«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۲]

«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏»[۳]

صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها

هدیه به پیشگاه امیرالمؤمنین علیه أفضلُ‌ صلواهِ‌ المُصَلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

با بی‌لیاقتی به نیابت از حضرت حجّت روحی له الفداه صلواتِ حضرت زهرا سلام الله علیها را به روحِ مطهّرِ حضرت زهرا سلام الله علیها هدیه می‌کنیم و بحث را شروع می‌کنیم.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکِیَّهِ حَبیبَهِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّهِ الْهُدى وَحَلیلَهَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَهَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الأعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَ عَلى اُمِّها صَلوهً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّبِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَهِ اَفْضَلَ التَّحِیَّهِ وَالسَّلامِ .[۴]

تعجیل در فرج حضرت حجت ارواحنا فداه صلواتی هدیه بفرمایید.

مرورِ جلسه ی قبل

بحث را با یک سوال شروع کرده بودیم، که آیا حکومت‌ها تا زمانی که حضرت حجّت ارواحنا فداه تشریف بیاورند حتماً شکست می‌خورند؟ مباحثی عرض کردیم که ظاهراً اتّفاقاتی در حکومت‌ها می‌افتد که شکستِ آن‌ها قابلِ پیشگیری است.

مثلاً در حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام گرچه اتّفاقاتِ تلخی افتاد، مثلاً جمل اتّفاق افتاد، اما امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: همه چیز در مجموع خوب بود تا اینکه جنگ شما را در صفّین خسته کرد؛ یعنی حضرت واقع‌بین هستند، دشمن که بیکار نمی‌نشیند، گروه‌هایِ مختلفِ دشمن که بیکار نمی‌نشینند، امیرالمؤمنین علیه السلام هم توقّع ندارند که وقتی می‌خواهند یک حکومت را اداره کنند همه‌ی انسان‌ها شهوات و نفسِ‌شان تعطیل شده باشد، نه! می‌فرماید: در مجموع همه چیز خوب بود، تا اینکه جنگ شما را خسته کرد.

ما عرض کردیم این جنگی که خسته کرد چه شرایطی داشت، یک بخشی از آن را عرض کردیم، و عرض کردیم که یک شخصیّتی به نامِ «اشعث بن قیس کِندی» هست که این انسان یک تنه حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام را خیلی تخریب کرده است.

چرا امیرالمؤمنین علیه السلام با شناختِ نفوذ و کینه‌ی اشعث، او را از آذربایجان عزل کردند؟

و چون این سوال را چند بار از من پرسیده‌اند، بجایِ اینکه آنچه گذشت را تکرار کنم، این سوال را از یک زاویه‌ی دیگری تکرار می‌کنم، که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را از فرمانداریِ آذربایجان عزل کردند؟

از نظرِ تحلیلی ممکن است بگویند قبول نمی‌کنیم، اگر امیرالمؤمنین علیه السلام آذربایجان را به اشعث می‌دادند این همه اتّفاقِ بد نمی‌افتاد. چرا امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را عزل کردند و او هم یک انسانِ حسودِ کینه‌توزِ پُرنفوذ است که امروز بعضی از نکاتِ آن را عرض می‌کنم، او هم دیگر دشمنی را رها نکرد.

نکته اینجاست، این برایِ حکومتِ ما هم ملاک است، مصلحت‌اندیشی دو معنا دارد، یک مصلحت، مصلحتِ فردی است که این درواقع مصلحت نیست، این قبیح است؛ مثلِ این می‌ماند که به من بگویند: فلان مطلب را بگو اینقدر به تو پول می‌دهیم، چه اینکه کسی بخواهد رویِ منبر بخاطرِ پول یا منافعِ باندی و حزبی حرفی را بزند، چه یک روزنامه‌نگار پول بگیرد و یک چیز بنویسد، چه یک نفر در شبکه‌ی مجازی هشتگِ فلان و کمپینِ فلان راه بیندازد…. خُب پول می‌گیرد دیگر!

اتفاقاً قدیم‌ها می‌گفتند چرا شیخ انصاری در کتابِ مکاسب دروغ و غیبت و…. این‌ها چیست؟ مگر کسی قرار است با این‌ها تجارت کند؟ یعنی چه؟

آقا در درسِ خارجِ خودشان قبل از بحثِ صلاه، مکاسب مُحَرّمه می‌گفتند، آنجا ایشان فرمودند: بله دیگر! طرف پول می‌گیرد یک دروغی، پول می‌گیرد یک عیبی را، پول می‌گیرد یک بُهتانی بزند، اتّفاقاً کلان هم می‌گیرد، بله! این هم یک کاسبی است که کاسبیِ حرام است، جزوِ مکاسبِ مُحَرَّمه است.

این می‌شود مصلحتِ شخصی، مصلحتِ شخصی قبیح است. من بخاطرِ جیبِ خودم، بخاطرِ جیبِ برادرم یک خطایی انجام دهم.

اما آن که می‌گوییم مصلحت، مصلحت چیست؟ مصلحت یعنی من زمانی سه وظیفه‌ی شرعی دارم و باید هرسه را هم انجام دهم، باید روزه بگیرم، باید نماز بخوانم، باید نفقه‌ی زن و بچه‌ام را هم بدهم، این‌ها با یکدیگر هم تعارض ندارند، من هم کار می‌کنم، هم روزه‌ام را گرفته‌ام…

یک وقت شما نمی‌توانید همه را با یکدیگر انجام دهید. مثلاً می‌روی در یک استخر و می‌بینی پنج کودک افتاده‌اند و مدّتی هم هست که در آب هستند، هر کدام را نجات دهی، چهار نفرِ دیگر غرق شده‌اند، اگر بتوانی هر پنج نفر را نجات دهی که باید هر پنج نفر را نجات دهی، ولی یک وقت شرایط یک طوری است که نهایتاً یک یا دو نفر را می‌شود نجات داد، حالا کدام را نجات بدهم؟ اصلاً پنج نفر انسانِ بزرگ هستند و کودک نیستند، کدام را نجات دهم؟

یکی از آن‌ها در یک رشته‌ی علمی انسانِ مهمّی است، یکی از آن‌ها انسانِ مهمّی از نظر اجتماعی است، یکی پدرِ سه کودکِ صغیر است، یکی پدرِ یک فرزند است…

اگر حُکمی هم وجود دارد این است که انسان را نجات بده، دیگر در روایات که نداریم اگر فوقِ لیسانس داشت نجات بده، اگر نماز شب می‌خواند…. اینطور که نیست، جزئیات که وجود ندارد، من باید اینجا چکار کنم؟ مصلحت یعنی زمانی که شما درگیر هستید، چند واجب هست و نمی‌توانید همه‌ی آن‌ها را انجام دهید، باید أهَمّ را انجام دهی. خیلی از اوقات هم تشخیصِ موضوع به آن فردی بستگی دارد که آنجا هست.

و یا نه! چند شرّ اتّفاق می‌افتد، پلیس یک گلوله دارد و دو قاتل در حالِ فرار هستند، و به یک نفر می‌تواند تیر بزند، باید به کدام بزند؟

مصلحتی که صحیح است یعنی شما بینِ چنو واجب نمی‌توانید همه‌ی آن‌ها را انجام دهید، بینِ چند حرام نمی‌توانید همه را ترک کنید، مصلحت یعنی «أهَمُّ مَنفَعَتاً» یا «أهَمُّ شَرّاً» منفعت را جلب کن و شر را دفع کن، به این مصلحت می‌گویند.

اصلاً مصلحت می‌شود وظیفه‌ی شرعی! پس مصلحت‌اندیشی وظیفه‌ی شرعی است، ولی چه زمانی؟ زمانی که تَزاحُم می‌شود، یعنی چند واجب است که مزاحمِ یکدیگر هستند، نمی‌شود همزمان همه‌ی آن‌ها را انجام داد، چند حرام است که مزاحمِ یکدیگر هستند، نمی‌شود همه‌ی آن‌ها را رد کرد، نامِ این مصلحت است.

یک نکته بگویم؛ شاید یک زمانی رسیدیم بحث کنیم، باید توجّه کرد که اگر دربانِ آن باغی که استخر در آنجا بود بی‌احتیاطی نمی‌کرد و حواسِ او جمع بود این پنج نفر در آب نمی‌افتادند که الآن من به مشکل بیفتم که ببینم کدام را نجات دهم. یعنی معمولاً یک اشتباهاتی مقدّمه‌ی این مصلحت‌ها است.

کار به جایی می‌رسد که اگر یک اشتباهاتی رُخ ندهد، مثلاً من در حالِ نمازخواندن هستم و می‌بینم که کودک از پنجره در حالِ افتادن است، اگر قبل از من کسی مراقب بود پنجره را بسته بود و حواسِ او به این کودک بود، کار به اینجا نمی‌رسید که من انتخاب کنم نمازِ خودم را بخوانم یا کودک را نجات دهم، هم کودک نجات پیدا می‌کرد و هم من نمازِ خودم را می‌خواندم.

یعنی معمولاً مصلحت‌اندیشی‌ها که وظیفه‌ی شرعی است، زمانی اتّفاق می‌افتد که قبل از آن یا سهواً و یا عمداً کم‌کاری صورت گرفته است.

یعنی اگر جامعه‌ی اسلامی را به سمتی بُردیم که مصلحت‌اندیشی رُخ داد، در مصلحت‌اندیشی هیچ اشکالی نیست، وظیفه همان بوده است، ولی باید دید چه کسی باعث شده است این اتّفاق بیفتد. آن مقصّر کیست؟ می‌توانستند پیشگیری کنند. این را کنار بگذاریم.

حالا ما قبل از اینکه دچارِ این تَزاحُم بشویم، یک کودکی در آب است، من حق دارم بگویم: نکند من بخواهم بروم او را نجات بدهم، درگیرِ آب بشوم، بعد یک دزدی بیاید. پس کودک را رها کن بمیرد که نکند دزد بیاید؟ یعنی تا زمانی که این تَزاحُم رُخ ندهد من حق ندارم غیر از تکلیف کارِ دیگری انجام دهم، باید وظایفِ خودم را انجام دهم.

حالا ببریم رویِ مسئله‌ی آذربایجان و تصویر کنیم.

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت می‌رسند اشعث فرماندارِ آذربایجان است، او را عزل نکند که نکند بعداً مردم به حرفِ من گوش فرا ندهند، خواص نتوانند مردم را توجیه کنند، فتنه بشود و ….

اگر شما بخواهید این خوف را داشته باشید، باید کلاً قوه‌ی قضائیه‌ی و ارتشِ خودت را تعطیل کنی، همه‌ی کارهایِ خودت را کنار بگذاری! چون بالاخره هر جایی یک دردسری ایجاد می‌شود. شما به هر دانه‌درشتی که بخواهی انتقاد کنی ممکن است یک شرّی ایجاد شود. این که نشد مصلحت! گفتیم: مصلحت آنجایی است که شما درگیر می‌شوی و مجبور هستی یکی از دو شرّی که شرِّ کمتری است را بپذیری.

اگر امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را عزل نمی‌کرد، چه بهانه‌ای بود؟ شما هرچه تحقیق می‌کردید می‌دیدید هیچ بهانه‌ای نیست، اشعث ناباب است و امیرالمؤمنین علیه السلام هم او را عزل نکردند. آن وقت دیگر ما هیچ متوجّه نمی‌شدیم که باید چکار کنیم، قرار است امیرالمؤمنین علیه السلام برایِ ما راهبرد تعیین کنند، ایشان اشعث را عزل می‌کنند، اگر همان عزلِ اشعث از آذربایجان اتّفاق می‌افتاد و جامعه‌ی کوفه بهم می‌ریخت و امیرالمؤمنین علیه السلام هم نمی‌توانستند مردم را آرام کنند، آن وقت ممکن بود اشعث را ابقاء کنند، کما اینکه شبیهِ این موضوع برایِ قاضی‌القضّاتِ امیرالمؤمنین علیه السلام رُخ داد، امیرالمؤمنین علیه السلام قاضی را عزل کردند و مردم اعتراض کردند و کار بالا گرفت و حضرت دوباره او را برگرداندند. اما قبل از اینکه این اتّفاق بیفتد حضرت نمی‌توانند بی‌تفاوت باشند، آن وقت دیگر اصلاحی صورت نمی‌گیرد، کلاً هر تصمیمی بخواهید بگیرید صدایِ یک نفر درمی‌آید. پس باید بگوییم چون صدا در می‌آید ساکت!

اعتراضِ ما به قوّه‌ی قضائیّه این است که گاهی پیش از موعد هم خوفِ مصلحت‌اندیشی صورت می‌گیرد. ما طبیعی می‌دانیم دزدی که مثلاً هزار میلیارد تومان خورده است، اگر شما به او دست بزنید، او که یک نفر نیست، او خیلی جاها ریشه دارد، اگر به او دست بزنید ناگهان دلار دو هزار تومان تکان می‌خورد، اما اگر قرار باشد همه را قبل از آن رها کنید، این روشِ امیرالمؤمنین علیه السلام نیست.

بنده نمی‌خواهم بگویم امیرالمؤمنین علیه السلام مصلحت‌اندیشی نکردند، ولی ابتدا موضعِ حق را مشخص می‌کردند، لااقل مشخص شود که می‌خواستند این نفر را بگیرند …

یک آقایی که شهردارِ تهران بود گرفتند، دادگاهی و محاکمه کردند و او را به زندان انداختند، بعداً در جامعه دردسر شد، فشار آوردند و فشار آوردند، بعد اجازه ندادند محکومیّتِ او تمام شود و با حکمِ حکومتی بیرون آمد، این اشکالی ندارد، از این جهت که یک عدّه حاکمیّت را مجبور کردند مصلحت‌اندیشی کند عیب دارد، این همان چیزی است که عرض کردم یک عدّه یک کاری کردند که او مجبور شود مصلحت‌اندیشی کند، اما از این جهت که حاکمیّت می‌بیند به ضررِ جامعه است، وظیفه‌ی خود را انجام داده است، مثلاً پنج سالِ طرف دو ساله تمام شد.

اما اگر او را محاکمه نکنید اصلاً مشخص نیست این انسان مجرم هست یا نه! اصلاً حق و باطل غیر قابلِ تشخیص می‌شود، لذا امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی ناباب یا ناحق می‌بینند برخورد می‌کنند، مگر اینکه شرایط ایشان را مجبور کند که او جامِ زهر بنوشد، ولی جامعه باید آگاه باشد که چه کسی جامِ زهر داده است، یعنی باعثِ آن مصلحت کیست؟ اگر یک نفر کارِ اشتباهی انجام نمی‌داد، (یا یک جامعه یا یک جمع یا یک گروهی) نوبت به این مصلحت‌اندیشی نمی‌رسید.

پس اگر امیرالمؤمنین علیه السلام اشعث را از فرمانداریِ آذربایجان عزل می‌کردند، مردم به خیابان‌ها می‌ریختند و سر و صدا می‌کردند، دقیقاً مثلِ همان کاری که برایِ عزلِ او از ریاستِ کِنده و رَبیعه انجام دادند، ممکن بود حضرت به او فرمانداری هم بدهند، ولی دیدید که نشد.

اگر در خاطر داشته باشید عرض کرده‌ایم، در زمانِ تمامِ معصومین جز امام زمان سلام الله علیه نه قصاصِ قبل از جنایت می‌کنند و نه باطنِ افراد را فاش می‌کنند. چرا؟ چون امیرالمؤمنین علیه السلام به باطن‌ها علم داشتند، ما که به باطن‌ها علم نداریم، بنا این است که ایشان الگویِ ما باشند، لذا به همین ظاهر حکم می‌کنند.

لذا امیرالمؤمنین علیه السلام او را از آذربایجان عزل می‌کنند، با اینکه اشعث یک حیله‌گری انجام داده بود، وقتی اشعث در آذربایجان بود و هنوز حکمِ عزلِ او نیامده بود، باخبر شد که امیرالمؤمنین علیه السلام برای امام حسن علیه السلام از کسی خاستگاری انجام داده‌اند، به سراغِ طرف رفت و پیغام فرستاد فلانی! چه خبر؟ دختر داری؟ گفت: بله! اتّفاقاً علی بن ابیطالب برای فرزندش حسن از دخترِ من خاستگاری کرده است، من هم گفته‌ام اجازه بدهید مشورت کنم، اشعث گفت: من پسر دارم، مهرِ خوبی هم می‌دهم، طرف هم قبول کرد و پسرِ خود را به آن شخص داد و دختر هم که نمی‌تواند بیش از یک ازدواج انجام دهد، امام حسن علیه السلام هم از رقابت خارج شدند.

برایِ امیرالمؤمنین علیه السلام پیغام فرستاد که اگر برایِ امام حسن علیه السلام دختر می‌خواهی، دخترِ من هست، این هم برایِ اشعث خوب بود… اگر در خاطر داشته باشید یک دخترِ خود را هم به پسرِ عثمان داده بود،

خواهرِ ابوبکر را هم گرفته بود… هم اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام از این قضیّه استقبال کردند، بنده در جایی حدودِ هشت جلسه راجع به ازدواج‌ها صحبت کرده‌ام، این بحثِ ازدواج‌ها خیلی بحثِ عجیبی است…. امیرالمؤمنین علیه السلام هم از این موضوع استقبال کردند، چون اولاً آن زمان اینطور نبود که انسان یک همسر داشته باشد، ما گاهی از این موضوع که امام حسن علیه السلام در منزل غریب بودند گریه می‌کنیم، درست است! ولی ایشان فقط یک همسر نداشتند، یعنی آن زمان اینطور نبود که یک همسر داشته باشند، آن زمان اینطور نبود، نه برایِ مردها و نه برایِ زن‌ها، اگر زنی بعد از اینکه همسرِ او از دنیا می‌رفت یک سال ازدواج نمی‌کرد جامعه تعجّب می‌کرد، مثلِ بدعت محسوب می‌شد، یعنی می‌گفتند ببینید چه عیب و ایرادی دارد که ازدواج نکرده است.

تاریخ نوشته است که حضرت رباب سلام الله علیها بعد از امام حسین علیه السلام یک سال زنده بودند، چون ازدواج نکردند خیلی وفادار بودند. اصلاً این کار خلافِ قاعده بود.

امیرالمؤمنین علیه السلام برایِ اینکه اشعث را به بند بکشند و بالاخره در این قراردادها یک مناسبتی باشد، بلکه اشعث کمتر خرابکاری کند… یعنی قرار بود بُرد بُرد باشد… خیلی نکاتِ دیگر هم اینجا هست که فقط اشاره می‌کنم.

یک شُبهه‌ای در موردِ امام حسن علیه السلام است که ایشان خیلی زن طلاق می‌دادند، مثلاً سیصد زن طلاق داده است و از این حرف‌ها… وجودِ اشعث نشان می‌دهد که این شُبهه دروغ است، چون امام حسن سلام الله علیه پانزده سال این زنِ خبیث را تحمّل کردند. اوایلِ حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام ازدواج کرده است، پانزده سالِ بعد امام حسن علیه السلام با سَمِّ این اشعث شهید شدند، انسان هم که بیش از چهار زن نمی‌تواند بگیرد، چطور سیصد زن گرفته‌اند و طلاق داده‌اند؟

این از آن شُبهه‌هایی است که بنی عبّاس برایِ تخریبِ امام حسن علیه السلام ساختند که الان وقت نیست بخواهم واردِ این موضوع بشوم. خودِ این یک نکته است، آن کسانی که به مسئله‌ی مِطلاقیّتِ امام حسن علیه السلام پرداخته‌اند، به این موضوع اشاره نکرده‌اند.

اشعث خیلی موقعیّت‌سنج بود ولی وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام او را عزل کردند، سر و صدایی نشد. این‌ها را گفتیم و به اینجا رسیدیم که او آمد و فرمانده‌ی مِیمَنه‌ی سپاهِ حضرت شد و لیلَهالهَریر شد و دعوا شد و او سخنرانی کرد و حکمیّت را عَلَم کرد، وقتی حکمیّت را عَلَم کرد بخاطرِ اینکه منافعِ یَمَنی‌ها برایِ او مطرح بود، امنیّت ملّی و منافعِ ملّی را به این فروختند که طرف یَمَنی باشد. تا اینجا را عرض کردیم.

از این طرف ابوموسی اشعری… ابوموسی اشعری میانِ مردم خیلی نفوذ نداشت، چون ابوموسی جنگِ جمل و صفّین را تحریم کرد و مردم اصلاً حرفِ او را حساب نکردند، مثلِ اشعث صاحبِ نفوذ نبود، از نظرِ من ابوموسی اشعری از عَمَله‌هایِ اشعث است.

وقتی اشعث از جنگ خارج می‌شود لشکر را منهدم می‌کند، ولی وقتی ابوموسی اشعری خارج می‌شود هیچ احساسی به کسی دست نمی‌دهد، نمی‌گویم طرفدار ندارد امام قابلِ ذکر و پُر جمعیّت و جریان‌ساز نیست.

از این طرف ابوموسی و از آن طرف عمروعاص… طبیعتاً باید یک چیزی بنویسند، یک چیزی نوشتند، این را از این جهت می‌خوانم که شما ببینید امیرالمؤمنین علیه السلام در مذاکرات چه می‌کردند.

ما تازگی متوجّه شده‌ایم که همه‌ی ائمه‌ی ما امامِ مذاکره هستند، و ما از اینکه کسی واقعیّتِ ائمه علیهم السلام را بگوید اصلاً واهمه نداریم، البته آن چیزی که هست، مشکلِ ما این است که هر جریانی امامی می‌سازد که به کارهایِ خودش بیاید، امام، امام است و ما مأموم، ما باید امام را تبعیّت کنیم، نه اینکه امام را آنطوری تغییر دهیم که با کارهایِ خودمان تطبیق داشته باشد.

پیش‌مذاکره صورت گرفت، بینِ امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه قراردادِ آتش‌بس امضاء شد، قرارداد کردند، مدّتِ قرارداد محدود بود، طولِ مذاکرات هشت ماه، ماهِ صَفَر امضاء کردند و تا رمضانِ سالِ بعد فرصت است که دو حَکَم بروند بررسی کنند، با یکدیگر بحث و گفتگو انجام دهند، بعد در «دومه الجندل» که جایی بینِ شام و کوفه هست، یعنی یک جایِ بی‌طرف قرار بگذارند و با یکدیگر بنشینند و صحبت کنند و شاهد بیاورند و تحقیقات کنند و…

متن را نوشتند، عبارت را ببینید، این قسمت را قبلاً گفته‌ام، سریع رد می‌شوم، طبیعی بود بگویند بینِ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام که همه‌ی جهانِ اسلام در دستانِ او بود، و معاویه بن ابی سفیان که یک استان در اختیار داشت، این طبیعی بود. هنوز هم این متن نتیجه‌ی حکمیّت نبود، لذا امیرالمؤمنین علیه السلام کوتاه نیامدند که قسمتِ «امیرالمؤمنین» را حذف کنند، از معدود مواردی که امیرالمؤمنین علیه السلام تُند برخورد می‌کردند این بود که کسی وارد بشود و به او «امیرالمؤمنین» نگوید، حضرت برخورد می‌کردند. یعنی حضرت وظیفه دارند که از شأنِ حقوقیِ خودشان دفاع کنند، آن شأن الهی است.

منتها متأسفانه آن‌هایی که باید دفاع می‌کردند، خیلی‌ها از آن‌ها مانندِ هاشم بن مرقال و عمّار و ذوالشهادتین و… شهید شده بودند، اشعث آمد یک جسارت به امیرالمؤمنین علیه السلام کرد و گفت: «امیرالمؤمنین» را بردارید و موضوع را ادامه ندهید و خلاصه یک قرارداد نوشتند.

ما فکر می‌کنیم وقتی ما می‌خواهیم با یک کافر یا با یک دشمن قراردادی بنویسیم باید به او امتیازاتی بدهیم، نخیر! اینطور نیست. آتش‌بس بینِ امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه از نظرِ امیرالمؤمنین علیه السلام فعلاً آتش‌بس بینِ حق و باطل است، ادبیاتِ حضرت را ببینید، یعنی این نکته مهم است، کسی نمی‌گوید در جامعه‌ی اسلامی مذاکره نکنید، فرعون با حضرت موسی علیه السلام صحبت کرده است، ولی لحن مهم است. اینکه شما تا کمر در برابرِ طاغوت خم بشوی درست است؟؟؟

عباراتِ امیرالمؤمنین علیه السلام را ببینید، وقتی گفتند عبارتِ «امیرالمؤمنین» را خط بزنید، امیرالمؤمنین علیه السلام بیش از یک نصفِ روز صبر کردند، این موضوع خیلی تلخ است، اشعث گفت: پاک کنید، مثلِ اینکه خیلی دلِ تو برایِ حکومت حرص می‌زند (نستجیربالله)، حضرت فرمودند: الله اکبر! آن روز که در صلحِ حدیبیه آن‌ها گفتند ننویسید رسول الله، مثلاً بنویسید این قراردادی بینِ ابوسفیان قریش و محمد بن عبدالله است، که معروف است اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کردند و فرمودند من اینطور نمی‌نویسم، یا رسول الله! خودِ شما خط بزنید، من رویِ رسول الله خط نمی‌کشم، حضرت فرمودند: الله اکبر! همان اتّفاق افتاد.

مسلماً این برایِ عمروعاص بد بود دیگر، چون آن‌ها را به کفّارِ حدیبیّه تشبیه کردند، ابوموسی گفت: «سبحان الله، وَ مِثلُ هذا یُشَبِّهُ بِذالِک وَ نَحنُ مؤمِنون وَ اولئکَ کانوا کُفّارا» این چه مثالی است که می‌زنید؟ ما مؤمن هستیم، ما را با کفّار مثال می‌زنید؟

شیوه‌ی مذاکره با منافقین توسّطِ امیرالمؤمنین علیه السلام

متنِ «أمالی شیخ طوسی» اینطور است، حضرت فرمودند: یابنَ النّابغه، نابِغَه نامِ مادرِ عمروعاص بود، معمولاً کسی را به نامِ مادرِ او خطاب کنند، توهین است، مواردِ استثناء مانندِ عیسی بن مریم، چون مانندِ حضرت مریم سلام الله علیها و حضرت زهرا سلام الله علیها کم هستند، خیلی کم پیش می‌آید کسی را برایِ تجلیل نامِ او را با نامِ مادرش ببرند، معمولاً برایِ توهین و تخریب است، حضرت فرمودند: «یابنَ النّابغه! وَ مَتی لَم تَکُن لِلفاسِقینَ وَلیّا؟» تو از چه زمانی تا حالا عمله‌ی فُسّاق نبوده‌ای؟ «وَ لِلمُسلِمینَ عَدُوّا؟!» تو از چه زمانی تا حالا دشمنِ مسلمین نبوده‌ای؟ «وَ هَل تُشبِهَ إلّا أمّه الّتی دَفَعَت بِک» تو شبیهِ مادرت هستی، و مادرِ تو را هم همه می‌شناسند…

این دستورِ خدای متعال است، «جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ»[۵] با منافق مانندِ کفّار خشن برخورد کن! یا در جایِ دیگری درباره‌ی منافقین فرمود: «وَلیَجِدوا فیکُم غِلظَهً»[۶] با خشنونت، با غلظت، اینجا جایی نیست که شما لبخند بزنید و ادب کنید… حق ندارید، در برابرِ مؤمنین خاک باش، اما در برابرِ منافق و کافر حق ندارید، فقط شأنِ خودت نیست، شما نماینده‌ی یک قوم هستید.

حضرت فرمودند: چه اینکه من تو را به کفّار تشبیه نکنم؟ من باید تو را یا به کفّار تشبیه کنم و یا به مادرت! عمروعاص گفت: «لاجَرَم، لا یَجمَعُ بَینی وَ بینَکَ مَجلِسٌ بعد الیوم» دیگر من نمی‌آیم کنارِ تو بنشینم…

یا امیرالمؤمنین علیه السلام الگوست، یا باید در الگوهای‌مان تجدیدنظر کنیم، کتاب را نوشتند، این قراردادِ پیش‌حکمیّت است، چه کسی این وسط خیلی تلاش کرده بود؟ اشعث!

اقدامِ اشعث برایِ تخریبِ مالک اشتر و نظرِ امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به مالک اشتر

اشعث برایِ اینکه دیگر حکمیّت محکم شود، در همه‌ی شبکه‌هایِ مجازیِ آن زمان خبرِ حکمیّت منتشر شد، برایِ اینکه دیگر نشود آن را برگشت داد، «خَرَج الأشعَث بذلکَ الکِتابُ یَقرَئه علی النّاس» این متنِ تاریخِ طبری است، همه جا گفتند که با معاویه آشتی کردیم، «یَعرَضُهُ عَلَیهِم» جایگاهِ او را ببینید، قبلاً عرض کردم، وقتی به امیرالمؤمنین علیه السلام توهین کرد کسی دفاع نکرد، آنجا که گفت: اسمِ «امیرالمؤمنین» را بردار! تو خیلی حرص می‌زنی؛ یک عدّه که دلسوز بودند از این واقعه‌ی حکمیّت ناراحت بودند، بویژه بصری‌ها!

بصری‌ها مانندِ کوفه نبودند که هشت قبیله باشند، عمدتاً برایِ «بنی‌تمیم» بودند و یک قبیله! و این‌ها می‌فهمیدند که هم جنگِ پیروز شده را باخته‌ایم، هم اینکه اگر از این حکمیّت چیزی هم در بیاید به نفعِ کوفیان است، نه به نفعِ ما! لذا آن‌ها ناراحت بودند، می‌گفتند: کلاً باختیم و تمام شد! «احنف بن قیس» و دیگران از حکمیّت ناراحت بودند.

وقتی اشعث آمد و گفت: من الان برایِ شما متنِ حکمیّت را بخوانم که شما بدانید حکمیّت رُخ داده است، این‌ها تسمه‌ای که برایِ زدن به اسب بود را به پشتِ اسبِ اشعث زدند و اسبِ اشعث ترسید، مثلاً به اسبِ اشعث گفتند: یابو! اشعث ناراحت شد.

یعنی آمده بود تا بخواند حکمیّت شده و فضاسازی کند، بصری‌ها ناراحت بودند که جنگِ پیروز شده را باختیم و خیانت شد و یا نهایتاً به نفعِ کوفیان شد، به پشتِ اسبِ اشعث زدند و اسبِ اشعث ترسید و کمی جلوتر رفت و این‌ها ترسیدند، گفتند: کار خطرناک می‌شود، عبارت را ببینید: آمدند گفتند چرا این کار را کردید؟ به اشعث برخورد، بالاخره او در جامعه نفوذ دارد، بزرگانِ «بنی تمیم» آمدند و عذرخواهی کردند که به اسبِ شما جسارت شد… این‌ها غربت است، وقتی به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت شد، شما عذرخواهی نمی‌بینید، یعنی چه کسانی باید عکس‌العمل نشان می‌دادند؟ چطور به اسبِ اشعث توهین شود شما می‌توانید عکس‌العمل نشان دهید، اما به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت شد، کسی عکس‌العمل نشان نداد، این جایگاه و نفوذِ اشعث را نشان می‌دهد.

یک نفر گفت: من قبول نمی‌کنم، الآن اگر بگوییم ضدّ ولایت‌ترین شخصِ آن زمان کیست، باید بی‌درنگ بگوییم اشعث! اشعث آمد به امیرالمؤمنین علیه السلام اعتراض کرد، گفت: آقا! این مالک ضدِّ انقلاب شده است، قراردادِ حکمیّت زیرِ نظرِ شما بوده است، شما این قرارداد را امضاء کرده‌اید و مالک نمی‌پذیرد، این مالک ضدِّ انقلاب است، این ولایتی نیست… جالب است! کسی که خودش پدر جدِّ ضدِّ ولایت است اعتراض دارد که مالک اشتر ضدِّ ولایت است…

بله! امیرالمؤمنین پذیرفته‌اند، اما با چه شرایطی؟ با چه مقدّماتی؟ آن‌هایی که نپذیرند…. یعنی آن موقع به مالک اشتر چه لقبی می‌دادند؟… به امیرالمؤمنین علیه السلام گفته شد.

می‌خوانم برایِ اینکه مالک اشتر را یاد کنیم، ان شاء الله امیرالمؤمنین علیه السلام و مالک اشتر ما را فراموش نکنند.

«قِیلَ لِعَلِیٍّ بَعدَ مَا کُتِبَتِ الصَّحِیفَهُ: إِنَّ الأَشْتَر لَا یُقِرُّ بِمَا فِی الصَّحیفَه»[۷] مسلّماً سران باید مذاکرات را قبول کنند، گفتند: اشتر زیرِ بار نمی‌رود، این ولایتی نیست، «قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: وَ اَللَّهِ مَا رَضِیتُ» به خدا من هم قبول ندارم، «وَ لاَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَرْضَوْا» دوست داشتم شما هم نپذیرید، «فَإِذْ أَبَیْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَرْضَوْا فَقَدْ رَضِیتُ وَ إِذَا رَضِیتُ» مرا مجبور کردید، بعد می‌گویید زیرِ نظرِ من است؟ مالک هم ضدِّ ولایت شد! مرا مجبور کردید، «وَ إِذَا رَضِیتُ فَلاَ یَصْلُحُ اَلرُّجُوعُ بَعْدَ اَلرِّضَا» حالا که من پذیرفته‌ام، تا مادامی که در ماجرایِ حکمیّت خیانتی صورت نگیرد که نمی‌توانم آن را ابطال کنم، قرار بسته‌ایم، «وَ لاَ اَلتَّبْدِیلُ بَعْدَ اَلْإِقْرَارِ» دیگر نمی‌شود وقتی ما قرارداد بسته‌ایم، من عهدشکنی نمی‌کنم، «إِلاَّ أَنْ یُعْصَى اَللَّهُ عَزِّ وَ جَلّ وَ یُتَعَدَّى کِتَابُهُ» مگر اینکه این‌ها در حکمیّت خیانت کنند، کما اینکه خیانت شد، «فَقَاتِلُوا مَنْ تَرَکَ أَمْرَ اَللَّهِ» با کسی که مخالفِ امرِ خدا است بجنگید، بعد فرمودند: «وَ أَمَّا اَلَّذِی ذَکَرْتُمْ عَنِ اَلْأَشْتَرِ مِنْ تَرْکِهِ أَمْرِی بِخَطِّ یَدِهِ فِی اَلْکِتَابِ وَ خِلاَفِهِ مَا أَنَا عَلَیْهِ» اینکه گفتید مالک زیرِ بارِ حکمیّت نمی‌رود که تو امضاء کرده‌ای، «فَلَیْسَ مِنْ أُولَئِکَ» مالک از ضدِّ ولایت‌ها نیست، «وَ لَستُ أَخَافُهُ عَلَى ذَلِکَ» من نمی‌ترسم که مالک بخواهد با من مخالفت کند، «یا لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ اِثْنَیْنِ» کاش دو نفر از شما غیرت داشتید و مثلِ مالک می‌شدید، آمده‌اید به من می‌گویید او ضدِّ ولایت است؟ آن یک نفر است که درست می‌گوید: شما مرا مجبور کردید، بعد حضرت تنزیل فرمودند، فرمودند: «یا لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ وَاحِداً» کاش یک نفر مانندِ مالک بود.

وقتی مالک شهید شد، معاویه گفت: علی بن ابیطالب پهلوانی است که دو بازو دارد، عمّار و مالک، هر دو بریده شد. دیگر بعد از آن هم امیرالمؤمنین علیه السلام در حکومتِ خود کمر راست نکردند، این خیلی بحثِ مهمّی است، اینکه اگر امیرالمؤمنین علیه السلام عمّار و مالک را از دست بدهند نمی‌توانند کار را درست پیش ببرند.

حضرت فرمودند: ای کاش یک نفر از شماها مانندِ مالک بودید، «یَرَى فِی عَدُوِّی مَا أرَى» این خیلی مهم است، کجا مشخّص می‌شود که من خیلی ولایتی هستم؟ فرمودند: در موردِ دشمنانِ من آن چیزی که من می‌بینم می‌بیند، شما اصلاً نمی‌فهمید این اشعث دشمن است، اما او می‌بیند، شما نمی‌فهمید که معاویه دشمن است، اما او می‌بیند، از کجا مشخّص می‌شود چه کسی با انقلابِ امیرالمؤمنین علیه السلام و با ولایتِ امیرالمؤمنین علیه السلام است؟ آن‌جایی که بتواند بینِ منافقین دشمن را تشخیص بدهد، در زمینِ دشمن بازی نکند، مالک اینگونه است، «یَرَى فِی عَدُوِّی مَا أرَى» او مانندِ من دشمن را می‌شناسد، «إِذاً لَخَفَّتْ عَلَیَّ مَئُونَتُکُمْ» بعد هم خیالِ شما راحت باشد که مالک کاری خلافِ امرِ من نمی‌کند.

اشعث پس از شکستِ حکمیّت

به سمتِ مذاکرات رفتند، آن طرف هشت ماه فرصت دارند که سپاه را تجهیز کنند، این طرف هم نگران از اینکه این ابوموسی اگر خائن هم نباشد اَبلَه است، بعد درگیریِ اینکه حکمیّت کفر است یا نه، جوابِ خانواده‌هایِ شهدا را چه بدهیم…

حکمیّت شکست خورد، این را قبلاً عرض کردیم، حکمیّت که شکست خورد، خودِ ابوموسی گفت: من فریب خوردم، به عمروعاص فحش داد، عمروعاص هم در پاسخِ او فحش داد، کار به اینجا رسید که حالا باید برویم با معاویه بجنگیم، حضرت فرمودند: من زیرِ حکمیّت نمی‌زنم الّا اینکه «إِلاَّ أَنْ یُعْصَى اَللَّهُ» این‌ها به کتابِ خدا خیانت کنند.

به کتابِ خدا خیانت شد، حالا باید برویم بجنگیم، دوباره اشعث وسط آمد، حضرت فرمودند: اشعث بخاطرِ حسدِ خودش نمی‌تواند شرافتِ کسی را ببیند، می‌شود از کسانی که بخاطرِ حسد به یک جهان خیانت کردند یک دهه منبر رفت، امیرالمؤمنین برایِ اینکه از این به بعد نفوذِ اشعث را کم کنند، مدام به او خیانتی که به قومِ خود کرده بود را متذکّر می‌شوند، یعنی تو ظاهراً می‌گویی من دلسوز هستم، اگر در خطر باشی تمامِ اقوامِ خود را به کشتن می‌دهی، تو خائن هستی، اصلاً تو سابقه‌ی خیانت داری، من تو را بخاطرِ خیانتی که کرده بودی عزل کرده‌ام، ولی وقتی اولاً منافع قومی می‌شود، ثانیاً انسان‌ها نمی‌خواهند زیرِ بارِ اشتباهاتِ خودشان بروند.

خیلی راجع به توبه صحبت می‌کنند، اگر قرار است دیگر کسی توبه کند، کسی که خطایِ بزرگ کرده است، یک وقتی یک نفر خطایِ شخصی می‌کند، یک وقت یک نفر به یک ملّتی ظلم می‌کند، حکمیّت ظلم به تاریخِ اسلام بود، الآن اشعث باید قبول می‌کرد، نتوانست مقاومت کند و گفت: بله! من هم کافر شدم و به خوارج ملحق شد، بعد گفت: این علی هم کافر شده است. (برایِ اینکه یک نفر مشترک پیدا کند.)

مردمی هم که دنباله‌رویِ اشعث بودند هم باید یک چیزی می‌گفتند دیگر، آن‌ها هم می‌گفتند: بله! علی خطا کرده است. ما به اشتباه یک چیزی گفتیم، علی چرا قبول کرد؟ تو امامِ مسلمین بودی، حالا ما فشار آوردیم که آوردیم.

یک زمانی عرض کردم، امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمودند: اگر جنگِ داخلی می‌شد جانِ حسنین علیهم السلام در خطر بود، من را مجبور کردند.

من به یادِ یک مسئله می‌افتم، طرف خیانت کرده است، یا اشتباهِ خیانت‌بار کرده است، اقلِّ آن این است که باید جبرانِ اوّلیّه کند…

وقتی عمّار کشته شد حق روشن شده بود، چون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش‌گویی فرموده بودند: عمّار را گروهی که ظالم هستند و به جهنّم دعوت می‌کنند می‌کشند، وقتی عمّار کشته شد سپاهِ معاویه بهم ریخت، یکی پیشِ معاویه رفت و گفت: خدا تو را لعنت کند، من اگر الآن در قبیله‌ام بروم، زن‌هایِ این کشته‌شده‌ها با دندان‌های‌شان من را تکه تکه می‌کنند، من نمی‌توانم بروم بگویم من دوهزار و پانصد نفر از قبیله‌ام را به اسمِ دفاع از خونِ عثمان برده‌ام و بعداً مشخص شود این‌ها در راهِ کفر کشته شده‌اند. من الآن بروم به این‌ها چه بگویم؟ بروم بگویم من در تشخیص اشتباه کرده‌ام؟ می‌توانم؟ مرا تکه تکه می‌کنند، من نمی‌توانم بروم به مردمِ خودم بگویم عذرخواهی می‌کنم، چون اگر بخواهم عذرخواهی کنم قدمِ دوم این است که مرا به سختی محاکمه کنند، لذا ای معاویه! من دیگر از تین و زیتونِ بهشت ناامید هستم، برایِ میوه‌هایِ دنیا با تو همکاری می‌کنم، من نمی‌توانم بروم به مردمِ قبیله‌ام بگویم ما اشتباه کرده‌ایم، از این به بعد با تو هستم ولی می‌دانم دیگر به آخرتِ من امیدی نیست، لذا باید سهمِ دنیایِ من را بیشتر کنی، چون دیگر آخرت برایِ من تمام شده است. یعنی اعتراف به اشتباه آسان نیست، کارِ سختی است.

بعضی‌ها متأسّفانه متوجّه نمی‌شوند، از این حرف‌هایِ ذوقی که من از آن‌ها بیزار هستم می‌زنند و می‌گویند: اگر حرّ توفیق داشت در حرمِ امام حسین علیه السلام دفن شده بود، این‌ها متوجّه نمی‌شوند، آنچا چند نفر بوده است، این شوخی نیست که فرمانده مقابلِ سربازانِ خودش کفش‌هایش را به گردنش بیندازد و سرِ خود را پایین بیندازد، اقرار به توبه….

شما الآن در جامعه‌ی خودمان می‌بینید طرف اشتباهاتِ فاحش می‌کند و پدرِ جامعه‌ی اسلامی را در می‌آورد و باز هم کوتاه نمی‌آید، عملاً می‌گوید «النّار و لا العار» اگر در جهنّم بسوزم بهتر از این است که عارِ عذرخواهی در دنیا داشته باشم، زیرِ بار نمی‌روند، لذا اشعث هم نمی‌خواست زیرِ بار برود.

برایِ اشعث وجودِ خوارج مفید بود، چرا؟ چون خوارج می‌گفتند: ما کافر شدیم، معلوم می‌شد که یک جمعِ دوازده هزار نفره هستند، اشعث نیست، مسبّب اشعث است ولی یک عدّه آن وسط می‌گفتند: همه‌ی ما اشتباه کردیم و کافر شدیم، اشعث می‌دید اگر با خوارج درگیر بشویم پیکانِ اتّهام از سمتِ او به سمتِ دوازده هزار نفر می‌رود، یک وقت می‌گویند این مسجد را چه کسی آتش زده است؟ می‌گویند: یک نفر، یک وقت می‌گویند دوازده هزار نفر! مسلّماً جرم تقسیم می‌شود، لذا به نفعِ اشعث بود که خوارج زنده باشند و مردم بگویند این‌ها برایِ حکمیّت فشار آوردند و اشعث هم یکی از آن‌هاست.

لذا ابتدا اشعث با آن‌ها همراهی می‌کند، منتها اشعث نمی‌تواند بعداً با آن‌ها باشد، چون آن‌ها اهلِ عبادت بودند، چون آن‌ها می‌خواستند مقابلِ امیرالمؤمنین علیه السلام قرار بگیرند، اشعث می‌داند که نباید مقابلِ امیرالمؤمنین علیه السلام قرار بگیرد، توانِ مبارزه ندارد، مادامی که جنگِ داخلی نباشد امیرالمؤمنین علیه السلام با اشعث مدارا می‌کند، اگر پایِ جنگ بیفتد مثلِ خوارج چیزی از اشعث نمی‌ماند. اشعث هم مثلِ خوارج نیست، منافق است، سمتِ خوارج می‌رود که گناهان به گردنِ جمعِ خوارج بیفتد، بعداً بیاید و بگوید: ما که توبه کردیم! با خوارج هم نیستیم، برمی‌گردد و به شهر بازمی‌گردد. بعد به امیرالمؤمنین علیه السلام هم می‌گوید: تو هم باید توبه کنی!

لذا در جنگِ با خوارج اشعث از فرماندهان است، اما آنجا هم دست از خباثت بر نمی‌دارد، مثلاً یکی از ضربه‌هایی که…

خدا امامِ راحل را رحمت کند، امام خیلی مؤدّب بودند، اما ناگهان در برابرِ برخی از علما می‌گوید: خر مقدّسانِ احمق! مثلِ گوسفندی می‌مانند که اگر علفِ آن‌ها را از مقابلِ آن‌ها بردارید صدایِ آن‌ها درمی‌آید.

مثلاً شما وسطِ جنگ که نیروها در خطِّ مقدّم هستند بگویی: چه کسی می‌خواهد جوابِ این خون‌ها را بدهد؟ یعنی شما در رزمنده‌ها تردید ایجاد کنید، این منجر به شکست می‌شود…. لذا اینطور جاها خیلی تند برخورد می‌کنند.

یکی از بزرگان که من نمی‌توانم نامِ او را ببرم، یکی از این جمله‌ها گفته بود، امام ابتدایِ انقلاب به او خانه‌ای داده بودند، جمله‌ی کوچکی در این حد گفته بود که مثلاً جوابِ این خون‌ها را چه کسی می‌خواهد بدهد؟ امام فرموده بودند: شبانه اثاثِ او را به خیابان بریزید. اگر میدان را باز بگذارید ناگهان اشعث می‌شود. زمانی که بیرون از مرزها در حالِ جنگ با صدّام هستیم بخواهیم در قم هم بجنگیم؟

یکی از جریان‌هایِ اصلی که امیرالمؤمنین علیه السلام را زمین زد، دیندارانِ محکمی بودند که با امیرالمؤمنین علیه السلام همراهی نمی‌کردند. خوارج اینگونه بودند، می‌گفتند: علی و معاویه کافر شدند، نمی‌فهمیدند امیرالمؤمنین علیه السلام کجاست و معاویه کجا! ای بی‌انصاف، چقدر فاصله بینِ این دو هست؟ ما از این‌ها در هیئات زیاد داریم، یک جمله از یکی شنیده است که آن طرف سوادی هم ندارد، ناگهان یک جمع شهید مطهری رحمه الله علیه را لعنت می‌کنند. در همین تهرانِ خودمان، در همین قمِ خودمان، الحمدلله ابله کم نیست، تحمّلِ شنیدن هم ندارند، سریع می‌گویند باید رفت در مادرِ طرف تحقیق کرد.

الآن ما دچارِ یک بدبختی شده‌ایم، ما الآن هیئتیِ فحّاش داریم، این دردمان را به چه کسی برویم بگوییم؟

این‌ها خیلی به امیرالمؤمنین علیه السلام آسیب زدند، یکی از کسانی که این کار را با امیرالمؤمنین علیه السلام می‌کرد و کارِ او ایجادِ تردید بود این اشعث بود.

مردم شبهه کردند که شما می‌گویید حکمیّت زوری است، این خوارج گفتند از حکمیّت خارج شو، برویم با معاویه بجنگیم، شما می‌گویید: نه! صبر کنید، ما خلافِ قراری که بسته‌ایم عمل نمی‌کنیم… حضرت این کار را کردند دیگر، هشت ماه را تحمّل کردند، خوارج فشار می‌آوردند که اگر تو قبول نداری، معاویه در حالِ تقویّتِ نیروهایِ نظامیِ خود است، بیایید برویم و بجنگیم. حضرت می‌فرمودند: نه! مذاکرات مدّت دارد و باید در رمضان بنشینند و نتیجه اعلام کنند، اگر خیانت کردند، بعد! خوارج می‌گفتند: پس تو هم طرفدارِ حکمیّت هستی و تو هم کافری!

امیرالمؤمنین علیه السلام در حالِ توضیح دادن رویِ منبر بودند، این صحبتِ حضرت در نهج البلاغه آمده است، امیرالمؤمنینی که وقتی ابولؤلؤ عمر را ترور کرد، عمر گفت: سگ را بگیرید که من را کُشت، یعنی فحش داد، اما وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی ضربت خوردند به ابن ملجم فرمود: «یا اَخاه مُراد» ای برادرِ مرادی! چه ظلمی از من دیده بودی؟ ادب را ببینید!

اما امیرالمؤمنین علیه السلام سرِ جایی که باید تند صحبت کنند هم تند صحبت می‌کنند، با قاتلِ خودش که شخصی قاتلِ اوست «برادرم» می‌گوید، به امام حسن علیه السلام فرمودند: از همان غذایی که می‌خوری به او بده! بسترِ خوابِ او مانندِ بسترِ خوابِ خودت باشد، فرمود: «یا اَخاه مُراد» ای برادرِ مرادی! چه ظلمی از من دیده بودی؟ بعد فرمودند: من از پولِ خودم به تو ایثار نکرده بودم؟ یعنی تو یک وقتی آمده‌ای و از من کمک هم گرفته‌ای، تفاوتِ رفتارِ امیرالمؤمنین علیه السلام و خلیفه‌ی دوم را ببینید…

اما اینجا که حضرت در حالِ صحبت بودند، یکی گفت: آقا! ببخشید در موردِ حکومتِ شما شبهه شده است که اگر شما برایِ حکمیّت مجبور شدید، چرا وقتی خوارج می‌گفتند برویم با این‌ها بجنگیم، صبر کردید؟

اشعث اینجا نشسته بود، نفاقِ او این است که گفت: یا امیرالمؤمنین! (یعنی اقرار می‌کنم که تو حاکم هستی) این به ضررِ تو بود، خیلی استدلالِ زشتی بود!….

شما فضایِ مسجد را ببینید، الآن یکی در جمع بگوید: حاج آقا اول دو صفحه مطالعه کن و بعد بیا اینجا صحبت کن! متوجّه می‌شوید چه می‌شود دیگر! فضا را مجسّم کنید…

آن‌هایی که باید بلند می‌شدند و دهانِ اشعث را پاره می‌کردند شهید شده بودند، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: تو اصلاً چه می‌فهمی که چه چیزی به ضرر است و چه چیزی به نفع است؟ «عَلَیْکَ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ لَعْنَهُ اللَّاعِنِینَ» مظلومیت آنجایی است که امام مجبور شوند خودشان از خودشان دفاع کنند…

شما ببینید به اسبِ اشعث زدند، از ترسِ طرفدارانِ او عذرخواهی کردند، اینجا هیچ کس دفاع نکرد، بلکه خودشان دفاع کردند. اوایلِ حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام کسی شبیهِ این کار را انجام داد، مالک و دیگران به دنبالِ او دویدند و بیرون بر سرِ او ریختند و زدند که چرا به حاکمِ مسلمین جسارت کرده‌ای؟ اما الان دیگر کسی نیست… «عَلَیْکَ لَعْنَهُ اللَّهِ وَ لَعْنَهُ اللَّاعِنِینَ مُنَافِقُ ابْنُ کَافِرٍ» حضرت اینجا تصریح کردند که اشعث منافق است، ای کافرزاده! حضرت خیلی تند با او برخورد کردند، چرا تند برخورد کردند؟ چون می‌خواست حق و باطلی که امیرالمؤمنین علیه السلام قصدِ تشریحِ آن را داشتند را مخدوش کند، او را ساکت نکردند، خیلی به اشعث برخورد، جلسه که تمام شد نزدِ امیرالمؤمنین علیه السلام رفت، چند نفر بیشتر نبودند، به حضرت گفت: همان کاری که با عثمان کردیم، با تو هم خواهیم کرد، یعنی حضرت را تهدید کرد.

حضرت فرمودند: او را بگیرید و اعدام کنید… اینجا دیگر نفاقِ او آشکار شده است، در حکمیّت خیانت کرده، قصدِ کشتنِ حاکمِ مسلمین را دارد… سرانِ قبیله آمدند و گفتند: آقا! حالا یک چیزی گفت… حضرت فرمودند: رهایش کنید.

مظلومیّتِ امیرالمؤمنین علیه السلام

اگر امیرالمؤمنین علیه السلام در جامعه‌ای حکومت کند و مردم به او همراهی نکنند اینطور می‌شود…

چقدر مظلومانه… وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدند، فرمودند: یا رسول الله! این امّتِ تو با من چه کرد! پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آن‌ها را نفرین کن! امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: خدایا! بدتر از من را بر این‌ها مسلّط کن… همه‌ی عالم بدتر از امیرالمؤمنین علیه السلام هستند، پس این بدتر از من یعنی چه؟ یعنی من را از این‌ها بگیر. این نفرینِ امیرالمؤمنین علیه السلام است.

فرمودند: خدایا! بدتر از من را بر این‌ها مسلّط کن. هر کسی جایِ امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید می‌شود بدتر از امیرالمؤمنین علیه السلام دیگر، نفرمودند: خدایا یک رذلِ پست را بر این‌ها مسلّط کن، «امام أبُ الشَّفیق» دلِ او نیامد، فرمودند: خدایا بدتر از من را… یعنی من را از این‌ها بگیر، بهتر از این‌ها را هم نصیبِ من کن! از دستِ آن‌ها خسته شده‌ام…

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام

امشب می‌خواهیم به یک باب الحوائج متوسّل بشویم، هنوز از این شبِ قدر فاصله نگرفتیم.

در کربلا رفتارِ سیّدالشّهداء علیه السلام حیرت‌انگیز است، حضرت با هر شهید یک طور برخورد کردند…

می‌گویند وقتی فرزندانِ زینب کبری سلام الله علیها را شهید کردند…. این در تاریخ نیست، اما چون ما مادرِ شهدا را دیده‌ایم می‌گوییم این اصلاً چیزی نیست، وقتی فرزندانِ ایشان شهید شدند، اصلاً نیامدند به رویِ امام حسین علیه السلام بیاورد.

این در تاریخ نیست، منتها این کار چیزی نیست، مادرِ شهدا اینطوری هستند، مقامِ حضرت زینب سلام الله علیها که أجلّ است.

یک مادرِ شهید نزدِ مرحوم امام رحمه الله تعالی علیه رفتند، برایِ اینکه امام فرزندانِ او را دعا کنند قابِ عکسُ آن‌ها را نشان دادند، گفتند: مثلاً این پسرِ اولِ من بود که بیست و چهار سال سن داشت، امام فرمودند: رحمه الله علیه… بعد یک قابِ دیگر نشان دادند و مثلاً گفته بود: این پسرِ دومِ من بود که بیست و یک سال داشت، یک قابِ دیگر، این نوزده سال سن داشت، وقتی می‌خواست قابِ چهارم را نشان دهد امام گریه کرده بودند و عکس‌ها را جمع کرده بود.

گفته بود: این‌ها رفته‌اند کشته شده‌اند که تو گریه نکنی، می‌خواستم برایِ آن‌ها دعا کنی!

مادرِ شهدا اینطور هستند، اصلاً به رو نمی‌آورند، من در خاطر دارم که در اقوامِ خودمان وقتی به یک پدرِ شهید خبرِ شهادت دادند در سجده افتاد و از سجده بلند نمی‌شد، می‌گفت: خدایا! چه لطفی به ما کرده‌ای، ما فکر نمی‌کردیم یک روزی که یک پسرمان را در راهِ دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام بدهم و داغدار بشوم و در قیامت بگویم به ما هم یک نگاه کنید…

امام حسین علیه السلام در کربلا فرمودند: خدایا! «حَسَنُ البَلاء» لطف کردی! من را در این صحنه آوردی، منّت گذاشتی، یا آن بزرگوار فرمودند: «اللّهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هَذَا القَلِیل» قابلی نداشت، به ما لطف کردی، ادبشان اینطور است.

حضرت در کربلا با هر کس یک طور برخورد کرده است، بنایِ آن‌ها بر این است که وقتی لحظه‌ای داغ می‌دیدند، آن را به رویِ خدا نیاورند، به رویِ یکدیگر نیاورند، می‌گویند حضرت زینب سلام الله علیها بیرون نیامدند.

امشب متوسِّل به یک آقازاده‌ای هستیم که وقتی تیر به گلویِ مبارکِ او اصابت کرد، وقتی خون را به آسمان پاچیدند، بالا را نگاه کردند، فرمودند: خدایا! چون تو نگاه می‌کنی برایم آسان است، به ما صبر عطاء کن!

صبر عطاء کن یعنی چه؟ یعنی با همه‌ی وجود سوختم، توفیق بده تحمّل کنیم، من این عبارتِ حضرت را هیچ کجا در کربلا ندیده‌ام، «هَوَّنا عَلَیَّ ذَلِک» چون تو نگاه می‌کنی برایم آسان است، این نشان از این است که داغ سنگین است…

امیرالمؤمنین علیه السلام بالایِ بدنِ حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها فرمودند: خدایا! چون تو نگاه می‌کنی برایِ من آسان است و صبر می‌کنم، «قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی»[۸] یا رسول الله برایِ من صبر بخواه….

این حکایت می‌کند که خیلی جگرِ او را سوزانده‌اند که اینطور می‌فرماید، لحظاتِ آخرِ عمرِ شریفِ او بود…

من اهلِ اینکه تشرّف و این‌ها نقل کنم نیستم، ولی بزرگان به این جمله که من چند شب تکرار کرده‌ام عنایت داشته‌اند، وقتی تنها شد، اصلاً نمی‌توانید تصوّر کنید یک عدّه ناموسِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با یک مَرد، در برابرِ سی هزار یاغیِ وحشیِ بی‌ادب…

همان صبحِ عاشورا وقتی تیراندازیِ عمومی کردند، تیر به خیمه‌ی بعضی از زن‌ها خورد، لرزه به تنِ بعضی از انصارِ امام افتاد، این‌ها گفتند: مگر می‌شود این‌ها بخواهند تا این اندازه بی‌شرمی کنند؟ ولی امام علم دارد، لحظاتِ آخر که تنها شد، «فَلَمَّا صَارَ الحُسَین فَرداً وَحیداً» تنها شد.. «نَظَرَ یَمینً وَ شِمالا» نگاه کرد و دید یکی یکی افتادند، هیچ کس نمانده است، فرمودند: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟» صدایِ هلهله از آن طرف بلند شد، تنها شده، از این طرف غیرتِ زن‌ها قبول نکرد، «ارتفعت اصوات النساء بالبکاء» جگرِ این‌ها برایِ امام حسین علیه السلام سوخت، حضرت در میدان تنها هستند و صدایِ بانوان بلند شد، حضرت به سمتِ خیمه‌ها برگشتند و با این‌ها صحبت کردند، سیّدالشّهداء علیه السلام یک جمله‌ای گفتند که من را بیچاره کرده است، فرمودند: «إستَعِدّوا لِلبَلاء» خودتان را برایِ بلا آماده کنید، ان شاء الله خدا حافظِ شماست، صدایِ گریه بلند شد، فرمودند: «ایتینی بِوَلَدِیَ الصَّغیر حتی أودّعه» این آقازاده را آوردند، نَقل‌ها مختلف است، من یکی ازر آن‌ها را عرض می‌کنم، در مناقبِ إبن شهر آشوب می‌گوید: یک بچه‌ی سه چهار ساله‌ای آمد و در دامانِ امام نشستند «یَبکی مِنَ العَطَش» از عطش ضَجّه می‌زد که او را شهید کردند، نَقل مختلف است، یک نَقل می‌گوید: همان روز یک طفل به دنیا آمد، ممکن است این‌ها متعدّد باشد، یکی هم این است، فرمود: پسرم را بدهید می‌خواهم با او وداع کنم، این‌ها سِرّ دارد، هر کَس می‌خواست به میدان برود می‌آمد با امام حسین علیه السلام وداع می‌کرد، ما به این باب الحوائج متوسّل هستیم، سیّدالشّهداء علیه السلام که می‌خواستند به میدان بروند با او وداع کرد، این آقازاده را به دستِ حضرت دادند، نَقل اینجا مختلف است، من نَقلِ إبنِ‌جوزی را می‌گویم:

به صورتِ این آقازاده نگاه کرد، اگر خدای نکرده عطش از حد بگذرد دیگر آب بدهند یا ندهند خیلی فرق نمی‌کند، چه بلایی به سرِ او آوردند… غیرت‌الله به وسطِ میدان رفتند، فرمودند: «إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الرَّضیع» نگذاشتند فرمایشِ آقا تمام شود، دیدند طفل دست و پا می‌زند، خونِ او را به آسمان ریخت، اینجا فرمودند: «هَوَّنا عَلَیَّ ذَلِک» خدایا! چون تو می‌بینی برایِ من آسان است.


پی نوشت:

[۱] سوره ی مبارکه ی غافر، آیه ی ۴۴

[۲] سوره ی مبارکه ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۳] صحیفه ی سجّادیه، صفحه ۹۸

[۴] مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج‏۱، ص ۴۰۱

[۵] سوره مبارکه تحریم، آیه ۹ (یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ)

[۶] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۳ (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلونَکُم مِنَ الکُفّارِ وَلیَجِدوا فیکُم غِلظَهً ۚ وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقینَ)

[۷] تاریخ طبری، جلد ۵، صفحه ۵۴ (وَ اَللَّهِ مَا رَضِیتُ وَ لاَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَرْضَوْا فَإِذْ أَبَیْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَرْضَوْا فَقَدْ رَضِیتُ وَ إِذَا رَضِیتُ فَلاَ یَصْلُحُ اَلرُّجُوعُ بَعْدَ اَلرِّضَا وَ لاَ اَلتَّبْدِیلُ بَعْدَ اَلْإِقْرَارِ إِلاَّ أَنْ یُعْصَى اَللَّهُ بِنَقْضِ اَلْعَهْدِ وَ یُتَعَدَّى کِتَابُهُ بِحَلِّ اَلْعَقْدِ فَقَاتِلُوا حِینَئِذٍ مَنْ تَرَکَ أَمْرَ اَللَّهِ وَ أَمَّا اَلَّذِی ذَکَرْتُمْ عَنِ اَلْأَشْتَرِ مِنْ تَرْکِهِ أَمْرِی بِخَطِّ یَدِهِ فِی اَلْکِتَابِ وَ خِلاَفِهِ مَا أَنَا عَلَیْهِ فَلَیْسَ مِنْ أُولَئِکَ وَ لاَ أَخَافُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ اِثْنَیْنِ بَلْ لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ وَاحِداً یَرَى فِی عَدُوِّکُمْ مَا یَرَى إِذاً لَخَفَّتْ عَلَیَّ مَئُونَتُکُمْ وَ رَجَوْتُ أَنْ یَسْتَقِیمَ لِی بَعْضُ أَوَدِکُمْ وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَمَّا أَتَیْتُمْ فَعَصَیْتُمُونِی فَکُنْتُ أَنَا وَ أَنْتُمْ کَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِنَ: وَ هَلْ أَنَا إِلاَّ مِنْ غَزِیَّهَ إِنْ غَوَتْغَ     وَیْتُ وَ إِنْ تَرْشُدْ غَزِیَّهُ أَرْشُدْ)

[۸] أمالی، شیخ طوسی، صفحه: ۱۱۰-۱۰۹