«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

عرایض این هفته و هفته‌های اخیر، بیشتر حول سال‌های پایانی حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌گشت و تفاوت نگاه امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام به حکومت با دیگران. خطبه‌ای در نهج البلاغه آمده است که فراموش کردم نگاه کنم شماره‌ی خطبه در چاپ‌های مختلف چند است ولی در یکی دو مورد از نسخه‌ها ۱۸۲ است. یکی از تلخ‌ترین خطبه‌های نهج البلاغه از جهت مظلومیت امیر المؤمنین سلام الله علیه و یک از راهبردی‌ترین سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام برای تفاوت نگاه حکومت است.

البتّه قبل از این‌که بحث را شروع کنم، عرض می‌کنم که ما این یک سال که توفیق داشتیم در حاشیه‌ی سفره‌ی کریمانه‌ی امیر المؤمنین صلوات الله علیه نشستیم، بد نیست چند جلسه تنوّع ایجاد کنم و از دعا و جلسه استفاده کنیم تا برای فصل بعدی بحث خدمت شما برسیم.

خطبه‌ی ۱۸۲ در اوج فشار بر حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه صادر شده است. در آن روزهایی که حکومت امیر المؤمنین سلام الله علیه از آن گستره‌ی عظیم خود افتاده و به یک کوفه تبدیل شده است؛ یعنی کشور سقوط‌کرده. این جملات امیر المؤمنین علیه السّلام کاملاً تفاوت نگاه حضرت با دیگران را نشان می‌دهد.

اثرات بی‌جنبه بودن انسان مسئول بر جامعه

الآن مردم آن‌طور که ما می‌بینیم برای تاج و تخت و جیفه‌ی دنیا، آن کسی که مسئول است خیلی از اوقات از مسئولیت خود استفاده می‌کند و آن کسی که مسئولیت ندارد، به اندازه‌ای که می‌تواند (استفاده می‌کند). گاهی یک راننده‌ی اتوبوس ممکن است با عرض ادب و احترام به همه‌ی راننده‌ها- یک وقت دیدم در یک اتوبوس راننده‌ی اتوبوس چنان با تبختر با مردم حرف می‌زد، به ذهنم رسید این بنده‌ی خدا فعلاً فرمان اتوبوس را در دست دارد اگر فرمان اداره‌ی ۲۰ نفر آدم را در دست داشت چه کار می‌کرد؟! و اگر این شخص با این تفرعن، بالاتر می‌رفت چه می‌شد؟! و دیدم بعضی از مسئولین ما حق دارند که از فرعون هم فرعون‌تر هستند. حق دارند، برای این‌که اگر با آن نگاه به آن بالا برسد که می‌تواند حرف بزند، می‌تواند خیلی حرف‌ها را بزند. خودش را گم می‌کند. واقعاً این یک مسئله است که چه می‌شود که مسئول ما که طبق قوانین بالا می‌آید و بعداً یک مرتبه به حکومت می‌رسد و تغییر رفتار می‌دهد، خودشان را مصلح کل می‌بینند، در جایگاه مصلح کل می‌نشینند، همه هیچ چیزی نمی‌فهمند و فقط او می‌فهمد، راجع به همه چیز اظهار نظر می‌کنند، حدّاکثر در یک رشته شائبه و شبهه نباشد، اگر تقلّبی صورت نگرفته باشد، اگر درست درس خوانده باشد در یک رشته توان دارد امّا در صد رشته اظهار نظر می‌کند. بعضی از آن‌ها آن‌قدر در رشته‌ی ما اظهار نظر می‌کنند که اخیراً گاهی وقتی خبرگزاری‌های می‌خواهند از من مصاحبه بگیرند می‌گویم: چه کسی این حرف را زده است؟ اگر فلان شخص گفته است اصلاً ارزش جواب دادن را ندارد، اگر یک آدم حسابی حرف زده باشد بگویید من جواب او را بدهم. وقتی در همه‌ی مسائل ورود پیدا می‌کند و حرف می‌زند، این برای تغییر و تفاوت در نگاه است.

شرایط انتظار برای امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف

حکومت برای امیر المؤمنین صلوات الله علیه هیچ اصالتی ندارد. ما در جلسه‌ی مطلبی را بیان کردیم که یک جمله می‌خواهم به آن عرض کنم و بعد وارد خطبه بشوم و آن هم این است که عرض کردم: اگر ما نه الآن که انصافاً اگر بخواهیم بشماریم نقاط قوّت در حکومت داریم، تا حدّی استقلال داریم که کمتر کشوری دارد، آزادی هم تا حدّی داریم که کمتر کشوری دارد. بالاخره بنده معمولاً از ارکان حکومت یک چیزی می‌گویم. تا به حال کسی زبان ما را نبریده است. ظاهراً بنا بر این نیست که خیلی زبان ببرند! بالاخره آدم باید انصاف داشته باشد. حالا یا نمی‌توانند، یا نمی‌شود یا نمی‌خواهند. اوضاع نسبت به قبل از انقلاب خیلی فرق کرده است. اگر کسی بخواهد انقلاب را با قبل از آن مقایسه کند خیلی ظلم عظیمی است که انسان نمی‌تواند جواب پس بدهد. آدم از خون این شهدا خجالت می‌کشد. امّا به نسبت آرمان و توقّعی که داریم آن‌قدر فاصله‌ی ما زیاد است برای همین است که گله می‌کنیم. و عرض کردم نه الآن که احساس می‌کنیم که در بعضی از عرصه‌ها موفّق نیستیم که آن عرصه‌ها حتّی اگر یک یا دو عرصه باشند خیلی زیاد هستند، مثل تبعیض و فساد و ظلم و بی‌عدالتی و… این روحیه‌ی تبختری، فقط متعلّق به یک مسئول نیست، ممکن است یک طلبه به جایی برسد و این‌گونه عمل کند. عرض کردم اگر ما خیلی موفّق بودیم… مطلبی که می‌خواهم عرض کنم خدا می‌داند اگر کسی یک سال برود جایی بنشیند و این جمله‌ای که من الآن دارم می‌گویم را کسی باور کند، من حقّ دعای ندبه را به جا آورده‌ام. اگر خود من باور داشته باشم و بتوانم به شما القاء کنم که آن را باور کنید. اگر ما به همه‌ی آرمان‌های خود در حکومت جمهوری اسلامی رسیده بودیم، آن وقت باید ضجّه می‌زدیم: «أینَ بَقیّهُ الله؟» اصلاً نباید کسی تصوّر کند که مسیر جمهوری اسلامی می‌تواند جایگزین وجود مبارک امام زمان عجّل الله فرجه باشد. نه این‌که الآن گرفتار هستیم چون ظلم می‌بینیم، تبعیض می‌بینیم، فساد می‌بینیم، بی‌عدالتی می‌بینیم بگوییم: «أینَ بَقیّهُ الله؟»، ابداً. «أینَ بَقیّهُ الله» برای وقتی است که به همه‌ی آرمان‌های امام و رهبری به نتیجه رسیده باشد، آن‌جا باید فریاد «أینَ بَقیّهُ الله» سر داد. اگر من نمی‌فهمم به خاطر این است که صورت ذهنی از وجود امام زمان سلام الله علیه ندارم و آن حکومت جهانی و نهایی است. چون نمی‌دانم چیست فکر می‌کنم همین که او بیاید، رفاه برای من ایجاد می‌شود، ظلم‌ها برطرف می‌شود و همه چیز خوب می‌شود. چون افق دید من محدود است لذا من گاهی راجع به امام زمان سلام الله علیه بحث می‌کنم بعضی افراد تصوّر می‌کنند من مثلاً می‌گویم حکومت را رها کنیم و آن‌طور که بعضی‌ها فکر می‌کنند برویم به امام زمان سلام الله علیه… بله، هر دو باید باشد. ما وظیفه داریم به سمتی برویم که اگر مهدی فاطمه سلام الله علیهما تشریف آورد، یک مقدار، یک قدم به سمت هم سنخ شدن با او رفته باشیم. نمی‌شود من امروز ظلم ببینم و آرام و قرار داشته باشم و بخواهم آن عدل کل بیاید، نمی‌شود من با جهل مبارزه نکنم و بخواهم آن علم کل بیاید. خنده‌دار است امروز کسی قدمی در مسیر اهداف امام زمان عجّل الله فرجه بر ندارد و بگوید او بیاید و همه چیز را درست کند. این به تمسخر شبیه‌تر است تا به نظریه اگر بگوییم بنشینیم تا صاحبش بیاید. از سوی دیگر اگر کسی تصوّر کند قدمی برداشته این قدم، جایگزین کاری است که امام زمان سلام الله علیه می‌خواهند بردارد، این هم اوج بیچارگی است. إن‌شاءالله خدا روزی ما کند که امام زمان عجّل الله فرجه را به اندازه‌ی فهم خود بفهمیم که او چه کسی است، ما که نمی‌فهمیمبرای این جمله بلا نسبت را نگفتم، هر چه بدی و بیچارگی و افتضاح است از من است، شأن شما اجل است امّا این «نمی‌فهمیم» را با خیال راحت می‌گویم چون فهم احدی در این عالم به مقام معرفت حضرت حجّت سلام الله علیه نمی‌رسد لذا این‌جا نمی‌گویم بلا نسبت شما. کسی نمی‌تواند ایشان را بشناسد.

اگر امیر المؤمنین سلام الله علیه در اوج اقتدار حکومت می‌کرد باز هم اگر از او می‌پرسیدید می‌فرمود: «أینَ بَقیّهُ الله؟». این‌که امام معصوم دست بر سر خود می‌گذارد و می‌گوید: «أینَ بَقیّهُ الله؟» برای این نیست که وقتی چند مورد ظلم برطرف شد به وجود امام زمان سلام الله علیه نیازی نیست. ما اصلاً صورت ذهنی نداریم که اگر او بیاید چه می‌شود. ما اصلاً صورت ذهنی نداریم که اگر او بیاید چه می‌شود. یک چیزهایی به ما گفته‌اند. مردم از حالت جوزدگی به حالت استقرار می‌رسند، این جوزدگی همیشه بد هم نیست، یک دوره مثل دوره‌ی اربعین که جوّی می‌افتد و یک عدّه به هم کمک می‌کنند و بسیار هم خوب است ولی جو است. فردای آن روز، خیلی از همان‌ها به هم ظلم می‌کنند، پول هم را نمی‌دهند، کرایه‌ها را دو برابر می‌گیرند، خوب است آن چند روز کمی دست‌شان در جیب هم است ولی این در مجموع، جوزدگی است، تربیت نیست. از این‌که نباشد خیلی بهتر است، قابل قیاس با نبودن آن نیست ولی فاصله دارد با آن تربیتی که امام زمان سلام الله علیه تشریف بیاورند و تربیت کنند. من که بی‌لیاقت هستم ولی او بیاید و سعه‌ی وجودی من را تربیت کند. لذا روح همه‌ی عدالتخواهی‌ها و آرمان‌خواهی‌ها برای این است که اگر کسی امروز نسبت به هر اشکالی در کشور یا در جهان ساکت است، اگر می‌شنود یک آدم مظلومی، نه مسلمانی، نه شیعه‌ای، نه محبّ امیر المؤمنین صلوات الله علیه که خونش به ناحق در دنیا ریخته می‌شود، امکان ندارد کسی از زمره‌ی کسانی باشد که جزء یاران امام زمان سلام الله علیه باشد الّا به این‌که وقتی ظلم می‌بیند، به همه‌ی منشأ ظلم روز اوّل لعنت می‌فرستد و این ظلم‌ها را اذناب ظلم آن روز اوّل می‌بیند و امکان ندارد بخواهد قدمی بردارد الّا به این‌که خودش ظلم‌ستیز باشد.

اوّلین واکنش عمومی امیر المؤمنین صلوات الله علیه در قبال اشغال شهرها و تعرض به نوامیس

امیر المؤمنین صلوات الله علیه در لحظاتی که خبر می‌رسد که شهرها یک به یک اشغال شده‌اند، توقّع دارید حضرت در این سخنرانی اضطراری چه بفرماید؟ سخنرانی اضطراری. فلان شخص سقوط کرد، فلان شخص سقوط کرد، نوامیس مسلمین را بردند و فروختند. بعضی از اصحاب پیغمبر صلوات الله علیه و آله دعا می‌کردند این روزی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پیشگویی فرموده بود را نبینند، این ذلّت را که ناموس مسلمان را ببرند در بازار برده‌فروشان و آن‌ها را بفروشند. مردان نامحرم دست به بدن زن مسلمان بزنند و ببینند چند می‌ارزد! و این اتّفاق افتاد.

آمدند به امیر المؤمنین صلوات الله علیه خبر دادند. یکی از اصحاب امیر المؤمنین سلام الله علیه می‌گوید: «خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ علیهِ السَّلام بِالْکُوفَهِ»[۴] وقتی که می‌خواست حضرت این سخنرانی را در کوفه بیان کند، «وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَهٍ» روی سنگی ایستاده بود. خیلی فاصله است بین نگاه بیشتر مسئولان ما و امیر المؤمنین صلوات الله علیه. اگر امیر المؤمنین سلام الله علیه در جامعه‌ی ما بود چقدر مسخره می‌شد! «وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَهٍ» روی سنگی ایستاده بود. بلد نبود برود روی منبر مرصّع کوفه بایستد. «عَلَیْهِ مِدْرَعَهٌ مِنْ صُوفٍ» یک لباس ساده‌ی پشمینه‌ی خشنی بر تن کرده بود، «وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ» این حمائل شمشیر او می‌تواند کمربندی از فلان جنس اعلی باشد مثل خیلی از آقایان! ولی کمربندی از جنس لیف خرما بسته بود، «وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ» یک دمپایی ساده هم به پا کرده بود ولی «وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَهُ بَعِیرٍ» ولی پیشانی او از شدّت سجده‌هایی که انجام داده بود مانند پیشانی شتر پینه بسته بود. عرب مثل ما تشبیه انسان به حیوان را قبیح نمی‌داند لذا راحت مثال می‌زند.

حضرت ایستاده بود و می‌خواست سخنرانی کند که شهرها یک به یک سقوط کرده است. همه منتظر هستند ببینند او در این موقعیت چه می‌گوید؟ اگر معاویه بود الآن چه می‌گفت؟ بد نیست آدم فکر کند اگر معاویه در این موقعیت قرار داشت چه می‌گفت؟ امیر المؤمنین صلوات الله علیه چه فرموده است و اگر من بودم چه می‌گفتم؟ من به کدام سمت می‌رفتم؟ من کدام یک را انتخاب می‌کردم؟ فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ» سپاس و ستایش خدایی را که مصیر مردم به سمت او است، هر حرکتی دارند انجام می‌دهند، آن‌ها به این سمت هجوم آورده‌اند یا ما به آن سمت فرار کرده‌ایم، همه داریم به سمت خدا حرکت می‌کنیم. «وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِیمِ إِحْسَانِهِ» شما اصلاً در امیر المؤمنین صلوات الله علیه اضطرابی نمی‌بینید! «نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِیمِ إِحْسَانِهِ» بر این نیکی بزرگ خدا بر ما، باید او را ستایش کنیم شما شرایط را ببینید!- «وَ نَیِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِی فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ حَمْداً یَکُونُ لِحَقِّهِ قَضَاءً» باید حقّ شکر خدا را به جای بیاوریم که این‌قدر به ما نعمت داده است -شما توقّع دارید الآن از امیر المؤمنین صلوات الله علیه چه چیزی بشنوید- «وَ إِلَى ثَوَابِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مَزِیدِهِ مُوجِباً وَ نَسْتَعِینُ بِهِ» از خدا کمک می‌خواهیم، «اسْتِعَانَهَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ» مثل آن کسی که به فضل و عنایت خدا عنایت دارد، «مُؤَمِّلٍ لِنَفْعِهِ» به منافع الهی امید دارد، «وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ» به خدا اعتماد دارد، «مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ» اعتراف دارد که خدا خیلی یک طرفه و یک جانبه نعمت داده است، «مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِیمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً» ایمان دارم به خدا مثل آن کسی که امید دارد و یقین دارد که او دست من را می‌گیرد، «وَ أَنَابَ إِلَیْهِ مُؤْمِناً» به سمت او برمی‌گردم در حالی که ایمان دارم، «وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً» یعنی در برابر تو خوار و ذلیل هستم نه در برابر غیر تو، «وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً» افتخار می‌کنم که به توحید تو مقرّ هستم، «وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً وَ لَاذَ بِهِ رَاغِباً مُجْتَهِداً» به تو پناه می‌برم، «لَمْ یُولَدْ سُبْحَانَهُ فَیَکُونَ فِی الْعِزِّ مُشَارَکاً» به دنیا نیامده، از کسی زاییده نشده که با کسی شریک باشد.

ریشه‌شناسی مشکل سقوط شهرها توسط امیر المؤمنین صلوات الله علیه

آقا شما چه می‌گویید؟ شهرهای شما سقوط کرده است! این تربیت امیر المؤمنین صلوات الله علیه است که شما می‌بینید. راوی در مورد سیّد الشّهداء صلوات الله علیه می‌گوید: وارد قتلگاه شدم و دیدم اصلاً صدای حضرت در نمی‌آید، آرام صحبت می‌کند، سر خود را نزدیک کردم تا بشنوم حضرت چه می‌فرماید؟ آیا الآن شکایت می‌کند، گله می‌کند که این چه زندگی بود؟ ناموس من تنها است و من دارم می‌روم… امّا دیدم حضرت می‌فرماید: «اللَّهُمَّ مُتَعَالِیَ الْمَکَانِ عَظِیمَ الْجَبَرُوتِ … غَنِیّاً عَنِ الْخَلَائِقِ»[۵] هر کسی نگاه کند می‌گوید: این چه بنده‌ای است که هر چقدر دعا کرده خدا چیزی به او نداده است امّا او می‌گوید: «قَرِیبٌ إِذَا دُعِیتَ» هر وقت دعا کردم تو به دعای من نزدیک هستی و آن را اجابت می‌کنی. این یک مسیر دیگر است.

اگر این حرف‌ها را برای مسئولان بگویید، می‌گویند: شعار ندهید. کسی که به این مسیر امیر المؤمنین صلوات الله علیه ایمان نداشته باشد، این‌ها را ادا و شعار حساب می‌کند و این واقعیت است. امّا او نه، امیر المؤمنین صلوات الله علیه، مشکل مردم را مشکل توحیدی می‌داند، می‌گوید شما مشکل توحید دارید که جای ایمان شما قوی نیست و دنبال چیز دیگری می‌گردید. چرا حساب اموال تو روشن نیست؟ چون می‌گوید: بعداً چه می‌شود؟ وقتی من از مسئولیت خود منفصل شدم چه چیزی دارم؟

«لَمْ یُولَدْ سُبْحَانَهُ فَیَکُونَ فِی الْعِزِّ مُشَارَکاً وَ لَمْ یَلِدْ فَیَکُونَ مَوْرُوثاً هَالِکاً»[۶] کسی هم نزاییده است که وارث داشته باشد، «وَ لَمْ یَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لَا زَمَانٌ» نه زمانی قبل از او بوده است، نه زمانی می‌تواند از او پیشی بگیرد. «بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِیرِ الْمُتْقَنِ وَ الْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ» او دارد همه‌ی عالم را اداره می‌کند و من عبد او هستم، «فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ» مردم منتظر هستند ببینند بعد از این صحبت‌ها حضرت چه می‌فرمایند. یکی از مواردی که من در جلسات از آن ناراحت می‌شوم و نمی‌خواهم مدام آن را تکرار کنم که مبادا حمل بر منظور دیگری بشود این است که قرائت اوّل جلسه، تزیین اباطیل و چرندیات من بشود. در بعضی جاها که لطایف قرآنی می‌گویند، همیشه این إن قلت را دارم که یا این لطایف قرآنی را نگذارید یا منبر را لطایف قرآنی کنید. نه این‌که یک نفر بیاید از قرآن بگوید و انسان ناآگاهی مثل من بعد از آن بیاید صحبت کند. این یعنی چه؟ یعنی آن مواردی که نفر قبل گفته، همگی مقدّمات بوده است که این حضرت شیخ بیاید چند جمله بگوید. قرآن برای من تزیین است، برای امیر المؤمنین صلوات الله علیه، توحید، تزیین اوّل کلام نیست که مدام بگوید: بسیار خوب، بعد از آن بگو سقوط کرد چه شد؟ حضرت دو، سه صفحه صحبت کردند ولی کمتر از نیمی از صفحه راجع به موضوع سقوط صحبت کرده است. مشکل سقوط تو یعنی من- این است که خود تو سقوط کرده‌ای، قبل از این‌که سرزمین تو سقوط کند! دل تو قبل از این‌که جغرافیای تو سقوط کند، سقوط کرده است. دل تو قبل از این خانه‌ی تو را غارت کنند غارت شده است. قبل از این‌که خانه را غارت کنند، دل من را غارت کردند و الّا سیّد الشّهداء سلام الله علیه، روحی له الفداء در دعای عرفه که به ایشان منسوب است فرمود: «أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ» تو اغیار را از قلوب دوستداران خود پاک کرده‌ای که دل آن‌ها غارت نشود. برای دل آن‌ها برج و بارو ساختی که کسی ورود نکند. وقتی که دل را فتح کنند باقی را هم می‌گیرند، امیر المؤمنین صلوات الله علیه این صحبت‌ها را مطرح نمی‌کند برای این‌که… بسیار خوب، ضبط تلویزیونی بود و باید حمد و ثنای خدا را می‌گفتیم! خیر.

چه لزومی دارد که وقتی سرزمینت در حال سقوط کردن است بگویی: «فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ»[۷] از شواهد این‌که عالم خلق خدا است، همه چیز در دست او است این است که آسمان را ساخته است (در عین این‌که) ستون ندارد و شما دارید زندگی می‌کنید. برگردید ببینید این ساختمان عظیم عالم را چه کسی ساخته است؟ او نمی‌تواند یک حقیر مثل من را اداره کند که نروم به جای دیگری بپردازم. امیر المؤمنین صلوات الله علیه مشکل سربازان خود را در نگاه توحیدی آن‌ها می‌دیدند. ایشان معتقد بودند که توحید اشکال دارد که سرزمین خود را باختی، چون وقتی حمله کردند، سربازان سپاه حضرت فرار کردند. چرا فرار کردند؟ تو فرار کردی تا جان خود را حفظ کنی. مگر در کشور ما این‌طور نشد که بعضی از ذلّت‌ها را پذیرفتیم چون در مجموع از جنگ خسته شده بودیم. از جنگ خسته شده بودیم.

«دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ» همه‌ی عالم، تحت تصرّف او (خدا) است و کسی نمی‌تواند به صورت تکوینی با او مخالفت کند. همه‌ی عالم، حتّی دشمنان نیز سربازان وجود او هستند. مفصّل است، جلوتر می‌روم… «جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً یَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَیْرَانُ فِی مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ»[۸] این ستارگان را درست کرد که… انصافاً اگر کسی ده جلسه در حوزه‌ی نجوم کار کند، می‌گوید: من هیچ چیزی نیستم، من در این عالم کجا هستم؟! بعد می‌فرماید: «فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لَا لَیْلٍ سَاجٍ» پاک و منزّه است خدایی که شب تیره، چیزی را از او مخفی نمی‌کند. دیواری جلوی او نیست، کسی نمی‌تواند از او چیزی مخفی کند، نه شب و نه روز.

اگر جمله به جمله نمی‌خوانم چون شأن خودم نمی‌دانم که کلمات توحیدی امیر المؤمنین سلام الله علیه را توضیح بدهم، فقط می‌خواهم شما را توجّه بدهم. حضرت در بند بعدی می‌فرماید: «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ کُرْسِیٌّ أَوْ عَرْشٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ» پاک و منزّه است، ستایش خدایی را که بوده قبل از این‌که چیزی باشد. همه‌ی ما آمده‌ایم و یک روز هم می‌رویم، مدام ما را از این منزل به آن منزل تغییر می‌دهد، او است که ثابت است. برای او هیچ تغییری پیش نمی‌آید، چه من عفّت داشته باشم یا نداشته باشم، حجاب داشته باشم یا نداشته باشم، نماز بخوانم یا نخوانم. عرض کردیم که سیّد الشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «غَنِیّاً عَنِ الْخَلَائِقِ»[۹].

معمولاً ما هیئتی‌ها هم این را باور نکرده‌ایم. یک مقدار کار می‌کنیم می‌گوییم: این همه برای آن‌ها خدمت کرده‌ایم، اگر نگوییم هم در ذهن ما است، چون توقّع داریم. همین که در آخر می‌گوییم اجر می‌خواهیم یعنی توقّع داریم، همین که به ذهن ما خطور می‌کند که اجر می‌خواهیم، همین که به ذهن ما خطور می‌کند که ما کاری برای آن‌ها انجام داده‌ایم. امّا سیّد الشّهداء سلام الله علیه می‌فرماید: «غَنِیّاً عَنِ الْخَلَائِقِ» لطف کردی که اجازه دادی به اسم من، به ظاهر، کاری صورت بگیرد، کسی فعلیتی ندارد.

«لَا یَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لَا یَنْقُصُهُ نَائِلٌ»[۱۰] اگر به کسی چیزی بدهد از او کم نمی‌شود و اگر کسی از او حاجتی بخواهد حواس او را پرت نمی‌کند، «وَ لَا یَنْظُرُ بِعَیْنٍ» با چشم نگاه نمی‌کند، او که جسم ندارد.

حضرت به مردم توحید درس می‌دهد. سرزمین‌ها سقوط کرده است، این حرف‌ها چیست؟! آن سرباز و نه آن سرباز بلکه آن فرمانده، عبید الله بن عبّاس که وقتی به یمن حمله کردند او فرار کرد برای این‌که جان خود را حفظ کند امّا فرزندان او سر بریده شدند، چون خود را تحت نظر خدا نمی‌دید، فکر کرد خودش باید خودش را نجات بدهد. او مردم را رها کردر تا فرار کند و زنده بماند. این مشکل توحیدی است. فرار از جنگ، مشکل توحیدی است. او تصوّر کرد اگر از این‌جا فرار کند و به جای دیگر برود، حفظ می‌شود.

بعد می‌فرماید: «بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً أَیُّهَا الْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ» اگر صادق هستی کسی که می‌خواهی راجع به خدا صحبت کنی، نمی‌توانی خدا را بشناسی. «فَصِفْ جِبْرِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلَائِکَهِ» راجع به ملائکه‌ی او یک مقدار فکر کن. یعنی اصلاً شأن ما نیست (که او را بشناسیم). واقعیت این است که ما اسم یکی از درس‌هایمان را خداشناسی گذاشته‌ایم در حالی که باید می‌گذاشتیم خدانشناسی! نمی‌شود خدا را شناخت. معرفت ما به او، معرفت سلبی است. مثالی که مولانا زده بود که هر کسی در تاریک به فیل دست می‌زد و یک نفر می‌گفت: این ستون است، گرد نیست. معرفت ما به خدا این است که جاهل نیست، ذلیل نیست، ضعیف نیست، چیز خوبی است. ما او را نمی‌شناسیم. نه تنها این است که ما او را نمی‌شناسیم بلکه اهل بیت علیهم السّلام هم او را نمی‌شناسند. همه‌ی عالم در یک جهل شریک هستند و آن هم شناخت حضرت حق است. حقّ معرفت خدا را هیچ کسی نمی‌شناسد. در این جهل، ما با انبیاء علیهم السّلام شریک هستیم. بالاخره خود این نیز افتخاری است! یک وجه اشتراک داریم. احدی در این عالم خدا را نمی‌شناسد «کَمَا یَستَحِقّه». بله بلکه احدی در این عالم امیر المؤمنین صلوات الله علیه را نمی‌شناسد. بلکه احدی در این عالم، نوکران برجسته‌ی امیر المؤمنین صلوات الله علیه را نمی‌شناسد. حالا در آن «احدی»‌های دوم و سوم، عنایت و تجوّزی بود.

توصیه‌ی امیر المؤمنین صلوات الله علیه به رعایت تقوا

بعد حضرت می‌فرماید: «أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ» بعد از این‌که راجع به توحید صحبت می‌کنیم حالا سراغ تقوا بروید. مردم همچنان منتظر هستند. من خودم را به جای مردمی می‌گذارم که امیر المؤمنین صلوات الله علیه را می‌بینند که روی آن سنگ ایستاده و با آن وضع، با آن لباس پشمینه، با آن پیشانی پینه‌بسته منتظر هستند که ببینند الآن شهرها سقوط کردند، چه خبری می‌دهی؟ ولی امیر المؤمنین صلوات الله علیه دست بر نقطه‌ی درد گذاشته است. او می‌فرماید: «أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ…».

خدا یکی از علمای بزرگ تهران را رحمت کند که بعد از ایشان، تهران یتیم شد. شاگردان ایشان شوخی می‌کردند که اگر برویم پیش ایشان سؤال کنیم، ایشان می‌گویند: تقوا. من اصلاً جرأت نمی‌کنم راجع به آن صحبت کنم.

«أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِی أَلْبَسَکُمُ الرِّیَاشَ» تقوا داشته باشید تا آب و دانه (تا نیازهای اوّلیه‌ی) شما هم برطرف بشود و الّا برای رفع این نیازها به معاویه‌ی زمان خود مراجعه می‌کنید، «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمُ الْمَعَاشَ» و روزی شما واسع می‌شود. البتّه آن روزی که روزی است، بعضی اوقات نجاست است، روزی نیست! «فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا» اگر در این عالم… امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌خواهد چه کار کند؟ امیر المؤمنین سلام الله علیه آسیب‌شناسی جنگ می‌کند. جلسه‌ی فرماندهی تشکیل داده‌اند، همه‌ی شهرها سقوط کرده‌اند، آقا دارد منبر توحید می‌رود! می‌گویند: آقا جان، سقوط کرد. بعد حضرت به تدریج وارد موضوع می‌شوند. می‌فرمایند: «فَلَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً» اگر کسی برای باقی ماندن می‌توانست پلی پیدا کند، «أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا» یا راهی برای نمردن، «لَکَانَ ذَلِکَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ» او سلیمان بود، «الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِیمِ الزُّلْفَهِ» هم قرب به خدا داشت و هم پیغمبر بود و هم جن و انسان مسخّر او بودند و پرنده‌ها و چرنده و همه‌ی عالم تحت قدرت او بودند. شما دنبال حکومت علیّ بن ابی‌طالب صلوات الله علیه هستید به ظاهر می‌خواهید حکومت سلیمان بشود. شأن امیر المؤمنین صلوات الله علیه اجلّ از این است که با حضرت سلیمان علیه السّلام مقایسه بشود. البتّه مخاطب که امیر المؤمنین صلوات الله علیه را که نمی‌شناسد. حضرت کسی را می‌گوید که بیشتر می‌شناسند. می‌فرماید: «فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ» وقتی به اندازه‌ای که باید در این دنیا می‌خورد، «وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ» و زمانش گذشت، «رَمَتْهُ قِسِیُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ» او هم در سراشیبی مرگ قرار گرفت، «وَ أَصْبَحَتِ الدِّیَارُ مِنْهُ خَالِیَهً» اگر بروی می‌بینی دیگر سلیمانی وجود ندارد. شما دنبال کشورداری و لشکرداری هستید؟ شما تحت اراده‌ی خدا هستید. «وَ الْمَسَاکِنُ مُعَطَّلَهً» دیگر نه خبری از سلیمان است و نه از قصر او، «وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ» یک عدّه‌ی دیگر آمده‌اند، «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَهِ لَعِبْرَهً». نگاه امیر المؤمنین صلوات الله علیه این‌گونه است، بروید نگاه کنید و عبرت بگیرید، آن‌ها هم تمام شدند. چرا از جنگ فرار می‌کنی، خسته شدم از جنگ؟! «أَیْنَ الْفَرَاعِنَهُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَهِ؟» او که سلیمان بود، فرعون‌ها چه شدند؟ نگاه کنید، معاویه در آن لحظه که امیر المؤمنین صلوات الله علیه این صحبت‌ها را مطرح می‌کند احساس می‌کند پیروزترین فرد عالم است، مقابل فردی مثل علیّ بن ابی‌طالب صلوات الله علیه قرار گرفته، استان شام را به کشور تبدیل کرده و کشور جهانی امیر المؤمنین صلوات الله علیه را به استان تبدیل کرده است. نگاه او پیروزی است ولی او آخرت خود را باخته است. از این طرف امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید: «أَیْنَ الْفَرَاعِنَهُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَهِ؟» عاقبت فرعون‌ها چه شد که این معاویه بخواهد بشود؟

و شما که می‌خواهید انتخاب مسیر کنید، «أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ؟» آن‌ها که انبیاء را کشتند چه شدند؟ «أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ» یک آدم خوش بیان اهل علم و اهل تقوا لازم است که هیئت دولت را جمع کند و این جملات را برای آن‌ها بخواند. «أَیْنَ الَّذِینَ سُنَنَ الْجَبَّارِینَ؟» کجا هستند آن کسانی که سنّت‌های جبّارین را احیاء کردند؟ الآن کجا هستند؟ «أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ؟»

إن‌شاءالله راجع به مرگ صحبت خواهم کرد با این‌که دوست ندارم در این فضا صحبت کنم چون اهل آن نیستم و می‌خواهم جمله‌های امیر المؤمنین صلوات الله علیه را بخوانم. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّاتِ»[۱۱] منهدم کننده‌ی لذّت‌ها، «وَ مُنَغِّصِ الشَّهَوَاتِ»[۱۲] خشکاننده‌ی شهوات را یاد کنید. گفتند: (خشکاننده‌ی شهوات) چیست؟ فرمود: مرگ است، میمیری. به خاطر چند سال دیگر؟ چقدر می‌شود این ریش را رنگ کرد، مو را رنگ کرد، ظاهر را حفظ کرد، لباس را اتو کشید؟ چقدر می‌شود؟ چند سال؟! آیا ۳۰ سال دیگر زنده هستی؟ آیا ۵۰ سال دیگر زنده هستی؟ آیا ارزش آن را دارد که آدم مقابل این همه حقایق بایستد؟ برای چند سال؟ من هم همین‌طور، نهایتاً چقدر امید دارم؟

«أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ وَ هَزَمُوا الْأُلُوفَ‏؟»[۱۳] آن‌ کسانی که هزاران هزار نفر را فراری می‌دادند، «عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ» لشکرها را فراهم می‌کردند، «وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ» شهرها را ساختند، این اهرام ساختند، کجا هستند؟ نهایتاً این است که تو هم چیزی مثل همین‌ها درست کنی.

حضرت پس از این مسیر کلام را عوض می‌کند و می‌گوید: این همه منبر رفتید، شهرها سقوط کرده‌اند. می‌فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِی وَعَظَ بِهَا الْأَنْبِیَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ» شما فکر نکنید اگر الآن امام معصوم در جامعه‌ی ما بود دوستان، خودم و شما را عرض می‌کنم- اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در شهر من و شما بود فکر کردید امیر المؤمنین صلوات الله علیه دیگر چه می‌گفت؟ فکر کردید یک دکمه را می‌زد که همه چیز درست بشود؟ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و ما در احد سقوط کردیم. چون در احد، سربازان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به مسیری که حضرت فرموده بودند نرفتند. امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود: خیلی وعظ کردم شما را از آن مواعظی که انبیاء به امّت‌های خود می‌گفتند. تصوّر نکنید انبیاء حرف‌های عجیبی مطرح می‌کردند یا با زبان خاصّی صحبت می‌کردند. باید باور کرد و به پای آن ایستاد. «وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ» حرف‌هایی را بیان کردم که اوصیاء و انبیاء می‌گفتند. آن‌ها همین موارد را می‌گفتند.

و بنده هم به شما عرض می‌کنم وقتی که امام زمان روحی له الفداء تشریف بیاورند، حرف‌شان با حرف امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرقی ندارد -جلسه‌ی پیش عرض کردیم- نحوه‌ی اداره کردن ایشان فرق می‌کند. حضرت کسانی که ایمان عمیق ندارند را محروم می‌کند. حضرت منافقین و اهل ریا و بازیگران را افشا می‌کند. دیگر دوره‌ی مدارا گذشته است. این‌طور نیست که امام زمان عجّل الله فرجه بیاید و حرف‌هایی بیان کند و ما بگوییم: به به، عجب استدلالی، بپذیریم. خیر، حضرت همین موارد را بیان می‌کند. اگر حضرت چیز جدیدی بگوید آن وقت گناهکاران می‌توانند بگویند: ما این‌ها را نشنیده بودیم اگر می‌شنیدیم قبول می‌کردیم. حجّت، تمام است.

سرزنش فراریان از جنگ و تمجید مقام شهیدان جنگ

«لِلَّهِ أَنْتُمْ» فرمود: «أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِی فَلَمْ تَسْتَقِیمُوا» من خیلی سعی کردم شما را به سمت عدالت ببرم امّا شما نخواستید به راه راست برگردید. «حَدَوْتُکُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا» خیلی سعی کردم شما را بکشانم، برگشتید، نیامدید، «لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَیْرِی یَطَأُ بِکُمُ الطَّرِیقَ؟» آیا فکر می‌کنید امام دیگری می‌تواند بیاید و شما را برگرداند؟! دنبال یک محتوای جدید هستید یا عمل به همین دستورات؟ مگر امام دیگری غیر از من وجود دارد که بتواند شما را به سمت راست برگرداند؟ «وَ یُرْشِدُکُمُ السَّبِیلَ أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْیَا مَا کَانَ مُقْبِلًا» دنیا زیر و رو دارد، تغییرات دارد، دل خوش نکنید. بعد حضرت چند جمله می‌گویند. می‌فرمایند: من دنبال کسانی هستم که «بَاعُوا قَلِیلًا مِنَ الدُّنْیَا لَا یَبْقَى» از دنیا آن چیزی که فانی است را فروختند، «بِکَثِیرٍ مِنَ الْآخِرَهِ لَا یَفْنَى» قیامت را خریدند. شما می‌روید نگاه می‌کنید…

هفته‌ی گذشته با یک دختر شهید مصاحبه کردند که چهار سال سن داشت. گفت: تو پدر داری؟ گفت: بله، پدر دارم ولی او را کم دیده‌ام. این رزمند از من که دخترم را دوست دارم بیشتر دختر خود را دوست داشت ولی «بَاعُوا قَلِیلًا مِنَ الدُّنْیَا لَا یَبْقَى» این دنیای فانی را فروخت، «بِکَثِیرٍ مِنَ الْآخِرَهِ لَا یَفْنَى» به سمت آن چیزی رفت که فانی نمی‌شود.

نگاه کنید، مثل این‌که امیر المؤمنین صلوات الله علیه دارد با من صحبت می‌کند! وقتی من خود را مخاطب امیر المؤمنین سلام الله علیه قرار می‌دهم می‌بینم اگر من آن روز بودم او را تنها می‌گذاشتم. حضرت فرمود: «مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ» آن برادران ما که خون خود را دادند ضرر نکردند. «وَ هُمْ بِصِفِّینَ» آن کسانی که در صفّین کشته شدند، این شهدا ضرر نکردند. حضرت می‌فرماید: شما که فرار کردید ضرر کردید. مشکل شما چه بود؟ مشکل شما این بود که دو روز بیشتر زنده بمانید. «أَلَّا یَکُونُوا الْیَوْمَ أَحْیَاءً یُسِیغُونَ الْغُصَصَ وَ یَشْرَبُونَ الرَّنْقَ» سپس حضرت می‌فرماید: آن کسانی که کشته شدند راحت شدند تا این‌قدر مثل من غصّه نخورند.

از ویژگی‌های یاران واقعی ائمّه علیهم السّلام

بعد از این بود که امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود: خدایا، من را از دست این‌ها راحت کن. دیگر چقدر به این‌ها بگویم و آن‌ها بایستند و من را نگاه کنند، چشم‌های آن‌ها در ظاهر زنده است ولی قلب‌های آنان مرده است. دل آن‌ها در جای دیگر سپرده شده است. بعد فرمود: «أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ؟» کجا هستند آن برادرانی که با هم همراه بودیم؟ «وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَیْنَ عَمَّارٌ؟» خوش به حال عمّار.

کسی می‌تواند در دولت امام زمان صلوات الله علیه به جایی برسد که بود و نبود او برای امام زمان صلوات الله علیه فرق کند. وضع من که روشن است! گفتن «أینَ بَقیَّهُ الله» سرمایه‌ای می‌خواهد. این عمّارها دیگر توان ندارند. إن‌شاءالله هفته‌ی آینده چند مورد از کارهایی که عمّار انجام داد را عرض می‌کنم. یکی از کارهایی که عمّار انجام داد را بیان می‌کنم. آن لحظه‌ای که یادگاران طغیان کردند. یادگار خلیفه‌ی اوّل، نوه‌ی او عبد الله بن زبیر با زبیر و طلحه رفتند و پشت سر امیر المؤمنین صلوات الله علیه شروع کردند به صحبت کردن. اسم یکی از آن‌ها را می‌گویم. عمّار رفت و شروع کرد به صحبت کردن با آن‌ها. جامعه می‌گفت: آن‌ها یادگار هستند. یادگار اسلامی که بویی از اسلام نبرده است! فقط به آن بهای بیهوده داده‌اند. عمّار وارد جلسه شد و شروع کرد به صحبت کردن با آن‌ها و گفت: شما که خون عثمان را ریخته‌اید، حالا چه شده است که ادّعای خون عثمان را دارید؟! وقتی عبد الله بن زبیر دید عمّار به پدر او چنین چیزی می‌گوید گفت: بسیار خوب، چرندیات خوبی گفتی! بلا فاصله عمّار گفت: گمشو بیرون. آن‌ها متحیّر شدند. آقا، او یادگار است، بادیگارد دارد. آن کسی که می‌تواند بیاید وسط و آبروی خود را خرج کند و این را بشکند، نگفت: بگویید از جلسه بیرون برود بلکه گفت: گمشو بیرون. آن‌ها متعجّب شدند.

اگر کسی بخواهد در برابر امیر المؤمنین صلوات الله علیه قد علم کند، اگر عمّار باشد شخصیت او را نابود می‌کند. دیشب هم عرض کردم که ناسزا گفتن خوب نیست ولی بعضی مواقع بعضی افراد به ظلمه دشنام می‌دادند و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین از آن‌ها تشکّر می‌کردند. یکی از این افراد (حامی اهل بیت علیهم السّلام) زهیر است. وقتی ۳۰ هزار نفر در مقابل امام حسین علیه السّلام ایستادند و به او دشنام دادند، غیرت او قبول نکرد که ما زنده هستیم و شما این حرف‌ها را بزنید! آمد جلوی امام حسین علیه السّلام ایستاد و مثلاً اگر می‌گفت: برای سلامتی امام حسین علیه السّلام صلوات بفرستید مگر چند نفر آن‌جا می‌خواستند صلوات بفرستند؟! او گفت: کاری می‌کنم که بشکنید، تا زمانی که ما هستیم اجازه نمی‌دهیم شما حرف بزنید. آن‌جا هم همین‌طور است که وقتی که اصحاب حضرت یک به یک بر زمین افتادند، سیّد الشّهداء صلوات الله علیه در لحظات آخر آن‌ها را صدا کرد؛ یعنی جای خالی آن‌ها حس شد. «نَظَرَ یَمِیناً وَ شِمَالًا»[۱۴] چپ و راست را نگاه کرد و فرمود: «أینَ زُهَیر؟»

یک پدر شهید پیش معاویه رفت، او سه شهید داده بود. نگاه معاویه را ببینید، نگاه او این است که مردند و تمام شد بیچاره، حکومت به دست ما افتاد و تو فرزندان خود را از دست دادی. وقتی بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: «مَا فَعَلَتِ الطُّرُفَات؟»[۱۵] فرزندان تو چه شدند؟ این دو نگاه است. امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید: «مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا»[۱۶] اخوان ما که ضرر نکردند، «الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ» خون خود را در راه خدا دادند. آن یک نگاه است و این یک نگاه. معاویه گفت: فرزندان تو چه شدند؟ گفت: «قُتِلوا مَعَ علیٍّ»‏[۱۷] بلند گفت: در راه علی کشته شدند. معاویه گفت: «مَا أنصَفَکَ عَلىٌّ» علی در مورد تو منصفانه رفتار نکرد، «قَتَلَ أولادَکَ و بَقَّاء أولَادَهُ» هنوز فرزندان علی زنده هستند، حسین او زنده است امّا فرزندان تو را به کشتن داد. گفت: «مَا أنْصَفْتُ عَلیّاً» من حق به جا نیاوردم، «إذْ قُتِلَ و بَقیتُ بَعْدَهُ» علی شهید شد و من زنده هستم. بعد یک جمله گفت، من رها می‌کنم و جمله‌ی آخر را می‌گویم که بسیار سوزناک است. مرد بوده، کسی که فرزندانش شهید شده‌اند، خود او جانباز است، گفت: معاویه، چیزی به تو می‌گویم بعد هر کاری خواستی بکن. «إنَّ حَزَّ الحُلقُوم» بریده شدن گلو، «و حَشْرَجَهِ الحَیزوم» خرخر کردن یک سر بریده، «لِأهوَنُ عَلَینَا» برای من آسان‌تر است، «مِن أنْ نَسمَعَ المَسَاءَهِ فی عَلیٍّ» تا این‌که تو بخواهی از علی بدگویی کنی.

ثمره‌ی تربیت شایسته‌ی حضرت امّ البنین سلام الله علیها

تاریخ وفات حضرت امّ البنین صلوات الله علیها روشن نیست ولی اگر هر روز برای ایشان بزرگداشت بگیریم کم است. ما در کربلا غیر از اهل بیت علیهم السّلام کسی را نداریم که همه‌ی دار و ندار خود را خرج کرده باشند. امّ البنین سلام الله علیها یک ویژگی دارد که هم چهار پسر خود را داد و هم اسم خود را داد. بعد از واقعه‌ی کربلا اسم حضرت عوض شد، دیگر امّ البنین باقی نمانده بود.

«لَا تَدعونِی وَیکَ أمُّ البَنینِ       تُذَکَّرینِی بِلیوثِ العَرینِ‏»[۱۸]

می‌گوید: من را به یاد شیر بچّه‌هایم نیندازید، دیگر مادر پسرانی باقی نمانده است. تا زمانی که آن‌ها بودند شما هیچ وقت از سیّد الشّهداء صلوات الله علیه نمی‌شنوید که بگویند: «أینَ؟» من باز هم این جمله را تکرار می‌کنم و به این ایمان دارم ولی نمی‌خواهم بگویم چرا. اگر کسی می‌خواهد در این عالم معرفت پیدا کند، باید به امّ البنین سلام الله علیها توسّل کند. این خانم صاحب ادب و معرفت است. امیر المؤمنین سلام الله علیه دیدند اگر بخواهد عبّاس بن علی علیه السّلام به دنیا بیاید این‌که فقط پدر او علی باشد کافی نیست لذا گشتند و کسی را پیدا کردند که بتواند عبّاس بن علی تربیت کند و فقط هم نه عبّاس بن علی، اگر برادران حضرت ویژه نبودند به امّ البنین، امّ العبّاس می‌گفتند. آن‌ها ویژگی‌هایی داشتند که کنار قمر بنی هاشم سلام الله علیه جمع بسته شدند؛ امّ البنین.

در کربلا وقتی قمر بنی هاشم صلوات الله علیه دید یک به یک همه بر زمین افتادند، برادران خود را جمع کرد و فرمود: مادر ما با بقیه فرق می‌کند این حرف من است- امّ البنین روی شما سرمایه‌گذاری کرده است. مباد سنگی یا تیری بر بدن پسر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بنشیند قبل از این‌که شما زنده باشید. بروید، می‌خواهم قبل از رفتن به میدان، جان دادن شما را هم ببینم، می‌خواهم هر چیزی که دارم در راه حسین علیه السّلام فدا کنم.

وقتی یک پدر شهید بگوید: بریده شدن گلو و صدای خرخر کردن یک سر بریده آسان‌تر است تا شنیدن بدگویی به علی علیه السّلام، این‌ها دارند به پسر فاطمه سلام الله علیها دشنام می‌دهند. آن‌ها آمدند مقابل سیّد الشّهداء سلام الله علیه ایستادند. این بچّه‌ها در طول عمر خود خاک بودند. این‌جا آمدند به سیّد الشّهداء سلام الله علیها پشت کردند و رو به دشمن کردند، سرها افراشته، «جَعَلوا یَقُونَه بِوُجوهِهِم» تیرها که می‌آمد، سرهای خود را به سمت تیرها می‌بردند، «و نحورِهم» گردن‌ها را آسیب دادند تا این‌که یک به یک به زمین افتادند. وقتی یک به یک بر زمین افتادند، نوبت قمر بنی هاشم صلوات الله علیه رسید، آن کسی که همه‌ی وجود خود را خرج امام حسین علیه السّلام کرده است، سربازی که امام صادق علیه السّلام در مورد او می‌فرماید: «أَشْهَدُ أَنَّکَ … غَایَهَ الْمَجْهُودِ»[۱۹] تو نهایت تلاشی که می‌شد انجام داد را انجام دادی، «وَ نِهَایَهُ الْمَأْمُولِ» (در زاد المعاد – مفتاح الجنان، صفحه‌ی ۳۸۷ یافت شد) از این بیشتر آرزو نداشت که کسی بتواند کاری انجام بدهد.

نگاه کرد، یک به یک سربازان او بر زمین افتادند. کسانی که رزمنده هستند و در جلسه حضور دارند می‌دانند هیچ چیزی سخت‌تر از این برای یک فرمانده نیست که خودش سالم مانده باشد امّا یک به یک سربازان او افتاده باشند. یک وظیفه هم داشت که خیلی او را اذیّت می‌کرد، باید می‌آمد نزدیک خیمه‌ها و از سیّد الشّهداء صلوات الله علیه دفاع کند، نگاه ملتمسانه‌ی بچّه‌ها که از او توقّع داشتند و مشک در دست آن‌ها بود، وقتی می‌بینند نمی‌تواند وظیفه‌ای که دارد را انجام دهد آمد و مقابل حضرت قرار گرفت. یک عدّه همین‌جا آمدند و در لحظات آخر به سیّد الشّهداء صلوات الله علیه گفتند: اگر کاری نداری ما برویم، دیگر نمی‌توانیم برای تو کاری انجام دهیم. ولی عظمت عبّاس بن علی سلام الله علیه این است که (گفت) از این‌که نمی‌توانم کاری برای تو انجام دهم شرمنده هستم، کجا بروم؟ گفت: «قَدْ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهَ الدُّنیا» از حیات دنیا بیزار هستم، «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۲۰] سینه‌ی من سنگین شده است، بگذار بروم و جان خود را فدای تو کنم. هر کسی در این واقعه آمده با سیّد الشّهداء صلوات الله علیه وداع کند، هر کدام یک داستان دارند. این‌جا یک مسئله‌ی عجیب وجود دارد. به محض این‌که آمد به حضرت گفت: می‌خواهم بروم جان خود را فدای تو کنم، نوشته‌اند: «فَبَکَى الحُسَینُ عَلَیه السَّلام بَکاءً شدیداً»


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیه، ص ۹۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۰٫

[۵]-‌ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۹۸، ص ۳۴۸٫

[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۰٫

[۷]– همان.

[۸]– همان، ص ۲۶۱٫

[۹]-‌ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۹۸، ص ۳۴۸٫

[۱۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۰٫

[۱۱]-‌ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏ ۲، ص ۱۰۵٫

[۱۲]– همان، ص ۱۰۴٫

[۱۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۳٫

[۱۴]-‌ روضه الواعظین و بصیره المتعظین (ط – القدیمه)، ج‏ ۱، ص ۱۸۹٫

[۱۵]-‌ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج‏ ۱۸، ص ۲۹۲٫

[۱۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۶۴٫

[۱۷]-‌ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج‏ ۱۸، ص ۲۹۲٫

[۱۸]-‌ شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار علیهم السلام، ج‏ ۳، ص ۱۸۷٫

[۱۹]-‌ تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج‏ ۶، ص ۶۶٫

[۲۰]-‌ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۴۵، ص ۴۱٫