اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی. طه؛۲۵-۲۸

الحمد لله و الصلاه علی خاتم الانبیاء، حبیب قلوبنا، طبیب نفوسنا، ابی القاسم محمد و آله المعصومین، و لا سیَما مولانا کهف الحصین، و غیاث المضطرِ المستکین. و ملجأ الهاربین و بقیه الله فی العالمین ارواحنا فداه و عجلّ الله فرجه، و سهل الله ظهوره، و رزقنا الله رویته و خدمته و صحبته و نصرته، و رضاه و رغبه؛ و اللعن علی اعداهم اجمعین اِلی یوم الدین

خودشناسی، گام نخست برای خداشناسی

مطالبی که در شب های گذشته به محضر شما شنوندگان عزیز که امام حسین علیه‌ السلام رونق شماست و شما رونق امام حسین علیه‌ السلام هستید؛ عرض کردیم اصل مهم آن است که انسان، حقیقت خود را درک کند. انسان موجودی دو بعدی است؛ یک بعد کثرت و ظلمت است که بعد پراکندگی انسان است که مربوط به جسم، طبیعت، غرایز و عناصر متنوع وجودی اوست. این کثرت اگر فانی در وحدت شد، این مجموعه هدف و راه واحد را شناخت؛ آن وقت این کثرت، حواس‌پرتی نمی‌آورد! مجموعاً ارتش و قشون کثیری است که فرمانده متنفذی بالای سرشان هست. با دشمن واحد مقابله می کنند. آن کسی که تدارکات‌ چی یا راننده است،  آن کسی که در سنگر دست به ماشه برده و آن کسی که در هواپیما بنا است که بمب بریزد؛ همه یک رنگ دارند! همه رزمنده و مجاهدند!

ولی اگر هدف و محور واحد نبود و حاکم واحدی نباشد؛ قشون اینها پراکنده است. سلیقه هر کدام در یک گوشه باعث می‌شود به جای پرداختن به دشمن، خودزنی کنند. خود را با دشمن اشتباه می‌گیرند. لذا مسئله پیدا کردن قطب و حقیقت وجود، پیدا کردن سرّ وجودی انسان در فردیتش، یک اصل است. چگونه ما باید بتوانیم واقعیت، هویّت و شخصیت خودمان را بشناسیم؟ حقیقتی که فلاسفه بررسی و با دلایل منطقی اثبات کرده‌اند، این است که انسان روح مجرد دارد و این موجود مجرد، قماش و سنخش با این عالم، با این ظواهر متفاوت است.

مرحوم حاج ملا هادی سبزواری، دوازده برهان برای تجرّد نفس، اقامه کرده است و مرحوم ملا مهدی نراقی در کتاب جامع السعادات که کتاب اخلاقی بسیار متینی است. اول انسان باید خودش را شناسایی کند تا ببیند که چه دارد. دارایی و سرمایه را که نشناسد، قدرش را نمی‌داند. راهکار کشیدن از آن را هم نمی‌داند. لذا می‌خواهند معرفی کنند که ما بدن نیستیم. بدن ما با کثرتی که دارد، یک وراء، یک باطن و یک حقیقتی دارد که آن، جان آدمی است. روح نفخه الهی است.

 

تسلط بر نفس، با تسلط بر غرایز مادی

آقای نوری کتابی درباره سلمان فارسی به نام نفس الرحمان نوشته است. این واقعاً تنها سلمان نیست که نفس رحمانی دارد و خدا درباره آدم فرمود: وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی. حجر؛ ۲۹٫ در وجود تک تک ما نفس و دم خدا هست؛ لکن همه مردم که فیلسوف نیستند و نمی‌شود برهان ریاضی و فیزیکی برایشان مطرح کرد. آنها در مسیری نیستند که بتوانند استدلال عقلی کنند. کشش فهم این معنی را ندارند. جاذبه این معنا برایشان نیست که بتوانند زندگیشان را اینطور بگذرانند!

 برای اینها هم راه وجود دارد. آیه شریف قرآن را در این جلسه به محضر شریف شما تقدیم می‌دارم تا خودتان جمع‌ بندی بفرمایید. اگر عنایت امام حسین علیه‌ السلام به این جلسه باشد، بعضی از نمونه‌ها را هم مطرح می‌کنیم که مشخص شود راه برای عموم بسته نیست. برای یافتن آن خود ملکوتی، معنوی و عرشی انسان باید از حیوانیت فاصله بگیرد و بعد حیوانیش در اختیار خودش باشد، نه خودش در اختیار او.

کسی اسبی را سوار می‌شود. اسب‌سواری بلد است. از اسب، سواری می‌گیرد. تمرین کرده و استاد شده است. افسار اسب را به دست می‌گیرد و اسب را با کاملاً کنترل می کند و اسب هم چهار نعل می‌رود. خودش سواری می کند؛ اما هیچ وقت در اختیار اسب نیست. اسب با همه جوانی و چابکی که دارد؛ باز سوار بر او مسلط است؛ چون اوست که اسب را می‌برد. گاهی انسان ضعیفی سوار بر اسب می‌شود. اسب هم چموش است. عنان اختیار را از راکبش می‌گیرد و او را در این فراز و نشیب ‌ها با چابکی می‌برد تا بالاخره با مغز به زمینش می‌زند. حالا باید دید هر انسان در مسیر استفاده از خودش مثل این اسب است یا مثل کسی که پشت آن نشسته است؟! اگر ماشین در اختیار راننده باشد؛ تابلوها را می‌بیند، مسیر خطر را تشخیص می‌دهد و سالم به مقصدش می‌رسد. اما اگر ترمز ماشین برید و از اختیار راننده خارج شد؛ جز نابودی چیز دیگری نخواهد داشت!

انسان هم باید وجود خودش و مرکب جسمش را که غرایزی دارد؛ کنترل کند. غریزه شهوت بسیار خطرناک است و غریزه غضب هم کمتر از شهوت برای انسان خطرآفرین نیست! فرمود: الغضب مفتاح کل شرّ؛ کافی ج ۲، ص ۳۰۲. غضب، کلید تمام بدی‌هاست. آدمی که قدرت‌طلب است و در حوزه سیاست حرکت می‌کند، همیشه به شهرت و به مطرح کردن خودش، گروهش و حزبش فکر می‌کند؛ تابع غضب است و دیر یا زود شکست می‌خورد.

در این آیه تأمل بفرمایید: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ. القصص؛ ۸۳٫ این آیه جزء شاه‌ کلیدهای پرواز انسان به سوی جانان است! جزء تعیین حرکت‌های انسان در جهت درست زندگی است؟ فرمود ما این خانه آخرت را برای کسانی قرار دادیم که خودشان را در زندگی دنیا، از دو پلیدی نجات داده باشند: اول اینکه اراده علو، برتری‌طلبی، اداره قدرت و عطشِ شهرت ندارند. کسانی که می‌خواهند از رقیب، در زمینه قدرت و حکومت جلو بیفتند؛ عاقبتی ندارند. دوم کسانی که از فساد پرهیز می‌کنند. کسانی که نه قدرت باطل را در اختیار می‌گیرند و نه اصلاٌ اراده‌اش می‌کنند.

پیش گیری، بهتر از درمان!

تعبیر قرآن همه جا پیش‌گیری است و پیش‌گیری مقدم بر درمان است. به حضرت آدم فرمود وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ. بقره؛ ۳۵٫ نفرمود: نخور! فرمود: نزدیکش نشو! آدم وقتی به گناه نزدیک می‌شود، وسوسه می‌شود! با نامحرم خلوت نکن! با آدمی که اهل رشوه است، رفیق نشو! به او زمینه نده با تو درباره پول حرف بزند. آدم وقتی با گناه نرم برخورد کرد، گناه آرام آرام دیوارش را سست و مرطوب می‌کند و خانه سعادتش ویران می‌شود. لذا به حریم گناه نزدیک نشوید و خودتان را با گناه آشنا نکنید. وقتی آشنا و رفیق شدید، دیر یا زود آلوده‌اتان می‌کند. فرمود: لا تَقْرَبا نزدیک شجره ممنوعه نروید. آنجا میوه‌ ها را می‌بینید و نمی‌توانید خودتان را کنترل کنید. پس خودتان را نزدیک نکنید.

انتخابات

 در زمینه انتخاباتی، و امثال اینها اگر کسی دنبال خدمت و دور کردن باطل است، خطر احزاب وابسته به خارج را می‌داند، دست و پا می‌زند تا حقیقتی بر مردم حکومت کند. مردم رنج ‌دیده‌ای که همه چیزشان را برای این انقلاب گذاشته‌اند، تا این‌ها از این رنجوری بیرون بیایند و در مسیر اقتدار با شتاب حرکت بکنند، خودشان را فدای موقعیت می‌کنند، خوشا به حالش که خودش را فدای مردم می‌کند! خوشا به حالش!

 اما عده‌ای قصد دارند مردم را فدای خودشان بکنند، با آرای مردم به مقام برسند، با هر تظاهر و شعاری که حتی خودشان هم آن را قبول ندارند، نظر مردم را جلب بکنند. اما وقتی بر خر مراد سوار شدند؛ ارتباطشان را با شعارهایی که می‌دادند، قطع می‌کنند. می‌گویند عبد الملک مروان تا وقتی بر حکومت سوار نشده بود؛ کبوتر مسجد بود. هر وقت که وارد مسجد می‌شدند، می‌دیدند مروان آنجا نشسته است، یا نماز می‌خواند یا قرآن! اما وقتی به خلافت رسید، قرآن را بوسید و کنار گذاشت و گفت: هذا فراق بینی و بینه.

 معاویه ابن ابی ‌سفیان، قرآن بر سر نیزه می‌گرفت و با شعار قرآن، حقیقت آن را خانه‌نشین کرد. ابوموسی اشعری با عمروعاص عدالت، قلم و ولایت را منزوی کردند. سلطنت، فساد و  استبداد را آوردند. امیرالمومنین علیه‌ السلام کنار رفت، جایش را چه کسی گرفت؟ معاویه. ولی وقتی مسلط شد؛ رسماً در کرسی خطابه به مردم گفت: من نه کاری به روزه شما دارم، نه به نماز و قرآن شما. من دنبال قدرت بودم که رسیدم و هر کسی در مقابل من مخالفت کند با این شمشیر جوابش را میدهم!

خیلیها تا به حکومت نرسیده‌اند؛ آدم ‌های خوبی هستند و شعارهای خوبی می‌دهند. اما وقتی در تجربه حکومت قرار می‌گیرند؛ معلوم می‌ شود همه آنها ظاهر سازی بوده تا به مقصد برسد. دیگر دغدغه، فرهنگ، دین و تقوا و حلال و حرام را ندارد. چنین شخصی که انگیزه‌اش رسیدن به مقام است، عاقبتی ندارد. خدای متعال عادل است، این چهره را نمی‌گذارد پس پرده بماند. کسانی که با خدا صداقت ندارند، ظاهرسازی می‌کنند تا بندگان خدا را جلب کنند؛ دیر یا زود عدل خدا پرده را کنار می‌زند و اینها از چشم مردم می‌افتند.

لذا در آیه کریمه می‌فرماید: اگر می‌خواهید زندگی شما عاقبت داشته باشد و کارتان به سامان برسد؛ اول باید از اراده علو و انگیزه برتری‌جویی بتوانید کنار بکشید. دوم اینکه به دنبال فساد نباشید؛ یعنی قانون را فدای خودتان نکنید. نگویید من قانون و چارچوب دین را قبول ندارم. نگویید این‌ها را درست کردند تا ما را سرگرم کنند. فساد، به هم ریختن است. قانون، نظم ایجاد می‌کند. شرع ادیان الهی قانون زندگی و روشی است که در جای جای زندگی جایگاه دارد. بدون استثناء تمام حرکات شما از قبیل قیام، قعود، نگاه، خوراک، دشمنی و دوستی، یکی از احکام شرع را دارد. یعنی هیچ حرکتی، نیست که خارج از احکام خمسه تحقق یابد؛ یا حرام است، یا واجب است، یا مستحب و مکروه است، یا مباح می باشد! (۲۰:۰۰)

اگر کسی بنده خاص خداست، در تمام کارهایش از خدا دستور می گیرد و اجرای دستور می‌کند! در مورد ملائکه خدا این فرموده را دارد: لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ. انبیا؛ ۲۳٫ ملک تا دستوری از خدا نیامده، هیچ پیش ذهنیتی ندارد. تمام کارهایش اجرای دستور خدا است. در زیارت جامعه کبیره، همین آیه را درباره امامان معصوممان به کار برده است، آنجا هم می فرماید: لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ. اراده شما در اراده خدا فانی است. در طول مشیت خدا، مشیت دارید؛ تا رضای خدا را احراز نکنید، کار را انجام نمی دهید؛ چون اراده شما تابع رضایت خداست!

این جمله حضرت رسول صلی‌ الله ‌و ‌علیه ‌و ‌آله ‌و ‌سلم درباره بی بی جانمان، حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام ‌الله‌ علیها که می‌فرماید: إِنَّ اللَّهَ لَیَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَهَ وَ یَرْضَى لِرِضَاهَا. بحار الانوار جلد ۴۳ صفحه ۱۹ رضای فاطمه، رضای خداست و رضای خدا در رضای فاطمه است و غضب فاطمه، غضب خداست. معلوم می‌شود هر جا حضرت فاطمه سلام ‌الله‌ علیها راضی است، مطابق رضای خداست و هر جا خدا غضب دارد، حضرت فاطمه سلام ‌الله‌ علیها هم غضب دارد. او از خودش چیزی ندارد، در خدا محو شده است و این هویّت بندگی حضرت زهرا سلام ‌الله‌ علیها را می‌رساند. چون اینطور است، پس تمام کارهایی که می‌کند، برای حق تعالی است. هر کاری که کرده‌اند جز آن برایش جایز نبوده است.

این است که از مرحوم مقدس اردبیلی رحمه الله علیه سوال کردند: آقا شما کاری کردید که استحباب نداشته باشد؟ پاسخ داد من در همه کارهایی که انجام دادم، بنده بودم، مولا بالا سرم بود، طبق دستور عمل کردم. تمام کارهای من مأموریت بوده و من سعی کردم که درست انجام بدهم. یعنی من به غیر از واجب، کاری در زندگیم انجام نداده ام! او طوری عمل کرده است که خدا بر برج فرماندهی قلبش نشسته بود. أَنَّ قَلْبَ‏ الْمُؤْمِنِ‏ عَرْشُ‏ الرَّحْمَن‏. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۵۵، ص۳۹، باب ۴ العرش و الکرسی. این قلب جایگاه خدا است. خدا را در این بارگاه مستقر کنید و اگر خدا در دل بنشیند؛ دیگر خواست شما، خواست دلتان نخواهد بود، بلکه خواست خدای شماست. القَلبُ حَرَمُ الله و لا تَسکُن فی حَرَمِ الله غیر الله. جامع الأخبار(للشعیری)، ص ۱۸۵، الفصل الحادی و الأربعون و المائه فی النوادر.

من از درمان و درد وصل و هجران    پسندم آنچه را جانان پسندد

          یا کسی به مقام عبودیت مطلق رسیده، همه جا خودش را مملوک می‌بیند و هیچ جا ملکِ مالک را بدون دستور او هزینه نمی‌کند. چنین شخصی همه کارهایش به رسم واجب انجام می شود، یا به آن مقام نرسیده است؛ و تقسیم ‌بندی احکام خمسه را انجام می دهد که هر کاری از مکلّف صادر می‌شود یا واجب است، یا مستحب، یا مباح است یا مکروه و یا حرام. اجمالاً در علم فقه هیچ حرکت و سکونی از این پنج حالت خارج نیست. انسان متشرّع با نظم دین برای زندگی ‌اش برنامه‌ ریزی می‌کند و تمام جدول‌ هایی را که در زندگی مشخص کرده، همه جا واجب و یا مستحب است.

مرحوم مجلسی رحمه الله علیه صاحب دایره المعارف بزرگی که برای عالم تشیّع افتخار است و نشان می‌دهد که اگر کسی خدا را بنده باشد؛ خدا چه برکتی به عمر او می‌دهد! سید جزایری در حالات ایشان می‌گوید: من کمک کار مرحوم مجلسی بودم، در تالیف کتاب‌هایش ما هم در دایره تحقیق بودیم. لذا بسیاری از شب‌ها که زیاد کار می‌کردیم و آخر شب می‌شد؛ به خانه خودمان نمی‌رفتیم. در مجلس مرحوم مجلسی استراحت می‌کردیم. طی سالهای طولانی که من با مرحوم مجلسی زندگی کردم، ندیدم یک مستحب از مستحبات زندگیش ترک شده باشد. چه توفیقی! با این همه کارهای علمی و تحقیقی، نه یک شب نماز شبش ترک شده، نه نافله‌اش از دست رفته و نه مستحباتی که انجام می‌داد از او فوت شده است.

 این نظم است که چارچوب زندگی انسان را شرع تعیین کند؛ و در تمام زوایای زندگی ‌اش خدا را ببیند و رنگ خدا در زندگی او باشد. اگر کسی اینطور زندگی کرد؛ یعنی بنده بود و در بندگی ممحض و خالص بود، خدای متعال در بندگی خودش به او مرحله یقین می‌دهد. مقام یقین چیست؟ مقام سرّ عالم است! این مثل فرمول ریاضی است، وقتی همه چیز سر جای خودش باشد، نتیجه درست از آب در می‌آید. در قرآن کریم می‌فرماید: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون. ذاریعات؛ ۵۶٫ جنّ و انس را خلق نکردم، مگر اینکه مرا بپرستند. خوب در بندگی هم انسان باید از چراغ قرمزها شروع کند. خطّ قرمز زندگی ما هم واجبات و محرّمات است.

لذا غضب جزءِ مناطق ممنوعه است؛ یعنی ریاست‌طلبی و برتری‌جویی. شما وقتی به خانه می‌آیید و با عصبانیت با همسرتان برخورد می‌کنید. به خانم بر می‌خورد و داد و فریاد می‌کند. اگر پیش یک روانشناس برود و مشورت کند که چرا عصبانی می‌شود؟ به این دلیل است که برای خودش شأن زیادی قائل است و خودش را مهم می‌داند. می گوید چرا همسرم برای من کم گذاشت؟ چرا به من اعتنا نکرد؟ این نشان می‌دهد که منشأ غضب، ریاست‌طلبی و برتری‌جویی است! تمام دعواها، کم صحبتی‌ها، بی‌ظرفیتی‌ها، معلول این است که فرد خیلی من می گوید! می‌گوید چرا به من اعتنا نکرد؟ چرا از من جلوتر رفت؟ چرا بدون اینکه به من بگوید فلان کار را کرد؟ چرا به دیگران محبت کرد و به من نکرد؟ چرا تمام اقوام را دعوت کرد و من را دعوت نکرد؟

 مرحوم شیخ نخودکی، آن عالم و عارف بزرگوار که رضوان خدا بر ایشان باد، جمله‌ای را می‌فرماید که برای همه خانواده‌ها و تمام جامعه تابلوی نجات است. می‌فرمود: “مرنج و مرنجان!” آدم چه کار بکند که مرنجد و مرنجاند؟ غضب، عصبانیت، قطع رحم کردن، غیبت کردن، کینه ‌توز شدن، عقده‌ای شدن، منشأ همه این حالت‌های ما، همان حسّ برتری‌جویی است. شما این حس را تبدیل به بندگی کنید. بگویید من که توقّعی ندارم، طلبی از کسی ندارم. اگر کسی به من احترامی کرد؛ خیلی آقا است، من که کاری نکرده بودم. احترام را برای خودتان دین حساب کنید. بی‌احترامی به کسی را برای خودتان دین حساب نکنید. مردم بدهکار من که نیستند تا بنشینند پای صحبتم یا اگر آمدم جلوی پای من بلند شوند! من چه برتری نسبت به شما دارم؟ چرا باید چنین توقّعاتی داشته باشیم؟

آقایی نزد یک روحانی آمدند و گفتند که آقا مردم بد شده‌اند، دیگر ما را سوار نمی‌کنند، دیگر به ما سلام نمی‌کنند. آن روحانی به ایشان گفته بودند: خودتان را درست کنید. یک بار دیگر همین مطالب را تکرار کرده بود. بار بعد فرموده بود: اگر خودت را درست می‌کردی؛ خودت را به زمین و زمان بدهکار می‌دانستی و می ‌فهمیدی اگر کسی هم نقطه ضعفی دارد، او هم در جامعه نقشی دارد. این جامعه متعلق به همه است، حتی انسان‌هایی که مشکل و نقص دارند، گاهی نقاط مثبت هم دارند. در جامعه یک باری را بلند کرده‌اند. وقتی نباشند، معلوم می‌شود که کجای کار می‌لنگد!

ما باید به همه احترام بگذاریم و همه را ولی‌نعمت خودمان بدانیم. قرآن کریم می‌فرماید: بچه‌هایی که زود رنج ‌اند، به این دلیل است که ما آنها را زود رنج و عقده‌ای بارآوردیم!  زنانی که زود رنج‌ اند، جز این است که توقّعشان خیلی بالاست؟ مردی که بسیار کم تحمّل است و اگر کمی غذا دیر بیاید؛ داد می‌زند، او چه حقّی دارد؟ چه طلبی دارد؟ آیا خدا راضی است انسان چنین کاری را بکند؟ لذا وقتی انسان مسئله غضب را در زندگی خودش حل کرد و بعد مسئله شهوت را، به آسایش می‌رسد. برای این است که میگویند اول بت نفس را بشکن.

شهوت بعد از غضب است. شهوت هم به معنای مسائل جنسی نیست، مشتهیات و تمایلات انسان است. این رشته هایی است که ما را به لذت های زندگی وابسته کرده است، مثل خوراک خوب، پوشاک خوب، مرکب خوب، خانه خوب. چیزهایی که دل از ما می‌برد. این چیزهایی که در زندگی از ما دلبری می‌کند، اینها شهوات است! این تمایلات ما را تحریک و هیجانی می‌کند، آرزو در ما ایجاد می‌کند، تحریک می‌شویم که به هر قیمتی شده ولو از راه حرام، اینها را به دست بیاوریم!؟ اینها شهوات انسان است. انسان ابتدا باید بت نفس را بشکند، شدنیت از آن جهتی که نفس اقتضا می کند، این شدنیت را در خودش نیست کند؛ بعد خودش را بنده بداند، مالک نداند؛ خودش را بدهکار بداند، طلبکار نداند؛ خودش را مسئول بداند، مصون نداند.

هموار شدن مسیر بندگی

وقتی این دو مسئله غضب و شهوت حل شد، مسیر بندگی هموار می‌شود. حالا دیگر من نیستم، خدایا تویی! از چه چیزی خوشت می‌آید که انجامش بدهم؟ از چه چیزی بدت می‌آید تا من خودم را از آن کنار بکشم؟

ادعیه خیلی لطیف اند، چه گنجینه های عرفانی بالایی است! ما اینها را گذاشته ایم و به سراغ انسان های جاهلی می رویم که نه ملا دیده اند، نه اسلام شناس دیده اند، برای خودشان ذکر می دهند، ورد می دهند، بعد هم گول می زنند و یه نوامیس مردم دست اندازی می کنند، آن وقت فسادشان مشخص می شود! به سراغ ملا حسین قلی همدانی، آ میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، آقای بهجت بروید! دین شما، دین علم و آگاهی است، دین دنیا و آخرت است، دین جسم و روح است! برای تمام اینها فرمول داده است! سعادت دنیا و آخرت در دین شماست، نباید به دنبال آدم های جاهل بروید، به خیال اینکه ایشان عرفانی دارند! کسانی که الفبای دین را نخوانده اند، حالا صاحب ادعا شده اند، متخصصین را هم قبول ندارند!؟ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ. حج؛ ۱۱٫  

بنابراین نکته اول؛ این بود که وقتی انسان مسئله نفسانیت و انانیت خود را حل کرد، دیگر من نیست، وقتی من نبود؛ بین خدا و خودت، تنها خودت حجاب بودی؛ هنگامی که خودت را کنار زدی، حالا خدا را می بینی و رضای خدا! خدا را می بینی و غضب خدا! همیشه به رضای خدا مجذوبی، و از غضب خدا مرعوبی!

اگر این گونه شدی، بنده می‌شوی! دیگر خودت حاکم نیستی و خدا در وجود تو حاکم است. وقتی خدا حاکم شد، تو را در مسیری می‌برد که به خودش می‌رسی. اول فرمود: وَ مَا خَلَقْتُ الجِْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. ذاریعات؛ ۵۶٫ حالا که عبد شدی؛ این عبودیت تو ثمره می‌دهد. آن ثمره، یقین است: وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقین. حجر؛ ۹۹٫ مقام یقین، همان مقامی است که خداوند متعال به حضرت ابراهیم علیه‌ السلام داد: وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ. انعام؛ ۷۵٫ ما به ابراهیم علیه‌ السلام ملکوت را نشان دادیم؛ یعنی از ملک و از مرز عالم طبیعت او را عبور دادیم تا ماورای طبیعت و حقایق اشیا و باطن عالم را دید.

وسیله انس با خدا

 در سوره “تکاثر” سفره را گسترده می‌کند. همه انسان‌ها می‌توانند را هبه یقین داشته باشند، به این مرحله برسند که سرّ و حقیقت را که دیده ظاهری نمی‌بیند و دل می‌بیند، بتوانند آنرا ببیند. این حدیث از نبی مکرم اسلام صلی‌ الله ‌و علیه ‌و ‌آله ‌و ‌سلم به نقل از امام صادق علیه‌ السلام است. نبی مکرم اسلام صلی‌ الله ‌و ‌علیه ‌و ‌آله ‌و ‌سلم می فرماید: غُضُّوا اَبْصارَکُم تَرَوْنَ الْعَجائِبَ. بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۴۱. شما اگر چشم جسمی‌تان را کنار گذاشتید و محدود کردید، چشم باطن و سِرّی‌تان باز می‌شود.

خدا رحمت کند آقای بهجت را، فرمودند: من در اوایل نماز خواندنم، در نمازم چیزهایی می‌دیدم و خیال می‌کردم هر کس نماز می‌خواند، آن چیزی را که من می‌بینم؛ او هم می‌بیند. بعد فهمیدم که نه، نماز دیگران آینه نیست و چیزی نمی‌بینند. تعجب می‌کردم! مگر می‌شود انسان نماز بخواند و چیز جدیدی برای او مکشوف نشود؟!  نماز، آینه و وسیله انس با خدا است. جوانان نمازتان را نماز کنید! از خدا بخواهید اگر دو رکعت نماز خالصانه بخوانید. آن وقت تمام امورتان نماز می‌شود.

خوشا آنانکه الله یارشان بی

 

بحمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنانکه دایم در نمازند

 

بهشت جاودان بازارشان بی

 آنهایی که دائم در نمازند و همینطور قل هو الله کارشان است، نه اینکه کسب و کار نمی‌کنند، درس نمی‌خوانند، در آرمایشگاه و مراکز تحقیقاتی تحقیق نمی‌کنند، در فناوری متخصّص نمی‌شوند، خودشان را از ذلّت وابستگی نمی خواهند که بیرون بکشند! نخیر، کارهای علمی می‌کنند. مجاهدانه، عارفانه و عاشقانه دارند می‌ روند که همه رشته ‌های وابستگی را قطع کنند و پیشتاز شوند و نگذارند این گرگ‌ها مسلّط باشند. ما نداشته باشیم و آنها سرمایه‌ های ما را بخورند. اینها دارند آنها را با تلاش خودشان، خلع سلاح می‌کنند.

اینها مأمور و همراه خدا هستند. همان تحقیق و فناوری و صنعتی که دارند؛ نماز آنها محسوب می‌شود. بوی خدا می‌دهد، بوی خود نمی‌دهد. با این کارهایی که می‌کنند، توقّع ندارند که برایشان گارد حفاظتی و امتیازات بیشتر وجود داشته باشد. برای رضای خدا کار می‌کنند. حاضر است جانش را بدهد؛ ولی در رشته هسته‌ای پیش برود.

این شهادت‌طلبی‌ها، همان نفی انانیّت است. وقتی انانیّت و حجاب خودیّت رفت، آنجا خداست. وقتی خدا آمد، شما ملکوت را می‌بینید؛ چون عالم را در آینه خدا می‌بینید. کسانی که از این طرف حرکت می‌کنند، خدا را در آینه موجودات می‌بینند. اما کسانی که مرز نفس را شکستند، خودخواه نیستند. اینها جزءِ صدّیقین‌اند. برهان صدّیقین این است که عالم را در صفحه علم خدا ببینید، نه اینکه خدا را در برگ درخت ببینید. خدا را در برگ درخت دیدن، برای انسان‌های ضعیف است. انسان مهم و ارتقا یافته و واصل، همه جا خدا را می‌بیند. هر موجودی را شعاعی از نور خدا می‌بیند.

امیرالمومنین علیه‌ السلام فرمودند: ما رَاَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَاَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ. فیض کاشانی ، عین الیقین ، ج ۱ ، ص ۴۹ .در تمامی موجودات، قبل و بعد و با خود آن، من خدا را می‌دیدم. خداست و جلوه خدا. خداست و کار خدا. خداست و نقش خدا. خداست و خلق خدا. خداست و اثر خدا. خداست و جلوه‌های خدا. تمام موجودات آینه‌اند. اوست که خودش را در این موجودات نشان می‌دهد. من که آن موجود را می‌بینم، مثل این است که صاحبِ جلوه را می‌بینم. تمام جلوه‌ها در آن متمرکز است و همه چیز را می‌بینم. لذا در سوره “تکاثر” فرمود: کلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ(۵)

لَترََوُنَّ الجَْحِیمَ(۶). این جحیم در باطن است. اگر کسی جحیم را می‌بیند، جنّت را به طریق اولی می‌بیند؛ چون جنّت مزّین به نور امام حسن و امام حسین علیها‌ السلام است.

          بهشت به خدا عرضه داشت: بارالها، پروردگارا، دوستان و اولیایت، ایثارگران، عالمان، از خودگذشتگان، همه را احترام می‌کنی و به اینجا می‌آوری؛ اما اینجا را با چه چیزی تزئین کردی که از بهترین میهمانانت می‌خواهی در اینجا پذیرایی کنی؟ خداوند متعال به بهشت خطاب کرد: حسن علیه‌ السلام و حسین علیه‌ السلام زینت تواند! آنها در اینجا هستند، کسی که به بهشت می‌رود، همراه با امام حسن علیه‌ السلام و امام حسین علیه‌ السلام است. جهنّم را که نور ندارد، اگر انسان توانست با حرکت به روی عالم یقین ببیند؛ این بهشت را که روح الهی در آن است، قطعاً می‌تواند به طریق اولی ادراک کند.

 

روضه حضرت رقیه سلام ‌الله‌ علیها

شب سوم محرم، معمولاً میهمان سه ساله امام حسین علیه‌ السلام هستی. در این روزها هم قبر این سه ساله در مخاطره است. دیگر الآن زائری ندارد. مدتی رونق داشت. این بانو باب الحوائج است. این مصیبت، در بین مصیبت کودکان ابا عبدالله علیه‌ السلام از مصیبت های جانکاه و جانسوز برای بشریت است. خیلی طاقت می‌خواهد که انسان اینها را بشنود و دلش آب نشود! زمانی ما از لبنان به سوریه رفتیم. در دل شب رسیدیم. رفتند کلیددار آنجا را پیدا کردند و در را باز کردند. به داخل رفتیم. خلوت بود. کسی که راهنمای ما در حرم این آینه حضرت زهرا سلام الله علیها بود، می‌گفت که این فاطمه کوچولو است! مانند مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها، سنّش کوچک بود؛ ولی خیلی بزرگ بود و در راه خدا تمام مصیبت‌ها را تحمّل می‌کرد، اما مشکلش را با احدی مطرح نمی‌کرد، همانطور که حضرت زهرا سلام الله علیها بازوان و زخم‌های سینه‌اش را تا آخر به همسرش نشان نداده بود. امیرالمومنین علیه‌ السلام در دل شب وقتی دستش به بازو خورد؛ دریای صبرش موّاج و فریادش بلند شد. عرضه داشتند یا علی چه شد؟ همه را امر به سکوت می‌کردی! فرمود: دستم به بازوی فاطمه خورد، زخم بازو هنوز خوب نشده!

مرحوم حاج عبدالکریم حائری، آن مرجع بزرگ و مؤسّس حوزه، می‌گفت: من یقین دارم بازویش را شکانده بودند. زمان قدیم مسکّن و اینها هم نبود. درد می‌کشید؛ اما چیزی نمی‌گفت. نشان نمی‌داد. دردش را به کسی نمی‌گفت. این سه ساله هم همینطور بود. چهل منزل از کربلا تا شام آمده. دختر سه ساله است. گاهی از روی محمل افتاده و با پاهای کوچک و بدون کفش در این بیابان‌ها و خارها دویده. پاهایش آبله زده. گاهی بهانه پدر را گرفته؛ اما به عوض نوازش، سیلی و کتک خورده. بدنش مانند بدن مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها بود. غسّاله وقتی غسل می‌داد، دست از غسل کشید. آمد و گفت: بزرگ این غافله چه کسی است؟ حضرت زینب سلام الله علیها را نشان دادند. گفت: به من بگویید ببینم این دختر چه مرضی داشته که از دنیا رفته است؟ جواب شنید که مشکل و بیماری نداشته است. بیشتر تعجب کرد. اگر بیمار نبود؛ پس چرا بدن کبود است؟

گرسنگی و تشنگی می‌کشید. هیچ وقت نگفت: عمه جای تازیانه درد می‌کند. نگفت: عمه تشنه‌ام. نگفت: عمه گرسنه‌ام. تنها چیزی که از عمه مطالبه می‌کرد این بود که عمه پدرم کی می‌آید؟ پدرم را کی می‌بینم؟

آنها را در شام خیلی اذیّت کردند. اهل شامی خبیث بودند. دیگر طاقتش تمام شد، بهانه بابا را گرفت. گفت پدرم را می‌خواهم. آنقدر ناله کرد که بی‌نفس شد و افتاد. گویا مختصر خوابی گرفت. در دل شب بود که ناگهان بیدار شد و صدا زد عمه چراغ را روشن کن ببینم پدرم کجاست؟ خواب دیده بود پدرش آمده و او را در بغل گرفته است. کاری کرد که در و دیوار خرابه هم به حالش گریه می‌کردند. طنین این گریه‌ها، تمام شام را فراگرفت. صدا به قصر نانجیب رسید. مأمور فرستاد که بروید و ببینید چه آشوبی به‌پا شده است؟ مأمورین گزارش آوردند که دختر سه ساله‌ای بهانه پدر را گرفته است. دیگر نمی‌توانند کنترلش کنند.

نانجیب یا نامردی کرد یا بد سلیقگی! گفت: سر بریده بابا را برایش ببرید. وقتی طبق سرپوشیده را آوردند، این دختربچه که بابا بابا می‌گفت، نگاهی به عمه کرد که عمه من که غذا نخواسته بودم! من پدرم را می‌خواستم. اما وقتی که سرپوش را کنار زد؛ دید پدرش آمده. ابتاه! بابا! فکر می‌کردم با پا می‌آیی و من را به بغل می‌گیری! حالا معلوم شد با سر آمدی! بابا من تو را به بغل می‌گیرم! بابا دردم زیاد است، به عمه‌ام نگفته‌ام، به کسی نگفته‌ام. منتظر بودم شما را ببینم تا سفره دلم را برایت باز کنم. اما حالا که شما را دیدم؛ بابا، می‌بینم درد تو بیشتر از درد دخترت است. بابا من چیزی نمی‌گویم، شما بگویید. من از شما سوال می‌کنم، سفره دلت را برای دخترت باز کن!

من الذی خضبک بـالـدّماء، ابتا
کیست که تو را به خون خضاب کرد، ای پدر؟
 
من الذی قـطع وریدک، ابتا
چه کسی رگ گردن تو را برید، ای پدر؟

من الذی ایتمنی علی صغر سنّی، ابتا
چـه کـسی مرا در این کوچـکی یـتـیـم کرد، ای پدر؟

با این حالتان بگویید: یا حسین!