«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَیِّد الأنبِیَاءِ وَ المُرسَلینَ حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ المُصْطَفَی مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ‏ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعصُومینَ سِیَّمَا بَقیَّهِ الله فِی الْعَالَمینَ أروَاحُنَا فِدَاهُ وَ عَجَّلَ اللهُ تَعَالَی فَرجَهُ الشَّریفُ وَ اللَّعنُ عَلَی أعدَائِهِمْ أجمَعینَ إلَی قِیَامِ یَومِ الدِّینِ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ».

دینداری ناقص

در قرآن مجید مسئله‌ای در چند جا مطرح شده است که در واقع به عنوان یکی از خطراتی است که متدیّنین را تهدید می‌کند و آن خطر به عبارت ما عبارت است از دینداری کج، دینداری ناقص، این موضوع در قرآن مجید  

گاهی با تعبیر این‌که دین را عوج می‌کنند، دین را کج می‌کنند مطرح شده است. گاهی با تعبیر ایمان به بعض دین، ایمان به بعض کتاب و عدم ایمان به بعض دیگر آمده است؛ یعنی یک قسمت از دین را می‌پذیرند و یک قسمت را نمی‌پذیرند. آن‌که می‌فرماید کج یعنی مسیر دین را کج می‌کنند و از اثر می‌اندازند.

یک موقع است که کسی صاف و روشن می‌گوید من دین ندارم؛ هم تکلیف برای من مشخّص می‌شود و هم برای دیگران. ما اصلاً دینی نداریم. این شخص راحت است و همه تکلیف خود را می‌دانند و می‌گویند او کافر است. ولی یک موقع است که انسان اسمی از دین را یدک می‌کشد امّا در واقع خبری از دین نیست؛ یعنی واقعاً نمی‌شود این انسان را مسلمان دانست هر چند به لحاظ فقهی به صرف این‌که شهادتین را می‌گوید با او معامله‌ی مسلمان می‌شود امّا در واقع خدا او را مسلمان نمی‌داند و در بعضی از آیات قرآن او را به عنوان کافر معرفی می‌کند.

به بازی گرفتن دین

منشأ این چیست؟ منشأ این است دین یک مجموعه است، اجزاء و ابعادی دارد، دین یک بعدی نیست، دین تنها عرفان نیست شریعت و احکام هم هست کما این‌که دین تنها احکام نیست، عرفان هم هست. دین ابعاد مختلف دارد، بعد فردی دارد، بعد اجتماعی دارد، همه‌ی این ابعاد هست. حالا افرادی مثل ما که با دین مواجه می‌شوند گاهی یک قسمت از دین به ذائقه‌ی ما خوش نمی‌آید، این قسمت از دین را نمی‌پسندیم. این‌جا است که با دین بازی می‌کنیم، دین را تحریف می‌کنیم یا کتمان می‌کنیم و می‌گوییم اصلاً چنین چیزی نیست یا بازی می‌کنیم و مسائل دین را جا به جا می‌کنیم که قرآن می‌فرماید: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ»[۱] بعضی مطالب را در دین جا به جا می‌کنند؛ یعنی این آیه‌ای که این آقا دارد می‌خواند آیه‌ی قرآن است نه این‌که آیه نیست منتها جایگاه آن این‌جا نیست. این را جا به جا می‌کند. مثل خوارج که مقابل امیر المؤمنین ایستادند و شعار آن‌ها هم آیه‌ی قرآن بود: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»[۲] این آیه‌ی قرآن است و ظاهراً حرف دینی است، حرف قرآن است امّا در مقابل علیّ بن ابی طالب دارند این حرف را بیان می‌کنند. «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ» جایگاه این آیه این‌جا نبود، او را به جای دیگری بردند. لذا امیر المؤمنین می‌فرماید: «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»[۳] حرف، حرف درستی است بله «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ» امّا جایگاه آن این‌جا نبود. این ربطی به این ماجرا نداشت و این قصّه مثال‌های زیادی دارد که در این جلسه نمی‌شود بیان کرد؛ یعنی منشأ بسیاری از انحرافات تاریخی در دینداری‌ها این‌جا است.

برخورد سلیقه‌ای با دین

حالا منشأ این انحراف از کجا است؟ از کجا شروع می‌شود؟ در واقع سلایق و گرایش آدم‌ها منشأ این انحراف است؛ یعنی هر کسی یک سلیقه و ایده‌ای دارد و می‌بیند این قسمت از دین با سلیقه‌ی او مطابق نیست. ببینید قرآن چطور تعبیر می‌فرماید؟ می‌فرماید: این موضوع چند جا آمده است و چیزی که عرض می‌کنم در سوره‌ی مبارکه‌ی ابراهیم، آیه ۳، در همان اوایل سوره است. اوّلاً که در آیه‌ی قبل از آن می‌فرماید: «وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ» اصلاً این‌ها کافر هستند؛ یعنی از همان ابتدا تکلیف روشن می‌شود و خدا می‌گوید: این‌ها اصلاً مسلمان نیستند. «وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ». حالا ویژگی آن‌ها چیست؟ «الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ» این‌ها که خدا به آن‌ها می‌گوید کافر هستند چنین ویژگی‌هایی دارند. «یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ» میل به حیات دنیا در آن‌ها بیش از میل به آخرت در آن‌ها است؛ یعنی همیشه کفّه‌ی دنیا را بر کفّه‌ی دین ترجیح می‌دهند. این خصلت درونی آن‌ها است، نتیجه‌ی آن چیست؟ «یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» جلوی راه خدا را می‌بندند «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً». وقتی می‌فرماید: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» به این معنی نیست که کاملاً بی‌دین می‌شوند و می‌گویند: نه قرآن، نه پیغمبر، نه کعبه، نه نماز، به طور کلّی هیچ چیزی را قبول نداریم. قبول دارند امّا یک قسمت‌هایی را قبول دارند، یک جاهایی را هم قبول ندارند «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» مسیر دین را کج می‌کنند. مسیر دین را کج می‌کنند. تعبیر قرآن این است می‌فرماید اگر مسیر دین کج شد مساوی است با «یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» همین که مسیر دین را کج کردی دیگر این دین نمی‌تواند متدیّنین را به مقصد برساند؛ چرا؟ چون این مرکب خراب شد، ناقص شد و آسیب دید، این از مسیر بیرون رفت. «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» دین را کج می‌کنند. گفتیم مثلاً فرض بفرمایید ممکن است شخص یک بعد دین را کاملاً دوست نداشته باشد. مثلاً می‌گوید گرایشات عرفانی دارد، همیشه در دین دنبال عرفان است. اگر شما تفاسیر عرفانی قرآن را نگاه کنید حتّی آیاتی که در احکام صریح صحبت کرده‌اند را به مسائل عرفانی تأویل می‌برند. مثلاً آیات جهاد را این‌طور تأویل می‌کنند که منظور جهاد با نفس است، منظور جهاد با کفّار و دشمنان نیست؛ این خلاف ظهور است، یعنی خلاف ظاهر آیه است. چرا این کار را انجام می‌دهند؟ چون گرایش و میل خاصّی دارند. در نقطه‌ی مقابل کسانی هستند که بحث‌های عرفانی دین را قبول ندارند. این‌ها آیاتی که در مباحث عرفانی دین صراحت دارد را نمی‌پذیرند. آن‌ها تفسیرهای بسیار ضعیف از آیات بسیار بلند قرآن دارند، آیاتی که معانی خیلی خاص و ویژه‌ای را افاده می‌کنند؛ آن را زمینی می‌کنند، خیلی ساده و ضعیف می‌کنند و از آن رد می‌شوند. منشأ این عمل گرایش‌ها است. گاهی یک بعد دین را حذف می‌کنند، گاهی اجزایی از دین را حذف می‌کنند. منشأ آن هم عرض کردیم «الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ» چون این افراد وابستگی دارند، یعنی این آدم آزاد نیست.

برخورد انسان آزاده در برابر احکام دین

 انسانی که با دین مواجه می‌شود باید آزاده باشد و با دین مواجه بشود؛ یعنی به محضر دین بیاید و بگوید:

…ما نقطه‌ی تسلیمیم                حکم آنچه تو اندیشی لطف آنچه تو بنمایی

هرچه در دین آمده من با میل آن را انجام می‌دهم. حالا هرچه که می‌خواهد باشد، خواه با سلیقه‌ی من سازگار باشد خواه سازگار نباشد بلکه می‌گوید من که در پیشگاه تو اصلاً سلیقه‌ای ندارم که بخواهم ببینم حرف تو با سلیقه‌ی من سازگار است یا نیست؛ هرچه تو بگویی همان است.

عبد حقیقی

مرحوم آیت الله شهید دستغیب فکر می‌کنم در کتاب قلب سلیم این مطلب را ۲۰، بیست و چند سال پیش را دیده‌ام- می‌گوید: از عارفی پرسیدند: چه شد که به این درجات و این مقام رسیدید؟ گفت: من می‌خواستم خادمی بخرم -به تعبیر آن روز می‌خواستم عبدی بخرم- به بازار برده‌فروش‌ها رفتم و دیدم عبدی کنار نشسته و منتظر است کسی او را بخرد. سراغ او رفتم و گفتم: اگر من تو را بخرم شرط تو چیست؟ مثلاً غذا چه می‌خوری؟ گفت: هرچه بدهی می‌خورم. گفتم: جای خواب تو باید چطور باشد؟ گفت: هر جایی که تو بگویی می‌خوابم. گفت: هرچه تو بدهی می‌پوشم. گفتم: تو که هیچ نظری از خود نداری. گفت: نباید هم داشته باشم. گفتم: چرا؟ گفت: چون من عبد هستم و تو مولا هستی. من آن‌جا به شدّت مشکل پیدا کردم و گفتم در واقع این عبد مصنوع و مخلوق من که نیست، قرار است بین ما یک قرارداد اعتباری برقرار شود و او خادم ما بشود. او این‌طور خود را عبد می‌داند و «الْعَبْدُ وَ مَا فِی یَدِهِ کَانَ لِمَولَاهُ»[۴] هیچ چیزی برای خود قائل نیست و می‌گوید هرچه تو بگویی همان درس است، تو صاحبکار من هستی. چرا ما با خدای هستی این‌طور نیستیم؟ آن کسی که با دین مواجه می‌شود باید این حالت را داشته باشد؛ یعنی آن‌جا که خدا از او عبادات فردی خاص و عرفانی می‌خواهد، جای سجّاده و نماز و نماز شب و قرائت قرآن و سجده‌های طولانی و جای ذکر است، گاه جای رکوع طولانی است این شخص اهل این کار است و در جایی که جای جهاد و جنگ و فریاد زدن است او اهل همان کار است و جایی که جای خرج کردن است این شخص اهل آن کار است و این تبعیض در دین ندارد، می‌گوید: هرچه بگویند همان درست است من که از خود در پیش‌گاه مولا حرفی ندارم، فقط او است که می‌گوید، من این‌جا مقام سلم را دارم. این‌که اسم دین ما اسلام است یک جهت همین است که اصلاً مسلمان در حالت سلم است «کَالمَیِّتُ بَینَ یَدَىِ الغَسَّال»[۵] چطور مرده در دست غسّال هیچ اراده‌ای از خود ندارد، افتاده و غسّال هر طور این میّت را جا به جا کند او سلم و تبعیّت محض است؟ می‌فرماید: مسلمان باید در دست خدای تعالی چنین حالتی داشته باشد، هرچه که خدا بگوید، هر طور که خدا بگوید.

نمودهای وابستگی به دنیا

امّا اگر انسان وابسته به دنیا بود، به تعبیر قرآن «یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ» یعنی حیات دنیا را به آخرت ترجیح می‌دهد، حالا حیات دنیا را به آخرت ترجیح می‌دهد… مراد از دنیا این کوه و دشت و این‌ها که نیست. این کوه و دشت و دریا و این‌ها که آیات الهی است «إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ»[۶] این‌ها آیات هستند، مراد این‌ها نیستند. این حیات دنیا که در قرآن مجید گفته می‌شود یعنی هر چیزی که حیث غیر الهی داشته باشد، هر چیزی غیر خدا، هر تعلّق خاطری، هر گرایشی حتّی ممکن است نماز انسان باشد، این هم دنیای آدم می‌شود. چطور ممکن است نماز آدم دنیای آدم می‌شود؟ یعنی انسان به نماز خود دل خوش می‌کند، یا به روزه دل خوش می‌کند. کدام نماز؟ همان نمازی که هیچ عمق و بعدی ندارد و اثری ندارد. آدم از نماز و روزه‌ی خود در پیشگاه خدا خجالت می‌کشد؛ همان جمله‌ی عرشی سیّد الشّهداء است که در دعای عرفه می‌فرماید: «إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ» نماز من اسباب خجالت من است، روزه‌ی من باعث خجالت است «فَکَیْفَ لَا یَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِیَ» دیگر چه رسد به گناهانم!

نمایان شدن چهره‌ی واقعی عبادات

در روز قیامت وقتی پرده از لحظه‌ی نماز خواندن من بردارند «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»[۷] وقتی پرده‌ها کنار می‌رود، «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدُ»[۸] همه‌ی واقعیت‌ها را درست می‌بینید، وقتی نماز خود را می‌بینید خجالت می‌کشید، شرمنده می‌شوید که واقعیت نماز ما این بود! یک عمر ما این‌طور نماز خواندیم و از نماز خود راضی بودیم. این نماز تو بود، بعد یک به یک نمود واقعی روزه‌ی خود را می‌بینی، این نمود نماز جماعت تو بود، این کار خیر تو بود. همین جمله‌ی سیّد الشّهداء است «إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ» خوبی‌ها من اسباب شرمندگی من است.

ایجاد ظرفیت پذیرش دین و بندگی

حالا چنین انسانی وقتی می‌خواهد دین را تلقّی و دریافت کند موقعی می‌تواند دین را درست دریافت کند که از خود آزاد شده باشد و الّا گرایش‌ها مانع می‌شود که انسان دین را درست دریافت کند. همین که انسان راضی باشد یا وابستگی داشته باشد، حال وابستگی به هر امر دنیوی. گفتیم هر امر غیر الهی دنیوی است و غیر الهی هم فقط بازار و سینما و… نیست گاهی نماز و روزه و… هم غیر الهی می‌شود؛ یعنی هر چیزی که حیث استقلالی پیدا کند غیر خدایی است، هر چیزی که در مسیر خدا باشد الهی می‌شود حتّی سیب و گلابی هم در مسیر خدا باشد الهی می‌شود ولی وقتی حیث استقلالی پیدا کرد، انسان به آن نگاه استقلالی پیدا می‌کند؛ یعنی برای نماز خود شأنیتی قائل می‌شود، برای کارهای خود ارزش قائل می‌شود، این حالت کار را خراب می‌کند.

نمود حبّ دنیا در افراد

«یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا» حالا گرفتار همسر و فرزند خود یا پست و مقام و آبروی خود یا گرفتار جان خود است. خیلی‌ها این‌طور بودند و بر سر قضیه‌ی ابا عبدالله هم همین اتّفاق رخ داد؛ مگر چه اتّفاقی بود؟ تعدادی از افراد با حضرت ابا عبدالله آمده بودند و تصوّر نمی‌کردند قضیه جدّی شود. وقتی قضیه جدّی شد فرار کردند! تا کجا بودند؟ تا جایی که پای جان وسط نیاید، وقتی پای جان وسط آمد دیگر حاضر به ماندن نشدند، فقط قسمتی از دین را می‌پذیرند.

کسانی که بعد از رسول الله مسیر دین را منحرف کردند این‌ها با دین، اصل دین -صورت ظاهر را می‌گوییم، کاری به باطن نداریم- آن‌ها در ظاهر با اصل دین مشکل ندارند، با قرآن مشکل ندارند، می‌گویند با پیغمبر هم مشکل نداریم، آن‌ها با حاکمیت دینی هم مشکل ندارند، می‌گویند دین است، حکومت دارد، قبول است امّا این‌که چه کسی حاکم باشد؟ آن‌ها با این قضیه مشکل پیدا می‌کنند. آن‌ها می‌گویند پیغمبر جانشینی می‌خواهد امّا تا این قسمت هم قبول دارند امّا مشکل آن‌ها این‌جا است که جانشین چه کسی باشد؟ علی باشد ما قبول نداریم. «یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا» یعنی این میل، این تعلّق خاطر، این گرایش سبب می‌شود بخشی از دین را نمی‌پذیرد. یک موقع است ممکن است جریانی پیدا شود و بگوید من اصل دین را که بخواهد در عرصه‌های اجتماعی حضور داشته باشد را نمی‌پذیرم، دینی که من قبول دارم فقط در حدّ شکّیات نماز و مبطلات روزه است، دینی که من قبول دارم فقط در چهارچوب سجّاده است، دینی که من قبول دارم فقط حال و هوای عرفانی است؛ این یک حالت است و حالت دیگر این است که طرف می‌گوید من جلو می‌آیم، دین حرف از جامعه هم می‌زند امّا باید دید چه کسی را مسئول این جامعه قرار می‌دهد؟ اگر علیّ بن ابی طالب باشد ما او را قبول نداریم لذا دین را منحرف می‌کند «یَبْغُونَها عِوَجاً» می‌گویند مگر تو نبودی که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ»[۹] رسول الله را بشنوی؟ می‌گوید: بودم. می‌گوییم: قبول نداری؟ می‌گوید: قبول دارم.

بررسی سندهای حدیث غدیر

شما کتاب الغدیر علّامه امینی (رضوان الله تعالی علیه) را ببینید، جلد ۱ الغدیر، کتاب عبقات الأنوار میر حامد حسین را ببینید، ببینید که این بزرگان چه کردند؟ ما باید این‌ها را به ذهن بسپاریم. زحمتی کشیده شده است تا جمع‌بندی نکاتی در ذهن ما بماند.

راویان حدیث غدیر

ما می‌گوییم سند حدیث غدیر چیست؟ می‌گوییم حدیث غدیر متواتر است. یعنی آن‌قدر راویان این حدیث متواتر زیاد هستند که جایی برای انکار باقی نگذاشته است، یعنی این‌که الآن شما تک تک می‌بینید گوینده چه می‌گوید؟ خودتان به صورت جدا می‌بینید نه این‌که یک نفر این سخنرانی را بشنود و برای صد نفر گزارش کند. آن‌جا گزارش متواتر می‌شود ولی این‌که خود این حادثه بخواهد متواتر باشد همه‌ی روات و ناقلان آن باید خودشان حضور داشته باشند، این یعنی متواتر. این عدّه باید چقدر باشد؟ آن‌قدر باشد که احتمال تواطأ بر کذب نتوان داد؛ یعنی احتمال این‌که با همدیگر تبانی کرده باشند و قرار گذاشته باشند که دروغ بگویند در کار نباشد. در مورد غدیر این قضیه پیش آمد. چند نفر حدیث غدیر را نقل کردند؟ ۱۱۰ نفر. آیا این ۱۱۰ نفر یک ادّعا است؟ یک عدد است که بدون سند آن را نقل می‌کنیم؟ مثلاً به عدد ابجد نام علی می‌گوییم ۱۱۰ نفر؟ خیر، این ۱۱۰ نفر شناسنامه و اسم دارند و در تاریخ ثبت شده است. می‌شود رفت و دید. علّامه امینی در جلد ۱ الغدیر اسم آن‌ها را یک به یک آورده است. شما آن اسم‌ها را ببینید، کسانی که راویان حدیث غدیر هستند. جزء همان اسم‌های اوّل همین خلفایی هستند که خلافت را غصب کرده‌اند، این‌ها راویان حدیث غدیر بودند. خود علیّ بن ابی طالب هم بوده است و البتّه فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) هم جزء روات غدیر است تا به ۱۱۰ اسم می‌رسد. امّا این‌ها که خلافت را غصب کردند جزء روات غدیر هستند.

ایمان و باور به دین با تحقیق

من و شما می‌گوییم کتاب علّامه امینی را پیدا کنید، جلد ۱ آن را ورق بزنید، روات غدیر را ببینید، آن‌جا نوشته است. من و شما با سیاهی‌های روی کاغذ ایمان آوردیم «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادی لِلْإیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا»[۱۰] گفتند بیا ما هم آمدیم.

صبح سحری که داشتند طیّب را برای اعدام می‌بردند به هم سلولی خود گفت: اگر آقا روح الله را دیدی به او بگو ما ندید خریدار تو شدیم و تا آخر راه هم رفتیم. الآن نسبت ما با دین همین‌طور است ما که نه پیغمبر را دیدیم، نه امام زمان را دیدیم «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا»[۱۱] نه پیغمبر، نه امام، هیچ، ما هستیم و این کاغذها و نوشته‌ها، این کتاب، آن کتاب، این آقا، آن آقا، این منبر، آن منبر، این‌جا خواندیم و شنیدیم و جلو آمدیم امّا شما آن‌جا یک سری از اسامی را می‌بینید که می‌گویند خود من بوده‌ام و با چشم‌های خود دیده‌ام و با گوش‌های خود شنیده‌ام. من و شما شنیده‌ایم که پیغمبر خدا دست علیّ بن ابی طالب را گرفت و بالا آورد امّا او می‌گوید من بوده‌ام و دیده‌ام. من و شما شنیدیم که وقتی رسول خدا دست امیر المؤمنین را گرفت و بالا آورد فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»[۱۲] او می‌گوید: من خود شنیده‌ام، آن‌جا بوده‌ام. ما این طرف تاریخ ایستاده‌ایم و چنین چیزی را می‌گوییم. آن‌ها بودند و دیدند امّا با این مسئله بازی کردند و گفتند: بله، پیغمبر فرمود، این را نمی‌شود انکار کرد منتها باید ببینیم منظور از مولا چیست؟ بعد معنایی ارائه می‌کنند که خودشان هم نمی‌توانند دلیل مستدلّی برای آن بیاورند. با صد نوع اشکال و سؤال مواجه می‌شوند که نمی‌توانند آن را حل کنند.

دلیل انکار مسئله‌ی غدیر

منشأ چیست که امر به این واضحی را انکار می‌کنند؟ این مسئله بسیار واضح است، چرا آن را انکار می‌کنید؟ این ادّعای قرآن است. قرآن جالب است، قرآن جالب است. ادّعای خدا این است که همه‌ی حرف‌های من واضح است. واژه‌ی «بَیِّنَات» در قرآن به این معنی است «آیاتٍ بَیِّناتٍ» آیات خدا روشن است. برای فهم آیات قرآن لازم نیست شما فلسفه بخوانید، لازم نیست فقه و اصول بخوانید کافی است سلامت نفس داشته باشید «آیاتٍ بَیِّناتٍ» همه چیز واضح و روشن است. «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ»[۱۳] چیزی که می‌شناختند وقتی دیدند انکار کردند. پیغمبر را می‌شناختند، علیّ بن ابی طالب را می‌شناختند، می‌دانستند قرآن حق است «یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»[۱۴] مثل فرزند خود می‌شناختند «جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[۱۵] یقین داشتند، ظن نبود، اطمینان هم نبود، یقین داشتند «اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» در حالت یقین بودند، شک نبود امّا «جَحَدُوا بِها» چرا «جَحَدُوا بِها»؟ «الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا» این‌ها وابسته بودند، نمی‌توانستند خود را از وابستگی‌ها جدا کنند لذا جلو رفتند تا جایی که دین را کج و معوج کردند «یَبْغُونَها عِوَجاً» دین را کج کردند. وقتی دین کج و عوج می‌شود خاصیت دین از بین می‌رود.

عواقب ایجاد انحراف در دین

مشکل کج کردن و انحراف در دین این‌جا است که شخص می‌گوید من دین ندارم، نه خدا، نه پیغمبر، نه قرآن، امیدی وجود دارد شاید بالاخره روزی دل او تکان خورد. ولی شخص ایجاد‌کننده‌ی انحراف دچار استدراج می‌شود، او تصوّر می‌کند متدیّن است «یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ»[۱۶]، «الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»[۱۷] دارد خرابکاری می‌کند ولی فکر می‌کند کار درستی انجام می‌دهد. پناه بر خدا از مکر خدا. خدا مکر دارد «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ»[۱۸] اگر انسان گرفتار مکر خدا باشد خدا به شدّت انسان را تنبیه می‌کند «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»[۱۹] انسان را از جایی می‌برد که اصلاً حس نمی‌کند، آدم نمی‌فهمد، چون اگر آدم بفهمد منقلب می‌شود، شکسته می‌شود، توبه می‌کند «أنَا عِندَ قُلوبِ المُنکَسِرَه»[۲۰] می‌شود. دل او می‌شکند و خدا هم به او رحم می‌کند امّا آن کسی که فکر می‌کند کاری که انجام می‌دهد درست است وقتی فکر می‌کند کاری که انجام می‌دهد درست است به فکر توبه نیست، دیگر به فکر بازگشت نیست، خدا او را به بازی گرفته است «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ»[۲۱] خدا او را رها کرده تا هر کاری می‌خواهد انجام دهد. «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» طوری تو را تنبیه می‌کنم که متوجّه نشوی چگونه تنبیه شدی! این حرف، حرف خدا است.

تعلّقات با دینداری سازگار نیست

منشأ این مصیبت چه بود؟ «یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا» به دنیا وابسته بود، وقت جهاد رسید این آقا نمی‌خواست جهاد کند شروع کرد به بازی با آیات جهاد؛ حالا وظیفه و تکلیف ما نیست، بگذارید جوان‌ها بروند، بگذارید بقیه بروند تا ببینیم چه می‌شود؟ انکار کرد.

لازم شد از آبروی خود استفاده کند حاضر نشد؛ چرا؟ بازی کرد، نمی‌گوید من دین را قبول ندارم، ظاهرسازی می‌کند و کار را خراب می‌کند. این منشأ انحرافات دینی است. این یک خطر بسیار بزرگ است. این بحثی است که اگر بخواهد باز شود بسیار مفصّل است و نمونه‌های تاریخی آن بسیار زیاد است و الآن هم نمود دارد امّا اجمالاً این است که تعلّقات با دینداری سازگار نیست. چون اصلاً کار خدا این است که دقیقاً هدف را مدّ نظر قرار دهد، خدا نقاط حسّاس انسان را هدف می‌گیرد. این‌طور نیست که دینداری مطابق میل انسان جلو برود. این‌طور نیست که هر طور انسان خواست از دین توقّع داشته باشد. ممکن است دین از انسان توقّعی داشته باشد که انسان بر سر دو راهی قرار می‌گیرد که این راه را انتخاب کنم یا دین را؟ این‌جا کار سخت می‌شود.

کاری به من پیشنهاد شده است امّا می‌دانم در این کار سر از گناه در می‌آورم امّا به ظاهر دنیای من را آباد می‌کند. این پیشنهاد را قبول کنم یا قبول نکنم؟ یک معامله به من پیشنهاد شده، این معامله آلوده است؛ قبول کنم یا قبول نکنم؟ این معامله خلاف شرع است. می‌بینیم شخص متدیّن است امّا به این‌جا که می‌رسد با هیجان می‌گوید: نه این کار درست است، مشکلی ندارد و از کنار قضیه به سادگی می‌گذرد. «یَبْغُونَها عِوَجاً» چرا؟ چون «یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا» به دنیا وابسته بود. یک قسمت از دین را انکار کرد، جزیی از اجزاء را انکار کرد. این راه سر از بی‌دینی در می‌آورد. قرآن می‌فرماید: «وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ * یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا» دین را سلیقه‌ای گزینش می‌کند، جایی که با سلیقه‌ی او سازگار است می‌پذیرد و جایی که سازگار نیست نمی‌پذیرد و خود را هم مسلمان می‌داند و حتّی شما را غیر مسلمان می‌داند.

ادّعای اسلام توسط دشمنان امام حسین (علیه السّلام)

همه‌ی حرف‌هایی که بیان کردم را شما در جریان کربلا و عاشورا تطبیق کنید. این‌ها خود را مسلمان می‌دانستند و امام حسین (علیه السّلام) را مسلمان نمی‌دانستند. ‌این‌که این‌ها می‌گفتند امام حسین خارجی بود این یک کلمه نبود که از کنار آن بگذرند، تنها یک انگ و یک ناسزا نبود. اصلاً رفتار آن‌ها این‌طور بود که امام حسین (علیه السّلام) را خارجی می‌دانستند، امام حسین (علیه السّلام) را بی‌دین و کافر می‌دانستند. خودشان نماز و قرآن می‌خواندند.

چهره‌ی پلید دشمنان امام حسین (علیه السّلام)

در چند جا دشمنان امام حسین (علیه السّلام) این مطلب را واضح نشان دادند: آن‌جا که عصر عاشورا به خیمه‌های امام حسین حمله کردند. این کار را با زن و کودک مسلمان انجام نمی‌دهند. این اصراری که آن‌ها داشتند که چادرها را بکشند و لباس‌ها را ببرند که ما می‌گوییم إن‌شاءالله این‌طور نبوده. در پس پرده‌ی این عمل یک تئوری وجود داشت و آن تئوری این بود که آن‌ها اصلاً اهل بیت امام حسین (علیه السّلام) را مسلمان نمی‌دانستند.

در جای دیگری هم نشان دادند «السَّلَامُ عَلَى الْأَجْسَادِ الْعَارِیَاتِ»[۲۲]. عمر سعد همان عصر عاشورا یا روز یازدهم الآن ذهن من درست یاری نمی‌کند- دستور داد سریع کشته‌های اجساد خود را دفن کردند امّا بدن پسر پیغمبر… دفن کردن بدن مسلمان واجب است. اگر من و شما جایی بدن مسلمان ببینیم که کسی نباشد کارهای او را انجام واجب شرعی است که کارهای او را انجام دهیم؛ او را غسل دهیم، دفن کنیم. بدن پسر پیغمبر را رها کردند «السَّلَامُ عَلَى مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُ الْقُرَى‏» بیابانی‌ها آمدند به داد این بدن‌ها رسیدند.

در جای دیگری که بسیار نشان دادند شام بود، شام وضعیت بسیار بد شد. ‌این‌که اهل بیت (علیهم السّلام) می‌فرمایند شام از همه جا سخت‌تر بود چون در کوفه مردم ظاهراً اظهار پشیمانی کردند و خبر که رسید شروع کردن به گریه کردن که بعد حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: شما گریه می‌کنید؟ ما را کشتید حالا گریه می‌کنید! خیلی تلخ بود امّا بالاخره پشیمان بودند امّا در شام می‌آمدند نگاه می‌کردند. وقتی مطمئن می‌شدند که سر حسین بن علی (علیه السّلام) است می‌گفتند: خوب شد. به بچّه‌های امام حسین می‌گفتند حقّ شما همین بود! این وضعیت شام بود. صحنه‌ای است که واقعاً تأثّر برانگیز است و شاید کمتر گفته شده باشد. این صحنه را خودتان تصوّر کنید. اوّلاً یزید (لعنه الله علیه) دستور داد سر مطهّر أبی عبدالله را به دروازه‌ی کاخ او آویزان کردند این کارها را با مسلمان نمی‌کنند. کنار در کاخ یزید سکّویی بود که در واقع اسرای کافر را روی آن سکّو قرار می‌دادند که مردم جمع شوند و آن‌ها را ببینند و عبرت بگیرند. شما در نظر بگیرید اهل بیت أبی عبدالله (علیهم السّلام) را این نانجیب دستور داده بود روی آن سکّو قرار داده بودند. ‌این‌که می‌گوییم خرابه‌ی شام بعد از قضیه‌ی کاخ یزید بود که اوضاع او آشفته شد و بعد از این ماجرا به خرابه‌ی شام رفتند که دیواری دور آن بود. اوّل آن‌ها روی سکّو بودند. فرزندان امام حسین (علیه السّلام) می‌خواستند بخوابند نمی‌شد. چند روز آن‌جا بودند، لباس درستی نداشتند تا سر و وجه خود را بپوشانند و مردم هم جمع می‌شدند و آن‌ها را نگاه می‌کردند. گاهی هم قربه إلی الله سنگ بر می‌داشتند و…

«السَّلَامُ عَلَى النِّسْوَهِ الْبَارِزَاتِ» سلام بر زنانی که در معرض دید نامحرمان قرار گرفتند. کار به جایی رسید که امّ کلثوم، دختر امیر المؤمنین (علیهما سلام) شمر را صدا زد و گفت: من حاجتی از تو دارم. ببینید کار به کجا رسید! دختر علی باید آن‌قدر تحت فشار و در شرایط سخت قرار گرفته باشد که به شمر بگوید من حاجتی دارم. آن حاجت برای هنگام ورود بود، گفت: فقط کاری کن سرها را از بین ما فاصله بده این‌قدر آن‌ها به بهانه‌ی نگاه به سرها اهل بیت حسین (علیهم السّلام) را نگاه نکنند.

(روضه‌خوانی)

[۱]– سوره‌ی مائده، آیه ۴۱٫

[۲]– سوره‌ی انعام، آیه ۵۷٫

[۳]– نهج البلاغه، ص ۸۲٫

[۴]– أسرار الحکم، ج ‏۱، ص ۱۹۱٫

[۵]-‌ همان، ص ۴۷۰٫

[۶]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۹۰٫

[۷]– سوره‌ی طارق، آیه ۹٫

[۸]– سوره‌ی حدید، آیه ۲۲٫

[۹]– الکافی، ج ۱، ص ۲۸۷٫

[۱۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۹۳٫

[۱۱]– المقنعه، ص ۱۳۱٫

[۱۲]– الکافی، ج ۱، ص ۴۲۰٫

[۱۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۸۹٫

[۱۴]– همان، آیه ۱۴۶٫

[۱۵]– سوره‌ی نمل، آیه ۱۴٫

[۱۶]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۸٫

[۱۷]– سوره‌ی کهف، آیه ۱۰۴٫

[۱۸]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۵۴٫

[۱۹]– سوره‌ی أعراف، آیه ۱۸۲٫

[۲۰]– شرح گلشن راز (سبزوارى)، ص ۱۵۳٫

[۲۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۷٫

[۲۲]– بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۳۵٫