مقدمه بحث

 عن رسول‌اللَّه صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله انّه قال: «حسین منّی و انّا من حسین». (بحارالانوار: ج ۴۳، ص ۲۶۱).

انّه قال: «انّ الحسین مصباح الهدی و سفینه النّجاه». (بحارالانوار:ح ۳۶، ص ۲۰۴).

تقوا روح و هدف زندگی است و همین است که برای ما در آن روزی که «لا ینفع مال و لابنون»؛ (شعراء: ۸۸)همچنین در حیات دنیا، مایه سعادت و سپید رویی خواهد شد.

 امروز به مناسبت روز عاشورا نیّت کردم که درباره نهضت حسینی علیه‌الصّلاهوالسّلام سخن بگویم. چیز عجیبی است؛ که همه زندگی ما از یاد حسین علیه‌السّلام لبریز است؛ خدا را شکر. درباره نهضت این بزرگوار هم زیاد حرف زده شده است؛ اما در عین حال انسان هرچه دراین‌باره می اندیشد، میدان فکر و بحث و تحقیق و مطالعه گسترده است. هنوز خیلی حرفها درباره این حادثه عظیم و عجیب و بی‌نظیر وجود دارد که ما باید درباره آن فکر کنیم و برای هم بگوییم.

 اگر این حادثه را دقیق در نظر بگیرید، شاید بشود گفت انسان می تواند در حرکت چند ماهه حضرت ابی عبداللَّه‌علیه السّلام – از آن روزی که از مدینه خارج شد و به‌طرف مکه آمد، تا آن روزی که در کربلا شربت گوارای شهادت نوشید – بیش از صد درس مهم بشمارد. نخواستم بگویم هزارها درس؛ می شود گفت هزارها درس هست؛ ممکن است هر اشاره آن بزرگوار، یک درس باشد؛ اما این که می گویم بیش از صد درس، یعنی اگر ما بخواهیم این کارها را مورد مداقّه قرار دهیم، از آن می شود صد عنوان و سرفصل به دست آورد که هر کدام برای یک امّت، برای یک تاریخ و یک کشور، برای تربیت خود و اداره جامعه و قرب به خدا، درس است.

 به خاطر همین است که حسین‌ بن‌علی سلام الله علیهما، در دنیا مثل خورشیدی در میان مقدّسین عالم، این‌گونه می درخشد. انبیا و اولیا و ائّمه و شهدا و صالحین را در نظر بگیرید! اگر آنها مثل ماه و ستاره‌گان باشند، این بزرگوار مثل خورشید می درخشد.

آن صد درسِ مورد اشاره به کنار؛ یک درس اصلی در حرکت و قیام امام حسین علیه‌السلام وجود دارد که من امروز سعی خواهم کرد آن را، به شما عرض کنم. این متن است و سایر مطالب همه حاشیه اند. چرا قیام کرد؟ این درس است.

 به امام حسین علیه‌السلام می گفتند: شما در مدینه و مکه، محترّمید و در یمن، آن همه شیعه هست. به گوشه‌ای بروید که با یزید کاری نداشته باشید، یزید هم با شما کاری نداشته باشد! این همه مرید، این همه شیعیان؛ زندگی کنید، عبادت و تبلیغ کنید! چرا قیام کردید؟ قضیه چیست؟ این، آن سؤالِ اصلی است. این، آن درسِ اصلی است.

نمی گوییم کسی این مطلب را نگفته است؛ چرا، انصافاً در این زمینه، خیلی هم کار و تلاش کردند، حرف هم زیاد زدند. حال این مطلبی را هم که ما امروز عرض می کنیم، به نظر خودمان یک برداشت و دید تازه‌ای در این قضیه است.

دیدگاه اول؛ در خصوص انگیزه قیام

 دوست دارند چنین بگویند که حضرت خواست حکومت فاسد یزید را کنار بزند و خود یک حکومت، تشکیل دهد. بگویند: هدفِ قیام ابی‌عبداللَّه علیه‌السّلام این بود. این حرف، نیمه‌درست است؛ نمی گویم غلط است. اگر مقصود از این حرف، این است که آن بزرگوار برای تشکیل حکومت قیام کرد؛ به این نحو که اگر ببیند نمی شود، انسان به نتیجه نمی رسد، بگوید نشد دیگر برگردیم؛ این غلط است. کسی که به قصد حکومت حرکت می کند، تا آن‌جا پیش می رود که ببیند این کار، شدنی است. تا دید احتمال شدنِ این کار، یا احتمال عقلایی وجود ندارد، وظیفه‌اش این است که برگردد. اگر هدف، تشکیل حکومت است، تا آن‌جا جایز است انسان برود که بشود رفت. آن‌جا که نشود رفت، باید برگشت. اگر آن کسی که می گوید هدف حضرت از این قیام، تشکیل حکومت حَقّه علوی است مرادش این است این درست نیست؛ برای این‌که مجموع حرکت امام، این را نشان نمی دهد.

 

دیدگاه دوم؛ در خصوص انگیزه قیام

در نقطه مقابل، گفته می شود: نه آقا، حکومت چیست؛ حضرت می دانست که نمی تواند حکومت تشکیل دهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهید شود! این حرف هم مدّتی بر سرِزبانها خیلی شایع بود! بعضی با تعبیرات زیبای شاعرانه‌ای هم این را بیان می کردند. حتّی من دیدم بعضی از علمای بزرگ ما هم این را فرموده‌اند. این حرف که اصلاً حضرت، قیام کرد برای این‌که شهید شود، حرف جدیدی نبوده است. گفت: چون با ماندن نمی شود کاری کرد، پس برویم با شهید شدن، کاری بکنیم!

 این حرف را هم، ما در اسناد و مدارک اسلامی نداریم که برو خودت را به کام کشته شدن بینداز. ما چنین چیزی نداریم. شهادتی را که ما در شرع مقدّس می شناسیم و در روایات و آیات قرآن از آن نشان می بینیم، معنایش این است که انسان به دنبال هدف مقدّسی که واجب یا راجح است، برود و در آن راه، تن به کشتن هم بدهد. این، آن شهادتِ صحیح اسلامی است. اما این‌که آدم، اصلاً راه بیفتد برای این‌که «من بروم کشته شوم» یا یک تعبیر شاعرانه چنینی که «خون من پای ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند»؛ اینها آن چیزی نیست که مربوط بدان حادثه به آن عظمت است. در این هم بخشی از حقیقت هست؛ اما هدفِ حضرت، این نیست.

 

 دیدگاه سوم؛ در خصوص انگیزه قیام

پس به طور خلاصه، نه می توانیم بگوییم که حضرت قیام کرد برای تشکیل حکومت و هدفش تشکیل حکومت بود، و نه می توانیم بگوییم حضرت برای شهید شدن قیام کرد. چیز دیگری است که من سعی میکنم ان‌شاءاللَّه این را بیان کنم. بنده به نظرم این‌طور می رسد: کسانی که گفته‌اند «هدف، حکومت بود»، یا «هدف، شهادت بود»، میان هدف و نتیجه، خَلط کرده‌اند. نخیر؛ هدف، اینها نبود.

امام حسین علیه‌السّلام، هدف دیگری داشت؛ منتها رسیدن به آن هدف، حرکتی را می طلبید که این حرکت، یکی از دو نتیجه را داشت: «حکومت»، یا «شهادت». البته حضرت برای هر دو هم آمادگی داشت. هم مقدّمات حکومت را آماده کرد و می کرد؛ هم مقدّمات شهادت را آماده کرد و می کرد. هرکدام هم میشد، درست بود و ایرادی نداشت؛ اما هیچ‌کدام هدف نبود، بلکه دو نتیجه بود. هدف، چیز دیگری است.

 هدف چیست؟ اوّل آن هدف را به طور خلاصه در یک جمله عرض میکنم؛ بعد مقداری توضیح میدهم. اگر بخواهیم هدف امام حسین علیه‌السّلام را بیان کنیم، باید این‌طور بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین، که آن واجب عظیم را هیچ‌کس قبل از امام حسین – حتّی خود پیغمبر – انجام نداده بود. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبی.

 واجبی بود که در بنای کلّی نظام فکری و ارزشی و عملی اسلام، جای مهمّی دارد. با وجود این‌که این واجب، خیلی مهم و بسیار اساسی است، تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود؛ بلکه امام حسین باید این واجب را عمل میکرد تا درسی برای همه تاریخ باشد. مثل این‌که پیغمبر حکومت تشکیل داد؛ تشکیل حکومت درسی برای همه تاریخ اسلام شد و فقط حکمش را نیاورد. یا پیغمبر، جهاد فی‌سبیل‌اللَّه کرد و این درسی برای همه تاریخ مسلمین و تاریخ بشر – تا ابد – شد. این واجب هم باید به وسیله امام حسین علیه‌السّلام انجام می گرفت تا درسی عملی برای مسلمانان و برای طول تاریخ باشد.

 حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمی آمد؛ مثلاً در زمان امام علی النقّی علیه‌السّلام پیش می آمد، ایشان همین کار را می کرد و حادثه عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام علی النقی علیه‌الصّلاهوالسّلام می شد. اگر در زمان امام حسن مجتبی یا در زمان امام صادق علیهما السّلام هم پیش می آمد، آن بزرگواران به تکلیف عمل می کردند. اما نکته اینجاست که این زمینه در زمان قبل از امام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت، پیش نیامد!

 پس هدف، عبارت شد از انجام این یک واجب عظیم؛ که انجام این واجب به‌طور طبیعی، به یکی از دو نتیجه میرسد: یا نتیجه‌اش این است که به قدرت و حکومت می رسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسین حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم می رسید، قدرت را محکم می گرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین اداره می کرد. یک وقت هم انجام این واجب، به حکومت نمی رسد، بلکه به شهادت می رسد. برای آن هم امام حسین حاضر بود.

 خداوند امام حسین، و دیگر ائمه بزرگوار را طوری آفریده بود که بتوانند بار سنگینِ آن چنان شهادتی را هم که برای این امر پیش می آمد، تحمّل کنند، و تحمّل هم کردند. البته داستان مصائب کربلا، داستان عظیم دیگری است.

 

انحراف از خط اصیل نبوی

پیغمبر اکرم و هر پیغمبری وقتی که می‌آید، یک مجموعه احکام می آورد. این احکامی را که پیغمبر می آورد، بعضی فردی است و برای این است که انسان خودش را اصلاح کند، بعضی اجتماعی است و برای این است که دنیای بشر را آباد و اداره کند و اجتماعات بشر را به پا دارد. مجموعه احکامی است که به آن نظام اسلامی می گویند.

 خوب؛ اسلام بر قلب مقدّسِ پیغمبر اکرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زکات، انفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصی، جهاد فی‌سبیل‌اللَّه، تشکیل حکومت، اقتصاد اسلامی، روابط حاکم و مردم و وظایف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همه این مجموعه را بر بشریّت عرضه کرد؛ پیغمبر اکرم هم همه را بیان فرمود. «ما من شیء یقربکم من الجنّه و یباعدکم من النّار الّا و قد نهیتکم عند و امرتکم به»؛ (بحارالانوار: ج ۲، ص ۱۷۰).

 پیغمبر اکرم صلی‌اللَّه علیه‌و آله، همه آن چیزهایی را که می تواند انسان و یک جامعه انسانی را به سعادت برساند، بیان فرمود. نه فقط بیان، بلکه آنها را عمل و پیاده کرد. خوب؛ در زمان پیغمبر، حکومت اسلامی و جامعه اسلامی تشکیل شد، اقتصاد اسلامی پیاده شد، جهاد اسلامی برپا و زکات اسلامی گرفته شد؛ یک کشور و یک نظام اسلامی تأسیس شد. مهندس این نظام و راهبر این قطار در این خط، نبىّ‌اکرم و آن کسی است که به جای او می نشیند.

 خط هم روشن و مشخّص است. باید جامعه اسلامی و فرد اسلامی از این خط، بر روی این خط و در این جهت و از این راه حرکت کند؛ که اگر چنین حرکتی هم انجام گیرد، آن وقت انسانها به کمال می رسند؛ انسانها صالح و فرشته‌گون می شوند، ظلم در میان مردم از بین می رود؛ بدی، فساد، اختلاف، فقر و جهل از بین می رود. بشر به خوشبختی کامل می رسد و بنده کامل خدا می شود.

 این نظام اسلامی به وسیله نبىّ‌اکرم آورده شد و در جامعه آن روزِ بشر پیاده کرد. در کجا؟ در گوشه‌ای که اسمش مدینه بود و بعد هم به مکه و چند شهر دیگر توسعه داد. سؤالی در این‌جا باقی می ماند و آن این‌که: اگر این قطاری را که پیغمبر اکرم برروی این خط به راه انداخته است، دستی، یا حادثه‌ای آمد و را از خط خارج کرد، تکلیف چیست؟ اگر جامعه اسلامی منحرف شد؛ اگر این انحراف به جایی رسید که خوف انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست؟

 دو نوع انحراف داریم. یک وقت مردم فاسد می شوند – خیلی وقتها چنین چیزی پیش می‌آید – اما احکام اسلامی از بین نمی رود؛ لیکن یک وقت نه تنها مردم فاسد می شوند، بلکه حکومتها هم فاسد می شوند، علما و گویندگان دین هم فاسد می شوند! از آدمهای فاسد، اصلاً دین صحیح صادر نمی شود. قرآن و حقایق را تحریف می کنند؛ خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر می کنند! خطّی را که اسلام – مثلاً – به این سمت کشیده است، صدوهشتاد درجه به سمت دیگر عوض می کنند! اگر جامعه و نظام اسلامی به چنین چیزی دچار شد، تکلیف چیست؟

 

تکلیف در جامعه منحط چیست؟

 پیغمبر فرموده بود که تکلیف چیست؛ قرآن هم فرموده است: «من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی اللَّه بقوم یحبّهم و یحبّونه»(مائده: ۵۴) و آیات زیاد و روایات فراوان دیگر و همین روایتی که از قول امام حسین برایتان نقل می کنم همه تکلیف را مشخص کرده اند. [مسئله نوظهوری نبود که اختراع و ابداع امام حسین باشد.]

امام حسین علیه‌السلام، این روایت پیغمبر (مقصود این روایت است: «ایهاالنّاس ان رسول اللَّه(ص) قال من رأی سلطاناً جائراًمستحلاً لحرام اللَّه، ناکثاً لعهداللَّه.») را برای مردم خواند. این سخن را پیغمبر فرموده بود؛ اما آیا پیغمبر می توانست به این حکم الهی عمل کند؟

 

نه؛ چون این حکم الهی وقتی قابل عمل است که جامعه منحرف شده باشد. اگر جامعه، منحرف شد، باید کاری کرد. در جوامعی که انحراف به حدّی پیش می‌آید که خطر انحطاط اصل اسلام است، خدا تکلیفی دارد. خدا انسان را در هیچ قضیه‌ای بی تکلیف نمی گذارد.

 پس چرا پیغمبر نمی تواند به این تکلیف عمل کند؟ چون این تکلیف را آن وقتی می شود عمل کرد که جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیرالمؤمنین، به آن شکل منحرف نشده است. در زمان امام حسن که معاویه در رأس حکومت است، اگرچه خیلی از نشانه‌های آن انحراف، پدید آمده است، اما هنوز به آن حدّی نرسیده است که خوف تبدیل کلّی اسلام وجود داشته باشد. شاید در برهه‌ای از زمان، چنین وضعیتی هم پیش آمد؛ اما در آن وقت، موقعیت مناسبی نبود تا این کار انجام گیرد.

 

اهمیت عمل به تکلیف مهم

این حکمی که جزو مجموعه احکام اسلامی است، اهمیّتش از خود حکومت کمتر نیست؛ چون حکومت، یعنی اداره جامعه. اگر جامعه بتدریج از خط خارج، خراب و فاسد شد و حکم خدا تبدیل شد؛ اگر ما آن حکم تغییر وضع و تجدید حیات – یا به تعبیر امروزِ انقلاب، اگر آن حکم انقلاب – را نداشته باشیم، این حکومت به چه دردی می خورد؟

 پس اهمیت آن حکمی که مربوط به برگرداندن جامعه منحرف به خطّ اصلی است، از اهمیت خود حکمِ حکومت کمتر نیست. شاید بشود گفت که اهمیتش از جهاد با کفّار بیشتر است. شاید بشود گفت اهمیتش از امر به معروف و نهی از منکر معمولی در یک جامعه اسلامی بیشتر است. حتّی شاید بشود گفت اهمیت این حکم از عبادات بزرگ الهی و از حج بیشتر است. چرا؟ به خاطر این‌که در حقیقت این حکم، تضمین کننده زنده شدن اسلام است؛ بعد از آن که مُشرف به مردن است، یا مرده و از بین رفته است.

 خوب؛ چه‌کسی باید این حکم را انجام دهد؟ چه کسی باید این تکلیف را به جا بیاورد؟ یکی از جانشینان پیغمبر.

 

موقعیت مناسب

خدای متعال، به چیزی که فایده ندارد، تکلیف نکرده است؛ پس این تکلیف باید دارای فائده باشد، چه زمانی سودمند می شود، هنگامی که انحراف به وجود آمده و موقعیت نیز مناسب است؛ چون اگر موقعیت مناسب نباشد، هرکاری بکنند، فایده‌ای ندارد و اثر نمی‌بخشد. باید موقعیت مناسب باشد.

 البته مناسب بودن موقعیت هم معنای دیگری دارد؛ نه این‌که بگوییم چون خطر دارد، پس موقعیت مناسب نیست؛ مراد این نیست. باید موقعیت مناسب باشد؛ یعنی انسان بداند این کار را که کرد، نتیجه‌ای بر آن مترتّب می شود؛ یعنی ابلاغ پیام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهمید و در اشتباه نخواهند ماند. این، آن تکلیفی است که باید یک نفر انجام می داد.

 در زمان امام حسین علیه‌السّلام، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پیدا شده است. پس امام حسین باید قیام کند؛ زیرا انحراف پیدا شده است. برای این‌که بعد از معاویه کسی به حکومت رسیده است که حتّی ظواهر اسلام را هم رعایت نمی کند! شُرب خَمر و کارهای خلاف می کند. تعرّضات و فسادهای جنسی را واضح انجام می دهد. علیه قرآن حرف می زند. علناً شعر برخلاف قرآن و بر رّد دین می خواند و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئیس مسلمان هاست، نمی خواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقه‌مند و دلسوز به اسلام نیست؛ بلکه با عمل خود، مثل چشمه‌ای است که از آن، مرتب آب گندیده تراوش می کند و بیرون می ریزد و همه دامنه را پر می کند، از وجود او آب گندیده می ریزد و همه جامعه‌ی اسلامی را پر خواهد کرد! حاکم فاسد، این گونه است دیگر؛ چون حاکم، در رأس قلّه است و آنچه از او تراوش کند، در همان‌جا نمی‌ماند – برخلاف مردم عادّی – بلکه می ریزد و همه قلّه را فرا می گیرد!

 مردم عادّی، هرکدام جای خودشان را دارند. البته هر کس که بالاتر است؛ هر کس که موقعیت بالاتری در جامعه دارد، فساد و ضررش بیشتر است. فساد آدمهای عادّی، ممکن است برای خودشان، یا برای عدّه‌ای دور و برشان باشد؛ اما آن کسی که در رأس قرار گرفته است، اگر فاسد شد، فساد او می ریزد و همه فضا را پر می کند؛ همچنان‌که اگر صالح شد، صلاح او می ریزد و همه دامنه را فرا می گیرد.

 چنین کسی با آن فساد، بعد از معاویه، خلیفه مسلمین شده است! خلیفه پیغمبر! از این انحراف بالاتر!؟ زمینه هم آماده است. زمینه آماده است، یعنی چه؟ یعنی خطر نیست. چرا؛ خطر که هست. مگر ممکن است کسی که در رأس قدرت است، در مقابل انسانهای معارض، برای آنها خطر نیافریند؟ جنگ است دیگر. شما می خواهی او را از تخت قدرت پایین بکشی و او بنشیند تماشا کند! بدیهی است که او هم به شما ضربه می زند. پس خطر هست.

 این که می گوییم موقعیت مناسب است، یعنی فضای جامعه اسلامی، طوری است که ممکن است پیام امام حسین به گوش انسانها در همان زمان و در طول تاریخ برسد. اگر در زمان معاویه، امام حسین می خواست قیام کند، پیام او دفن می شد. این به خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است. سیاست ها به گونه‌ای بود که مردم نمی توانستند حقّانیت سخن حق را بشنوند. لذا همین بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولی چیزی نگفت؛ کاری، اقدامی و قیامی نکرد؛ چون موقعیت آن‌جا مناسب نبود.

 قبلش هم امام حسن علیه‌السّلام بود. ایشان هم قیام نکرد؛ چون موقعیت مناسب نبود. نه این‌که امام حسین و امام حسن، اهل این کار نبودند. امام حسن و امام حسین، فرقی ندارند. امام حسین و امام سجّاد، فرقی ندارند. امام حسین و امام علی النقّی و امام حسن عسکری علیهم‌السّلام فرقی ندارند. البته وقتی که این بزرگوار، این مجاهدت را کرده است، مقامش بالاتر از کسانی است که نکردند؛ اما اینها از لحاظ مقام امامت یکسانند. برای هریک از آن بزرگواران هم که پیش می آمد، همین کار را می کردند و به همین مقام می رسیدند.

 خوب؛ امام حسین هم در مقابل چنین انحرافی قرار گرفته است. پس باید آن تکلیف را انجام دهد. موقعیت هم مناسب است؛ پس دیگر عذری وجود ندارد. لذا عبداللَّه‌بن‌جعفر و محمدبن‌حنفیه و عبداللَّه‌بن‌عباس – اینها که عامی نبودند، همه دین‌شناس، آدمهای عارف، عالم و چیز فهم بودند – وقتی به حضرت می گفتند که «آقا! خطر دارد، نروید» می خواستند بگویند وقتی خطری در سر راه تکلیف است، تکلیف، برداشته است. آنها نمی فهمیدند که این تکلیف، تکلیفی نیست که با خطر برداشته شود.

 این تکلیف، همیشه خطر دارد. آیا ممکن است انسان، علیه قدرتی آن‌چنان مقتدر – به حسب ظاهر – قیام کند و خطر نداشته باشد!؟ مگر چنین چیزی می شود!؟ این تکلیف، همیشه خطر دارد. همان تکلیفی که امام بزگوار انجام داد. به امام هم می گفتند «آقا! شما که با شاه درافتاده‌اید، خطر دارد.» امام خمینی نمی دانست خطر دارد!؟ نمی دانست که دستگاه امنیتی رژیم پهلوی، انسان را می گیرد، می کشد، شکنجه می کند، دوستان انسان را می کشد و تبعید می کند!؟ امام اینها را نمی دانست!؟

 کاری که در زمان امام حسین انجام گرفت، نسخه کوچکش هم در زمان امامِ ما انجام گرفت؛ منتها آن‌جا به نتیجه شهادت رسید، این‌جا به نتیجه حکومت. این همان است؛ فرقی نمی کند. هدف امام حسین با هدف امام بزرگوار ما یکی بود. این مطلب، اساس معارف حسین است. معارف حسینی، بخش عظیمی از معارف شیعه است. این پایه مهمی است و خود یکی از پایه‌های اسلام است.

 

ارزش و جایگاه حرکت حسینی

 پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه اسلامی به خطّ صحیح. چه زمانی؟ آن وقتی که راه، عوضی شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانی، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است.

 البته دوران تاریخ، اوقات مختلفی دارد. گاهی شرایط آماده است و گاهی آماده نیست. زمان امام حسین آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام همان کار را کرد. هدف یکی بود. منتها وقتی انسان به دنبال این هدف راه می افتد و می خواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند، برای این‌که اسلام و جامعه و نظام اسلامی را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک وقت است که وقتی قیام کرد، به حکومت میرسد؛ این یک شکل آن است – در زمان ما بحمداللَّه این‌طور شد – یک وقت است که این قیام، به حکومت نمی رسد؛ به شهادت می رسد.

 آیا در این صورت، واجب نیست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آیا در این صورتی که به شهادت برسد، دیگر قیام فایده‌ای ندارد؟ چرا؛ هیچ فرقی نمی کند. این قیام و این حرکت، در هر دو صورت فایده دارد – چه به شهادت برسد، چه به حکومت – منتها هرکدام، یک نوع فایده دارد. باید انجام داد؛ باید حرکت کرد.

 این، آن کاری بود که امام حسین انجام داد. منتها امام حسین آن کسی بود که برای اوّلین بار این حرکت را انجام داد. قبل از او انجام نشده بود؛ چون قبل از او – در زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین – چنین زمینه و انحرافی به وجود نیامده بود، یا اگر هم در مواردی انحرافی بود، زمینه مناسب و مقتضی نبود. زمان امام حسین، هر دو وجود داشت. در باب نهضت امام حسین، این اصلِ قضیه است.

جمع بندی(هدف قیام و شرایط حاکم بر آن): پس می توانیم این‌طور جمع‌بندی کنیم، بگوییم: امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگی را که عبارت از تجدید بنای نظام و جامعه اسلامی، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامی است، انجام دهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهی از منکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهی از منکر است. البته این کار، گاهی به نتیجه حکومت می رسد؛ امام حسین برای این آماده بود. گاهی هم به نتیجه شهادت می رسد؛ برای این هم آماده بود.

 

قیام اصلاح گرانه!

دلیل مدعا: ما به چه دلیل این مطلب را عرض می کنیم؟ این را از کلمات خود امام حسین به دست می آوریم. من در میان کلمات حضرت ابی‌عبداللَّه علیه‌السلام، چند عبارت را انتخاب کرده‌ام – البته بیش از اینهاست که همه، همین معنا را بیان می کند [در ذیل به این بیانات اشاره می شود:]

۱ . اوّل در مدینه؛ آن شبی که ولید حاکم مدینه، حضرت را احضار کرد و گفت: معاویه از دنیا رفته است و شما باید با یزید بیعت کنید! حضرت به او فرمود: باشد تا صبح، «ننظر و تنظرون اینا احق بالبیعه و الخلافه» (بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۲۵) برویم فکر کنیم، ببینیم ما باید خلیفه شویم، یا یزید باید خلیفه شود! مروان فردای آن روز، حضرت را در کوچه‌های مدینه دید، گفت: یا اباعبداللَّه، تو خودت را به کشتن می دهی! چرا با خلیفه بیعت نمی کنی؟ بیا بیعت کن، خودت را به کشتن نده؛ خودت را به زحمت نینداز!

 حضرت در جواب او، این جمله را فرمود: «اناللَّه و انا الیه راجعون و علیالاسلام السّلام، اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید» (بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۲۵)؛ آن وقتی که حاکمی مثل یزید بر سر کار بیاید؛ و اسلام به حاکمی مثل یزید مبتلا گردد؛ دیگر باید با اسلام خداحافظی کرد و بدرود گفت! قضیه شخص یزید نیست؛ هرکس مثل یزید باشد. حضرت می خواهد بفرماید که تا به حال هرچه بود، قابل تحمّل بود؛ اما الان پای اصل دین و نظام اسلامی در میان است و با حکومت کسی مثل یزید، اسلام نابود خواهد شد. به این که خطر انحراف، خطر جدّی است، اشاره می کند. مسأله، عبارت از خطر برای اصلِ اسلام است.

۲ .  خروج از مکه؛ حضرت ابی عبداللَّه علیه‌السّلام، هم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، صحبت هایی با محمّد بن حنفیه داشت. به نظر من می رسد که این وصیّت، مربوط است به هنگامی که می خواست از مکه خارج شود. در ماه ذی حجّه هم که محمد بن حنفیه به مکه آمده بود، صحبت هایی با حضرت داشت. حضرت به برادرش محمد بن حنفیه، چیزی را به عنوان وصیّت نوشت و داد.

 آن جا بعد از شهادت به وحدانیّت خدا و چه و چه، به این‌جا می رسد: «و انی لم اخرج اشرا ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً»؛ یعنی کسانی اشتباه نکنند و تبلیغات چی ها تبلیغ کنند که امام حسین هم مثل کسانی که این گوشه و آن گوشه، خروج می کنند برای این که قدرت را به چنگ بگیرند – برای خودنمایی، برای عیش و ظلم و فساد – وارد میدان مبارزه و جنگ می شود! کار ما از این قبیل نیست؛ «و انّما خرجت لطلب‌الاصلاح فی امّه جدّی» (بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۲۹). عنوان این کار، همین اصلاح است؛ می خواهم اصلاح کنم. این همان واجبی است که قبل از امام حسین، انجام نگرفته بوده است.

 این اصلاح، از طریق خروج است – خروج، یعنی قیام – حضرت در این وصیّتنامه، این را ذکر کرد – تقریباً تصریح به این معناست – یعنی اوّلاً می خواهیم قیام کنیم و این قیام ما هم برای اصلاح است؛ نه برای به حکومت رسیدن، نه برای شهید شدن؛ بلکه می خواهیم اصلاح کنیم. البته اصلاح، کار کوچکی نیست. یک وقت شرایط، طوری است که انسان به حکومت می رسد و خودش زمام قدرت را به دست می گیرد؛ یک وقت نمی تواند این کار را بکند نمی شود – شهید می شود. در عین حال هر دو، قیامِ برای اصلاح است.

 بعد می فرماید: «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدّی» (بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۲۹)؛ این اصلاح، مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. این هم یک بیان دیگر.

۳ . نامه به رؤسای بصره و کوفه؛ حضرت در مکه، دو نامه نوشته است که: یکی به رؤسای بصره و یکی به رؤسای کوفه است. در نامه حضرت به رؤسای بصره، این‌طور آمده است: «و قد بعث رسولی الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الی کتاب اللَّه و سنه نبّیه فان سنّه قد امیتت و البدعه قدا حییت فان تسمعوا قولی اهدیکم الی سبیل الرّشاد»(تاریخ طبری: ج ۷، ص ۲۴۰)؛ من می خواهم بدعت را از بین ببرم و سنّت را احیا کنم؛ زیرا سنت را میرانده‌اند و بدعت را زنده کرده‌اند! اگر دنبال من آمدید، راه راست با من است؛ یعنی می خواهم همان تکلیف بزرگ را انجام دهم که احیای اسلام و احیای سنّت پیغمبر و نظام اسلامی است.

 بعد در نامه به اهل کوفه فرمود: «فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب والقائم بالقسط الدّائن بدین الحقّ الحابس نفسه علی ذالک اللَّه والسلام»(بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۳۵)؛ امام و پیشوا و رئیس جامعه اسلامی نمی تواند کسی باشد که اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دوری از خدا و این هاست.

«الحاکم بالکتاب»، باید کسی باشد که به کتاب خدا عمل کند. یعنی در جامعه عمل کند؛ نه این که خودش در اتاق خلوت فقط نماز بخواند؛ بلکه عمل به کتاب را در جامعه زنده کند، اخذ به قسط و عدل کند و حق را قانون جامعه قرار دهد.

«الداّئن بدین الحق»، یعنی آیین و قانون و مقرّرات جامعه را حق قرار دهد و باطل را کنار بگذارد.

«والحابس نفسه علی ذالک للّه»؛ ظاهراً معنای این جمله این است که خودش را در خطّ مستقیم الهی به هر کیفیّتی حفظ کند و اسیر جاذبه‌های شیطانی و مادّی نشود؛ والسّلام. بنابراین، هدف را مشخّص می کند.

۴ . منزل بیضه؛ (زمانی که) امام حسین از مکه خارج شد، در هر کدام از منازل، صحبتی با لحنهای مختلف دارد. در منزلی به نام «بیضه»، در حالی که حرّبن‌یزید هم در کنار حضرت است – حضرت می رود، او هم در کنار حضرت می رود – به این منزل رسیدند و فرود آمدند. -شاید قبل از این که استراحت کنند یا بعد از اندکی استراحت – حضرت ایستاد و خطاب به لشکر دشمن، این‌گونه فرمود:

«ایّهاالنّاس، انّ رسول‌اللَّه (صلّی اللَّه‌علیه‌وآله) قال: «من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام اللَّه، ناکثاً لعهداللَّه، مخالفاً لسنّه رسول‌اللَّه یعمل فی عباداللَّه بالاثم والعدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقّاً علی اللَّه ان یدخله مدخله» (بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۸۲)؛ یعنی اگر کسی ببیند حاکمی در جامعه، بر سرِ کار است که ظلم می کند، حرام خدا را حلال می شمارد، حلال خدا را حرام می شمارد، حکم الهی را کنار میزند – عمل نمی کند – و دیگران را به عمل وادار نمی کند؛ یعنی در میان مردم، با گناه، با دشمنی و با ظلم عمل می کند – حاکمِ فاسدِ ظالمِ جائر، که مصداق کاملش یزید بود – «و لم‌ یغیّر بقول و لافعل»، و با زبان و عمل، علیه او اقدام نکند، «کان حقّاً علی اللَّه ان یدخله مدخله»، خدای متعال در قیامت، این ساکتِ بی تفاوتِ بی عمل را هم به همان سرنوشتی دچار می کند که آن ظالم را دچار کرده است؛ یعنی با او در یک صف و در یک جناح قرار می گیرد.

 این را پیغمبر فرموده است. این که عرض کردیم پیغمبر، حکم این مطلب را فرموده است، این یکی از نمونه‌های آن است. پس پیغمبر مشخّص کرده بود که اگر نظام اسلامی، منحرف شد، باید چه کار کرد. امام حسین هم به همین فرمایش پیغمبر، استناد می کند.

 پس تکلیف، چه شد؟ تکلیف، «یغیّر بقول و لافعل» شد. اگر انسان در چنین شرایطی قرار گرفت – البته در زمانی که موقعیت مناسب باشد – واجب است در مقابل این عمل، قیام و اقدام کند. به هر کجا می خواهد برسد؛ کشته شود، زنده بماند، به حسب ظاهر موفق شود، یا نشود. هر مسلمانی در مقابل این وضعیت باید قیام و اقدام کند. این تکلیفی است که پیغمبر فرموده است.

 بعد امام حسین فرمود: «و انّی احق بهذا»؛ من از همه مسلمانان شایسته‌ترم به این‌که این قیام و این اقدام را بکنم؛ چون من پسر پیغمبرم. اگر پیغمبر، این اقدام را بر تک تک مسلمانان واجب کرده است، بدیهی است حسین‌بن‌علی، پسر پیغمبر، وارث علم و حکمت پیغمبر، از دیگران واجبتر و مناسبتر است که اقدام کند؛ پس امام، علّت قیام خود را بیان می کند.

۵ . منزل ازید؛ در منزل «ازید» که چهار نفر به حضرت ملحق شدند، بیان دیگری از امام حسین علیه‌السلام هست. حضرت فرمود: «اما واللَّه انّی لأرجو ان یکون خیراً ما اراد اللَّه بنا؛ قتلنا او ظفرنا» (بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۸۲). این هم نشانه‌ی این‌که گفتیم فرقی نمی کند؛ چه به پیروزی برسند، چه کشته بشوند، تفاوتی نمی کند. تکلیف، تکلیف است؛ باید انجام بگیرد. فرمود: من امیدم این است که خدای متعال، آن چیزی که برای ما در نظر گرفته است، خیر ماست؛ چه کشته بشویم، چه به پیروزی برسیم. فرقی نمی کند؛ ما داریم تکلیفمان را انجام می دهیم.

 ۶ . ورود به سرزمین کربلا؛ در خطبه اوّلِ بعد از ورود به سرزمین کربلا فرمود: «قد نزل من الامر ما قد ترون …» بعد فرمود: «الا ترون الحق لایعمل به و الی الباطل لایتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء ربه حقا»(بحارالانوار: ج ۴۴، ص ۳۸۱)تا آخر این خطبه

 

همیشه فرصت نیست!

خلاصه و جمع‌بندی کنم. پس امام حسین علیه‌السّلام برای انجام یک واجب، قیام کرد. این واجب در طول تاریخ، متوجّه به یکایک مسلمانان است. این واجب، عبارت است از این‌که هر وقت دیدند که نظامِ جامعه اسلامی دچار یک فسادِ بنیانی شده و بیم آن است که به کلّی احکام اسلامی تغییر یابد، هر مسلمانی باید قیام کند.

 البته در شرایط مناسب؛ آن وقتی که بداند این قیام، اثر خواهد بخشید. جزو شرایط، زنده ماندن، کشته نشدن، یا اذیّت و آزار ندیدن نیست. اینها جزو شرایط نیست؛ لذا امام حسین علیه‌السّلام قیام کرد و عملاً این واجب را انجام داد تا درسی برای همه باشد.

 خوب؛ ممکن است هرکسی در طول تاریخ و در شرایط مناسب، این کار را بکند؛ البته بعد از زمان امام حسین، در زمان هیچ‌یک از ائمّه دیگر، چنین شرایطی پیش نیامد. خود این تحلیل دارد که چطور پیش نیامد؛ چون کارهای مهم دیگری بود که باید انجام می گرفت و چنین شرایطی، در جامعه اسلامی، تا آخر دوران حضور و اوّل زمان غیبت، اصلاً محقّق نشد. البته در طول تاریخ، از این‌گونه شرایط در کشورهای اسلامی، زیاد پیش می‌آید. امروز هم شاید در دنیای اسلام جاهایی است که زمینه هست و مسلمانان باید انجام دهند. اگر انجام دهند، تکلیفشان را انجام داده‌اند و اسلام را تعمیم و تضمین کرده‌اند. بالاخره یکی، دو نفر شکست می خورند.

 وقتی این تغییر و قیام و حرکت اصلاحی تکرار شود، مطمئنّاً فساد و انحراف، ریشه‌کن شده و از بین خواهد رفت. هیچ‌کس این راه و این کار را بلد نبود؛ چون زمان پیغمبر که نشده بود، زمان خلفای اوّل هم که انجام نگرفته بود، امیرالمؤمنین هم که معصوم بود، انجام نداده بود. لذا امام حسین علیه‌السّلام از لحاظ عملی، درس بزرگی به همه تاریخ اسلام داد و در حقیقت، اسلام را هم در زمان خودش و هم در هر زمان دیگری بیمه کرد.

 هرجا فسادی از آن قبیل باشد، امام حسین در آن‌جا زنده است و با شیوه و عمل خود می گوید که شما باید چه کار کنید. تکلیف این است؛ لذا باید یاد امام حسین و یاد کربلا زنده باشد؛ چون یاد کربلا این درس عملی را جلوِ چشم می گذارد.

 متأسّفانه در کشورهای اسلامىِ دیگر، درس عاشورا آن چنان که باید شناخته شده باشد، شناخته شده نیست. باید بشود. در کشور ما شناخته شده بود. مردم در کشور ما امام حسین را می شناختند و قیام امام حسین را می دانستند. روح حسینی بود؛ لذا وقتی امام فرمود که محرّم ماهی است که خون بر شمشیر پیروز می شود، مردم تعجّب نکردند. حقیقت هم همین شد؛ خون بر شمشیر، پیروز گردید.

 بنده یک وقت در سالها پیش، همین مطلب را در جلسه‌ای از جلسات برای جمعیتی عرض کردم – البته قبل از انقلاب – مثالی به ذهنم آمد، آن را در آن جلسه گفتم؛ آن مثال عبارت است از داستان همان طوطی که مولوی در مثنوی ذکر میکند.

 یک نفر یک طوطی در خانه داشت – البته مَثَل است و این مَثَلها برای بیان حقایق است – زمانی می خواست به سفر هند برود. با اهل و عیال خود که خداحافظی کرد، با آن طوطی هم وداع نمود. گفت من به هند می روم و هند سرزمین توست. طوطی گفت: به فلان نقطه برو، قوم و خویشها و دوستان من در آن‌جایند. آن‌جا بگو یکی از شما در منزل ماست. حالِ مرا برای آنها بیان کن و بگو که در قفس و در خانه ماست. چیز دیگری از تو نمی خواهم.

 او رفت، سفرش را طی کرد و به آن نقطه رسید. دید بله، طوطیهای زیادی روی درختان نشسته‌اند. آنها را صدا کرد، گفت: ای طوطیهای عزیز و سخنگو و خوب! من پیغامی برای شما دارم؛ یک نفر از شما در خانه ماست، وضعش هم خیلی خوب است. در قفس به سر می‌برد، اما زندگی خیلی خوب و غذای مناسب دارد او به شما سلام رسانده است.

 تا آن تاجر این حرف را زد، یک وقت دید آن طوطی ها که روی شاخه‌های درختان نشسته بودند، همه بال بال زدند و روی زمین افتادند. جلو رفت، دید مرده‌اند! خیلی متأسّف شد و گفت چرا من حرفی زدم که این همه حیوان – مثلاً پنج تا، ده تا طوطی – با شنیدن این حرف، جانشان را از دست دادند! اما گذشته بود و کاری نمی توانست بکند.

 تاجر برگشت. وقتی به خانه خودش رسید، سراغ قفس طوطی رفت. گفت: پیغام تو را رساندم. گفت: چه جوابی دادند؟ گفت: تا پیغام تو را از من شنیدند، همه از بالای درختان پر پر زدند، روی زمین افتادند و مردند!

 تا این حرف از زبان تاجر بیرون آمد، یک وقت دید طوطی هم در قفس، پرپر زد و کف قفس افتاد و مرد! خیلی متأسّف و ناراحت شد. در قفس را باز کرد. طوطی مرده بود دیگر؛ نمی شد نگهش دارد. پایش را گرفت و آن را روی پشت بام، پرتاب کرد. تا پرتاب کرد، طوطی از وسط هوا بنای بال زدن گذاشت و بالای دیوار نشست! گفت: از تو تاجر و دوست عزیز، خیلی ممنونم؛ تو خودت وسیله آزادی مرا فراهم کردی. من نمرده بودم؛ خودم را به مردن زدم و این درسی بود که آن طوطی ها به من یاد دادند! آنها فهمیدند که من این‌جا در قفس، اسیر و زندانیم. با چه زبانی به من بگویند که چه کار باید بکنم تا نجات پیدا کنم؟ عملاً به من نشان دادند که باید این کار را بکنم، تا نجات یابم! – بمیر تا زنده شوی! – من پیغام آنها را از تو گرفتم و این درسی عملی بود که با فاصله مکانی، از آن منطقه به من رسید. من از آن درس استفاده کردم.

 بنده آن روز – بیست‌وچند سال پیش – به برادران و خواهرانی که این حرف را می شنیدند، گفتم: عزیزان من! امام حسین به چه زبانی بگوید که تکلیف شما چیست؟ شرایط، همان شرایط است؛ زندگی، همان نوع زندگی است؛ اسلام هم همان اسلام است. خوب؛ امام حسین به همه نسلها عملاً نشان داد. اگر یک کلمه حرف هم از امام حسین نقل نمی شد، ما باید می فهمیدیم که تکلیفمان چیست.

 ملتی که اسیر است، ملتی که در بند است، ملتی که دچار فساد سران است، ملتی که دشمنان دین بر او حکومت می کنند و زندگی و سرنوشت او را در دست گرفته‌اند، باید از طول زمان بفهمد که تکلیفش چیست؛ چون پسر پیغمبر – امام معصوم – نشان داد که در چنین شرایطی باید چه کار کرد.

 با زبان نمی شد. اگر این مطلب را با صد زبان می گفت و خودش نمی رفت، ممکن نبود این پیغام، از تاریخ عبور کند و برسد؛ امکان نداشت. فقط نصیحت کردن و به زبان گفتن، از تاریخ عبور نمی کند؛ هزار گونه توجیه و تأویل می کنند. باید عمل باشد؛ آن هم عملی چنین بزرگ، عملی چنین سخت، فداکاری ای با چنین عظمت و جانسوز که امام حسین انجام داد!

 حقیقتاً آنچه که از صحنه روز عاشورا در مقابل چشم ماست، جا دارد که بگوییم در تمام حوادثی که از فجایع بشری سراغ داریم، هنوز تک و بی همتاست و نظیری ندارد. همان‌طور که پیغمبر فرمود، امیرالمؤمنین فرمود، امام حسن فرمود – بنابر آنچه که در روایات هست – «لایوم کیومک یا اباعبداللَّه»(بحارالانوار: ج ۴۵، ص ۲۱۸)؛ هیچ روزی مثل روز تو، مثل روز عاشورای تو، مثل کربلا و مثل حادثه تو نیست.

 

ذکر مصیبت حضرت علی اکبر

 امروز هم روز عاشوراست و بنده مایلم که چند کلمه ذکر مصیبت کنم. همه جای کربلا ذکر مصیبت است. همه حوادث عاشورا گریه‌آور و دردناک است. هر بخشی را که شما بگیرید؛ از ساعتی که وارد کربلا شد، صحبت امام حسین، حرف او، خطبه او، شعر خواندن او، خبر مرگ دادن او، صحبت کردن با خواهر، با برادران، با عزیزان، همه اینها مصیبت است، تا به شب و روز عاشورا و ظهر و عصر عاشورا برسد! من گوشه‌ای از آنها را حالا عرض می کنم.

 این روزها، روزهای روضه و گریه است؛ شما هم همه‌جا می شنوید. بنده برای این‌که خودم را مختصری در این میهمانی عظیم حسینی وارد کرده باشم، این چند کلمه را عرض می کنم و چون این ملت ما خیلی جوان در راه خدا داده است – شاید در بین این جمعیت، هزاران نفر هستند که جوانانشان را از دست داده‌اند – فکر کردم که چند کلمه از جوانان امام حسین عرض کنم.

ما به همه می گوییم که از روی متن، روضه بخوانید؛ حالا بنده می خواهم متن کتاب «لهوفِ» ابن‌طاووس را برایتان بخوانم، تا ببینیم روضه متنی چگونه است. بعضی می گویند آدم نمی شود همان را که در کتاب نوشته است، بخواند؛ باید بپرورانیم – بسازیم – خوب؛ گاهی آن هم اشکالی ندارد؛ اما ما حالا از روی کتاب، چند کلمه‌ای می خوانیم.

 علی‌بن‌طاووس، از علمای بزرگ شیعه در قرن ششم هجری است؛ خانواده او همه اهل علم و دینند. همه آنها یا خیلی از آنها خوبند؛ بخصوص این دو برادر علی ‌بن ‌موسی بن ‌جعفر بن ‌طاووس و احمد ‌بن ‌موسی بن ‌جعفر بن ‌طاووس- این دو برادر از علمای بزرگ، مؤلّفین بزرگ و ثُقات بزرگند. کتاب معروف «لهوف» از سیّد علی ‌بن ‌موسی بن ‌جعفر بن ‌طاووس است. در تعبیرات منبری های ما عین عبارات این کتاب – مثل روایت – خوانده می شود؛ از بس متقن و مهم است. من از روی این می خوانم.

 می گوید: «فلمّا لم یبق معه سوی اهل بیته»؛ یعنی وقتی که همه اصحاب امام حسین به شهادت رسیدند و کسی غیر از خانواده او باقی نماند، «خرج علی‌بن‌الحسین علیه‌السّلام»؛ علی اکبر از خیمه‌گاه خارج شد. «و کان من اصبح النّاس خلقاً»؛ علی اکبر یکی از زیباترین جوانان بود. «فاستأذن اباه فی القتال»؛ پیش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. «فاذن له»؛ هیچ مقاومتی نکرد و به او اجازه داد!

 این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام به او بگوید نرو – بایست – این پاره تن و پاره جگر خود اوست! حال که می خواهد برود، باید امام حسین اجازه دهد. این انفاق امام حسین است؛ این اسماعیل حسین است که به میدان می رود. «فاذن له»؛ اجازه داد که برود. اما همین که علی اکبر به طرف میدان راه افتاد، «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ امام حسین نگاهی از روی نومیدی، به قدّ و قامت علی اکبر انداخت. «و ارخی علیه‌السّلام عینه و بکی، ثمّ قال اللّهم اشهد»؛ گفت: خدایا خودت شاهد باش. «فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک»؛ جوانی را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیه‌تر به پیغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!

 به به، چه جوانی! اخلاقش هم به پیغمبر، از همه شبیه‌تر است. قیافه و حرف زدنش هم به پیغمبر و به حرف زدن پیغمبر، از همه شبیه‌تر است. شما ببینید امام حسین، به چنین جوانی چقدر علاقه‌مند است! به این جوان، عشق می ورزد؛ نه فقط به خاطر این‌که پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم چنان شباهتی به پیغمبر! آن هم حسینی که در بغل پیغمبر بزرگ شده است. به این پسر، خیلی علاقه دارد و رفتن این پسر به میدان جنگ، خیلی برایش سخت است. بالاخره رفت.

 مرحوم ابن‌طاووس نقل می کند که این جوان به میدان جنگ رفت و شجاعانه جنگید. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدرجان! تشنگی دارد مرا می کشد؛ اگر آبی داری، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف میدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولی نخواهد کشید که به دست جدّت سیراب خواهی شد. «فرجع الی موقف نضال»؛ علی اکبر به‌طرف میدان جنگ برگشت.

 مؤلّف این کتاب، ابن‌طاووس است؛ آدم ثقه‌ای است. این‌طور نیست که برای گریه‌گرفتن و مثلاً گرم کردن مجلس بخواهد حرفی بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنی است. می گوید: «و قاتل اعظم القتال»؛ علی اکبر، بزرگترین جنگ را کرد؛ در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آن که مقداری جنگید، «فرماه منقذبن مره العبدی لعنه اللَّه»؛ یکی از افراد دشمن، آن حضرت را با تیری هدف گرفت. «فصرعه»؛ پس او را از روی اسب به زمین انداخت.

«فنادا یا ابتاه علیک السّلام»؛ صدای جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّی یقرأک السّلام»؛ این جدّم پیغمبر است که به تو سلام میرساند. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ می گوید: فرزندم حسین! زود بیا، بر ما وارد شو علی اکبر، همین یک کلمه را بر زبان جاری کرد – «ثم شهق شهقتاً فمات»؛ بعد آهی، یا فریادی کشید و جان از بدنش بیرون رفت.

«فجاء الحسین علیه‌السّلام»؛ امام حسین تا صدای فرزند را شنید، به طرف میدان جنگ آمد؛ آن‌جایی که جوانش روی زمین افتاده است. «حتّی وقف علیه»؛ بالای سر جوان خود رسید. «و وضع خدّه علی خدّه»؛ صورتش را روی صورت علی اکبر گذاشت. «و قال قتل اللَّه قوماً قتلوک ما اجرأهم علی اللَّه»؛ حضرت، صورتش را روی صورت علی اکبر گذاشت و این کلمات را گفت: خداوند بکشد قومی را که تو را کشت

 قال الرّاوی: «و خرجت زینب بنت علی علیهماالسّلام»؛ راوی می گوید: یک وقت دیدیم که زینب از خیمه‌ها خارج شد. «فنادا یا حبیباه یابن‌اخاه»؛ صدایش بلند شد: «ای عزیز من؛ ای برادرزاده من!». «و جائت فأکبّت علیه»؛ آمد و خودش را روی پیکر بیجان علی اکبر انداخت. «فجاءالحسین علیه‌السّلام فأخذها و ردها الی النّساء»؛ امام حسین علیه‌السّلام آمد، بازوی خواهرش را گرفت، او را از روی جسد علی اکبر بلند کرد و پیش زن ها فرستاد.

«ثمّ جعل اهل بیته صلوات‌اللَّه‌وسلامه‌علیهم یخرج رجل منهم بعد الرجل»؛ دنباله این قضیه را نقل می کند که اگر بخواهیم این عبارات را بخوانیم، واقعاً دل انسان از شنیدن این کلمات، آب می شود!

 من از این عبارت ابن‌طاووس، مطلبی به ذهنم رسید. این که می گوید: «فأکبّت علیه»، آنچه در این جمله ابن‌طاووس است – که حتماً از روایات و اخبار صحیحی نقل کرده نمی گوید که امام حسین خودش را روی بدن علی اکبر انداخت؛ امام حسین، فقط صورتش را روی صورت جوانش گذاشت. اما آن که خودش را از روی بیتابی روی بدن علی اکبر انداخت، حضرت زینب کبری است.

 من در هیچ کتاب و هیچ مقتلی ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله بنی‌هاشم، وقتی که دو پسر خودش، دو علی اکبر خودش هم در کربلا شهید شدند – یکی «عون» و یکی «محمّد» – عکس‌العملی نشان داده باشد؛ مثلاً فریادی کشیده باشد، گریه بلندی کرده باشد، یا خودش را روی بدن آنها انداخته باشد! به نظرم رسید این مادران شهدای زمان ما، حقیقتاً نسخه زینب را عمل و پیاده میکنند! بنده ندیدم، یا کمتر مادری را دیدم – مادر یک شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید – که وقتی انسان او را میبیند، در او ضعف و عجز احساس کند!

 مادران واقعاً شیر زنانی هستند که انسان می بیند زینب کبری نسخه اصلی رفتار مادران شهدای ماست. دو پسر جوانش – عون و محمّد – شهید شدند، حضرت زینب سلام‌اللَّه‌علیها عکس‌العملی نشان نداد؛ اما دو جای دیگر – غیر از مورد پسران خودش – دارد که خودش را روی جسد شهید انداخت؛ یکی همین‌جاست که بالای سر علی اکبر آمد و بی اختیار خودش را روی بدن علی اکبر انداخت، یکی هم عصر عاشوراست؛ آن وقتی که خودش را روی بدن برادرش حسین انداخت و صدایش بلند شد: «یا رسول‌اللَّه! هذا حسینک ململ بدماء»؛ ای پیغمبر خدا، این حسین توست؛ این عزیز توست؛ این پاره تن توست! چه مصیبت هایی را تحمّل کردند!

لاحول و لاقوه الّا باللَّه العلىّ العظیم.

 

دعا

 قبل از خطبه دوم، چند دعا بکنم؛ با این چشمهای اشکبار، خدا را بخوانیم. ظهر جمعه است، ان‌شاءاللَّه خدای متعال، برکات و رحمتش را بر ما نازل کند:

 پروردگارا! تو را به حسین و زینب علیهماالسّلام قسم می دهیم که ما را جزو دوستان و یاران و دنباله‌روان آنان قرار بده.

 پروردگارا! حیات و زندگی ما را زندگی حسینی و مرگ ما را مرگ حسینی قرار بده.

 پروردگارا! امام بزرگوار ما را که به این راه هدایتمان کرد، با شهدای کربلا محشور کن. شهدای عزیز ما را با شهدای کربلا محشور کن.

 پروردگارا! به کسانی که در راه خدا، در راه این انقلاب و در راه اسلام، از جان و عمر خود مایه گذاشتند؛ جانبازان عزیزمان، ایثارگران، آزادگان و کسانی که هنوز در دست دشمن در اسارتند – هر تعدادی که هستند – از خزانه غیبت، رحمت و فضل خود را نازل کن.

 پروردگارا! رحمت خود را بر این امّت و ملت نازل کن؛ همه گرفتاریهای این ملت را به فضل و تدبیر و حکمت خود برطرف کن.

 پروردگارا! این ملت بزرگ، این ملت حسینی و عاشورایی را بر همه دشمنان کوچک و بزرگش پیروز کن؛ دشمنان او را مأیوس و ناکام کن.

 پروردگارا! اسلام را در میان ما روزبه‌روز زنده‌تر و شادابتر کن.

 پروردگارا! اجر کسانی که برای این ملت و این کشور، زحمت می کشند و از هر لحاظ خدمتی می کنند – مخصوصاً مسؤولین کشور که دلسوزانه خدمت می کنند – به بهترین و وافرترین وجهی عطا کن.

 پروردگارا! گذشتگان ما را بیامرز؛ مرضای ما را شفا عنایت کن؛ پدر و مادر و ذوی الحقوق و اساتید ما را مشمول رحمت و فضل خود قرار بده.

 پروردگارا! همه کسانی که حاجتی دارند و از ما التماسِ دعا کردند و خواستند که مسألت آنها را به درگاه خدای متعال بیاوریم، متضرّعانه از تو میخواهیم حاجاتشان را برآورده فرما.

 پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امّت اسلامی را در هرجای دنیا که هستند، سربلند کن؛ تکلیف حسینی را به آنها تعلیم بده؛ توفیق انجام این تکلیف را به آنها عنایت فرما.

 پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب امام زمان ما، ولىّ‌عصر ما اروحنافداه را از ما خشنود و راضی کن؛ ما را از یاران و موالیان آن بزرگوار قرار ده؛ توفیق و سعادت زیارت آن بزرگوار را به ما عنایت فرما.

 پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، آن خیری که از تو خواستیم و نخواستیم، به ما عنایت کن و از هر شرّی به تو پناه بردیم و پناه نبردیم، ما را از آن در امان بدار.

 بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

 قل هواللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم یلد و لم یولد. و لم یکن له کفواً احد.