در این متن می خوانید:
      1. حنّانه
      2. تجدید مطلع

حنّانه

دوش که این طاق نیلگون مدوّر[۱]

کرد ز انجم، دو چهر خویش مُجدّر[۲]،

 

در بر گیتی نمود کسوت[۳] زرتار[۴]

بر سر کیهان[۵] نهاد افسری از زر

 

چهرهی گردون، طراز[۶] یافت ز انجم

طلعت دوران، بها گرفت ز زیور

 

مهر درخشان بسان مُهرهی نرّاد[۷]

گشت مکین[۸] بر طلسم خانهی ششدر[۹]

 

یار برون شد ز خانه، مست و غزلخوان

هاله به مه بسته طبله؛ طبلهی[۱۰] عنبر

 

غُرّهی[۱۱] غرّار[۱۲] او به گونهی کافور

طرّهی طرّار[۱۳] او نمونهی اژدر

 

طرّهی مشکینْش بر به غُرّهی سیمین[۱۴]

خفته چو طاووسِ مست بر سر مرمر

 

خم خم و چین چین دو زلف چون دو قراول[۱۵]

کز پی پاس ایستد به درگه قیصر

 

قامت هر موی خم به چهره، تو گویی

از پی عقد نماز، راکعی[۱۶] اندر

 

بانگ برآورد و زد نهیب که ها! چند

غمخور و محزونی؟ ای ادیب سخنور!

 

خیز که برگ نشاط گشته مهیّا

خیز که اسباب عیش گشته میسّر

 

یافت به بستان، قرار، بلبل خوشخوان

کرد ز گلشن، فرار، زاغ سیهپر

 

سرو چمن شد چمان[۱۷] ز باد بهاری

طرف دمن شد دمان[۱۸] ز نرگس و ضیمر[۱۹]

 

بزم، مصفّا نمای و عود، مهیّا

عیش، مهنّا[۲۰] نما و جام، معطّر

 

وه! چه خوش آید مرا! به ویژه در این فصل

عود و بط [و] رود و تار و بادهی خَلّر[۲۱]

 

زآن می گلگون که گر به خاک فشانی

شعلهی آن بر شود ز طارم اخضر[۲۲]

 

زآن می گلفام اگر بنوشد[۲۳] حُبْلی[۲۴]

حوری و غلمان زاید تا صف محشر[۲۵]

 

زآن می اگر بر مشام جان گذرد فاش

روح به رقص آید از نشاط به پیکر

 

زآن می اگر جرعهای به نطفه چشانی

خون نخورد نطفه در مشیمهی مادر

 

گفتمش ای سادهرو![۲۶] فسانه فرو هِل[۲۷]

باده، حرام است بر به شرع پیمبر

 

چند تو رانی سخن ز باده؟ چه گویی؟

بیهُده مسْرای؛ زین اراده تو بگذر

 

واعظ شهرم؛ مرا چه کار به باده؟

ناصح دهرم؛ مرا چه کار به ساغر؟

 

کلفت[۲۸] جانی مرا و آفت روحی

زحمت جسمی مرا و محنت پیکر

 

گفت که «وهّاج»! خیز و پاسِ ادب دار

بادهی من هست مدح دخت پیمبر

 

زین خبرم هوش رفت و نقش معانی

مطلع دیگر طراز[۲۹] داد به دفتر:

 

تجدید مطلع

ای به شرافت ز ممکنات، فزونتر!

وی به جلالت ز کاینات، فراتر!

 

باعث ایجاد خلق هر دو جهانی

هر دو جهان، صادرند و ذات تو مصدر

 

دخت نبی، مصطفی، رسول مکرّم

جفت ولیّ خدای، حیدر صفدر

 

گوهر دُرج ولایتیّ و مُزکّی[۳۰]

اختر برج رسالتیّ و مطهّر

 

مِهر عفافیّ و شِبل[۳۱] عبد منافی

ابر سخاییّ و بحر رحمت داور

 

خیر نساییّ [و] مریمت به کنیزی

فخر کند هر زمان به ساره و هاجر

 

عصمت کبرایی و نتیجهی هستی

عفّت عظمایی [و] شفیعهی محشر

 

بانوی عصریّ و صد حلیمه و بلقیس

از پی خدمت ستادهاند برابر[۳۲]

 

گر تو نبودی، نداشت شاهد هستی

بی شک و بی ریب، زیب و زینت و زیور[۳۳]

 

گر تو نبودی، هنوز بچّهی امکان

جایْ همیداشت در مشیمهی مادر

 

از تو نمودار، خلق عالم ایجاد

وز تو پدیدار، ذات اقدس داور

 

ذات تو با لطف سرمد است مرکّب

خاک تو با آب رحمت است مخمّر[۳۴]

 

محضر کرّوبیان عالم بالا[۳۵]

عاقد[۳۶] ذات تو گشت خالق اکبر

 

خیل مَلَک، سر به سر به خرگه لاهوت[۳۷]

جمع و فراهم شدند ز ایمن[۳۸] و ایسر[۳۹]

 

با ید قدرت، خدای، بر به یکی خیط[۴۰]

بر ز بَرِ عرش کرد عقد دو گوهر

 

یک گهرش بُد علی، شهنشه بر حق

وآن دگرش فاطمه، بتول مطهّر

 

شیر خدا را اگر چه فاطمه همسر

مینشدی، مینداشت همسر دیگر[۴۱]

 

صد چو زلیخا ورا مجاور درگه

صد چو صفورا وراست چشم به معبر[۴۲]

 

آه! دریغا! که زد خلیفهی ثانی

بر در دولتسرای فاطمه، آذر

 

سوخت دری را که جبرئیل پی پاس

همچو غلامان ستاده بود بدان در[۴۳]

 

خست و شکست استخوان پهلویش از کین

بست طناب ستم به گردن حیدر

 

بازوی حبل المتین دین ز جفا بست

سیلی کین زد به چهرِ زهرهی ازهر[۴۴]

 

برد علی را سر برهنه به مسجد

از پی بیعت، برای قِبطی[۴۵] ابتر

 

بر صفتی شد علی، مقابل بوبکر

کآه و فغان بر شدی ز تودهی اغبر[۴۶]

 

مسجد و محراب، هر دو از غم [و] افغان

گرم چو حنّانه از فراق پیمبر

 

فاطمه زین ماجرا ز پردهی دل زد

بر فلک نیلرنگ، شعلهی آذر

 

ساز، تو «وهّاج»! زین حدیث جگرسوز

صفحهی رخسار را ز اشک روان، تر


[۱]. دیوان اشعار وهّاج خوانساری، ص ۱۰۶ ـ ۱۰۸؛ ۵۴ بیت یا کلّیّات دیوان وهّاج خوانساری، ص ۹۵ ـ ۹۶؛ ۵۳ بیت (تصویر نسخهی خطّی این دیوان، متعلّق به دانشگاه تهران نیز ملاحظه شد که در رفع برخی خطاهای چاپی راهگشا بود)؛ این قصیده در کتاب حاضر با حذف دو بیت آمده که در جای خود اشاره میشود.

[۲]. آبلهرو، آبلهدار.

[۳]. رخت، لباس، جامهی پوشیدنی.

[۴]. پارچهی زردوزی شده، زربفت.

[۵]. جهان، روزگار، دنیا، گیتی.

[۶]. زینت، نقش و نگار.

[۷]. آن که نرد بازی میکند.

[۸]. جایگزین، جایگیر.

[۹]. کنایه از دنیا، آن است که در بازی نرد، یکی از بازیکنان شش خانهی جلوی مهرههایش گرفته شده باشد و او با آوردن طاس شش نتواند مهرههای خود را حرکت دهد.

[۱۰]. حقّه، درج، صندوقچه.

[۱۱]. رخساره، روی، پیشانی.

[۱۲]. مکّار، بسیار فریبنده.

[۱۳]. دزد، حیلهگر.

[۱۴]. نقرهای، سفید، روشن.

[۱۵]. پیشروِ لشکر.

[۱۶]. رکوع کننده.

[۱۷]. خرامان، خرامنده، کسی که با ناز و خرام راه برود.

[۱۸]. رشد کننده، روینده، سر از خاک درآوردنده، چیزی که بروید.

[۱۹]. ریحان دشتی، نوعی از ریحان.

[۲۰]. خوشگوار، گوارا.

[۲۱]. مکانی نزدیک شیراز که بیشتر محصولش تاک انگور است؛ شراب خلّر: شراب معروف بینظیر است که در خلّر به عمل میآید.

[۲۲]. طارم اخضر، کنایه از آسمان است.

[۲۳]. در هر دو مأخذ و نسخهی خطّی، اصل عبارت این بود: «زآن می گلفام که گر بنوشد» که مشکل وزنی دارد. چاپ «منشور سمیر» به اختلال وزن اشاره کرده ولی آن را متوجّه شاعر دانسته نه کاتب و اشارهی خوبی هم به این مطلب داشته که به خاطر تناسب با بیت قبل، وجود حرف ربط «که» در این مصراع نیاز است و البتّه مشکل وزن به قوّت خود باقی مانده امّا سخن در این است که دو مصراع بعدی هم (با وجود ضرورت معنایی که شاعر به دنبالش است)، فاقد این حرف ربطند؛ پس به تبعیّت دو بیت بعد (اگر چه ضعف تألیف به حساب آید)، میتوان حدس زد که نگارش حرف «که»، سهوالقلم بوده؛ به هر حال، حذف «که»، وزن را درست میکند که تصحیح شد.

[۲۴]. حُبْلا خوانده میشود، آبستن، باردار.

[۲۵]. نسخهی خطّی و چاپ «منشور سمیر»: «زید الی صف محشر». با توجّه به معنا، درست به نظر نمیآید لذا ـ اگر چه بر خلاف نسخه است ـ از نقل «مجمع ذخائر اسلامی» بهره بردیم.

[۲۶]. زیبا، ساده رخ؛ عبارت را چنین نیز میتوان خواند: ای ساده! رو (به این معنی: ای زیبا! برو).

[۲۷]. بگذار، رها کن.

[۲۸]. مشقّت، رنج، زحمت، سختی.

[۲۹]. زینت، نقش و نگار.

[۳۰]. مزکّا خوانده میشود؛ پاکیزه شده، پاک شده.

[۳۱].  شیربچّهای که شکار کند، بچّهی شیر.

[۳۲]. بعد از این بیت، بیت دیگری بود که بر خلاف نسخهی خطّی و دو تصحیح، گویا خالی از اشکال نیست و مهمتر این که اسامی، مناسب شعر فاطمی نیست لذا از متن فوق حذف شد و امّا بیت:

نسخهی خطّی و چاپ منشور سمیر (مس):

غیرت نوشابه و رحیمه و راحیل

حسرت [قَیدافه]، همنشین سکندر

چاپ مجمع ذخائر اسلامی (مذ):

غیرت توست به در خیمه و راحیل

حسرت [قَیدافه]، همنشین سکندر

عین مصراع دوم از «قاآنی شیرازی» است که در هیچ یک از دو چاپ «وهّاج» به آن اشاره نشده و چنین تضمینهایی خواسته یا ناخواسته در اشعار «وهّاج خوانساری» فراوان به چشم میآید. «قاآنی» گفته:

حسرت قَیدافه ـ همنشین سکندر ـ

غیرت تهمینه ـ دخت شاه سمنگان ـ

(دیوان حکیم قاآنی شیرازی، ص ۶۸۲)؛ همو در همان قصیده (ص ۶۸۳) چنین دارد:

زلفه و بلّه لیا و رحمه و راحیل

آسره و آمنه، زبیده و اقران

راحیل را مادر یوسف و رحمه یا راحمه (نه رحیمه) را همسر ایّوب نوشتهاند. نوشابه و قیدافه، نامهای یک زن است که حاکم بردع و اندلس بود که لزومی به تکرار در بیت نیست. پس در مجموع بایست گفت غفلت شاعر یا خطای کاتب، گریبانگیر نسخه شده است.

[۳۳]. این بیت در چاپ «مجمع ذخائر اسلامی» نبود که از چاپ «منشور سمیر» اضافه شد.

[۳۴]. سرشته شده.

[۳۵]. وامی از این مصراع سعدی: با همه کرّوبیان عالم بالا.

[۳۶]. عقد کنده.

[۳۷]. عالم غیب، عالم الهی، جهان مینوی.

[۳۸]. جانب راست.

[۳۹]. جانب چپ.

[۴۰]. رشته، سیم، نخ، ریسمان.

[۴۱]. در این بیت هم، برای بار دوم (ظاهراً ناخواسته) تجدید مطلع رخ داده است.

[۴۲]. محلّ عبور، گذرگاه.

[۴۳]. در نسخهی مرجع، بعد از این بیت، بیت ذیل بود که به سبب فاش و سخت بودن مضمون از متن حذف کردیم:

زد لگد آن بیحیا به پهلوی زهرا

فاطمه را زآن لگد نمود مکدّر.

[۴۴]. روشن، درخشان، درخشانتر.

[۴۵]. از مردم مصر قدیم.

[۴۶]. گردآلود، خاکی رنگ، خاکی.