در این متن می خوانید:
      1. چه اتّفاقی افتاد که صفّین پیش آمد
      2. چرا حکمیّت در صفّین رخ داد
      3. ترس از جنگ تن به تن با امام علی (علیه السّلام)
      4. جریانات نامه‌نگاری
      5. حکمیّت در اوج قدرت سپاه امیر المؤمنین مطرح شد
      6. دعای پیغمبر در مورد حضرت علی (علیه السّلام)
      7. مجبور شدن به آتش‌بس
      8. جریانات بعد از آتش‌بس
      9. اعراب قحطانی
      10. چرا اعراب قحطانی به امیر المؤمنین رأی دادند
      11. انتخاب حَکَم
      12. چرا خوارج ابو موسی اشعری را انتخاب کردند؟
      13. سهم خواهی خوارج
      14. رساندن عمر به ماجرای حکمیّت
      15. ماجرای بیعت عبدالله بن اشعث
      16. قبض روح
      17. ابراز تأسّف دشمن امیر المؤمنین هنگام مرگ
      18. ماجرای ترسو بودن عبدالله
      19. چرا ماجرای حکمیّت به هم خورد؟
      20. اوضاع خوارج بعد از حکمیّت
      21. زهد حضرت علی (علیه السّلام)
      22. تفاوت امام علی با دیگر خلفا
      23. شخصیّت امام علی (علیه السّلام)
      24. چگونگی حاکمیّت امام علی (علیه السّلام)
      25. حاکم باید کف جامعه را نگاه کند
      26. مرام امام علی (علیه السّلام)
      27. قیمت داشتن انسان باتقوا نزد امیر المؤمنین
      28. احترام به پدر
      29. دو سبک زندگی مخالف
      30. آشنا نبودن اهل بیت با مفهوم ترس
      31. قمر منیر بنی هاشم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلَهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏».[۳]

چه اتّفاقی افتاد که صفّین پیش آمد

بحث این بود که بعد از ماجرای جمل برای طرفداران امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) از نظر مذهبی، دینی وضع فرق کرد، حقانیّت ایشان روشن شد، جمعیّت سپاه ایشان قریب به ۸ برابر شد. امّا چه اتّفاقی افتاد که صفّین پیش آمد. عرض کردیم سه واقعه برای مردم شام بود. یک، مردم شام اهل معامله بودند، اهل زد و بند بودند، حتّی عمرو عاص می‌گفت این‌ها «أطوَعُ النَّاسِ لِلمَخلُوقِ وَ أعصَاهُمُ لِلخَالِق» اگر موقعیّت آن پیش بیایید می‌گویند خرج ما را بدهید. شعر عمرو عاص را خواندیم که «مُعَاوی لا أُعطیکَ دِینِی» من دین خود را به تو نمی‌دهم، دین خود را نمی‌فروشم مگر این‌که پول آن را بدهی، رایگان دین خود را نمی‌دهم. این یک مشکل بود، مشکل دوّم رفتار خلفا با معاویه بود، به گونه‌ای با او رفتار کردند که مردم شام برای او ولایت مطلقه قائل بودند و شام را یک جزیره‌ای می‌پنداشتند که این ملک طلق بنی امیّه است.

 هم زمان خلیفه‌ی دوّم و هم زمان خلیفه‌ی سوّم عثمان هر کاری که دوست داشت را انجام می‌داد و هیچ کس از طرف حکومت جلوی او را نمی‌گرفت. اگر مثل ابوذرها و عباده بن ثابت‌ها و امثال این‌ها، ابو دردا اعتراض می‌کردند این‌ها بودند که مردم یا حکومت آن‌ها را سرکوب می‌کردند.

نکته‌ی سوّم جهل بود. برخی خیال می‌کردند خون عثمان است، مظلوم است، شهید است، چه کاری انجام دهیم. عرض کردیم ذوالکلاع از این افراد بود. در این واقعه، این وضع شام بود، در مورد مردم عراق هم قدری به اندازه‌ی توان خود صحبت کردیم.

چرا حکمیّت در صفّین رخ داد

چه اتّفاقی افتاد که در وسط صفّین حکمیّت رخ داد، چرا حکمیّت رخ داد؟ چرا مردم عراق تن به حکمیّت دادند؟ شامی‌ها مجبور شدند، یعنی به تصریح بزرگان و مورّخین مسعودی و دیگران در زمانی حکمیّت رخ داد که امیر المؤمنین در صفّین در اوج قدرت بود. بله گاهی می‌شد در عملیّات‌های چند روزه از این ۱۱۰ روز عملیّات نظامی دو طرف، جنگ‌ها گاهی یک روزه بود، گاهی سه روزه بود، پنج روزه بود. در این روزها گاهی سپاه معاویه یک جناح را پیروز می‌شد، گاهی امیر المؤمنین پیروز می‌شد، ولی کم کم ورق برگشت و یک طرفه شد و کار تقریباً به جایی رسید که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) و مالک اشتر (سلام الله علیه) کار را به جایی رساندند که از لایه‌های سپاه معاویه گذشتند تا به سپاه محافظت از خیمه‌ی معاویه رسیدند یعنی به قلب سپاه شام رفتند.

ترس از جنگ تن به تن با امام علی (علیه السّلام)

 

این‌که شما شنیدید کار به جایی رسید که عمرو عاص با امیر المؤمنین رو در رو شد.عُثر۰۴:۱۶ فرمانده‌ی نگهبانان معاویه با  امیر المؤمنین رو در رو شد، شلوارهای خود را درآوردند و فرار کردند. یعنی صف‌ها شکسته شد و به عمق استراتژیک سپاه شام رسیدند. این‌ها ترسیدند، حتّی جریانی مثل عمرو عاص که او به دنبال حکومت بر شام بود یک پیشنهادی داد. امیر المؤمنین به معاویه می‌گفت مگر تو وعده‌ی شمشیر ندادی این‌قدر خون مردم را نریز، من و تو تن به تن بجنگیم هر کسی که پیروز شد معلوم است. عمرو عاص با خود فکر کرد و گفت بد هم نمی‌گوید، چون احساس کردند که خطر از مردم گذشته است و عمر وعاص هم رو در روی امیر المؤمنین است و اگر شلوار خود را درنیاورده بود کشته شده بود. یعنی احساس کردند تیغ امیر المؤمنین نزدیک شده است.

معاویه گفت حرام زاده تا به حال این‌طور دشمنی خود را آشکار نکرده بودی «کَانَتْ ضَرَبَاتُهُ وَتْراً»[۴] علی کسی است که اگر در جنگ‌ها به کسی برسد و بخواهد ضربه بزند بیش از یک ضربه به کسی نمی‌زند. و اگر به یک جانب از هر جا ضربه بزند از آن جا جدا می‌شود، ضربات او یگانه است، وتر است، نماز وتر است یک رکعتی است. اگر علی به هر کسی برسد یک ضربه می‌زند و با همین یک ضربه کار تمام است. لذا چرا من بروم و با او بجنگم در این شرایط این‌ها دنبال فکر بودند.

جریانات نامه‌نگاری

یک نکته را من در این‌جا عرض کنم که مهم است، معاویه در این شرایط سعی می‌‌کرد آدم‌ها را بخرد به ابن عبّاس نامه نوشت. در جامعه‌ی اسلامی اگر شبهه‌ای مطرح شود باید آن کسانی که می‌دانند جامعه را آگاه کنند. به ابن عبّاس نامه نوشت و یک شبهاتی را مطرح کرد. ابن عبّاس آمد و به امیر المؤمنین نشان داد. نامه‌ای که عمرو عاص از طرف معاویه به ابن عبّاس فرستاد، در انتها دو بیت شعر داشت، از نظر شعری خیلی شعر خوبی بود. کلاً عمرو عاص شاعر خوبی است برای غدیر هم یک شعر دارد. علیه پیامبر هم شعر دارد. این‌ها برای این‌‌که بتوانند از معاویه امتیاز بگیرند یک شعر برای غدیر می‌گفتند و می‌گفتند که می‌توانم چنین چیزهایی را هم بگویم، برای این‌که امتیاز بگیرند و ساکت شوند. حقّ سکوت می‌گرفتند.

امیر المؤمنین که نامه را دید به ابن عبّاس فرمود جواب او را بده ولی تو جواب شعر را نده، چون تو شاعر خوبی نیستی. برادر تو فضل شاعر خوبی است، فضل ابن عبّاس در عرب شاعر مشهوری است، بگو شعر را او پاسخ دهد و بعد بیاور تا من ببینم. شاید قبلاً عرض کردم وقتی نامه‌ها ردّ و بدل می‌شد یک نسخه‌ی آن را در اینترنت پخش می‌کردند، یعنی یک نسخه‌ی آن را عمومی پخش می‌کردند، می‌خواندند، اثر روانی می‌گذاشت. وقتی نامه را آورد، گفت شعر خوب است پاسخ بده، معاویه گفت من دیگر جواب این‌‌ها را نمی‌دهم. حضرت فرمود تو به این‌‌ها نامه ننویس ولی اگر نامه نوشتند باید پاسخ بدهی. این اهتمام امیر المؤمنین است که چه کسی شعر را جواب دهد و متن را چه کسی جواب دهد. هر بار معاویه به امیر المؤمنین نامه نوشت، امیر المؤمنین پاسخ داده است. شما نهج البلاغه را ورق بزنید، چند «وَ مِن کِتابَ لَهُ (علیه السّلام) إلى‏ مُعاویَهَ جَوابَاً»[۵] به معاویه جواب داده است. این نشان می‌دهد نباید در جامعه شبهه افکنی شود و دیگران ساکت باشند، کسی که ساکت باشد ملعون است و کسی که می‌تواند حرف بزند و شبهه را برطرف کند.

حکمیّت در اوج قدرت سپاه امیر المؤمنین مطرح شد

در اوج قدرت سپاه امیر المؤمنین از طرف دشمن ماجرای حکمیّت مطرح شد، قبلاً هم عرض کردم شما نگاه کنید سپاه شام در ۱۳۹۸، ۱۴۰۰ سال پیش ۵۰۰ قرآن داشتند. شب عملیّات، بچّه‌های رزمنده چند قرآن به همراه داشتند؟ قرآن الآن با آن زمان خیلی فرق می‌کند. قرآن خیلی کم حجم و کوچک است، کاغذ ۳۳ گرم چاپ می‌کنند. ۵۰۰ قرآن به نیزه شد. این نشان می‌دهد که خیلی از افراد آن جامعه جهل داشتند، یعنی خیال می‌کردند این معاویه حق می‌گوید، از همه طیف بودند. ماجرای حکمیّت که شد یک فرصت مناسبی شد، دو دسته بودند که این دو دسته از نظر قبیله نزدیک هم بودند، از این فرصت استفاده کردند. گفتند که ما تا به حال با یک کافر زندیق می‌جنگیدیم، با یک اهل برّ می‌جنگیدیم حالا این‌ها می‌گویند ما می‌خواهیم به حکم قرآن عمل کنیم.

اگر کسی به دنبال حق و باطل بود متواتر مشهور حدیث عمّار  است که عمّار را گروه اهل برّ می‌کشند که اهل جهنّم هستند، این چیزی نبود که کسی نشنیده باشد، شواهد تاریخی نشان می‌دهد دو سپاه خبر داشتند، بنابراین طرفداران امیر المؤمنین نمی‌توانستند این حرف را بپذیرند و برای امیر المؤمنین واضح بود که یک بازی است.

دعای پیغمبر در مورد حضرت علی (علیه السّلام)

 قرائن داشتند حتّی اگر علی را مثل ما معصوم نمی‌دانستند، ما امیر المؤمنین را معصوم می‌دانیم آ‌ن‌ها معصوم نمی‌دانستند یکی از صحابه هم که معصوم می‌دانستند امثال آن روایت «اللَّهُمَّ وَالِ‏ مَنْ‏ وَالاهُ‏ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»[۶] این از روایاتی است که خود امیر (صلوات الله علیه) در جمل و صفیّن به کار برده است. طلحه را صدا کرد با او صحبت کرد، طلحه ناسزا گفت، بعد فرمود به یاد نداری من بودم و تو هم بودی شاید این‌ها نبودند، پیامبر رو به من کرد و در مورد من فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ‏ مَنْ‏ وَالاهُ‏ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» همین باعث شد خبث باطن طلحه که بیشتر از زبیر بود به سراغ جنگ نرود. گرچه نرمی و تواضع نشان نداد، ولی یک گوشه‌ی سپاه ایستاد، دچار مشکل انگیزشی در جنگ شد. به یاد آورد که پیغمبر خاتم دعا کرده است «اللَّهُمَّ وَالِ‏ مَنْ‏ وَالاهُ‏ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» خدایا با دشمن علی دشمن باش.

مجبور شدن به آتش‌بس

این‌ها را می‌دانستند حدیث عمّار را هم که عمّار را گروه اهل برّ که جهنّمی هستند می‌کشند در صفّین فراوان آشکار شد. اصلاً شرایط آَشفته‌ای شد لذا قرآن‌ها را که بر سر نیزه کردند امیر المؤمنین فرمود: بازی است.  از سپاه ۶۶ تا ۸۰ هزار نفری امیر المؤمنین، ۲۰ هزار نفر از ربیعه و کنده به سرپرستی اشعث کنار رفتند. جمعیّت خیلی زیادی است، بیش از یک چهارم سپاه بیرون آمدند گفتند باید حکمیّت را قبول کنی وگرنه ما با تو می‌جنگیم. واضح است که ربع یا بیش از ربع یک لشکری بخواهد با خود او بجنگد این نبرد منجر به شکست می‌شود و آن وقت در تاریخ هم می‌نویسند که معاذ الله امیر المؤمنین یک کار ناحق کرده است که سپاه خود او، او را کشتند. حضرت مجبور شد که آتش بس را اعلام کند.

جریانات بعد از آتش‌بس

آتش بس را که اعلام کردند یک عدّه‌ای حکمیّت را قبول نکردند و گفتند «لَا حُکْمَ‏ إِلَّا لِلَّهِ‏»[۷] ۱۲ هزار نفر قهر کردند. حالا مشکلات امیر المؤمنین شروع می‌شود. گفتند حکم برای خدا است، حقّ حکمیّت نداری. قبل از این‌که خیانت آشکار شود، حضرت رفت و با این‌ها چند بار صحبت کرد، این‌ها را به کوفه دعوت کرد، هنوز حکمیّت معروف رخ نداده است، آتش‌بس در بین دو سپاه رخ داده است. فرمود: شما که دیدید چه اوضاعی پیش آمد، این‌ها گفتند نه، حکم برای خدا است «لَا حُکْمَ‏ إِلَّا لِلَّه» تو هم حکمیّت غیر را پذیرفتی ولو اضطراراً کافر شدی. این واقعه هنوز قبل از آن است که عمرو عاص و ابوموسی اشعری خیانت کنند.

چند ماهی گذشت تا حَکَم را انتخاب کنند، طرف مقابل همه زیر پرچم معاویه هستند، معاویه عمرو عاص را انتخاب کرد. جریان این طرف چند مشکل داشت. وای به حال آدمی که برای خدا کار نکند آن وقت می‌خواهد از اسلام تقاص بکشد.

اعراب قحطانی

یک جریانی به اسم اعراب قحطانی بودند که این‌ها یمنی الاصل هستند و مثل ربیعه که این‌ها اعراب عدنانی غیر مُضری هستند، یعنی این‌ها از شاخه‌ی اعراب حجاز هستند ولی نه از مُضر، مُضر چند قبیله هستند که مهم‌ترین آن‌ها قریش است، قریش قبل از پیامبر کلیددار کعبه است، بهترین تیره‌ی آن بنی هاشم است. بعداً که پیامبر می‌آید پیغمبر خاتم از قریش است و در آن فضایی که دو گروه مقابل هم هستند و به هم تکاثر و تفاخر می‌کنند قریش به وجود پیامبر افتخار می‌کرد که این عمل در میان  عرب خیلی رونق داشت. قریش همیشه افتخار می‌کرد و می‌گفت که خاتم انبیاء برای آن است، هر چهار خلیفه هم برای قریش بود. همان تیم و عدی هم که از قاذورات قریش بودند بالاخره قریشی بودند. مثلاً فرض کنید کسی از کویر لوت در انتخابات ریاست جمهوری رأی بیاورد، از یک روستای سه نفره بیاید بالاخره ایرانی است یا برای فلان استان است. پس ربیعه عرب حجاز بود ولی مُضری نبود یعنی از شاخه‌ی قریش و امثال آن نبود.

یک عدّه هم عرب قحطانی مثل کنده و امثال این‌ها بودند. این‌ها در همه‌ی جنگ‌های اسلامی بعد از پیامبر شرکت ‌کردند به دلیل  ۱٫ برای جلب اعتبار ۲٫ کسب درآمد ۳٫ جایگاه و سابقه پیدا کنند، این‌ها هم به دنبال اعتبار بودند و ن آهم به دنبال پیدا کردن جایگاه، فرمانده شدن، مقام گرفتن چون حیات قبیله به ساختار ارتباط نزدیک آن‌ها بود. در جنگ‌های با ایران عمده‌ی سربازان عرب‌های غیر مُضری هستند یعنی یا مثلاً از ربیعه هستند که حجازی غیر قریشی است یا از یمنی‌ها هستند. در جنگ‌های زمان خلیفه‌ی سوّم فتح افریقا، فتح شامات همه به این صورت است.

چرا اعراب قحطانی به امیر المؤمنین رأی دادند

می‌گفتند عمده ما زحمت کشیدم، ما کشته دادیم، فرمانده‌های ما هم همیشه از غیر ما بودند. آن چیزی که باعث شد این‌ها بار اوّل  به امیر المؤمنین رأی بدهند این بود که علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) مثل خلیفه‌ی اوّل و دوّم و سوّم یا معاویه قبیله‌گرا نبود وگرنه همان سال اوّل به هیچ وجه زیر بار حکومت امیر المؤمنین نمی‌رفتند. چیزی که باعث شد به امیر المؤمنین رأی بدهند یا به سراغ او بیایند و او را حمایت کنند این بود که می‌دانستند علی ابن ابی طالب (صلوات الله علیه) با این‌ها فرق دارد. یعنی درست است که خود او از بهترین تیره‌ی قریش و مُضر است ولی علی کسی نیست که به خاطر قبیله بخواهد به کسی چیزی بدهد. لذا پشت امیر المؤمنین آمدند. ولی ماجرای حکمیّت که پیش آمد ترسیدند و بلکه بعضی از این‌ها مثل اشعث کمک کردند که ماجرای حکمیّت رخ بدهد که سهم خواهی کند.

انتخاب حَکَم

 دیدند الآن دعوا بین معاویه است که عرب قریش است و امیر المؤمنین که قریشی است، گفتند اگر در این جنگ یک نفر پیروز شود، علی (علیه السّلام) که کلّاً شایسته سالار است و چیزی به ما نمی‌دهد، حق ما را نمی‌خورد و چیز اضافه‌ای هم به ما نمی‌دهد. ما مثلاً به اندازه‌ی ۳۰ سال دچار تبعیض بودیم، استان ما دچار تبعیض بوده است و علی هم که اهل جبران نیست که پول کسی را به ما بدهد.

معاویه هم که بیاید بنی امیّه را بر مردم مسلّط می‌کند لذا بعضی از آن‌ها در ماجرای حکمیّت مثل اشعث تلاش کردند حکمیّت رخ دهد، بعضی از این‌ها هم تلاش می‌کردند تا ببینند از این دو طرف چه چیزی به دست می‌آید. لذا امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) که حکمیّت را قبول نداشت، قبول کردن حکمیّت به معنی قبول نکردن ولایت امام است، نه امام، امیر المؤمنین به عنوان ولی فقیه در آن جامعه بود. بالاخره فقیه صحابه محسوب می‌شد و او را به عنوان یک فقیه قبول داشتند، ولایت او را قبول نداشتند این‌طور حکمیّت را قبول نداریم. با خود گفتند در این شرایط چه کسی را انتخاب کنیم؟ عمرو عاص را انتخاب کرده است، عمرو عاص هم قریشی است، مُضری است. امیر المؤمنین هم فرمود که ابن عبّاس باشد، ابن عبّاس هم قریشی است.

چرا خوارج ابو موسی اشعری را انتخاب کردند؟

این‌ها بازی را آشکار کردند گفتند: «لَا یَحْکُمُ‏ فِینَا مُضَرِیَّانِ‏»[۸] یعنی خوراج تندروی مذهبی که شب‌ها عبادت می‌کردند و روزها عبادت می‌کردند، خشن بودند، مشکلاتی داشتند، بحث‌های دینی یک طرف، این دین، دین ناخالصی بود یعنی در آخر سهم خواهی می‌کردند، لذا گفتند نمی‌شود عمرو عاص که برای ما نیست و برای دشمن است ما نمی‌گذاریم عبدالله ابن عبّاس بیاید. امیر المؤمنین فرمود پس مالک اشتر بیاید، اصلاً که مالک که یک سر دعوا است و او را جزء قاتل‌های عثمان می‌دانند، گفتند ما به جز ابو موسی اشعری راضی نمی‌شویم. اشعری‌ها اهل یمن هستند، در آن شرایط یمنی‌ها غیر از او گزینه‌ی دیگری نداشتند لذا می‌بینی که اشعث طرفدار او است و عبدالله بن کواع منافق طرفدار او است، بعضی از شهداء و یاران امیر المؤمنین هم طرفدار او هستند، چون آن‌ها هم یمنی هستند.

سهم خواهی خوارج

ماجرای خوارج قبل از این‌که یک مسئله‌ی دینی باشد سهم خواهی است، سهم ما چه می‌شود؟ دو مُضری با هم حکمیّت کنند که در آخر یا علی بیاد و یا معاویه بیاید پس سهم ما چه می‌شود. چه کسی می‌خواهد بعد از ۳۰ سال جنگ برای اسلام پول ما را بدهد؟ سهم ما چه می‌شود؟ معاویه بیاید حتماً می‌گوید که بنی امیّه بیاند، علی هم بیاید هیچ کسی برای او فرق نمی‌کند. حقوقی که امیر المؤمنین برای حیوان، برای بز قبول دارد امروز حقوق بشر برای بشر قبول ندارد. برای شما خواهم گفت که امیر المؤمنین چه کاری انجام دارد که در بین همه‌ی این مشکلات بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز پرچم او بالا است، چون با همه فرق داشت. علی کسی نیست که ظلم کند، زد و بند کند. متأسّفانه ماجرای حکمیّت پیش آمد. حکمیّت که پیش آمد یک عدّه مثل سعد ابن ابی وقّاص، عبدالله عمر گفتند که ما در جنگ شرکت نمی‌کنیم، فتنه است، ما در یک گوشه می‌نشینیم از فتنه‌ها حذر می‌کنیم.

رساندن عمر به ماجرای حکمیّت

ابوموسی اشعری پدر زن عبدالله عمر است، عبدالله وسط ماجرای حکمیّت خود را رساند، گفت اگر کاری یا فرمایشی بوده است، باری از مسلمین در زمین بوده است ما هستیم که کمک کنیم. به قول امیر المؤمنین کسانی که «الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ خَذَلُوا الْحَقَ‏ وَ لَمْ‏ یَنْصُرُوا»[۹] کسانی که حق را خوار کردند و یاری نکردند، این‌طور نبود که این‌ها ندانند و تشخیص ندهند. عبدالله به یاد دارد که خلیفه‌ی اوّل به حکومت رسید، شیعیان امیر المؤمنین را با تهمت کفر کشتند و اعتراضی نکرد. زمان پدر او چه فجایعی رخ داد و اعتراضی نکرد. زمان عثمان، عثمان کارهایی می‌کرد، مثلاً تصمیم می‌گرفت طرز خواندن نماز را تغییر دهد، در این حد بود. مثلاً فرض کنیم رئیس جمهوری بیاید و بگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» ما اهل اعتدال هستیم، ساعت‌ها طولانی است آقایان ساعت ۶ افطار بفرمایید. عثمان رسماً آمد و نماز مسافر را تغییر داد، ماجرای ربا را دست کاری کرد، یک عدّه از صحابه از جمله امیر المؤمنین به میان داستان آمدند و به عبدالله می‌گفتند نظر تو چیست؟ او می‌گفت «الْخِلَافُ‏ شَرٌّ»[۱۰] اختلاف افکنی نکنید.

ماجرای بیعت عبدالله بن اشعث

امیر المؤمنین که به حکومت رسید، مردم بودند که او را بر سر کار آوردند، خود حضرت هم فرمود، ایشان فرمود که من را به اجبار بر سر کار آوردید، من شما را برای خدا می‌خواهم و شما من را برای جیب خود می‌خواهید. من هم آدمی نیستم که برای جیب کسی کاری انجام دهم، بله اگر مظلوم باشد و حق داشته باشد کارهای زیادی برای او انجام خواهم داد. لذا او را نزد امیر المؤمنین آوردند تا بیعت کند گفت من این بیعت را باید بررسی کنم. بعداً مجبور شد که با معاویه بیعت کند وگرنه او را تنبیه می‌کردند، ترسید و بیعت کرد. بعداً با یزید هم بیعت کرد، بعداً با حجّاج هم بیعت کرد و بعد گفت «مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَیْسَ‏ فِی‏ عُنُقِهِ‏ بَیْعَهٌ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً»[۱۱] کسی که بمیرد و بعیت بر گردن او نباشد به مرگ جاهلیّت مرده است، ولی زمانی که می‌‌مرد، گفت من بر هیچ چیزی در طول عمر خود تأسّف نمی‌خورم الّا آن روز کاش در مسجد کوفه دست خود را در دست علی گذاشته بودم.

قبض روح

 بالاخره «کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِی‏»[۱۲] آن موقعی که جان را خارج می‌کنند و می‌خواهد از ترقوّه عبور کند «وَ قیلَ مَنْ راق‏»[۱۳] همه می‌گویند چه کسی می‌تواند الآن به فریاد من برسد؟ «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»[۱۴] آن روز همه‌ی آدم‌ها چه فاسق و چه فاجر چشم برزخی پیدا می‌کنند، حقیقت عالم را می‌بینند. چون عارف بالله، آن مرد خدا، همان‌طور که امیر المؤمنین برای متّقین فرموده است «َهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ‏ فِیهَا مُنَعَّمُونَ»[۱۵] مثل این‌که الآن وسط بهشت است، می‌بیند «وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ‏ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» مثل این‌که همین الآن دارد آتش جهنّم را می‌بیند. لذا می‌ترسد، چرا؟ چون تعلّق روح او از بدن او کم شده است. فاسخ و فاجر و منافق هم این‌طور قبض روح می‌شوند، قهراً و تکویناً مانند عارف می‌شوند، ارتباط روح و جسم قطع می‌شود و خیلی از جاها را می‌بیند، آن وقت در آ‌ن‌جا می‌فهمد که چه خبر است.

ابراز تأسّف دشمن امیر المؤمنین هنگام مرگ

 لذا هر کسی دشمن امیر المؤمنین بوده است در آخر عمر خود این ابراز تأسّف را کرده است. خلیفه‌ی اوّل گفت ای کاش من فضله‌ی گنجشک‌ها بودم «وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا»[۱۶] هیچ کس من را نمی‌شناخت. خلیفه‌ی دوّم گفت کاش مدفوع گوسفند بودم یا مدفوع انسان بودم. عایشه گفت «یا لَیْتَنی‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا» ، خلیفه‌ی اوّل گفت که من بر هیچ چیزی در طول عمر خود تاسّف نمی‌خورم الّا سه چیز «لَیْتَنِی لَمْ‏ أَکْشِفْ‏ بَیْتَ‏ فَاطِمَهَ»[۱۷] آن لحظه می‌فهمد که ای کاش به این خانه حمله نکرده بودم. عبدالله هم همین را گفت، گفت ای کاش همان روزی که علی دست دراز کرد با او بیعت کرده بودم.

ماجرای ترسو بودن عبدالله

امّا حال بوی کباب آمد، پدر زن او حَکَم شده است، عبدالله خود را دوان دوان از حجاز به عراق رساند. گفت اگر کاری یا زحمتی دارید ما هستیم که کمک کنیم.

معاویه کسی را با خنجر فرستاد، خنجر را از زیر لباس به پهلوی عبدالله چسباند، عبدالله خیلی ترسو بود. این خانواده کلّاً همین‌طور بودند. از این خانواده جز عبیدالله که در رکاب معاویه جنگید و در صفّین به درک رفت هیچ کدام از این‌ها سر سوزنی به کفّار خراشی نینداختند. تاریخ که این‌قدر در مورد این‌ها مطلب ساخته است هرگز نگفته است که جناب خلیفه‌ی دوّم مثلاً سبیل آتشین برای کافر کشیده است، هیچ موردی نداریم. یعنی من تحدّی می‌کنم یک نفر بگوید خلیفه‌ی دوّم در یک جنگی سبیل یک کافر را کنده است، کسانی که فرار کرده‌اند بسیار داریم، خود او هم گفته است و دیگران نیز گفته‌اند. در هیچ جنگی به اندازه‌ی یک سبیل آتشین کاری نکردند بلکه برای کشته‌های بدر و کفّار هم گریه کرده است.

معاویه یک نفر را فرستاد خنجر را کنار پهلوی او گذاشت، گفت به این‌جا آمدی که چه کاری انجام دهی؟ آمدی تا هدیه‌ی معاویه‌ را بگیری؟ بگیر و برو. این هم گرفت و رفت. اگر می‌بینید یک نفر مثل مختار با نامه‌ی عبدالله عمر در زمان یزید آزاد می‌شود برای این‌که این آدم پسر خلیفه‌ی دوّم است، بالاخره به عنوان یادگار خلیفه‌ی دوّم می‌توانند به جامعه تحمیل کنند و آدمی نیست که هرگز یک قدم بر خلاف مصلحت حکومت بردارد. می‌دانند که دردسری ندارد، پس چرا این بت را بشکنیم، این می‌تواند برای ما کار کند لذا با او بودند.

چرا ماجرای حکمیّت به هم خورد؟

ماجرای حکمیّت رخ داد همه فهمیدند که تقلّب شده است. چون حرف دو حکم فرق کرد یک نفر گفت من هر دو را عزل می‌کنم. ابو موسی اشعری گفت: در یک نقل به شورای مسلمین واگذار می‌کنم، در یک نقل عبدالله عمر را خلیفه می‌کنم. عمرو عاص هم گفت من علی را عزل می‌کنم، همان‌طور که انگشتر را درآوردم و معاویه را نصب می‌کنم. چون حرف دو حکم دو تا شد، نمی‌شود دو حَکَم دو حرف بزنند، به هم خورد. همه فهمیدند که وقتی امیر المؤمنین گفت حکمیّت فایده ندارد، مذاکره با این‌ها، با حرف‌های مبهم فایده ندارد. ابوموسی اشعری برود فایده ندارد سپاه امیر المؤمنین دچار سرشکستی شد.

اوضاع خوارج بعد از حکمیّت

ولی آن جریان خوارج که ریشه‌ی قبیله‌گرایانه در آن پررنگ‌تر از دین بود، دید اگر الآن حکمیّت برگردد  در سپاه امیر المؤمنین جا ندارند، البتّه امیر المؤمنین کسی نبود که توبه کند و به کسی برگردد، دیدند چیزی به دست نمی‌آورند، معاویه را هم به هیچ وجه قبول نداشتند چون با معاویه هم از نظر دینی مشکل داشتند و هم از نظر قبیله‌گرایی مشکل داشتند معاویه بنی‌امیّه را بالا می‌برد و کسان دیگر را به حساب نمی‌آورد. لذا دیدند دو سر سوخت شدند، دو گانه سوز شدند. این‌ها دوباره از کوفه بیرون آمدند و گفتند علی اصلاً نباید این کار را می‌کرد، شروع به بهانه تراشی کردند. یک عدّه از آن‌ها گفتند که اصلاً حکومت نداریم، در حالی که این‌ها طرفدارن جدّی خلیفه‌ی اوّل و دوّم هستند، هم پیامبر، هم خلیفه و هم خلیفه‌ی دوّم حکومت داشتند.

اوضاع بهانه‌گیری شد، بعضی‌ها هم در میان این‌ها بودند که آدم‌های تندروی دینی بودند، این‌ها همه را تکفیر کردند و گفتند که هر کسی که گناه کند کافر شده است، ما کافر شدیم که اجازه دادیم حکمیّت رخ دهد حال توبه کردیم، علی هم کافر شده است، توبه کند در رکاب علی با معاویه می‌جنگیم. ما علی را قبول داریم به شرط این‌که فقط یک بار بگوید «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ رَبِّی‏ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ».

زهد حضرت علی (علیه السّلام)

علی (سلام الله علیه) کسی نیست که یک جمله‌ی ناحق بگوید. امیر المؤمنینی که کمیل یکی از ادعیه‌ی او است. مناجات او در مسجد کوفه، مناجات شعبانیه‌ی او یک مورد است. زین العابدین است، زینت المهاجرین است، زهد او، عبادت او بی‌نظیر است. خود حضرت وقتی از زهد انبیاء در نهج البلاغه بحث می‌کند، زهد موسی (سلام الله علیها) زهد عیسی را می‌گوید، زهد پیامبر را هم می‌گوید، بعد از آن یک جمله‌ای می‌گوید که آن جمله بزرگان غیر شیعه را هم بیچاره کرده است. عیسی (علیه السّلام و الصّلاه) اگر زاهد بود پادشاه نبود. اگر من الآن زهد بورزم یک بحث است، قاره‌ی اروپا را به من بدهند و زهد بورزم یک بحث دیگری است. خیلی فرق دارد.

نداشتن و زهد کردن هم اختیاری است، مقام حضرت عیسی (سلام الله علیه) هم عرشی است و در آن شکّی نیست ولی پول مادی در دست داشته باشی، خزانه‌ای که یک فصل خراج آن ۱۳۵ میلیون درهم است، در دست تو باشد و یک درهم از آن را به ناحق ندهی این چیز دیگری است.

تفاوت امام علی با دیگر خلفا

آقا به کوفه آمد، درالحکومه را دیدند، فرمودند من به این‌جا نمی‌آیم. گفتند این‌جا دیگر ساخته شده است، بودجه‌ی آن از بیت المال خرج شده است. کاخ شده بود، کاخی که مغیره قبل از امیر المؤمنین در آن زندگی می‌کرد، کاخی که سعد ابن ابی وقّاص در آن زندگی می‌کرد. دار الحکومه را برای حاکم جهان اسلاممد

 ساختند. حضرت فرمود من نمی‌روم، به خانه‌ی خواهرزاده‌ی خود پسر امّ هانی که اسم او ابوجوده بود به صورت اجاره‌ای رفت تا یک خانه‌ی کوچکی را درست کردند. مردم دیدند این کسی است که با بقیّه فرق می‌کند. تا قبل از این غلام‌ها و نوکرها و رقّاصه‌های بزم شبانه هم طلانشان بودند حالا می‌بینند یک نفر آمده است که دست‌های او پینه بسته است.

شخصیّت امام علی (علیه السّلام)

 چاه می‌کند در شرایطی که در آن زمان بحث آب مهم‌تر از الآن بوده است، چاه عمیق می‌کند. بارها در تاریخ نقل بوده است که حضرت بیرون آمد، خیس در عرق بود نفس نفس می‌زد، می‌فرمود قنبر کاغذ را بیاور، وقف کرده است. این چاه را برای عابرین وقف کرده است، این چاه را برای کشاورزان وقف کردم، این چاه برای کسانی است که بفروشند و پول آن را بگذارند که در راه ماندگان خرج کنند.

چگونگی حاکمیّت امام علی (علیه السّلام)

 کسی وارد دار الحکومه می‌شد تا می‌خواست حرف بزند می‌فرمود بدهید تا بنویسد، کسی نمی‌فهمید این آدم از استاندار فلان شهر، فلان استان ناراحت است یا پول می‌خواهد. این کرامت عظیمی است، شما خود را جای کسانی بگذارید که تا دیروز مردم بین خود و سگ فرق نمی‌گذاشتند. وقتی می‌شمردند یک نفر را به حساب نمی‌آوردند چون این فرد عرب نبود، یعنی به شمارش درنمی‌آمد، واقعاً او را به حساب نمی‌آوردند. حالا یک نفر آمده است و می‌گوید تو چرا اظهار عجز می‌کنی و می‌گویی که من کمک می‌خواهم. این فقط برای مسلمین نیست. یک روز یک از کار افتاده‌ی مسیحی آمد فرمود نمی‌شود که از فنّ این فرد در جوانی استفاده کنید و در پیری او را رها کنید و ذلیل کنید، باید دار الحکومه خرج این فرد را بدهد.

 در آن خطبه‌ای که حضرت زهد انبیاء را می‌گوید چون در جامعه‌ی او فقیر وجود دارد و امام امیر مؤمنین است. وای به حال ما اگر روزی این تلاشی که دارد صورت می‌گیرد همه‌گیر شود که مسؤلین تکاثر کنند یا اظهار به ثروت کنند، این روز مرگ ایدئولوژیک ما است. اسلام با ثروت اگر مشروع باشد و حقوق آن پرداخته شود مخالف نیست. ولی حاکم فرق می‌کند، حاکمیّت فرق می‌کند.

حاکم باید کف جامعه را نگاه کند

حاکمیّت باید کف جامعه را نگاه کند. به امیر المؤمنین گفتند «أبِا العِراقِ تَصنَعُ هَذا؟»[۱۸] در عراق که بهترین گندم وجود دارد علی نان جو می‌خورد. یعنی از کف جامعه پایین‌تر بود. مردم این‌ها را می‌دیدند خود ایشان هم فرمود «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ‏ مِدْرَعَتِی‏ هَذِهِ»[۱۹] این‌قدر این لباس و کفش خود را دادم وصله زدند «حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا» دیگر خجالت می‌کشم. این را خطیب بغدادی در خطبه‌ی کتاب خود که برای امیر المؤمنین نوشته است می‌گوید «راقِعَ مِدْرَعَتِهُ»[۲۰] مدرعه‌ی خود را، کفش خود را، لباس خود را به پینه‌دوز داد تا وصله کند و «وَ الدُّنیا بِأسرَها قائِمَهُ بَینَ یَدَیه» آن روز جهان در دست او بود، آن موقعی که جهان در دست او بود لباس خود را داد تا وصله بزنند «حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»[۲۱] تا این‌که خجالت می‌کشید و قنبر را می‌فرستاد که ببرد آن را بدهد. این‌ها چیزهایی نیست که جامعه فراموش کند مگر کسانی که با آن مخالف هستند.

مرام امام علی (علیه السّلام)

 تنها چیزی که باعث شد شعله‌ای در کوفه بماند تا کربلا و حادثه‌ی کربلا یک حماسه بشود، وجود امیر المؤمنین است وگرنه کوفه با شهرهای دیگر هیچ فرقی نداشت، همواره هم نواصب بر آن حکومت کردند. ولی اتّفاقی که افتاد این بود امیر المؤمنین گرچه چهار سال و سه ما، سه جنگ بزرگ و تدارک جنگ چهارم را داشت، مشکلات داشت، جنگ داخلی شد ولی مردم، آن‌هایی که صحابه نبودند چیزهایی را دیدند که غیر از پیامبر از کسی ندیده بودند. إن‌شاء‌الله مهربانی امیر المؤمنین را در آن نامه‌ای که در مورد حیوانات گفته است را می‌خوانم.

 نه این‌که قبیله برای او مهم نیست، در بحث انسانیّت ظلم نکردن بین مسلمان و غیر مسلمان هم فرقی نمی‌گذارد. به زیاد بن ابیه نامه نوشت، نوشت شنیدم برای دعوت کفّار به اسلام خشونت به خرج می‌دهی، سیلی زدی. چون حضرت عیون داشت، اگر در نهج البلاغه نگاه کنید دائماً دارد که بلغنی، رسیده است، بعضی وقت‌ها هم بلغنی، عیون تصریح دارد، خبر رسیده است که این کار را انجام دادی. گزارش اموال را زود گزارش بده تا ببینم چه شده است. این قبل از ماجرا است، بعد از حکمیّت کار به جایی رسید که حضرت وقتی به یکی از نزدیکان خود نامه نوشت که شنیدم مقداری پول دزدیدی، شب گریه کردم ولی الآن به تو دسترسی ندارم چون می‌خواهم تو را عزل کنم یک استان از دست می‌رود و معاویه دائم غارت می‌کرد. ولی اگر علی بعد از این مشکلات زنده بماند به سراغ تو می‌‌آید یعنی از نظر ظاهری کاری از دست امیر المؤمنین بعد از این واقعه برنمی‌آید.

 جامعه او را تنها گذاشت، جامعه کم آورد، خواص جامعه به دنبال جیب و منافع خود رفتند، امّا علی تغییر نکرد. نامه نوشت و فرمود که شنیدم با کفّار با خشونت برخورد کردی، یا فرمود ای مردم شنیدم معاویه حمله کرده است و به داخل خانه‌ی زن مسلمان وارد شده است، بعد فرمود شنیدم خلخال از پای زن یهودی باز کرده است. یعنی زن مسلمان که فاجعه است، بعد در مورد آن زن یهودی فرمود که اگر مرد بمیرد، یعنی نمی‌شود یک نفر بگوید من حیدری هستم بعد ظلمی در این عالم اتّفاق بیفتد و بگوید چون در مرز ما نیست به ما ارتباطی ندارد. این مرام علی نیست، ظلمی اتّفاق افتاده است می‌گویند به ما ربطی ندارد، پنج کیلومتری مرز است اگر در این طرف مرز بود به ما مربوط بود چون در آن طرف مرز است به ما ربطی ندارد. برای امیر المؤمنین قیمت آدم‌ها به خط کشی مرزها نیست.

قیمت داشتن انسان باتقوا نزد امیر المؤمنین

چه شد که فقرا و موالی‌ها عاشق حضرت علی شدند؟ چه شد که قنبر حاضر شد کشته شود؟ البتّه به نقلی هم به مرگ طبیعی رفته است، شکنجه‌ها شد ولی حبّ امیر المؤمنین را داشت. انسان باتقوا برای علی (سلام الله علیه) قیمت داشت. خاطراتی از مطالعه‌ی سیره برای من است که إن‌شاء‌الله امام زمان (سلام الله علیه) تشریف بیاورد یا ما توفیق داشته باشم نزد اولیاء خدا برسیم این چیزها را ببینیم.

پدر و پسری به خانه‌ی امیر المؤمنین آمدند، حضرت به رسم مهمان‌نوازی، آن موقع مثل الآن دستشویی نداشتند، یک ظرف همراه با یک آفتابه مانند می‌آوردند، دست میهمان را می‌شستند. چون قنبر غلام بود، مرد مهمان کشیده خوابیده بود، دست خود را دراز کرد تا قنبر آن را بشوید، حضرت به قنبر فرمود به این‌جا بیا، ظرف را گرفت و خود رفت، خود ایشان امام مسلمین است و از نظر جغرافیایی اگر نگاه کنید چند میلیون کیلومتر مربع زیر نظر ایشان است. تا امیر المؤمنین سمت مرد رفت، مرد از جای خود بلند شد و گفت آقا شما چرا؟ فرمود: نه، یک نکته‌ای گفت، فرمود: بین من و قنبر فرقی نیست، یعنی چطور وقتی قنبر آمد پای خود را دراز کرده‌ای وقتی علی آمد چون حاکم است می‌ترسی. قنبر این صحنه را دید. فرمود خود من می‌خواهم از میهمان خود پذیرایی کنم.

 به او درس داد که قنبر از تو باتقواتر است، قرار نیست که چون او برده است و تو آزاد هستی هر کاری که خواستی انجام دهی. امّا خود من می‌خواهم تو را تکریم کنم، تو مهمان من هستی، دست او را شست. قنبر اهل تقوا است، این دفاع امام از غلام خود است.

احترام به پدر

رسم است، إن‌شاء‌الله یاد می‌گیریم وقتی یک پدر و پسر وارد شدند آدم هیچ وقت اوّل با پسر دست نمی‌دهد، در آداب اسلامی این‌طور است که هنگامی که پسر با پدر خود راه می‌رود پسر باید پشت پدر راه برود، بی‌اجازه حرف نزند. خود او که دست مهمان را شست به قنبر فرمود بیا دست پسر او را بشور.

دو سبک زندگی مخالف

شما این فضا را ببینید، این خصوصیّات را نگاه کنید، توجّه اهل بیت چه جاهایی است که یک برده تکریم شود، این هرگز با دیگران قابل قیاس نیست، این هرگز با مرام خلیفه‌ی دوّم قابل قیاس نیست که هزار غیر عرب با یک سگ برابرند و یک عرب، عرب است. بالاخره این دو تفکّر است ولو با امیر المؤمنین مخالفت داشتند. یعنی اگر ما بر سر ماجرای سقیفه هم اختلاف نداشته باشیم، بالاخره این دو سبک زندگی است. فردا شب می خوانم که امیر المؤمنین حتّی به یک گوسفند که یک بنده‌ی خدا است چطور نگاه می‌کند. این دو سبک است. این مرام نمی‌تواند ظلم را تحمّل کند لذا هیچ مستکبری هم آن را دوست ندارد، کوتاه نمی‌آید.

آشنا نبودن اهل بیت با مفهوم ترس

اگر کسی تحت حمایت امیر المؤمنین باشد، فرض کنید یک نفر اهل خانه‌ی امیر المؤمنین باشد. گاهی اوقات بچّه‌ها در مدرسه با هم بحث می‌کنند، کلاس دوّمی با کلاس چهارمی دعوا می‌کنند، معمولاً کلاس دوّمی کوتاه می‌آید ولی اگر برادر بزرگتری داشته باشد آن موقع حتّی اگر برادری نداشته باشد درشت حرف می‌زند، اعتماد می‌کند. کسانی که در خانه‌ی امیر المؤمنین بودند، تحت حمایت امیر المؤمنین بودند این‌ها هرگز احساس ترس نکرده بودند. وقتی دو هزار کیلومتر آن طرف‌تر به یک زن یهودی ظلم شود امام علی (علیه السّلام) می‌فرماید که جا دارد مرد بمیرد، چه کسی جرأت می‌کند که به اهل خانه‌ی او ظلم کند؟ حداقل مثل او که حمایت می‌کند. لذا با مفهوم ترس آشنا نبودند، هیچ وقت فرار نکرده بودند.

قمر منیر بنی هاشم

 امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) یک فرزند رشیدی دارند که قمر منیر بنی هاشم است تا وقتی که بود هیچ یک از بچّه‌ها در کربلا احساس ترس نکرده بودند. بالاخره شما نگاه کنید ۳۰ هزار نفر یک طرف هستند برای دو نفر امان‌نامه نوشتند، چون می‌دانند امام حسین فایده‌ای ندارد، در میان آن همه آدم، در سپاه سیّد الشّهداء آدم‌های کوچکی نیستند، عابس است که یک تنه با ۲۰۰ نفر جنگید، در آخر از دور سنگ زدند تا توانستند به سراغ او بروند، چه برسد به عبّاس بن علی. این‌ها برای عبّاس بن علی (سلام الله علیه) و حضرت علی اکبر (صلوات الله علیه) امان‌نامه فرستادند برای این‌که وقتی قرار است جنگ تن به تن شود، ۳۰ هزار نفر اگر ۳۰۰ هزار نفر هم شود نفر اوّلی که قرار است به جنگ تن به تن برود می‌داند که زنده از جلوی عبّاس بن علی برنمی‌گردد، می‌ترسد. قمر منیر بنی هاشم چند وجهه دارد و خدا می‌داند که چه بلایی سر خیمه‌ها آمده است. یعنی از چند جهت احساس اضطرار کردند. یکی این است که محافظ سیّد الشّهداء است، به همین دلیل است که در جنگ شرکت نکرده است. تصریح دینوری است که می‌گوید عبّاس (علیه السّلام) «قَائِمٌ بَیْنَ یَدَیْهِ» یعنی مقابل سیّد الشّهداء ایستاده بود «مَالَ حَیثُ یَمیر» هر کجا که او می‌رفت ایشان هم می‌رفتند.

اگر شما دیدید که سیّد الشّهداء رفت و سر حر را به دامن گرفت، هم او بود که مراقب بود کسی حمله نکند، هم او بود که مراقب بود کسی به خیمه‌ها حمله نکند. لذا دشمن تصریح کرده است وقتی قمر بنی هاشم در علقمه شهید شد و سیّد الشّهداء به سمت میدان رفت هنوز زنده بود به خیمه‌ها حمله شد. آن جمله‌ی معروف این‌جا است که «یَا شِیعَهَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ»[۲۲] مرد باشید.

یکی این بود که نوامیس الهی می‌دانستند قمر بنی هاشم در باران تیر و ترکش دور سیّد الشهداء می‌گردد، این یک اطمینان بود، قوّت قلب بود. دوم این‌که حافظ خیام بود. آن اوقاتی که سیّد الشّهداء بر بالین شهدا می‌رفت از پشت سر آسوده خاطر بود که جلو می‌رفت. نکته‌ی سوم این‌که گفتند «یُدعی بِابِی القِربَه، یُدعی بِسَقاء» آب‌آور حرم بود. و آن لحظه‌ای که سیّد الشّهداء برمی‌گردد خبر شهادت قمر بنی هاشم را دادند یعنی این سه خبر بزرگ و خدا می‌داند چه اتّفاقی افتاد. در منابع قدیمی نیست، ولی شاید این حرف، حرف درستی است که وقتی سیّد الشّهداء تشریف آوردند نگفتند چه شده است بلکه عمود خیمه را کشیدند.

 (روضه خوانی)

پایانتشآتش

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]ـ الصحیفه السجادیه،  ص ۹۸٫

[۴]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج‏ ۱، ص ۲۰٫

[۵]– نهج البلاغه ص ۳۸۵٫

[۶]– الکافی ج‏۱، ص ۲۹۴٫

[۷]– بحار الأنوار ج‏۳۲، ص ۵۴۴٫

[۸]– بحار الأنوار، ج‏۳۲، ص ۵۴۰٫

[۹] بحار الأنوار ، ج ‏۳۴، ص ۲۸۶٫

[۱۰]–  بحار الأنوار ، ج‏۳۱، ص ۲۳۵٫

[۱۱]صحیح مسلم، بَابُ الْأَمْرِ بِلُزُومِ الْجَمَاعَهِ عِنْدَ ظُهُورِ الْفِتَنِ وتحذیر الدعاه إلى الکفر، حدیث ۱۵۸۱٫

[۱۲]– سوره‌ی قیامت، آیه‌ ۲۶٫

[۱۳]– همان، آیه ۲۷٫

[۱۴]– سوره‌ی ق، آیه ۲۲٫

[۱۵]– نهج البلاغه، ص  ۳۰۳٫

[۱۶]– سوره‌ی مریم، آیه‌ ۲۳٫

[۱۷]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج‏۶، ص ۵۱٫

[۱۸]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج‏ ۱۸، ص ۸٫

[۱۹]– نهج البلاغه، ص ۲۲۹٫

[۲۰]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج‏۱، ص ۲۲۶٫

[۲۱]– نهج البلاغه، ص ۲۲۹٫

[۲۲]-بحار الأنوار، ج‏۴۵، ص ۵۱٫