«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

ریشه‌های تعارض بین امیه و بنی هاشم

«وَ بَعدُ فَقَد قَالَ العَظیمُ فِی کَتَابِهِ الکَریم: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»‌[۱].

بحث در مبادی و ریشه‌های تعارض فیما بین بنی امیّه و بنی هاشم بود و تا دوره‌ی ولادت نبیّ مکرّم اسلام (علیه و آله الصّلاه و السّلام) به ذکر شواهدی از این‌گونه معارضات فیما بین برخی از رجال بنی امیّه با آباء و اجداد نبیّ مکرّم اسلام پرداختند و می‌بایست ما به این نکته توجّه کنیم که از اساس آن فضای اقتصادی که در سرزمین حجاز و خصوص مکّه این فضای اقتصادی که جریان داشت آن مقدار که در دست بنی امیّه بود فضای آلوده و نادرستی بود. شغل این طایفه از آن مشاغلی بود که از اسلام تحریم شد و طبیعت سالم آدمی هم این مشاغل را دوست نمی‌دارد؛ مثل شراب‌فروشی، مثل گردانیدن مراکز فحشاء و مراکز قمار و مثال اشتغال داشتن به ربا. این آن مطالبی بود که در دست بنی امیّه بود که در امور اقتصادی و این‌ها هم به این مسائل مشغول بودند و طبیعتاً هم هر کاسبی با آن کسانی که با او سر و کار دارند کاملاً آشنایی دارند و مشتری خود را می‌شناسد. آن‌ها دیده بودند که بنی هاشم در عمود نسب رسول خدا با آن‌ها کاری ندارد؛ یعنی شخصیتی مثل جناب عبدالله، مثل جناب عبد المطّلب و جناب هاشم این‌ها در گرد این مطالب که نمی‌گشتند هیچ بلکه، با این امور هم تعارض می‌کردند. فلذلک اصلاً به نوعی تعارض در فضای مکّه فیما بین این دو شاخه بود. به تعبیر قرآن بین این دو شجره این تعارضات وجود داشت و در عین حال این‌ها به واسطه‌ی ثروتی که داشتند در مکّه ذی نفوذ و صاحب موقعیت بودند ولو مردم آن‌ها را به دل دوست نمی‌داشتند امّا در ظاهر در مقابل ثروت آن‌ها آن حالتی که ضعفا در برابر ثروت ثروتمندان کرنش می‌کنند ولو ‌این‌که آن‌ها را هم دوست نداشته باشند این حالت در برخی از مردم مکّه بود. آن‌ها بنی امیّه را به واسطه‌ی ثروت‌شان به نوعی احترام می‌کردند و بنی هاشم را به واسطه‌ی پاکدامنی آن‌ها و به واسطه‌ی گشاده‌دستی که داشتند تکریم می‌کردند، آن‌ها را به حنیف بودن و پاک بودن می‌ستودند و این‌ها را به صاحب ثروت بودن.

Akhavan-13940728-Moharram06-ThaqalainSit (2)

فلذلک شکلی از رقابت هم در عرصه‌ی جامعه فیما بین این دو شاخه و این دو شجره دیده می‌شد. از همان ساعتی هم که نبیّ مکرّم اسلام در جامعه از خود شخصیت نشان دادند این از حضرت دیده شد که همان راهی که آباء و اجداد او رفته بود را طی می‌کند؛ مانند پیمان حلف الفضول که در فضای حجاز، در آن موقعیت، با آن سنّی که ذات مقدّس رسالت مآب داشتند انجام چنین کاری بسیار بزرگ بود.

 

 

چگونگی شکل‌گیری پیمان حلف الفضول

در سرزمین مکّه آن‌ها یک پیمان نانوشته را برخی از تجّاری که در فرهنگ‌های جاهلی پرورش پیدا کرده بودند مرعی داشتند و آن این بود که می‌گفتند ما اگر از کسی کالایی را بیرون مکّه بخریم ما به خود این را نمی‌بینیم که وجه او را به او بپردازیم، اگر توانستیم این را به او نمی‌پردازیم و اگر چنانچه ما در محیط مکّه با کسی بیع و شراع کنیم پول او را می‌پردازیم. لذا سعی می‌کردند در بیرون مکّه برخی از صاحبان کاروان را به نوعی مفتون کنند، فریب دهند و آن‌ها را مغرور کنند که این مبایعه در بیرون از شهر صورت بگیرد و بعد احاله می‌دادند که ما در فلان بازار هستیم، در فلان حجره هستیم. وقتی آن شخص فروشنده می‌آمد و می‌خواست پول را بگیرد او را مسخره می‌کردند. خلاصه آن‌ها از این راه ثروت‌های نادرستی را انباشته کرده بودند تا ‌این‌که یکی از تجّار که این‌گونه فریب خورده بود مغرور و مفتون شد و ثروت از دست داده بود وقتی به شهر آمد و دید به او پول نمی‌دهند فهمید این جریان از چه قرار است به حالت بیچارگی و مسکنت در شهر راه افتاده بود و فریاد می‌کرد و داد می‌زد تا ‌این‌که به دامنه‌ی کوه صفا رسید. آن‌جا به سنگی قرار گرفت و داد کشید که آیا در بین شما، در بین این همه آدم در این شهر آیا یک مرد پیدا نمی‌شود؟ «أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ»[۲] آیا در بین شما یک مرد رشید پیدا نمی‌شود که این تاجر مال من را بخورد و به من پول نپردازد و حتّی من را مسخره کند.

آن موقع سنّ مبارک نبیّ مکرّم اسلام حدود ۲۵ سال بود. ‌این‌که برخی از مستشرقین می‌خواهند بگویند پیغمبر در جامعه‌ی خود ذی شأن نبوده، ذی موقعیت نبوده یکی از ادلّه‌ی ذی شأن بودن نبیّ مکرّم اسلام در آن جامعه همین ماجرای پیمان حلف الفضول است.

Akhavan-13940728-Moharram06-ThaqalainSit (1)

وقتی نبیّ مکرّم اسلام این صحنه را دیدند تشریف آوردند و سؤال کردند: چه اتّفاقی افتاده است؟ این شخص مال‌باخته‌ی بیچاره گفت: فلان شخص کالایی را در بیرون شهر از من خریده است و حالا من آمده‌ام و می‌گویم وجه من را بپرداز و او من را تمسخر می‌کند. نبیّ مکرّم اسلام (علیه و آله الصّلاه و السّلام) برخی از بزرگان عرب را در منزل عبدالله بن جدان دعوت کردند و به آن‌ها فرمودند: برای ما خوب نیست در شهری زندگی کنیم که این‌گونه ستم آشکار به افراد ضعفیف روا بشود و آن‌ها نتوانند کاری انجام دهند. آن‌جا عدّه‌ای تحت ارشاد نبیّ مکرّم اسلام با هم بر سر پیمانی هم‌قسم شدند که این پیمان در تاریخ به نام حلف الفضول باقی ماند.

پیمان حلف الفضول و برآشفتگی حرام‌خواران

اگر کسی با کسی بیع و شراع کرد و در سدد بر آمد که ثمن آن بیع را نپردازد ما آن ثمن را از او می‌گیریم. همین صحنه برای کسی که فرهنگ او مال مردم‌خوری است و باورش این است که باید به مال مردم دست‌اندازی کند، تمام هدف و آمالی که دارد این است که مالی را بدون جهت تصرّف کند. وقتی چنین کسی ببیند در جامعه چنین کنگره‌ای ساخت و مردم را سر شجاعت آورد و آن‌ها را تشجیع کرد و آن‌ها را وادار کرد که چنین کاری را به ثمر برسانند این در نظر افراد منفی جامعه و در نظر تجّار منحرف یک شخص خطرناک جلوه خواهد کرد.

‌این‌که نبیّ مکرّم (علیه و آله الصّلاه و السّلام) از اوّل دعوت با برخی از حسّاسیت‌ها روبرو شدند ما باید در این جریانات این‌ها را جستجو کنیم؛ یعنی در آن فضایی که بت شغال را می‌پرستیدند، بت گرگ را می‌پرستیدند، بت خرس را می‌پرستیدند، یک گروه بودند که الله پرست بودند امّا الله بدون شریعت و بدون انجام وظیفه، همین یک پرستش معمولی. در بعضی از نقلیات آمده است که آن‌ها از الله تا بت شغال را می‌پرستیدند. حالا اگر ناگهان کسی بگوید من هم خدایی آورده‌ام و آن خدا می‌خواهد با این‌گونه امور با شما ارتباط برقرار کند این عادتاً نباید در آن جامعه این‌قدر مورد تعارض واقع شود که ما می‌بینیم، چون آن کسانی که در جامعه نبض اقتصاد و سیاست را در دست داشتند سابقاً دیده بودند که این وجود ذی جود چگونه می‌تواند منشأ آثار باشد، آن هم آثاری که با منافع نامشروع این‌ها در تعارض است لذا از اوّل با نبیّ مکرّم به مخالفت برخاستند.

Akhavan-13940728-Moharram06-ThaqalainSit (7)

انحرافات مالی بنی امیّه قبل و بعد از اسلام

این ماجرای مال مردم‌خوری سنّتی در بنی امیّه بود که حتّی می‌خواستند بعد از اسلام هم آن را پیاده کنند. حتّی این ماجرا با خود سیّد الشّهداء شد. یک موقع والی مدینه که از طرف معاویه (علیه اللّعنۀ و الهاویۀ) مسئولیت داشت از سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) باغی را خرید. وقتی باغ را خرید برای پرداخت ثمن برای او اجلی قرار داد، مثلاً دو یا سه ماه دیگر یا کمتر یا بیشتر. سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) در آن موعد معیّن تشریف آوردند و فرمودند ثمن معامله این‌قدر است. امّا آن والی اموی از پرداخت ثمن خودداری کرد و گفت: یا ابا عبدالله کدام معامله، کدام پول؟ شما کجا با من معامله کردید؟ یعنی از در انکار وارد شد. وقتی سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) با او احتجاج کردند و او هم نپذیرفت و تدریجاً سخنان آن‌ها بالا گرفت، سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) فرمودند اگر شما بخواهید این سنّت جاهلی را در جامعه پیاده کنید…

از همین نقل معلوم می‌شود که یکی از جماعاتی که این سنّت جاهلی را در جامعه پیش می‌برده همین جماعت بنی امیّه بودند که حالا بعد از اسلام هم در سدد هستند این جامعه باز صورت بدهد. امام (علیه الصّلاه و السّلام) فرمودند: اگر شما می‌خواهید این سنّت جاهلی را در جامعه احیاء کنید من همان کاری را انجام می‌دهم که جدّ بزرگوار من، نبیّ مکرّم اسلام انجام داد؛ به دامنه‌ی کوه صفا می‌روم و آن‌جا می‌ایستم و مردم را به پیمانی دعوت می‌کنم که جدّ من مردم را به آن پیمان دعوت کرد.

پیشگیری امام حسین از سنّت حرام‌خواری بنی امیّه

آن‌ها چون این سیلی را از پیغمبر خورده بودند وقتی چنین چیزی را شنیدند ترسیدند. یک مرتبه والی مدینه گفت: یا ابا عبدالله من داشتم با شما مزاح می‌کردم. چشم پول شما را می‌پردازیم. وقتی سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) مال را قبض کردند آن‌گاه فرمودند: من این مال را به تو هدیه کردم، آن را نمی‌خواهم؛ یعنی اختلاف من با تو بر سر پول نیست بلکه اختلاف بر سر آن سنّت جاهلی است که تو می‌خواهی آن را دوباره در جامعه احیا کنی. من می‌خواهم این ماجرا واقع نشود.

Akhavan-13940728-Moharram06-ThaqalainSit (6)

احیای رسوم جاهلی توسط بنی امیّه پس از رسیدن به قدرت

شما می‌بینید که بنی امیّه در دوران رسیدن به قدرت باز در سدد احیای رسوم جاهلی خود بودند. یکی از آن رسوم این بود. شما به بحث‌های تفسیری فضلا رجوع کنید؛ آن‌ها از شراب می‌پرسیدند، از محیض می‌پرسیدند، از قمار می‌پرسیدند، کسانی که این سؤالات را می‌پرسیدند یا مستقیم از بنی امیّه بودند یا از موالی بنی امیّه بودند. چون شغل آن‌ها چنین کارهایی بود. «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحیضِ»[۳] این مربوط به دوره‌ای بود که آن‌ها در زمان جاهلیت زنان را حتّی در دوران محیض وادار به بغی می‌کردند. بعداً که در شرع مقدّس اسلام که شارع مقدّس نهی کرد آن‌ها می‌خواستند ببینند آیا راهی برای رفع این نهی وجود دارد یا خیر؟ منتها آن‌ها در سدد پیدا کردن راه حلال آن بودند تا بعداً نتیجه به کجا برسد.

«یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ»[۴] شغل آن‌ها این بود «قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ» به منزل زباله می‌رفتند که در سه منزلی مکّه واقع شده است. آن‌جا انگورهای خوبی داشت و الآن هم آن انگورها هست. انگور منزل زباله هنوز در حجاز مشهور است. این مطلب را محقّق اروپایی در کتاب حسین و ایران به طور مفصّل بیان کرده است. در همین زمینه که در منزل زباله چه خبر بوده و چطور بوده؟ بیان شده که آن‌جا انگورهای خوبی داشته است. زباله نه به معنای چیز دور انداختنی بلکه یعنی جایی که آب راکد می‌ایستد. چون این برای استحصال انگور در بعضی از فصول بسیار خوب است به همین دلیل در منزل زباله انگورهای بسیار خوبی رشد می‌یافته است. آن‌جا این انگورها را خوب می‌انداختند و وقتی شراب می‌شد به مکّه می‌آوردند و یک تجارت رایجی برای آن‌ها به وجود می‌آمد.

باز هم موضوع قمار پیش می‌آید؛ رئیس یکی از قمارخانه‌های بزرگ مکّه همین ابو سفیان بوده است. تا ‌این‌که به موضوع فحشا می‌رسد.

شأنیت بخشیدن به انسان‌ها در اسلام

در اسلام برای ‌این‌که احکام امه و عبید را تدریجاً تبدیل کند به گونه‌ای که حرّیت انسان در جامعه‌ای که آدم‌ها را چندان هم انسان نمی‌دانستند، شارع مقدّس در سدد بود با عنوان کردن یک سلسله عناوین در چنین جامعه‌ای شأنیتی به بردگان بدهد تا ‌این‌که آنان تدریجاً در نظر دیگران یک انسان معمولی به نظر بیایند؛ با این آیه‌ی مبارکه: ای مردمان ما شما را از یک زن و مرد خلق کردیم «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً»[۵] در این فضا و در این جامعه این‌ها اصلاً برای برده، برای امه و عبید شأنیتی قائل نبودند. شارع مقدّس در این فضا برای اماء احکامی را قرار داد. یکی از این احکام حکم امّ ولد است. فرمود اگر کسی با کنیزی مباشرت کرد و این مباشرت منتهی به حمل شد پس دیگر حق ندارد آن کنیز را یا بفروشد و یا ‌این‌که او را از خانه‌ی خود خارج کند مگر ‌این‌که یا آن کنیز را در راه خدا حرّه کند یا صبر کند تا این نوزاد به دنیا بیاید و بزرگ شود یا خودش مادر خود را آزاد کند یا بعد از مرگ این مرد از ارث آزاد بشود. این از احکام اماء در فقه است.

Akhavan-13940728-Moharram06-ThaqalainSit (5)

چهره‌ی پلید بنی امیّه

این‌ها هنوز در مکّه به صورت نهانی بغی می‌کردند. این کنیزان بدبخت را وادار به بغی می‌کردند. آن‌گاه برای ‌این‌که بتوانند این کار خود را ادامه بدهند این کنیز بیچاره وقتی صاحب حمل می‌شد این‌ها می‌گفتند معلوم نیست این حمل از چه کسی است؟ ما با این کنیز مباشرت نکرده‌ایم. یعنی می‌خواستند به نوعی او را لعان کنند تا ‌این‌که کار به جایی برسد که بگویند این کنیز امّ ولد نیست و بتوانند او را از این خانه به آن خانه بفرستند. می‌خواستند این کار را انجام دهند که وحی نازل شد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً»[۶] اصلاً شأن نزول این آیه‌ی شریفه این است. آن‌ها حتّی بعد از اسلام هم می‌خواستند کارهای نادرست زمان جاهلی خود را ادامه بدهند. سر حلقه‌ی این ماجرا همین طائفه‌ی خبیثه‌ی بنی امیّه بودند.

اگر شما یک وقت باور کردید که حبیب القانیان انقلابی بشوند، اگر شما باور کردید هژبر یزدانی انقلابی بشود، آن موقع می‌توان باور کرد که ابو سفیان هم مسلمان شده باشد یا معاویه هم مسلمان شده باشد. آن‌ها چنین شخصیت‌هایی داشتند.

یک موقع ابو سفیان سوار بر شتر بود. معاویه او را می‌کشید و برادر معاویه، یزید هم او را هل می‌داد. نبیّ مکرّم اسلام که «إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ»[۷] این بزرگواری که «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ»[۸] این‌قدر رعایت می‌کرد وقتی که این صحنه را دیدند فرمودند: «لَعَنَ اللَّهُ الرَّاکِبَ وَ الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ»[۹] خدا سواره را لعنت کند، خدا آن کسی که دارد او را می‌کشد لعنت و خدا لعنت کند آن کسی که آن را هل می‌دهد.

نفرت پیامبر از بنی امیّه

آن‌ها در این جامعه این‌قدر بدنام بودند با ‌این‌که نبیّ مکرّم آن‌ها را در این راه آزاد کرده بود و «أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»[۱۰] به آن‌ها فرموده بود امّا باز آن‌ها آن‌قدر بد و نادرست بودند که نبیّ مکرّم آن‌ها را این‌گونه علانیتاً لعن می‌کردند زیرا بسیار بد و فاسد بودند.

رفتار زشت مروان نسبت به نبیّ مکرم اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

‌این‌که حضرت مروان را به وزق بن وزق فرمودند یکی از بدترین اعمالی که می‌شود در نظر گرفت که کسی به نسبت رقیب خود رقیب فرضی و الّا آن‌ها کجا و نبیّ مکرّم کجا- آن‌ها هرچه تیر در ترکش داشتند انداخته بودند و آنچه که حیله و کلک بلد بودند به کار برده بودند، هرچه اقدامات که می‌توانستند در خفا انجام بدهند انجام داده بودند و هیچ کدام آن‌ها به نتیجه نرسیده بود. حالا شما ببینید یک سیاستمدار باید چقدر بدبخت باشد که در پشت سر رقیب خود بخواهد برای او شکلک در بیاورد!

Akhavan-13940728-Moharram06-ThaqalainSit (4)

یک موقع پیامبر خدا تشریف می‌بردند یک سایه به زمین افتاده بود. دیدند این سایه به صورت غیر عادی حرکت می‌کند. برگشتد دیدند مروان پشت سر ایشان می‌آید و از پیغمبر شکلک در می‌آورد! ببینید چقدر ذلیل و بدبخت شده بودند. آن‌جا نبیّ مکرّم اسلام فرمودند این آدم ملعون بن ملعون است، این آدم وزق بن وزق است. نه ‌این‌که وزق هنگام راه رفتن می‌پرد مروان هم داشت همین‌طور پشت سر رسول خدا راه می‌رفت. چه ‌این‌که راه رفتن نبیّ مکرّم اسلام یک راه رفتن پهلوانانه و موقّر و سنگین بود. می‌نویسند مثل کسی که با وقار و متانت و طمأنینه از سر بالایی به سرازیری می‌آید. این وقار، این متانت، این سنگینی به مروان سنگین آمده بود و داشت پشت سر رسول خدا ادای قورباغه و میمون در می‌آورد. روی پای خود پایین و بالا می‌پرید یعنی داشت با این عمل خود به نبیّ مکرّم اسلام تعریض می‌آمد. پیغمبری که «إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ» است فرمودند: این جانور وزق بن وزق است، این جانور ملعون بن ملعون است. بعد از ‌این‌که فرمان به هدر بودن دم او دادند و فرمودند: از مدینه برود و دیگر به ‌این‌جا برنگردد.

نگاهی گذرا به خاندان بنی امیّه

ببینید آن‌ها چه طایفه‌ای بودند که شغل آن‌ها مراکز فحشا و ربا و قمار بود و نوع فرزندان آن‌ها هم از آن مراکز فحشا به وجود آمده بود. آقایان فقها در این مورد بحث کرده‌اند که انتساب به غیر أب دادن حرمت دارد. اگر به کسی انتساب داده می‌شود که فرزند او نیست اگر این را کسی بگوید حرام است مثل ‌این‌که زید فرزند عمرو نیست. حالا اگر بگویند زید بن عمرو، این حرام است؛ در فقه به این عمل الحاق نسب می‌گویند. جناب شیخ در این مورد به طور مفصّل بحث کرده است که الحاق نصب اگر به غیر از امارات شرعیه باشد اصلاً حرام است. آن وقت آقایان بحث کردند که چرا در زیارت عاشورا، عنوان یزید بن معاویه وارد شده است؟ ‌این‌که اصلاً پسر او نبوده است.

دلیل الحاق نسب یزید به معاویه

برخی از آقایان در این مورد بحث کرده‌اند که چرا معصوم (علیه الصّلاه و السّلام) چنین فرمایشی فرموده و حال آن‌که او اصلاً فرزند او نبوده است، یا معاویه بن أبی سفیان؟ آن‌گاه فرموده‌اند این از باب شهرت غالب است نه از باب الحاق نسب. چون در آن جامعه می‌گفتند و به این عنوان مشهور شده بودند این مثل همان عمل بالغلبه است. نه ‌این‌که در آن جنبه‌ی الحاق نسب لحاظ بشود؛ یعنی برای آقایان این موضوع واضح است که اصلاً او فرزند او نیست و او هم فرزند او نیست. این‌ها فرزند مراکز فحشا بودند، این‌ها زاده‌ی مراکز بغی بودند، اصلاً معلوم نبود أب آن‌ها چه کسی بوده است؟ «لَا أبَ لَهُ» اصلاً معلوم نبوده است که پدر او چه کسی بوده است؟

پیشگویی قرآن در مورد بنی امیّه

قرآن در مورد چنین کسانی در جامعه بعد از رسیدن به قدرت می‌فرماید: «إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ»[۱۱] این در قرآن پیشگویی شد. «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ» سخن آن‌ها بر حسب ظاهر سخن زیبا و خوبی بود امّا در واقع تمام دس و تزویر. ابن عبّاس (رحمه الله علیه) آدم فاضلی بود، اگر انسان فاضل معرفت لازمه را نداشته باشد گرفتار نوعی اعوجاج می‌شود؛ این خاصیت انسان فاضل است. اگر آن معرفت لازمه را نداشته باشد به نوعی به راه انحرافی کشیده می‌شود.

ابن عبّاس به مقام علمی خود غرّه بود. برخی مواقع با امیر المؤمنین (سلام الله علیه) اختلافات کوچکی هم داشته ولو ‌این‌که نسبت به حضرت دلداده بود. اوّلین کسی که بنده در تاریخ دیدم که با ذکر علی، علی مرده همین ابن عبّاس بود امّا در عین حال گاهی هم از خود انانیّتی را بروز می‌داد.

یک موقع حضرت امیر (سلام الله علیه) در مسجد نشسته بودند. دوره‌ای بود که حضرت امیر در جامعه مورد بی‌مهری قرار گرفته بودند. ابوسفیان وارد شد گفت: یا علی، شما در منزل نشسته‌اید و بنی فلان و بنی فلان امور را به دست گرفته‌اند. دست خود را دراز کن تا من با شما بیعت کنم و زمین حجاز را پر از جمعیت کنم که همه در رکاب تو از بنی امیّه شمشیر بزنند و تو را به کرسی شایسته‌ی خودت بنشانند.

ابن عبّاس خوشحال شد که پسر عموی من به سروری رسید. حضرت فرمودند: ابوسفیان من تا به حال ندیده بودم یک نفر از بنی امیّه دغدغه‌ی دین را داشته باشد، چه اتّفاقی افتاده است که تو امروز دغدغه‌ی دین را پیدا کرده‌ای و به سراغ بنی هاشم آمده‌ای؟

وقتی حضرت این جملات را فرمودند ابوسفیان یک مرتبه جمع شد و دیگر چیزی نگفت و رفت. ابن عبّاس گفت: یا علی، این چه کاری بود؟ او که از تو چیزی نخواست. او می‌گفت: من با شما بیعت کنم تا از شما حمایت کنم. چرا شما سکوت کردید؟ چرا این‌طور جواب او را فرمودید؟ حضرت فرمودند: بیا برویم؛ و دیگر چیزی نفرمودند.

چهره‌ی بنی امیّه و پیشگویی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد آن

زمان گذشت و «حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ»[۱۲] بعد به دوم، سوم اگر زمانش به اوج خود رسید دیگر دوره‌ی عزّت امیر المؤمنین، دوره‌ی سربلندی اجتماعی؛ حضرت (سلام الله علیه) همیشه عزیز بود، همیشه سربلند بود امّا ‌این‌که برخی از جامعه نسبت به حضرت بی‌مهری می‌کردند این‌ها مرتفع شده بود و جمال دلربای امیر المؤمنین در جامعه می‌درخشید مثل درخشیدن خورشید در ظهر در وسط آسمان. در آن زمان بود که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در مسجد نشسته بودند، مردم به حضرت نهایت تفخیم و توقیر را داشتند حالا ظاهر و باطن ابوسفیان یکی شده بود «وَ مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلاً»[۱۳] یک نفر داشت او را عصاکشی می‌کرد و به مسجد آورد.

حالا دوره‌ی اقتدار بنی امیّه است و ابوسفیان هم به عنوان شاخر کفر بنی امیّه مطرح است. به مسجد وارد شد و گفت: آیا کسی از بنی هاشم در شما است؟ حضرت امیر (سلام الله علیه) در پشت ستونی بودند و اشاره کردند که کسی از من سخنی نگوید.

Akhavan-13940728-Moharram06-ThaqalainSit (3)

مردم سکوت کردند. ببینید حضرت صاحب چه موقعیتی در جامعه شده بود. ابوسفیان گفت: ای بنی امیّه من با شما خطاب دارم و خطاب من این است که نه موسی، نه عیسی، نه پیغمبر، این‌ها هیچ کدام فرستاده‌ی خدا نبودند؛ نه نبوّتی در کار است و نه وحی و نه معادی. پیامبر با سلطنت بازی کرد مثل آن بازی کردنی که موسی و عیسی با سلطنت بازی کردند. من تا توانستم با او معارضه کردم تا ‌این‌که آن بنایی که او در سدد احداث آن بود مستقی نشود امّا من حریف او نشدم، من نتوانستم و او شما را با سحر خود مقهور نمود و ما را هم زمین‌گیر ساخت. صبرکردم تا او از این عالم برود، وقتی رفت سراغ علی رفتم، خواستم با او بیعت کنم و جنگ داخلی در جامعه ایجاد کنم و مسلمان را به جان مسلمان بیندازم و این آیین نوپا را در همان بدایت خود نابود کنم امّا علی با من همراهی نکرد.

آن‌جا امیر المؤمنین به ابن عبّاس اشاره کردند که توجّه کن، این جواب سؤال تو است. بعد گفت: امّا صبر کردم، حال که امروز گوی خلافت به طایفه‌ی ما رسیده است بدانید نه وحی در کار است و نه مبدأ و نه معاد. با گوی خلافت بازی کنید آن‌گونه که اطفال با گوی بازی می‌کنند. این گوی را به هم پاس بدهید تا ‌این‌که از دست شما خارج نشود. این را گفت و از مسجد رفت.

حضرت (سلام الله علیه) به ابن عبّاس فرمودند: حالا شنیدی؟ آن روز که من سکوت کردم جهت سکوت من این بود. خود او اعتراف کرد که من تا توانستم با این بنا در افتادم و موفّق نشدم. این‌ها آن کینه‌هایی را که از پیغمبر خدا داشتند این کینه‌ها را بر سر امیر المؤمنین آوردم.

این مطلب در نسخه‌ی خطّی کتاب حقّ الیقین فیض کاشانی (رضوان الله تعالی علیه) است. در نسخه‌ی خطّی حقّ الیقین فیض (رضوان الله تعالی علیه) آن‌جا از نهج البلاغه ابن ابی الحدید روایت می‌کند. این در نسخه‌ی چاپی چهار جلدی طبع بولاق مصر ابن ابی الحدید هم نیست. مثل ‌این‌که این مطلب را آن‌جا هم انداخته‌اند. فیض در آن نسخه‌ای که داشته آن خطبه است و آن خطبه این است که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در مقام عرض محضر ذات اله: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ فَإنَّهُم أضمَروا لِرَسُولِکَ ضُروباً مِنَ الشَّرِّ وَ الغَدر»[۱۴] ای خداوندگار من از کید قریش به تو پناه می‌برم زیرا اینان یک پاره‌هایی از مکر و حیله را به نسبت رسول خدا در سینه‌ی خود گرفته بودند «وَ حُلْتَ بَیْنَهُمْ» من بین قریش و رسول خدا مانع شدم. من نگذاشتم که اینان این کینه‌ها را بر سر رسول خدا پیاده کنند «فَکَانَتِ الوَجبَهُ بِی وَ الدَّائِرَهُ عَلَی» اینک ای خداوندگار من مدار کینه و مدار بغض شده‌ام. (لطفا ادامه روایت را بررسی بفرمایید ظاهرا در این روایت نیست) «اللَّهُمَّ أَحْفَظُ حَسَناً وَ حُسَیناً مَا دُمتُ حَیّاً» خدایا تا زمانی که من زنده هستم تو حسن و حسین را نگه دار؛ یعنی نه تنها این‌ها در سدد هستند من را بکشند بلکه در سدد هستند که حسن و حسین من را هم بکشند. «اللَّهُمَّ أَحْفَظُ حَسَناً وَ حُسَیناً مَا دُمتُ حَیّاً فَإذا مِتُّ فَأنتَ الرَّقیبُ عَلَیَّ» خدایا تو خود شرّ قریش را از اینان دور کن. امیر المؤمنین در همین خطبه پیشگویی می‌کنند که این جماعت در سدد هستند که حسن و حسین من را بکشند.

ماجرای عبدالله رضیع فرزند امام حسین (علیه السّلام) در کربلا

این‌ها که در کربلا اصلاً در سدد بودند یک نفی از بنی علی نماند و خدا نخواست که چنین نشود و الّا چنین شده بود. اگر عنایات خاصّ خاصّ خاصّ خداوند متعال نبود یک نفر از بنی علی از کربلا زنده بیرون نمی‌آمد. با طفل رضیع که هیچ با طفل تازه به دنیا آمده… طبری امامی می‌نویسد وقتی که سیّد الشّهداء خواستند به سمت میدان حرکت کنند از خیام حرم صدا زدند که یا ابا عبدالله برای شما نوزادی به دنیا آمده است. -این ماجرای عبدالله رضیع است- سیّد الشّهداء سمت خیام حرم برگشتند که از این طفل شیرناخورده کام بگیرند. چطور در بین ما مرسوم است که به کام طفل تربت حسین می‌گذاریم، در اهل بیت هم مرسوم بود که این معصوم آب دهان مبارک خود را به کام طفل می‌ریخت. سیّد الشّهداء به زمین نشستند، این طفل شیرناخورده را با دامن مبارک گرفتند. آنچه زبان در کام مبارک گرداندند که مختصر آبی جمع شود که قطره‌ای به کام طفل بریزند دهان مبارک خشکیده بود.

«صَغیرُهُم مَاتَ مِنَ العَطَش                   وَ جَلدُ کَبیرِهِم مُنکَبَش»

اصلاً پوست بدن آن‌ها خشکیده شده بود. همین‌طور که آقا ابا عبدالله زبان در کام می‌گرداندند یک مرتبه تیری به گلوی این نوزاد اصابت کرد. شیرناخورده، نوزاد را به سمت خیمه‌ها بازگرداندند و حرکت کردند.

 


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


 

[۱]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۳٫

[۲]– سوره‌ی هود، آیه ۷۸٫

[۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۲۲٫

[۴]– همان، آیه ۲۱۹٫

[۵]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۳٫

[۶]– سوره‌ی نور، آیه ۳۳٫

[۷]– سوره‌ی قلم، آیه ۴٫

[۸]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۱٫

[۹]– بحار الأنوار، ج ۳۳، ص ۲۰۸٫

[۱۰]– همان، ج ۹۷، ص ۵۹٫

[۱۱]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۰۵٫

[۱۲]– نهج البلاغه، ص ۴۸٫

[۱۳]– سوره‌ی إسراء، آیه ۷۲٫

[۱۴]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۲۰، ص ۲۹۸٫