من که وقف عاشقی کردم، سرم را زینبم!

پاس‌داری کن پس از من، سنگرم را زینبم!
 
با سرانگشت محبّت، پاک کن اشک مرا
تا به حسرت بنْگرم دور و برم را زینبم!
 
عقده‌های دل اگر خالی نشد، غمگین مباش
پُر کن از مینای چشمت، ساغرم را زینبم!
 
ذکر «تسلیماً لِاَمرِک» بر لبم دانی که چیست؟
در نظر دارم، رضای داورم را زینبم!
 
لاله‌ها می‌سوزد از هُرم عطش در آفتاب
کاش می‌شد وا کنم بال و پرم را! زینبم!
 
تشنگی از پا درآورْد این شقایق‌زار  را
کیست تا پیدا کند، آب آورم را؟ زینبم!
 
بشْکند دستی که پامال خزان ظلم کرد
نازنین گل‌های زهراپرورم را زینبم!
 
هیچ‌کس در هاله‌ی خون، ماه را چون من ندید
دیدم امّا من جمال اکبرم را زینبم!
 
چشم در چشم خدا بودم که پیکان می‌درید
گوش تا گوشِ علیّ اصغرم را زینبم!
 
دور پای اسب من، پیچیده دست کوچکی
باز کن از ساق او، نیلوفرم را زینبم!
 
سینه‌ام آتش گرفت از شعله‌های آه او
زیر چتر خیمه، بنْشان دخترم را زینبم!
 
تا بسوزد خیمه‌ی هفت‌آسمان از آه ما
آتشین‌تر کن، وداع آخرم را زینبم!
 
بوسه بر زیر گلویم می‌زنی از روی شوق
پاک کن از گریه، مژگان ترم را زینبم!
 
تا ندیدی زیر سمّ اسب‌ها، اینک ببوس
چهره‌ی از برگ گل نازک‌ترم را زینبم!
 
رو مهیّای اسارت باش با صبر جمیل
تا ندیدی بر فراز نی، سرم را زینبم!
 
داغ دل را تازه کن، آن کهنه پیراهن کجاست؟
تا بپوشم یادگار مادرم را زینبم!
 
ساقی کوثر چه خواهد گفت؟ اگر در قتلگاه
تشنه‌ی خنجر ببیند، حنجرم را زینبم!
 
دوست دارم هم‌چو قربانی، بگیری روی دست
رو به سوی آسمان‌ها، پیکرم را زینبم!
 
من شهید عشقم و فردا شفاعت می‌کنم
آشنایان محبّت‌باورم را زینبم!

 

شاعر: محمدجواد غفورزاده (شفق)