ها از اقاصیص گذشتگان است.

در ذیل این آیه‌ی مبارکه تفسیری صادر از ائمّه‌ی عصمت و طهارت (علیهم الصّلاه و السّلام) در مورد همین مطلب آمده است. البتّه روایت ضعف سندی دارد، امّا در مواردی که با پند، حِکَم و اقاصیص سر و کار دارد که این‌گونه از آن استفاده می‌شود دیگر به ضعف سند توجّه نمی‌کنند مگر این‌که در آن مطلب منکری باشد. در تفسیر مأثور از معصوم (علیه الصّلاه و السّلام) این‌طور دارد که می‌فرماید: بعضی از بازرگانان و تجّار عرب به ایران و به بلاد عجم مسافرت می‌کردند.

تبادلات تجاری نشانه‏ای از مُثقف بودن اقوام عرب

خود این مطلب نشان می‌دهد که عرب، به معنای امروزه قومی مثقف یعنی متمدّن بودند. وقتی این اقوام به ایران بیایند و خرید کنند دیگر آن‌ها زندگی وحشی ندارند. این‌ها از همان مؤیّدات است.

الآن بحث تفسیر داریم امّا این مطلب را استطراداً عرض می‌کنم. یکی از شئون تجارت همین است که با خود فرهنگ می‌آورد. الآن اروپایی‌ها فشار می‌آورند و می‌خواهند کالاهای خود را به کشور بیاورند چون کالا با خود فرهنگ می‌آورد. این از دیرباز شناخته شده است، نه این‌که برای امروز باشد. یعنی خاصیّت صادرات این است که با خود فرهنگ را هم صادر و خاصیّت واردات این است که فرهنگ را وارد می‌کند. این معنا اصلاً در علم تبادلات شناخته شده است.

وقتی عرب برای مسافرت به ایران می‌آمدند معلوم می‌شود که این فرهنگ را با خود می‌آوردند. یا وقتی به روم می‌رفتند این فرهنگ را منتقل می‏کردند. مثلاً وقتی عربی به بلاد ایران مسافرت می‏کرد و برمی‏گشت، لباسی می‌پوشید و دیگر از لباس‏های خشن آن زمان استفاده نمی‏کرد. زندگی اعراب در آن زمان بنا به قول امروزه ثقافه‌ای بوده است.

این حرف‌ها را یهود ساختند تا بگویند اعراب زندگی وحشی داشتند که بعد ‌بگویند پیغمبر در بین وحشی‌ها حرفی زده است و از این نتیجه بگیرند که در بین وحشی‌ها حرف زدن مهم نیست، اگر بین ما حرف می‌زد آن موقع اهمیت بحث معلوم می‏شد! اگر گفتند عرب وحشی بود، بگویید مثل امروزِ آمریکا وحشی بوده است؛ این‏گونه وحشی بودند، نه این‌که عرب لخت و عور بودند! چنین شخصی اگر لخت باشد آیا می‏تواند سوار کشتی بشود و به سمت ایران مسافرت کند؟! آیا می‏تواند سوار مرکب بشود و به روم برود؟! آیا می‏تواند به طرف چین برود و تجارت کند؟! چنین افرادی آیا از چین ملخ می‌آوردند یا اینکه از چین پارچه‌ی سندس و حریر و استبرق می‌آوردند؟ همین اعراب بودند که این پارچه‏ها را می‏پوشیدند و در اسلام پوشیدن آن‌ها برای مردان حرام شد. پس معلوم می‌شود که این پارچه‏ها بوده است تا این‏چنین بفرماید که برای زن جایز است ولی برای مرد حرام است. اگر نبوده این‏طور معنی می‏دهد که شارع مقدّس به سلب حکم کرده باشد! این‏که بگوییم هیچ چیز نبود، ظرف طلایی نبود، ظرف نقره‌ای نبود، لباس حریر و استبرق و سندسی نبود و شارع گفت: استفاده از آن‌ها حرام است! وقتی استفاده نمی‌کردند که اصلاً شارع مقدّس در مورد آن‏ها چیزی نمی‌گفت. پس معلوم می‌شود که این‌ها بوده است.

گمراه کردن از راه خدا به وسیلۀ اقاصیص

به هر حال در مورد این آیه‌ی شریفه در تفسیر قمی این مطلب آمده است؛ البته در جاهای دیگر هم هست. تفسیر علیّ بن ابراهیم (رضوان الله تعالی علیهما) از مشایخ اقدم شیعه و از مشایخ مرحوم کلینی است. خود او و پدرش از مشایخ اقدم شیعه هستند. جناب قمی در این‏جا روایت می‌کند که تجّار عرب به بلاد عجم، یعنی ایران می‌رفتند و در آنجا کتاب اقاصیص می‌دیدند مثل کتاب هزار و یک شب، مثل کتاب کلیله و دمنه. البته نه این‌که این کتاب‌ها را دیده باشند به این خاطر که کتاب هزار و یک شب در دوره‌ی هارون الرشید شکل گرفته است. منظورم این است که آن‌ها مانند این‏گونه کتاب‌ها را می‌دیدند و به میان عرب می‌آوردند و می‌گفتند: محمّد هم از این حرف‌ها می‌زند.

این‌طور عرب را به ضد رسول خدا تحریک می‌کردند که بعد عرب می‌گفت: «وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصیلاً»[۵] این‌جا می‏گوید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ»[۶]. از آن اقاصیص به «لَهْوَ الْحَدیث» تعبیر شده است. آ‏ن‏ها اشتراءِ «لَهْوَ الْحَدیث» می‌کردند. این با ظاهر آیه هم مناسبت دارد. یعنی آن‏ها رمان و فکاهی و اقاصیص می‌خریدند و در بین عرب قرائت می‌کردند تا «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» تا این‌که مردم را از طریق نادانی و جهالتی که دارند، از راه خداوند ذو الجلال به گمراهی بکشانند. لذا یکی از تفاسیری که در ذیل این آیه‌ی مبارکه شده است، این است.

معلوم می‌شود که آن موقع در بلاد عجم از این دست کتاب‌ها بوده است که اعراب می‌خریدند و همچنین معلوم می‌شود عرب‏هایی بودند که به خط، مسلّط و به زبان فارسی آشنا بودند. مشخص می‏شود آن‌طور که بعضی تصوّر می‌کنند این‏ها قوم وحشی نبودند زیرا در قوم وحشی این‌ حرف‌ها نیست. قوم وحشی مثلاً به این فکر هستند که صبح را به شام برسانند و یک عدد گنجشک را از بالای درخت بگیرند! همه‌ی فکر آن‏ها همین است و کار دیگری ندارند. اما جامعه‏ی اعراب آن زمان به معنای امروزه جامعه‌ای متمدّن بوده است.

واکاوی معنای لهو الحدیث

«لَهْوَ الْحَدیثِ» یک عنوانی است؛ «لَهْوَ الْحَدیثِ» یعنی لهوِ حادث شده. در حدیث گفته می‌شود که عرب، کلام نو را هم حدیث می‌گوید، امّا نه هر کلامی را. یعنی در حداثتش و از آن جهت که نو است این را حدیث می‌گوید. به عبارت دیگر به آن جنبه‌ی نویی، حدیث گفته می‏شود.

«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ»[۷] خداوند ذو الجلال نیکوترین حدیث‌ها را فرستاده است. معلوم می‌شود کلام را هم از آن جهت که حداثت دارد حدیث می‏گویند. کلام صوتی است که بر مخرج «فم» معتمد است و لذا حداثت دارد. این حداثت به سبب آن حداثتی است که در تموّج دارد؛ یعنی کلام مدام موج ایجاد می‌کند که به گوش ما می‌رسد.

«لَهْوَ الْحَدیثِ»[۸] یعنی سخن لهو. آن‌جایی که کلامی در اطلاق خودش است و مصادیقی را شامل می‌شود، اگر بتوانیم مصادیق دیگری هم برای آن پیدا کنیم، چنین مصادیقی هم می‌تواند در آن عموم وارد شود. مثل این‌که در روایات عامه و خاصّه آمده است که مصداق «لَهْوَ الْحَدیث»، غنا است.

معنای غِنا از نگاه عرب

لغت «غِنا» از معنایش حکایت می‌کند که از ماده‌ی غِنی و زیادتی است. عرب به آن زیادتی که در کشیدن اصوات است غنا می‌گوید. به عبارت دیگر اگر همین‌طور صدایش را بکشد و در آن فایده‌ای نباشد غنا است. مثلاً می‌خواهید بگویید آب را بده، امّا کلام را می‏کشید؛ می‏بینید که فایده‌ای در آن نیست و لذا کشیدن بیهوده‌ای است. گاهی بعضی از افراد خواسته‏اند که از معنای غنا، آلات لهویّه و آلات طربیّه را استخراج کنند در حالی که آن‌ها مصادیق خود را دارد. در روایات اسم این آلات آمده است مثل سه‏تار، سی‏تار، گیتار، دف، نی و… . اسم چندین آلت از آلات لهویّه در روایات آمده است که حکم فرموده‏اند باید از آن‏ها اعراض و برحذر شود. حالا اگر این آلات هم از مصادیق «لَهْوَ الْحَدیثِ» باشند درست است، امّا این‌که آیا غنا هم شامل آن‌ها می‌شود یا نه، یا این‌که غنا فقط صوتی است که از حلق انسان خارج می‌شود باید در محل خود بحث شود. امّا ظاهراً آن‌ها آلات لهویّه‌ای است که حکمِ حرمتشان مثل حکمِ حرمت غنا است. همان‌طور که غنا حرام است، آن آلات هم حرام است؛ امّا آن‌ها از حیث کلّیّت در تحت این کلّیّت نیستند، مگر این‌که در آن‏ها هم امتداد صوت لحاظ شده باشد.

مصادیق لهو الحدیث

-‌ ما برای این آیه کدام معنا را انتخاب کردیم؟ کلام نو یا حادث شدن را؟

– عرض کردیم «لَهْوَ الْحَدیثِ» کلّی‏ای است که مصادیقی دارد، حالا یکی از مصادیق آن غنا است و یکی از مصادیق آن آلات طربیّه است، مثل مثل مزمار، دف، سی‏تار، گیتار، ستار که این‌ها در روایات آمده است. از آن جهت که در همه‏ی این‏ها رعایت یک کلّی شده است بنابراین دلالت به حداثت صوت می‌کند؛ امّا این حداثت صوت یا لهواً است و یا فائدتاً. لکن این‌ها لهواً است که در آن فایده‌ای نیست.

یکی از آن مصادیق هم سخن بیهوده است که این آیه‌ی مبارکه به نحو اطلاق فرمایش می‌فرماید؛ امّا یک موقع مطلق می‌گوید و اراده‌ی مقیّد می‌کند. این خیلی شایع است. مثلاً می‏گوید انسان اهل غفلت است ولی منظور از آن یک شخص خاصّی است. به نحو عموم می‏گوید امّا اراده‌ی خصوص می‌کند. این در کنایاتِ کلام زیاد است.

-‌ منظور از بیهودگی و لهو بودن چیست؟

– ما هنوز از بحث خارج نشدیم و این مطلب را بیان می‏کنیم.

جعل کلام برای انتقال مفاهیم است

«لِیُضِلَّ» یعنی «لأن یُضِلَّ»، یعنی «لإِضلالِهِ» یا «لإِضلالِهِم» حالا بستگی دارد که مفعول آن چه باشد. اگر مفعول آن جمع باشد «لإضلالهم» و اگر مفعول آن مفرد باشد «لإضلاله». «لِیُضِلَّ النَّاس» یعنی «لإِضلال النَّاس». کلامی را می‌گیرد و با این کلام و صوت گروهی را به اضلال می‌اندازد. جعل این کلام برای انتقال مفاهیم است، یعنی مفاهیمی را می‌خواهد انتقال بدهد. این مفاهیم یا مطابق واقع و حقیقت است یا مطابق واقع نیست. وقتی مطابق واقع نباشد، لا مَحاله پوچ است. وقتی پوچ باشد برای آن ثمری مترتّب نیست مگر ثمر عدمی. مثال «سَبیل» را زده است. جایی مقصد است و راهی هم هست. شما این راه را بروید به آن مقصد می‌رسید، امّا به آن مقصدی که در نظر شما است نمی‌رسید. جنبه‌ی عدمی پیش روی شما است. یعنی به آن چیزی که مقصد و مرام شما است دست پیدا نمی‌کنید، چون مسیری را می‌روید که غایتِ مورد نظر در آن مسیر محقّق نمی‏شود پس عمل شما، عمل لغو است.

پس کلامی که می‌خواهد بر مدعای شما دلالت کند لهو و بیهوده می‌شود. لهو را هم از این جهت لهو می‌گویند که لغو است و ظاهراً در آن اشتقاق کبیر یا اشتقاق اکبر شده است. چون اشتقاق کبیر و اکبر را به دو نوع گفته‏اند.

اشتقاقات کلمات

در اشتقاق کبیر و اکبر این‌طور گفته‏اند که مؤلّفات دو کلمه یکی است امّا جا به جا شده است. مثل زید و دیز. مؤلّفات کلام این‏ها یکی است، امّا جا به جا شده است. حالا آن‌ جایی که مفهوم دارد و هر دو کلمه یک مفهوم را می‌رساند یعنی تقاریب مفاهیم دارد امّا جا به جا شده است، بعضی می‌گویند اشتقاق کبیر است و بعضی می‌گویند اشتقاق اکبر است.

در اشتقاق دیگری می‌گویند که دو حرف از سه تا با هم اشتراک دارند و یکی اختلاف دارد امّا با همدیگر متقارب المخرج هستند و معنای آن کلمات به هم نزدیک‏اند. مثل لهو و لغو. «غ» و «ه» با هم متقارب المخرج‏اند. این‏طور نیست که یکی از انتهای حلق باشد و دیگری از سر لب. می‏بینید که معنای این دو کلمه هم به یکدیگر نزدیک است.

استواری عرب بر اشتقاق اکبر و کبیر

شخص بی‏سوادی که خودش نفهمیده بود با تعجب می‏گفت: حدیث ساخته‏اند و جعل آن چقدر بچّه‌گانه است! فاطمه از فاطر مشتق شده است! فاطمه از فا و طا و میم است و فاطر از فا و طا و را. اشتقاق آن‌ها به هم ربطی ندارند. گفتم: این حرفی که می‏زنید برای خودتان است! به خود زحمت ندادید که اقلاً مطوّل را بخوانید و ببینید آن‌جا چه بحثی بیان شده است! آن‌جا این‌گونه آمده است که اشتقاق در اینجا اشتقاق صرفی نیست، بلکه اشتقاق کبیر و اکبر است. اتّفاقاً عرب بر این خیلی استوار است و در زبان‌شناسی این اشتقاق خیلی کاربرد دارد. مثل «ماء» و «میّه» که می‌گویند این دو از یک اصل سنسکریت مشتق شده است. عرب ماء می‌گوید و فارس میّه. «اور میّه» یعنی شهرِ آب، نه «ارومیه»؛ البته بعداً ارومیه شده است. اور شلیم یعنی شهر سلیمان و اور میّه یعنی شهر آب. اتّفاقاً زبان‌شناسان در این‌گونه اشتقاقات خیلی کار می‌کنند و این‌طور است که می‌گویند ریشه‌ی این لغت سنسکریت است یا ریشه‌ی این لغت سامی قدیم است. از همین‌جا این مطالب را می‌گویند. اصلاً آن چیزی که در علم لغت و زبان‏شناسی در سطح آکادمیک مطرح است این اشتقاق است و اتّفاقاً این بیشتر محل بحث است.

آثار و نتایج لهو و لغو

«لَهْوَ الْحَدیثِ» مثل لغو الحدیث است. لهو هم از آن جهت که لغو است می‌گویند لهو و بیهوده است. مثلاً صبح تا غروب تیله‏ی گِلی درست می‌کرد و با رفقایش سر تیله گِلی دعوا می‏کردند و یقه‌ی همدیگر را پاره می‌کردند و گریه‏کنان که مال من را گرفتند به خانه می‌آمد. شش عدد تیله گِلی در دست داشت و لباسش هم گِلی بود. مادرش کتک سیری به او می‌زد و تیله‌ها را هم داخل باغچه می‌ریخت و می‌گفت لباست را در بیاور! مادر لباس‏ها را می‏شست و فرزندش را هم کنار بخاری می‌نشاند. او صبح تا غروب استحصال می‏کرد و همه‌ی استحصالش یک پس گردنی می‏شد! ببینید چگونه لغو است. لهو به این صورت لغو است. کلام بیهوده هم این‌طور است. در قرآن آمده است «زُخْرُفَ الْقَوْلِ»[۹]. شخص مدام حرف می‏زند و در پایان از آن چیزی به دست نمی‌آید؛ آب به هاون کوفتن است. قدیم که در خانه‌ها چرخ گوشت نبود، بلکه هاون بود. در اصطلاح می‌گفتند: خانه با هاون آن است. وقتی قدیم می‌خواستند سند بنویسند، می‌گفتند: ملک را با همه‌ی متعلّقات و ملزومات و… فروخت «حَتَّی الوَتَدِ فِی الجِدَار، وَ حَتَّی السُلَّمَ عَلیَ السَّطح». حتّی آن میخی که در دیوار است و حتّی نردبانی که بر پشت بام است،. فرد می‌گفت این را نفروختم یا آن را نفروختم. اگر این‏کار را نمی‏کرد طرف مقابل شر می‌کرد. به همین خاطر در تهران قدیم رسم بود که می‌گفتند خانه با هاونِ آن است. در خانه‌ها هاون‌های سنگی بود که چرخ گوشتِ آن موقع بود. گوشت را داخل آن می‌ریختند و ریز می‌کردند، که الآن به آن کباب کوبیده می‌گویند. آن گوشت را با چاقو خرد و ریز می‌کردند و بعد داخل هاون می‌ریختند و می‌کوبیدند. گوشتی که کوبیده می‏شد یک استحصالی داشت و از آن چیزی به دست می‌آمد. امّا اگر آب بریزد می‌گوید آب به هاون کوفتن است. صبح تا غروب آب بکوبد! چیزی از آن به دست نمی‌آید. اوّل و آخر آن آب است. کلام لهو آب به هاون کوفتن است.

حالا شخصی صبح تا غروب نی‏لبک بزند؛ در پایان که از جای خود بلند می‏شود در سرش مثل دیگ صدای ناهنجار می‏دهد و چیزی هم به آن اضافه نشده است. حالا اگر لوفرض مرضی داشت که با این صدا خوب می‌شد مسأله ثابت بود. البته که بعضی مرض دارند که بگویند این اصوات مرض را خوب می‌کند. امّا اگر یک موقع با صوتی مثلاً با صدای ویولن توانستند خالی را از صورتی بردارند که ممکن است در آینده چنین بشود -چطور با آب تیغ درست کردند-، در آن یک فایده‌ای دارد که به همین منظور در نظر گرفته می‌شود. خدا می‌داند که یک موقع سوار ماشین می‌شوم و صدای ضبط موسیقی‏ای را پخش می‏کند سرم درد می‏گیرد. می‌گویم: آقا! خاموش کن! می‌گوید: برای جمهوری اسلامی است. می‌گویم: عزیز من! نگفتم که برای کجا است؛ مگر من باید هر چیزی را بشنوم؟! آن‌قدر فکرم مشغول است که وقت نمی‌کنم این چنین اصواتی را بشنوم. بعد می‏بینی که شخصی در کوچه راه می‌رود و گوشی در گوش خود گذاشته و راه می‌رود! بنده نمی‌فهمم که او چه آرامشی پیدا می‌کند.

کلمات بیهوده مصداق لهو الحدیث

«لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ»[۱۰] حالا اگر شخصی کلام بیهوده‌ای گفت چه کار می‏کنید؟ مثلاً یک ساعت برای شما قصّه تعریف کرد، از تلخی و شادی‏اش گفت، از غمش گفت، از خوشی‏اش گفت، حالا شما می‌خواهید روی سخنان آن فرد فایده‌ای مترتّب کنید؛ یک دفعه در پایان بگوید از خواب پریدم! شما چه کار می‌کنید؟! هیچ فایده‌ای بر گفتار چنین شخصی مترتّب نمی‏شود. لذا یکی از مصادیق لهو الحدیث، کلمات بیهوده است.

 اضلال دیگران مصداق لهو الحدیث

اساطیر هم همین‏گونه هستند. رستم خم سهراب را گرفت و یک خمش را بلند کرد! یا از طرف دیگر می‏گوید: عطش به حسین کرد شبستری فشار آورده بود؛ آمد و لب چاه آب نشست. طرف راست را نگاه کرد، طرف چپ را نگاه کرد تا پیاله ببیند امّا ندید! عطش به او فشار آورده بود! کنده‌ی زانو را به زمین کوفت و بعد دو دستش را در دو طرف چاه گذاشت و چاه را به سمت آسمان بلند کرد و آن را خورد! همه تعجّب کردند! نه کسی توانست چاه را بلند کند و نه کسی سیراب شد! فقط یک نفر در این میان فایده برد؛ آن کسی که معرکه گرفته بود پول‌ها را داخل جیب خود گذاشت و رفت! «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» فایده این است که دیگران را اضلال کند. لذلک هر سخنی که باعث اضلال دیگری شود مصداق لهو الحدیث است. از این‏جا می‏توان مطرح کرد که وارد کلّی مشکّک هم بشود؛ یعنی کلامی برای جناب عالی لهو الحدیث باشد و برای دیگری نباشد.

کلّی مشکک لهو الحدیث

فردی در قم زندگی می‏کرد به نام آقای قاضی که انسان بسیار ربّانی و خوبی بود؛ خدا رحمتش کند. ایشان با امام هم دوست بود. به منزل امام رفته بود و وقتی خواست دست به کتاب فتوحات بزند، ناگهان امام فرمودند: آقای قاضی! آن کتاب به درد شما نمی‌خورد، زمین بگذار! هر چیزی هم فنّان خود را دارد. لذلکوارد حکم نمی‌شویم؛ فعلاً بحث فتوایی نیست، بلکه بحث تفسیری است- می‌شود فرض کرد که لهو الحدیث داخلِ در کلّی مشکّک باشد یعنی برای کسی این امر لهو باشد و برای دیگری نباشد. لذا از اقاصیص و حِکَم می‌شود کسی حکمت استفاده کند و می‌شود کسی حکمت استفاده نکند. حالا از این استفاده می‌شود احکامی را بیرون کشید.

پرسش و پاسخ

-‌ (سوال نامفهوم)

-‌ وقتی باعث ضلالت می‌شود لهو الحدیث است، امّا اگر باعث استفاده شود دیگر لهو الحدیث نیست. یعنی وقتی این‏گونه شد، می‌شود برای یک نفر لهو الحدیث باشد و برای دیگری نباشد.

– (سوال نامفهوم)

-‌ گفتیم که آن آلات مصداق است و آن‌ها هم تحت لهو الحدیث قرار می‌گیرند، امّا نه در سخن لغو و سخن لهو. آن‌ها به نسبت خودشان نصوص علی حده دارند.

-‌ مگر نفرمودید که غنا یک نوع زیادتی است… (سوال نامفهوم)

– آن‌جا لغت را تفسیر کردیم که چرا به غنا هم لهو الحدیث گفته شده است. ما سراغ اصطلاح نیامدیم، بلکه لغت را تفسیر کردیم.

– در اصطلاح آن را به خواندن می‏گویند؛ درست است؟

– اصطلاحِ آن اوّل در این‌که آیا این لغت حقیقت متشرّع است یا حقیقت شرعی باید بحث بشود. امّا در هر صورت لااقل یکی از مصادیق آن قطعاً صدایی است که در آن مدّ و ترجیع می‌دهند. حالا از این بیشتر که آیا شامل آن آلات می‌شود یا نه، یا این‌که یک سلسله نصوص بر حرمت آن آمده است یا نه، دیگر اوّل بحث است.

-‌ اینکه این صدا معمولاً با آن آلات هم همراه است…

– خیر! معمولاً نیست. آواز خوانی معمولاً این‏طور نیست. صدا، صدا است و آلات سوا است. مثلاً شما به بیابان می‌روید و چوپان برای خودش باباطاهر می‌خواند. حالا اگر بخواهند پروپاگاندا بکنند در کنار آن نی هم می‌زنند.

-‌ بنابراین سخنی که صفت اضلال داشته باشد لهو الحدیث است. پس همان‌ جایی که حضرت امام ایشان را منع کرده بود آن عبارت لهو الحدیث نبود…

– گفتیم که وارد مرتبه‌ی تشکیکی می‌شود. یعنی به نسبت یک نفر می‌تواند باشد و به نسبت دیگری می‌تواند نباشد؛ امّا حالا آیا تحت عنوان لهو الحدیث قرار می‌گیرد یا تحت عنوان «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»[۱۱] این‌جا محل بحث است.

– امّا از قرینه‌ای که در این آیات نسبت به تقابل لهو الحدیث با قرآن است مشخّص می‌شود که لهو الحدیث محتوای ضد قرآنی دارد.

– این سخن شماست و باید روی آن بحث کنیم.

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ»[۱۲] که بقیّه برای بعد باشد.


[۱]– سوره‌ی لقمان، آیه ۶٫

[۲]– سوره‌ی فرقان، آیه‌ ۵٫

[۳]– سوره‌ی شوری، آیه ۵۲٫

[۴]– سوره‌ی یوسف، آیه ۱۰۲٫

[۵]– سوره‌ی فرقان، آیه ۵٫

[۶]– سوره‌ی لقمان، آیه ۶٫

[۷]– سوره‌ی زمر، آیه‌ ۲۳٫

[۸]– سوره‌ی لقمان، آیه ۶٫

[۹]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۱۲٫

[۱۰]– سوره‌ی لقمان، آیه‌ ۶٫

[۱۱]– سوره‌ی اسراء، آیه‌ ۳۶٫

[۱۲]– سوره‌ی فرقان، آیه‌ ۶٫