صبح آن روز وقتی مشغول سرکشی به چاردها بود، عراقی‌ها که شب قبل جلو آمده بودند شروع می‌کنند به تیراندازی. علی هم خودش را می‌اندازد زمین. در همین لحظه نارنجکی به سویش پرتاب می‌شود که به سرش برخورد می‌کند و برای لحظه‌ای گیج می‌شود و وقتی می‌خواهد نارنجک را به سوی خودشان پرتاب کند در دستش منفجر می‌شود ولی بخاطر این‌که عملیّات انجام شود، دستش را داخل اورکت قرار می‌دهد و تا ساعت ۶ بعد از ظهر چیزی نمی‌گوید تا این که دوستانش از لباس خون‌آلود او متوجّه می‌شوند. او را برای معالجه می‌فرستند تبریز. علی دستش را جلوی دکتر می‌گذارد و می‌گوید این دست من چه مشکلی دارد؟ دکتر هم از دیدن منظره‌ی دست علی از حال می‌رود و بعد از عمل جراحی دستش را از ناحیه‌ی مچ قطع می‌کنند.


رسم خوبان ۱۰- روحیه،  ص ۴۲٫/ و خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص ۱۲۶٫