در این متن می خوانید:
      1. مهر جهان‌تاب

مهر جهانتاب

ای فلک عصمت! ای شفیعهی محشر![۱]

مهر جهانتاب[۲] و نور چشم پیمبر

 

کفو علی، مادر ائمّهی اطهار

دختر پیغمبر و حبیبهی داور

 

سیّدهی جملهی زنان دو عالم

عالم ایجاد را وجود تو مفخر

 

مفخر حوّا و افتخار خدیجه

مفتخر از خدمت تو مریم و هاجر

 

با تو شناسنده[۳] حق، چهار گهر را

احمد و سبطین را و ساقی کوثر

 

نور تو از نور کبریا شده مشتق

زهرهی زهرات خوانده خالق اکبر

 

نور خدا را چگونه وصف توان کرد؟

آدم خاکیّ و وصف نور مطهّر؟!

 

همچو نبیّ و علی، سواره درآیی

با شرف و شوکت و جلال به محشر

 

چشم شفاعت همه به لطف تو دوزند

جمله سفید و سیاه و کهتر و مهتر

 

نور تو رخشان شدی سه دفعه به هر روز

چون به مصلّا شدی به حسب مقرّر

 

صبح چو مهتاب بود، ظهر چو خورشید

عصر، درخشنده همچو زهرهی احمر

 

نُه فلک و هشت خُلد و هفت زمین را

طلعت قدسیت مینمود منوّر

 

شمس و قمر وین همه کواکب رخشان

مجمره گردان احتشام تو یکسر

 

مقصد خلّاق ز آفرینش عالم

ذات شریف تو بود و احمد و حیدر

 

ذات علی گر نبود، هیچ نبودی

کفو کریمی تو را برابر و همسر

 

نور علی شد قرین نور تو، گفتند:

فاطمه را شاه لافتی است برابر

 

ذکر جلی را علی است منبع و منشأ

کلْمهی توحید را وجود تو مصدر

 

سرّ خدا را علی است محرم و آگه

رحمت حق را تو مخزنیّ و تو مظهر

 

او در خیبر بکند و خیبریان را

شد به طریق صواب، هادی و رهبر

 

مقنعهی عصمت تو نیز همان کرد

نور هدی یافت یک گروه، سراسر

 

هست علی، متّکی به تخت ولایت

عین ولایت تویی به مُضمَر[۴] و مظهر

 

سورهی انسان به شأن او شده نازل

آمده دربارهی تو سورهی کوثر

 

لوث[۵] بت و بتپرست شُست ز عالم

مشرک و کافر از او رسید به کیفر

 

نطق تو و حجّت تو کرد به دوران

آن چه همی کرد تیغ حیدر صفدر

 

پرده ز اعمال ناسزای مخالف

خود بفکندی چو در ز قلعهی خیبر

 

زشتی اعمال ناستودهی ایشان

گشت مسجّل[۶]، میان مؤمن و کافر

 

از درِ دار الشّرافهی تو همیرفت

عزم سفر هر دمی که داشت پیمبر

 

نیز به برگشتن از سفر، بفزودی

زینت آن خانه با قدومِ مُعنبر

 

رفت رسول از جهان و وحی برافتاد

گشت ندیمت[۷] امین وحی به محضر

 

پارهی قلب پیمبری که بفرمود:

رنجهی او هست رنجهی[۸] من و داور

 

فاطمه را گر کسی بیازُرَد، او را

لعنت حق باد با عقوبت[۹] و آذر!

 

آن که درت را بسوخت، باد عذابش!

در سقر[۱۰] و ویل[۱۱]، لمحه لمحه[۱۲] فزونتر

 

آن که بیازرْد جسم و جانْت، جزایش

قهر شدید خدا کناد مقدّر!

 

فضل و عطای کریم و محسن و رحمن

دم به دم احباب را فزونتر و برتر

 

سوی «ضیایی» توجّهی کن و نامش

جزو محبّان خود نویس به دفتر

 

زآن که سراپا غریق بحر گناه است

نیست امید نجاتش از در دیگر

 

نام غلامیش ده که رتبهی عالی است

گر به شمار آوریش برخیِ[۱۳] قنبر


[۱]. کلّیّات ضیایی، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹؛ ۳۷ بیت؛ این قصیدهی غرّا به صورت گزیده در کتابهای ذیل نیز آمده است: مناقب فاطمی در شعر فارسی (ص ۱۱۲ ـ ۱۱۳، ۳۲ بیت)؛ فاطمهی زهرا۳ در شعر فارسی، (ص ۳۲۶ ـ ۳۲۸، ۳۲ بیت)؛ ودیعه الرّسول۶، (ص ۱۳۵ ـ ۱۳۶، ۱۸ بیت)؛ گلبن عفاف (ص ۶۹ ـ ۷۲، ۳۷ بیت)؛ سفینهی محبوب (ص ۴۳۸، ۳۲ بیت)؛ عزاداری سنّتی شیعیان (ج ۶، ص ۶۵ ـ ۶۷، ۲۱ بیت). کتاب «گلبن عفاف» ذیل نام «ناظم الملک» که لقب «ضیایی» است، کلمهی «اورنگ» را هم ذکر کرده که ظاهراً خطاست؛ گفتنی است شاعر معاصری به نام عبدالحسین اورنگ داشتهایم که شخص دیگری است.

[۲]. نور دهنده به جهان، جهانْ تابنده.

[۳]. آگاه، عارف، آن که کسی یا چیزی را میشناسد. (واژهی «شناسانده» بهتر مقصود را میرساند و به وزن هم لطمهای نمیزند؛ «ودیعه الرّسول۶» همین طور آورده است). متأسّفانه بعضی از کتب جمعآوری، این واژه را «شناسند» ثبت کردهاند.

[۴]. پوشیده، نهان داشته.

[۵]. آلودگی.

[۶]. قطعی شده، ثابت شده.

[۷]. همدم، همصحبت، همنشین.

[۸]. دو کتاب «مناقب فاطمی در شعر فارسی» و «فاطمهی زهرا۳ در شعر فارسی»، «رنجه» در این بیت را «رنجش» ضبط کردهاند ولی در این جا طبق دیوان شاعر آمده است.

[۹]. سزای گناه، عذاب، شکنجه.

[۱۰]. جهنّم، دوزخ.

[۱۱]. نام مکانی است در جهنّم، نام چاهی یا دروازهای در جهنّم، نام جایی است در دوزخ.

[۱۲]. دم به دم، همیشه، لحظه.

[۱۳]. فدایی، فدا، قربان.