غضروف‌های شکسته‌ی گوش‌ها، عضلات پُر و قوی گردن، زیر بغل‌های پُر و برآمده و همچنین ران‌های عضلانی. ضمن این‌که از حیث قد و قواره، خیلی ریزه میزه بود. خُب، خودم روزگاری کشتی می‌گرفتم و می‌دانستم این ورزش، به قول معروف، قَدِ آدم را می‌سوزاند و سایر مشخصّه‌هایی را هم که یاد کردم، نشان می‌دادند که این جوان، کشتی‌گیر است. در همان ملاقات اوّلمان از او پرسیدم: شما کشتی‌گیر بوده‌ای؟ لبخندی زد و گفت: روی تشک می‌رفتم. پرسیدم: کجا کشتی می‌گرفتی؟ قدری معذّب شد. سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. دوباره که همان سؤال را مطرح کردم، گفت: «چند سالی در مسابقات قهرمانی کشتی آزاد شرکت داشتم. سه سال پیاپی در سطح استان اصفهان و یک سال هم در رقابت‌های سراسری آموزشگاه‌های کشور، رتبه ی اوّل را کسب کردم.»

همین دو، سه جمله را که بر اثر سماجت بنده به زبان آورد، از شدّت خجالت و حیاء بر پیشانی‌اش عرق نشسته بود. با آن بدن واقعاً ورزیده و آماده‌ای که داشت، در بین فرماندهان گران‌های تیپ در زمین صبحگاه دوکوهه، خیلی شاخص بود. چه این‌که در مأموریت‌های دشوار شناسایی محور بِلِتا هم که حضور پیدا کرد، جزء معدود افرادی بود که ندیدم حتّی یک‌بار از حیث کششِ بدنی، کم بیاورد. حالا این از نظر ویژگی های فیزیکی؛ از حیث خصائل فردی و روحیاتش، بیشتر از همه، حجب و حیاء و افتادگی این جوان ما را به خودش جذف کرده بود. خیلی افتاده، خاکی و بی‌ادعا بود.


منبع: کتاب رسم خوبان ۷٫ ورزش. صفحه‌ی ۷۰ـ ۷۱/ مهتاب خیّن، ص ۴۵۴٫