همانطور که شما اشاره کردید، تعدادی از رهبران عرفان های نوظهور و مرتاضان به قدرت هایی همچون رد شدن از بین آتش، بلند شدن از روی زمین با تمرکز بالا و غیره دست پیدا کرده اند، اما سوالی که پیرامون این قدرت ها مطرح است این است که آیا اینها دلیلی بر حقانیت، شخص صاحب این قدرت است و منبع این قدرت ها چیست؟

قبل از پاسخ به ایندو سوال، باید به تبیین چند مفهوم که علیرغم نزدیکی به هم، با هم تفاوت دارند، پرداخت؛ مفاهیم مکاشفه، کرامت، قدرت های غیر عادی و معجزه.


مکاشفه با کرامت تفاوت دارد. مکاشفه (خلسه) حالتى است که در بیدارى یا بین خواب و بیدارى اتفاق مى‏افتد. در این حالت، انسان مى‏تواند چیزهایى را که دیگران نمى‏بینند مشاهده کند؛ اما منظور از کرامت این است که انسان به اذن الهى، بتواند کارهاى خارق العاده انجام دهد؛ مثلاً در عالم طبیعت یا در دیگر انسان‏ها، تصرّف کند؛ پس در کرامت، انجام دادن کار خارق‏العاده، باید به اذن الهى مستند باشد؛ در غیر این صورت، به آن، کرامت نمی گویند.


بالاترین مرتبۀ کرامت که پیامبران براى اثبات نبوت خود انجام می دهند، معجزه نام دارد؛ بنابراین، آن چه از جانب بندگان صالح خداوند، بدون ادعاى خاص و به صورت کارهاى غیرعادى انجام شود، کرامت است، نه معجزه.


در این بحث دو پرسش مطرح می¬شود: اوّل این که آیا مکاشفه و کرامت حقیقت دارد؟ دوم این که اگر حقیقت دارد، پیام آن برای انجام دهنده چیست؟


پاسخ پرسش اول این است که به گواهى بزرگان معرفت، مکاشفه و کرامت واقعیت دارد و بارها اتفاق افتاده است. در پاسخ به پرسش دوم، مطلبى اساسى و راه گشا ذکر مى‏شود و آن این که از مدّعیان دروغین که بگذریم، اعمالى چون ارتباط با ارواح، تسخیر جن، تله پاتى و طى الارض، هیچ کدام به خودى خود، دلیل بر حقّانیت فاعل آن نیست؛ به عبارت دیگر هیچ کس با انجام دادن این امور، نه به قطب و مرشد تبدیل مى‏شود و نه ادّعاهایش براى دیگران وظیفۀ شرعى و اخلاقى ایجاد مى‏کند.


مسلّم است که انسان مى‏تواند با انجام دادن کارهاى مشکل و ریاضت، قدرت‏هاى غیرعادىِ روح و نفس خود را بازیابد. خداوند متعال، این قدرت‏ها را به نفسِ انسانى عطا کرده و توانایى انجام آن، از خواص نفس انسان است که با ایمان و تقواى افراد، ارتباط مستقیم ندارد؛ تا جایى که گفته‏اند: لازمۀ ارتباط با جنیّان کافر، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است.


از این روی، ارباب معرفت، مکاشفه را به دو نوع رحمانى و شیطانى تقسیم کرده‏اند؛ یعنى عامل مکاشفه، ممکن است فرشته یا شیطان باشد. ملاک تشخیص این دو را از همدیگر تعالیم قرآن و سنّت معصومین‏: ذکر کرده‏اند؛ یعنى هرچه درمکاشفه به دست آید، اگر با مضامین و دستورهای قرآن و روایات معصومین هم‏خوانى داشته باشد، «مکاشفه ربانى» است؛ درغیراین صورت، دست شیطان، صحنه گردان نمایش بوده است.


بنابراین، حتى اگر ثابت شود که مکاشفه، رحمانى بوده است، نه فقط سخنان او در حقّ دیگران حجت نمی¬باشد، بلکه حتی دلیل بر این نیست که صاحبش مربّى کامل شده باشد.


پرسش دیگری که مطرح می شود این است که: فرق عارفان حقیقى با صاحبان اعمال غیرعادى (مثل مرتاضان) چیست؟ پاسخ را در قالب تمثیلى چنین گفته‏اند: «اگر کسى در کویری دوردست، براى یافتن آب، زمین را حفر کند و پس از تلاش زیاد به چند سکۀ طلا دست یابد، هرچند طلا با ارزش است، نباید فراموش کند که به دنبال آب (منبع حیات) بوده است و در این بیابان، سکه های طلا، تشنگى او را برطرف نمى‏کند. او موقّتاً خوشحال مى‏شود؛ اما اگر دست از ادامۀ کار بکشد، ممکن است از تشنگى هلاک شود؛ اما اگر حفر چاه را ادامه دهد، هم به آب مى‏رسد و هم طلا را دارد


بزرگان دین فرموده‏اند: دست یافتن به این قدرت‏ها، براى اولیاى دین، «نُقل و نبات» راه است که خداوند در زمان مصلحت به دوستانش عطا مى‏کند. این قدرت¬ها، فطرت تشنۀ بشر را سیراب نمى‏کند و این فطرت، باید به اصل خود برگردد.


فروتر از آب، سراب است که بهره ای از حقیقت ندارد. هدف سالک حقیقى، تحصیل روح تعبّد و رسیدن به زلال بندگى و سپس رؤیت اسما، صفات، شهود ذات حق و درک جمال و جلال او و در نهایت فنای در اوست؛ نه رسیدن به قدرت‏هاى ویژه. راه رسیدن به بندگى حقیقى‏خداوند، «شریعت» است؛ به عبارت دقیق‏تر: «شریعت، طریقتِ حقیقت است» و «قرآن، عرفان و برهان»، همه یک حقیقتند.

ابن عربى مى‏گوید:
هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد، به چیزى از حقیقت، دست نخواهد یافت… چراکه حقیقت، عین شریعت است. شریعت، مانند جسم و روح است که جسمش، احکام و روحش حقیقت است.[۱]


علّامه طباطبایى در این باره گفته است:
این که از بعضى شنیده شده است که مى‏گویند: تکلیف سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربّانیه، ساقط مى‏گردد سخنى کذب و افترایى بس عظیم است؛ زیرا رسول اکرم(ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، تا آخرین درجات حیات، تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین، سقوط تکلیف به این معنى، دروغ و بهتان است.


به ابو‏سعید ابو‏الخیر گفته شد: فلان کس بر روى آب راه مى‏رود! پاسخ گفت: «سهل است؛ قورباغه نیز روى آب راه مى‏رود.» گفتند: فلان کس در هوا مى‏پرد!» جواب داد: «مگس نیز به هوا مى‏پرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهرى به شهرى مى‏رود!» جواب داد: «شیطان نیز در یک نفس، از مشرق به مغرب مى‏رود. این چیزها، قیمتى ندارند. مرد آن است که میان مردم زندگى کند و با آن‏ها رفت و آمد و داد و ستد کند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خداى خود، غافل نباشد».[۲]


آخرین سخن این که قدرت غیر‏عادى، به خودى خود، نه نشان عرفان است و نه ضدّ عرفان. در زمان امام صادق(ع) شخصى مدّعى بود که قادر است از اشیایى که دیگران پنهان کرده‏اند، خبر دهد. مردم برای سرگرمى و تفریح، از راه‏هاى مختلف وى را امتحان کردند و او برخلاف انتظار حاضران، به خوبى از پس امتحانات برآمد. خبر به امام صادق(ع) رسید. حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسیدند: در دست من چیست؟ او بعد از لحظاتى تأمل و تفکر، با حالت تحیّر به امام خیره شد. امام پرسید: چرا جواب نمى‏دهى؟ گفت: جواب را مى‏دانم؛ ولى در تعجبّم شما از کجا آن را آورده‏اید! آن شخص ادامه داد: در تمام کرۀ زمین، همه چیز مسیر طبیعى خود را مى‏پیماید؛ فقط در یک جزیره، مرغى دو عدد تخم گذاشته که یکى از آن‏ها مفقود شده؛ آن چه در دست توست، باید همان تخم باشد! حضرت او را تصدیق کردند. آن گاه از او پرسیدند: چگونه به این جا رسیدى؟ جواب داد: «با مخالفت با هواى نفس؛ هر چه دلم خواست، خلافش را انجام دادم». حضرت از او خواست که مسلمان شود. جواب داد: دوست ندارم. امام فرمود: «مگر قرار نبود با هواى نفست مخالفت کنى؟ تو طبق عهد خودت، الآن باید مسلمان شوى؛ چون دوست ندارى مسلمان شوى.» او که هم به قدرت معنوى امام پى¬برد و هم در مقابل استدلال امام، پاسخى نداشت، مسلمان شد. چندی نگذشت که قدرت روحى خود را از دست داد. به سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود: «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم و الآن که خدا را پذیرفتم، قدرتم را از دست داده‏ام! این چه دینى است؟!» امام فرمود: تاکنون متحمّل زحمتى شده بودى و خداوند در همین عالم، مزد زحمت تو را مى‏داد و بعد از دریافت مزد، طلبى از خدا نداشتى؛ چون با خدا بیگانه بودى. هنری نیست که صبح تا شب از گاو و گوسفند گم شدۀ مردم خبر دهی و بدین کار تعجّب آن ها را برانگیزی. از حالا، آن چه را عمل مى‏کنى، خداوند براى جایى که به آن نیازمندى، ذخیره مى‏کند و آن چه قبلاً داشتى، براى رسیدن به سعادت ابدى، سودى به تو نمى‏رساند.[۳]


جهت مطالعه بیشتر:
مراجعه شود به کتاب کاوشی در معنویت های نوظهور، حمزه شریفی دوست، انتشارات صهبای یقین، موسسه بهداشت معنوی، ۱۳۹۱.
[۱]
فصوص، ج ۱، ص ۳۵.
[۲]
نفحات الانس، عبدالرحمن جامى، ص ۳۰۵.
[۳]
مصباح یزدى، نرم افزار عرفان ؛ کشف و کرامت .

 

 

منبع:پرسمان