«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

ارائه‌ی راهکار عملی به جای نقد کردن

جلسه‌ی گذشته بحثی مطرح کردیم، آن هم ماجرای فساد اقتصادی یکی از نزدیکان امیر المؤمنین صلوات الله علیه بود. بحثی در جامعه مطرح است که بنده نمی‌خواهم به بخش سیاسی ورود کنم، امّا برای این‌‌که بتوانیم مقایسه کنیم و بررسی کنیم و بسنجیم، بد نیست که به سیره‌ی اهل بیت برگردیم، لذا محور بحث این هفته‌ی ما -تا ببینیم بحث به کجا می‌رسد، شاید دو سه هفته‌ی دیگر- حوالی خطبه‌ی ۲۰۰ نهج البلاغه است.

بارها عرض کرده‌ایم که خطبه‌های نهج البلاغه در نسخ مختلف شماره‌های مختلف دارد، لذا مثلاً در شرح ابن ابی الحدید ۱۹۳، بعضی جاها ۱۹۸ است، شش هفت خطبه قبل و بعد از خطبه‌ی ۲۰۰ را در کتابخانه‌ی خود نگاه کنید بالاخره این خطبه را پیدا می‌‌کنید، کوتاه هم هست.

مسئله‌ای که امروز مطرح است و اخیراً هم یکی از مُرجفان یا خود او یا به نام او- منتشر کرده‌اند مسئله‌ی کارآمدی نظام اسلامی است. عزیزانی که هفته‌های گذشته در محضر آن‌ها بودیم بارها فریاد ما را در مورد ضعف‌های جامعه‌ی اسلامی و حکومت شنیده‌اند. ابداً نه دنبال انکار ضعف‌ها هستیم نه دنبال توجیه خطاها هستیم. بلکه باید راهی برای اصلاح آن‌ها پیدا کرد. نقد تنها هم فایده‌ای ندارد، بنده در این جلسات خیلی صریح هستم، بعداً معلوم می‌شود که درست است یا نه.

ببینید مثلاً نهاد مرجعیّت حفظه الله و حفظهم الله گاهی راجع به ربای بانک‌ها صحبت می‌کنند. شما باید راهکار به جامعه معرّفی کنید. قانون بانکداری که ربا نیست، امّا عمل بانک‌ها ربا است، مثل این است که من و شما با هم یک معامله‌ای کنیم، من به جای این‌که به شما جنس خوب تحویل بدهم جنس تقلّبی تحویل بدهم. معامله غلط نبوده، من رفته‌ام جنس تقلّبی آورده‌ام. قانون بانکداری مشکلی ندارد، منتها چون نظارت درستی به نحوه‌ی اجرای آن نمی‌شود… شورای نگهبان اصل قانون را تصویب کرده، ولی اجرای آن که دیگر با شورای نگهبان نیست، حُسن انجام آن با شورای نگهبان نیست، این قانون لازم دارد. یک شورای نگهبانی حین عمل لازم است. نه شورای نگهبان، یک جایی.

نکته‌ی بعد این است که شما مدام ناسزا بگویید، به جای آن چه کاری انجام بدهیم؟ بانک‌ها را تعطیل کنیم؟ بعضی از این عزیزانی که فریاد رباخواری می‌زنند… می‌خواهم عرض کنم نقد کردن که کاری ندارد، به جای آن چه کاری انجام بدهیم؟ شما مؤسّسه دارید مدام می‌گویید بانک‌ها ربا است، خود شما و مؤسّسات شما همه حساب بانکی دارند، سپرده دارند. شما برای یک مؤسّسه‌ی کوچک نتوانسته‌اید جایگزین معرّفی کنید، یک کشور ۸۰ میلیونی است. بله، ضعف وجود دارد، یک چیزی به جای آن بگویید این را بردارند چیزی که شما می‌گویید را بگذارند. ما واقعاً پیشنهاد روشنی ندادیم. بگویند هر کسی بیاید نظر بدهد نظر او را اعمال کنیم، نظر شما به چیست؟ شما که به تعطیلی اعتقاد ندارید، چون الآن دارید کار می‌‌کنید. از آن طرف هم هیچ جایگزینی معرّفی نمی‌کنید، یک طرحی بیاورید. توقّع از حوزه وجود دارد، آقایان درس‌های تکراری را تعطیل کنند یک درس اقتصاد اسلامی بگذارند بگویند ما جایگزین بانک چه چیزی داریم. تا وقتی جایگزین ندارید مثل این است یک بیماری دارد دارو می‌خورد، بگویند دارو نخور برای تو خوب نیست، می‌گوید چه کنم؟ می‌گویند نمی‌دانیم. شما باید یک جایگزین بگویید.

این بحث که در بحث کارآمدی نظام اسلامی باید چه کسی را بازخواست کنیم؟ مثلاً این طرف و آن طرف مطرح می‌شود مرحوم امام رحمه الله علیه به شاه فرمودند: هر جا مشکلی باشد گردن تو است. ما جلسه‌ی پیش تا حدّی به این پرداختیم، ادامه‌ی آن در خطبه‌ی ۲۰۰ وجود دارد، من بیش از این‌که ورود کردم سیاسی صحبت نخواهم کرد. فقط خواستم بگویم مسئله از این‌جا شروع شد که ما مسائلی در جامعه داریم می‌رویم ببینیم در سیره‌ی اهل بیت چه چیزی پیدا می‌کنیم.

ادعای ناکارآمدی نبوّت رسول خدا و امامت امیر المؤمنین و امامت امام حسن سابقه‌ی طولانی دارد، برویم این‌ها را بررسی کنیم ببینیم چه بوده است. ابداً بنده نمی‌خواهم این سه بزرگوار را با دیگران مقایسه کنم، بلکه ما وقتی روی سیره‌ی اهل بیت کار می‌کنیم می‌خواهیم ببینیم آیا فهم خود را می‌توانیم در موضوع اصلاح کنیم تا متوجّه شویم ناکارآمدی برای کجا است؟ چون این ناکارآمدی الآن دارد دیده می‌شود، این ناکارآمدی قابل انکار نیست که کسی صورت مسئله را پاک کند. ظلم و فساد که قابل انکار نیست.

این خیلی فاجعه است در افکار عمومی وقتی حدّ الهی جاری می‌شود عوض این‌که مردم خوشحال شوند عصبانی می‌شوند. چرا باید دست یک دزد قطع شود بقیّه عصبانی شوند؟ حدّ خدا جاری شده، علّت چیست؟ علّت این است که می‌گویند آن‌جایی که باید افراد اصلی را بگیری… توقّع جامعه متفاوت است، لذا وقتی شما حد را هم جاری کنید به شرط این‌که درست جاری کنید باز هم ان قلت می‌کنند. حتّی افراد مذهبی، حتّی طلبه‌ها، نباید مخالف اجرای حکم الهی باشند، مخالف اجرای حکم الهی هم نیستند، می‌‌گویند نمی‌شود کاریکاتوری باشد. نمی‌شود دست گوسفند دزد قطع شود، برای دزد هزار میلیاردی اتّفاقی نیفتد، حتّی اسم او را هم نبرید، حرمت او را حفظ کنید! برای او در ملأ عام حد جاری شود برای این یکی حتّی اسم او هم برده نشود، جامعه این را نمی‌پذیرد. این ناکارآمدی قابل انکار نیست، امّا اگر بخواهیم آن را درمان کنیم باید در سیره‌ی اهل بیت برویم ببینیم باید چه کاری انجام داد.

کلام امیر المؤمنین علیه السّلام در باب سیاست

سه معصوم ابتدایی ما؛ امیر المؤمنین، امام مجتبی و حضرت رسول علیهم السّلام به صورت جدّی در مباحثات شیعه و غیر شیعه متّهم به ناکارآمدی شده‌اند. من اصل خطبه را بخوانم بعد وارد بحث می‌شویم. خطبه‌ی ۲۰۰ نهج البلاغه است، در شرح ابن ابی الحدید عرض کردم ۱۹۳ است. حضرت فرمود: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَهُ بِأَدْهَى مِنِّی».[۴] این قسم خوردن برای چیست؟ به خدا سوگند معاویه از من سیّاس‌تر و زیرک‌تر و باهوش‌تر و مدیرتر و سیاست‌مدارتر نیست. این «به خدا» یعنی چه؟ یعنی افکار عمومی عدّه‌ای قائل هستند که معاویه «أَدهَی» است، معاویه فکر بالاتری دارد، سیاست‌مدارتر است.

«وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ»، او پیمان می‌شکند و گناه می‌کند. «وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَهُ الْغَدْرِ»، اگر پستی و کراهت و زشتی پیمان‌شکنی نبود، یعنی من یک حرفی بگویم بعد خلاف آن عمل کنم مشکلی نبود. یا جای دیگر حضرت فرمود: «لَوْ لَا التُّقَى‏»،[۵] اگر تقوا نبود، «لَکُنْتُ أَدْهَى الْعَرَب‏»، من از همه بیشتر از این کارها بلد بودم. «وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ وَ کُلُّ فُجَرَهٍ کُفَرَهٌ»،[۶] پیمان‌شکنی فسق و فجور است، گناه است. «وَ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ»، روز قیامت پرچم آبروریزی بالای سر  پیمان‌شکنان نصب می‌کنند. «وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَهِ»، من از کید این‌ها غافل نشدم، تصوّر کنید فریب معاویه را خورده‌ام. «وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَه»، این‌طور نیست که چشم من بعضی از این کارهایی که این‌ها انجام می‌دهند نبیند.

این فضا نشان می‌دهد در حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه عدّه‌ای که باعث شدند حضرت سخنرانی کند می‌گویند معاویه فکر بهتری دارد، کار او جلو است. به یاد داشته باشید یک وقتی در مورد نحوه‌ی اداره‌ی حکومت امیر المؤمنین و خلیفه‌ی دوم گفتگو کردیم که او با زورگویی و ترساندن جامعه را اداره می‌کرد و امیر المؤمنین علیه السّلام این کار را نمی‌کرد و جامعه به هم ریخت. مسئله را اگر خوب من بتوانم تصویر کنم شما می‌بینید که این سؤال را… بستگی دارد کجای کار ایستاده‌ایم، این سؤال را می‌شود از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله هم پرسید. آیا پیغمبر منافقان را می‌شناخت یا نمی‌شناخت؟ «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی‏ لَحْنِ الْقَوْلِ»،[۷] پیغمبر آن‌ها را می‌شناخت، از حرف زدن آن‌ها را می‌شناخت. خود رسول خدا برای شناخت منافقین راه معرّفی کرده است. چرا این‌ها را نگرفت قبل از این‌که فتنه شود که الآن ما عزادار زهرای اطهر سلام الله علیها هستیم؟ چرا پیغمبر نتوانست جامعه را به گونه‌ای مدیریت کند که همه چیز عود نکند، برنگردد؟

چرا امیر المؤمنین صلوات الله علیه نتوانست کشور را اداره کند؟ جغرافیای سرزمین و حکومت او به ثلث زمان ابتدای حکومت او تقلیل پیدا کرد. یک حکومتی که مرزهای خود را از دست بدهد ناکارآمد است، باید این‌جا چه کسی را بازخواست کرد؟ چرا امام حسن علیه السّلام نتوانست جلوی فساد سرداران ارتش خود را بگیرد؟ چرا امیر المؤمنین علیه السّلام نتوانست جلوی این را بگیرد که فرمانداران بیت المال را نبرند به معاویه نپیوندند؟

بخواهیم ساده‌انگاری کنیم و فحش سیاسی بدهیم یا همدیگر را متّهم کنیم… امّا اگر بخواهیم بررسی کنیم آیا اصلاً در اسلام اداره‌ی «بِأَیِّ نَحوٍ کان» درست است؟ مدیریت جامعه‌ی اسلامی یعنی مجبور کردن مردم؟ یعنی باید یک قوّه‌ی قهریّه‌ای باشد اگر کسی کوچکترین حرکتی کرد خواست خلاف کند جلوی او را بگیرند؟ به این مدیریت می‌گویند؟ اگر به این مدیریت بگویند یعنی مجبور کردن مردم در همه‌ی امور، یک وقت شما یک قوانینی می‌گذارید، یک حدود و ثغور شرعی می‌گذارید، این متفاوت است با این‌که شما بخواهید همه‌ی مردم را مجبور کنید یک طور فکر کنند، یک طور عمل کنند. این روش خلیفه‌ی دوم است.

الهی نبودن حکومت زور و اجبار

اگر شما بگویید او را نگاه کنید هر کاری دوست داشت در این ده سال حکومت خود انجام داد، به هر سمتی خواست مردم را برد. ما قبلاً در خطبه‌ی شقشقیه صحبت کردیم امیر المؤمنین صلوات الله علیه این روش خشونت‌بار را نمی‌پسندید. فرمود: مردم در تلوّن و شماس هستند، مردم همه فیلم بازی می‌کردند. یعنی جامعه دیکتاتوری شد، کسی نمی‌توانست نفس بکشد. در این جامعه تربیت وجود ندارد. خدا به پیغمبر خود هم چنین چیزی نفرموده، «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ».[۸] اگر خدا می‌خواست یک چماقی درست کند کسی با اوّلین نگاه به نامحرم چشم‌هایش بیرون می‌آمد، با اوّلین لقمه‌ی حرام اعضای بدن او بیرون می‌ریخت! با اوّلین ظلم دست او چوب خشک می‌شد! در این‌جا که دیگر تربیت رخ نداده بود.

«إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ».[۹] می‌فرماید: اگر می‌خواستم یک  آیتی، یک نشانه‌ای نازل می‌کردم مردم مجبور شوند گردن پایین بیندازند، دیگر کسی گردن‌کشی نمی‌کرد. این نوع نگاه شایع است. آن بزرگواری که می‌فرماید بعد از پیغمبر فقط چهار نفر صحابه‌ی پیغمبر بودند باقی به مسیر حق نرفتند پس یعنی پیغمبر کارآمد نیست، این نگاه شخص این بزرگوار و دیگران است که این‌طور فکر می‌کنند. اگر شما با این نگاه بخواهید نگاه کنید باید ناکارآمدی را به همه‌ی انبیا تسرّی بدهید. حضرت نوح ۹۵۰ سال نبوّت کرد در کلّ ۸۰ نفر را جذب کرد. شاید یک آخوند معمولی هم می‌رفت ۹۵۰ سال کار می‌کرد ۱۰، ۲۰ نفر را جذب می‌کرد.

اگر نگاه انسان کمّی باشد یعنی من و حضرت نوح خیلی با هم تفاوت نداریم! این چه نگاه سخیفی است؟ بعضی از انبیا را پوست کندند، سر بریدند، بهره‌وری صفر درصد! این چه نگاه کمّی است؟ این انبیا نمی‌توانستند… شعبده بازها تردستی بلد هستند، انبیا نمی‌توانستند با یک حرکت دستی به قدرت تکوین الهی مردم را مجبور کنند، مدیریت جامعه‌ی اسلامی با الزام و اجبار قهری که نیست، قرار است تربیت اتّفاق بیفتد.

رسول خدا را ببینید، پیغمبر صلّی الله علیه و آله زنده بود، طلحه گفت: یعنی چه ما بمیریم پیغمبر می‌رود با زن ما ازدواج می‌کند؟! پیغمبر بمیرد می‌روم با عایشه ازدواج می‌کنم! شما در هر جای دنیا راجع به یک زن شوهردار این حرف را بگویید به شما چه می‌گویند؟ باید پوست او را می‌کندند! یعنی معیار در جامعه‌ی اسلامی تربیت است، این‌طور نیست که سریع طرف را مجازات کنند، او را خفه کنند، باید رشد کند، زمینه‌ی آن را فراهم کند. شاید در نهایت هم طلحه همان طلحه بماند، قرار نیست این‌جا تکلیف همه چیز معلوم شود. از این موارد زیاد است.

یعنی اگر کسی بخواهد اشکالات جامعه را ببیند، بعد در دعوای سیاسی فقط یک نفر را متهم کند -البتّه آن یک نفر ممکن است اشکال داشته باشد- امّا این‌که روش نقد نیست. یک چیزی نباید بگوییم که سیره‌ی اهل بیت را هم نتوانیم بفهمیم. در سیره‌ی اهل بیت، پیغمبر صلّی الله علیه و آله چه دستاوردی بعد از ۲۳ سال حکومت داشت؟ چقدر راجع به دختر خود صحبت کرد؟ برداشت ما از حکومت معمولاً یک برداشت سخیفی است، چون در طول دوران تاریخ ما همیشه نقش اپوزیسیون داشتیم، همیشه ما ضدّ حکومت بودیم. چهار سال امیر المؤمنین علیه السّلام حکومت کرد، چند ماه هم امام حسن علیه السّلام، دیگر حکومت نداشتیم، لذا همیشه فقط نقد می‌کردیم. شاید خیلی وقت‌ها نگاه ما واقع‌بینانه هم نبوده است.

همان زمان شاه ملعون، خدا او را با دشمنان اهل بیت محشور کند، مثلاً می‌گفتیم یک کانال صدا و سیما شاه به ما بدهد معلوم می‌شود ما چه کار می‌کنیم، دنیا را می‌گیریم. چون تجربه نداشتیم، نگاه ما به حکومت نگاه دقیقی نیست، برداشت ما این است حکومت وقتی موفّق است که فقط رهبر آن خوب باشد. تاریخ نشان می‌دهد حکومت‌هایی داشته‌ایم که رهبر آن نقص نداشته، رسول خدا، امیر المؤمنین، امام حسن علیهم السّلام. ولی ناکامی‌های فراوانی داشتند، چون حکومت فقط به رهبری نیست.

آخر خطبه‌ی شقشقیه به یاد داشته باشید عرض می‌کردم حضرت فرمود: سه شرط بود که من حکومت را پذیرفتم، «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ»،[۱۰] مردم به صحنه آمدند، «وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِر»، یک عدّه هم ناصر شدند، شاید خواص. من هم آمدم. «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاء»، ما هم آمدیم. حکومت کار یک نفر نیست که اگر آن یک نفر خوب باشد یا بد باشد کار خراب شود، نه، این‌طور نیست. شاید بد باشد کار خراب شود، ولی خوب باشد کار پیش نمی‌رود. این تعبیر را عرض کرده‌ام، مدیریت امام زمان روحی له الفداه با معجزه نخواهد بود که با یک حرکت عالم را زیر و رو کند. این معجزه را امیر المؤمنین علیه السّلام هم بلد بود، امیر المؤمنین هم می‌توانست یک دستی تکان بدهد عالم زیر و رو شود. قرار بود مردم تربیت شوند بیایند زمینه‌ساز عدل شوند. مردم هم یعنی خواص و عوام، نه فقط یک نفر.

وابستگی حکومت به همه‌ی افراد جامعه

یک نفر به اندازه‌ی یک نفر، شاید بیش از یک نفر کارایی دارد، همه‌ی حکومت که یک نفر نیست. قدرت تکوینی امیر المؤمنین و امام حسن سلام الله علیهما یا خود پیغمبر اکرم روحی له الفداه که کمتر از امام زمان سلام الله علیه نیست. امام صادق سلام الله علیه وقتی یک دست تکان می‌دهند… ابو بصیر گفت: یا ابن رسول الله چه بود آن چیزی که حضرت موسی نتوانست ببیند؟ گفت: خدایا می‌خواهم تو را ببینم، حضرت حق فرمود: «لَنْ تَرَانی»،[۱۱] هرگز نمی‌توانی ببینی. «لَا تَرَانِی» با «لَن تَرَانی» تفاوت دارد، «لَا تَرَانی» یعنی نمی‌بینی، «لَن تَرَانی» یعنی هرگز نمی‌بینی، یعنی قابلیّت آن را نداری، خیلی فاصله دارد. این دیدن هم معلوم است با چشم سر نیست، خدا جسم ندارد قابل دیدن باشد.

شأن حضرت موسی اجل از این است که نداند خدا جسم نیست، بگوید خدایا بیا تا چشم و ابروی تو را ببینم! ابداً چنین چیزی نمی‌گوید. یعنی می‌خواهم تو را شهود کنم، همان چیزی که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: من خدایی را که نبینم اصلاً عبادت نمی‌کنم. خدا حفظ کند آن شاعری را که نسبت به این نکته در مورد زهرای اطهر می‌گوید، خطاب او به حضرت زهرا سلام الله علیها است:

علی ندیده عبادت نمی‌کند کس را           خدای را به جمال تو در نظر دارد

«مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[۱۲] من اصلاً ندیده عبادت نمی‌کنم. این فرق بین امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت موسی است، یکی از فرق‌ها است. ابو بصیر نابینا بود، درخت و در و دیوار را هم نمی‌دید، ابو بصیر یعنی روشن‌دل، عرب به نابینا ابو بصیر می‌گوید. کنیه‌ی ابو بصیر ابو محمّد است. گفت: آقا جان این چه بود که حضرت موسی می‌خواست ببیند نمی‌توانست؟ یکی نیست بگوید شما درخت را نمی‌توانید ببینید، چشم سر شما هم نمی‌بیند، آن چیزی را که موسی می‌خواست ببیند!… این باب هشتم کتاب التّوحید شیخ صدوق است. حضرت صادق سلام الله علیه دست خود را تکان دادند، ابو بصیر گفت: آقا دارم می‌بینم چه بود آن چیزی که موسی نمی‌توانست ببیند.

علّت استفاده نکردن اولیای الهی از معجزه

معلوم است که قابلیّت ابو بصیر با حضرت موسی قابل قیاس نیست، این مقام ولایت مولا است، مقام ولایت امام صادق است که این قابلیّت را در طرف مقابل ایجاد می‌کند. افراد عادی خیلی توانایی داشته باشند چشم خود آن‌ها کمی باز شود، امام با یک اشاره‌ی دست چشم دل ابو بصیر نابینا را باز می‌کند. قابلیّت ایجاد می‌کند، برای همین ما در زیارات خود نسبت به اهل بیت می‌گوییم هیچ عملی نداریم، امیدواری نداریم، جز امید ما به محبّت شما. شما می‌توانید ما را توسعه بدهید، وجود ما را توسعه بدهید، قابلیّت ایجاد کنید، ظرف من را بزرگ کنید بعد پر کنید.

مثل گدایی که کاسه هم نمی‌برد، می‌گوید خود شما ظرف بدهید خود شما هم پر کنید. بعد هم حضرت دست تکان داد ابو بصیر گفت: آقا، دیگر آن چیزی که می‌دیدم نمی‌بینم. معلوم است برای این‌که این مقام ابو بصیر نیست، این مقام امام صادق علیه السّلام است.

شبیه این از سیّد الشّهداء علیه السّلام هم نقل شده که در شب عاشورا جای شهدا را به آن‌ها نشان داد. این چشم عرش‌پیما کار امام حسین سلام الله علیه است، ولی می‌تواند در نوکرها و شیعیان خود ایجاد کند.

امام صادق سلام الله علیه که این کار را انجام بدهد این اتّفاق‌ها می‌افتد همین کار را انجام می‌داد منصور سقط می‌شد کار تمام می‌شد! قرار بر این نبود، قرار بر تربیت بود. موسی بن جعفر سلام الله علیه بگوید «رَبِّ نَجِّنِی مِن سِجنِ هَارون»، فقط اگر این جمله در ذهن او خطور می‌کرد همه‌ی عالم، بلکه دست و زبان و فکر هارون سرباز موسی بن جعفر هستند، مقام ولایت همین است. «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ»،[۱۳] کسی نمی‌تواند با خدا حقیقی بجنگد چون فکر او هم سرباز خدا است، چطور می‌خواهید علیه او کید به کار ببرید؟ با چه چیزی؟ با فکری که برای او است؟ این طواغیت و این آقای مو زرد تا سرویس بهداشتی و حمام صنعت هسته‌ای ما دوربین گذاشتند! شأن حضرت حق که دیگر کمتر از این نیست، در امعاء و احشاء ما همه چیز را شهود می‌کند، برای این‌که خود او افاضه می‌کند، چه کسی می‌تواند با او بجنگد؟

استمرار این ولایت دست امام معصوم است، او اذن ندهد کسی نمی‌تواند مقابل او قرار بگیرد، اعضای بدن شمر هم سرباز سیّد الشّهداء علیه السّلام است، او اگر اراده نکند اصلاً به ذهن شمر چیزی خطور نمی‌کند. بله، فرصت ایجاد می‌کند، او را دعوت می‌کند، هم او را هم عمر سعد را هم بهترها را که اگر با من همراهی کنید… یعنی در یک لحظه، اگر این روایت درست باشد، سیّد الشّهداء علیه السّلام وقتی آن ملعون روی سینه‌ی حضرت نشست اگر آن‌جا به آن ملعون فرموده باشند تو بیا خودت را بدبخت نکن، من شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم. اگر حضرت این جمله را فرموده باشد یعنی تو یک مرتبه از نفس خود بگذر من تو را سِیر می‌دهم. امّا اگر قرار باشد تو تا آخر شمر باشی به چه دلیلی… امام حکیم است، برای معصوم کاری ندارد که بخواهد دست تکان بدهد همه‌ی عالم را جا به جا کند، بنا بر مدیریت با معجزه نیست.

امیر المؤمنین علیه السّلام هم همین را می‌گفتند همه‌ی عالم جا به جا می‌شد، معاویه نابود می‌شد، فایده‌ای نداشت. معاویه نبود یک نفر دیگر به جای معاویه بود. مگر الآن معاویه کم داریم؟ مگر الآن نداریم کسانی که با دروغ و تبلیغات در بعضی از انتخابات‌ها رأی می‌آورند، دروغ‌های عجیب می‌گویند رأی می‌آورند؟ دارند افکار عمومی را با دروغ مدیریت می‌کنند، داریم، در همین ۴۰ سال جمهوری اسلامی کم ندیده‌ایم کسانی که دروغ‌های خیلی عجیب گفته‌اند رأی آورده‌اند. خیلی مدیر هستند؟ اصلاً نگاه شما الحادی است؟ اسلامی است؟ شما چطور می‌خواهید نقد کنید که بگوییم کارآمدی یا ناکارآمدی؟ اگر کسی بگوید معاویه مدیریت کارآمد داشت -این‌ها این را گفتند- اصلاً اسلام را نفهمیده آن کسی که به امیر المؤمنین علیه السّلام می‌گوید معاویه کارآمدتر است، سیاست‌مدارتر است. اسلام را نفهمیده‌اند.

چون از نظر اسلام رفتار معاویه معامله‌ی سَفَهی است، برای جیفه‌ی دنیا، برای مردار گندیده‌ی دنیا دارد آخرت خود را می‌فروشد، این کجا باهوش است؟ ابله‌تر از او نیست، در نگاه امیر المؤمنین علیه السّلام سفیه‌تر از معاویه نیست. در نگاه مردم معاویه خیلی باهوش است، بله با نگاه معاویه شما نگاه کنید مدیریت امیر المؤمنین علیه السّلام ابلهانه است، ناکارآمد است، با نگاه شیطانی همین‌طور است. این‌که یک جامعه‌ای تصوّر کند یک نفر بالا بنشیند، یک نفر وظیفه دارد، هر کسی هر کاری دوست دارد انجام بدهد آن یک نفر همه را اصلاح کند. نمونه‌ی آن را در خانه‌های خود می‌بینیم، خانه‌ای نیست که افراد دینی آن خانه با هم تفاوت نداشته باشند، یک عروسی اسلامی است یک عروسی گویی وسط لاس وگاس است! (نشانه‌ای از اسلام ندارد). شما چه می‌کنید؟ شمشیر به دست می‌گیرید وسط می‌روید شمشیر می‌گردانید؟! چقدر شده برای مذهبی‌ها وقتی عروسی می‌شود گویی عزا شده است؟ چون نمی‌خواهند گناه کنند. نمی‌تواند حرف بزند، چون حرف زدن فساد را بیشتر می‌کند.

شما یک عروسی فامیل خود را نمی‌توانی جمع کنی توقّع داری یک نفر… هر کسی هر کاری دوست داشت انجام بدهد آن یک نفر در بالا شمشیر دست بگیرد همه را بزند؟! از خودمان شروع کنیم، یک کار کوچک خودمان انجام بدهیم بعد ادعا کنیم. چرا در بستگان خود می‌بینید طرف بچّه  هیئتی است نستجیر بالله- دختر او حجاب درستی ندارد؟ چه کند؟ قطع رابطه کند؟ دختر را بیرون کند؟ خدا نیاورد گرفتار شوید، داماد بد یا عروس بد کسی داشته باشد، داماد دختر را اذیّت کند، خدا این را نیاورد آزمایش سختی است. به شدّت از طرف مقابل آزار می‌بینی ولی باید به او احترام بگذاری. دختر تو سه فرزند دارد، می‌توانی شمشیر به دست بگیری؟

تو یک مشکل کوچک سه نفره را به تنهایی نمی‌توانی حل کنی توقّع داری یک نفر کلّ مملکت را به تنهایی… هر کس هر کاری دوست دارد انجام بدهد آن یک نفر شمشیر به دست بگیرد؟ این خیلی منصفانه است؟

وظیفه‌ی عوام، خواص و رهبر در اصلاح جامعه

جامعه را جامعه می‌تواند اصلاح کند، عوام، یعنی عموم، خواص، اصلی‌ها و رهبری، سه ویژگی است نه یک ویژگی. یک نفر به اندازه‌ی بیش از خود نقش‌آفرینی کند، همه را… شما توقّع داشته باشید… خیلی دل انسان می‌سوزد، در طول تاریخ اهل سنّت نوشته‌اند عمر از علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام سیاستمدارتر بود! این نگاه شما است، بعد متأسّفانه… إن‌شاء‌الله در این نسخه‌ی شفای ابن سینا جعل صورت گرفته باشد، چون این نقل از ابن سینا هم آمده است، جایی که عاقل‌تر و عالم‌تر هستند عاقل‌تر باید حکومت کند عالم‌تر باید مشورت بدهد، همان کاری که علی و عمر انجام دادند. یعنی نستجیر بالله عمر عاقل‌تر بود و علی عالم‌تر بود، عمر حکومت کرد علی مشورت داد. این جمله را إن‌شاء‌الله… اگر در نسخه‌های خطّی دست نبرده باشند خاک بر سر ابن سینا با این فهم! حیف خاک اگر چنین حرفی گفته باشد! من شک دارم، چون او می‌گوید: فرق علی… می‌گویند علی و صحابه را با هم مقایسه کن، علی و صحابه… من شک دارم این حرف برای او باشد ولی این حرف مشهور است، ابن سینا هم نگفته باشد خیلی از اهل سنّت این حرف را گفته‌اند، این حرف مشهور است، إن‌شاء‌الله ابن سینا بدبختی نکرده باشد این حرف را نگفته باشد، دست‌کاری در نسخه‌ها زیاد است.

به ویژه به او می‌گویند فرق بین علی و اصحاب پیغمبر چیست؟ می‌گوید: «کَالمَعقولِ بَینَ المَحسوسات»، یعنی اصلاً سنخ آن‌ها، جنس آن‌ها با هم فرق دارد. معقول مثل عشق، محبّت، محسوس مثل پشتی و چوب، اصلاً سنخ آن‌ها با هم فرق می‌کند. می‌گوید علی بین صحابه‌ی پیغمبر «کَالمَعقولِ بَینَ المَحسوسات» است، اصلاً جنس آن‌ها با هم فرق دارد. إن‌شاء‌الله که چنین حرف اشتباهی را نگفته باشد. ولی این حرف اشتباه را خیلی افراد گفته‌اند.

یکی از عزیزان معترض شده بود چرا این سه هفته به عمر اشکال می‌کنی؟ ما باید یک جایی می‌گفتیم او حکومت را چطور مدیریت کرد که وقتی می‌خواهیم بحث کنیم بتوانیم مثال بزنیم. مدیریت چماقی است، خشن است، بگیر و ببند است، نفس‌ها در سینه‌ها حبس شود، خبر رسید که به کوچه‌ آمد زن‌ها بچّه سقط کردند، این مدیریت اسلامی نیست. قرار نیست که یک نفر یک کاری انجام بدهد کسی جرأت نکند… پیغمبر صلّی الله علیه و آله می‌توانست این کار را انجام بدهد، هم توان بیشتری داشت هم قدرت تکوینی داشت، هم علم بیشتری داشت. این‌که کسی بگوید عمر از علی سیاست‌مدارتر بود برای تعریف او از سیاست است، کسی که می‌گوید سیاست پدر سوخته بازی است بعد می‌گوید چطور با دین جمع می‌شود؟ نگاه تو به سیاست این است.

علیّ بن ابی‌طالب صلوات الله علیه حکومت کرد و سیاست‌مدار هم شد و اهل بیت هم سائس عباد هستند، امّا نستجیر بالله این عبارت را نمی‌توانی برای آن‌ها به کار ببری. امام حسین و امیر المؤمنین علیهما السّلام هم حکومت کردند، شما می‌توانید بگویید سیاست آن‌ها پدر سوخته بازی است؟! نمی‌توانید بگویید. تعریف ما از سیاست چیست؟ سیاست اگر راهنمایی و هدایت مردم به سمت خیر است معنی ندارد بگوییم پدر سوخته بازی است، ولی در آن اجبار وجود ندارد.

غلبه کردن نفس بر علم

آیا فکر می‌کنید پیغمبر صلّی الله علیه و آله در معرّفی زهرای اطهر سلام الله علیها در آن جامعه کم گذاشته بود؟ یعنی نمی‌دانستند «بَضعَهُ الرَّسول» است؟ نمی‌دانستند محبوب پیغمبر صلّی الله علیه و آله است؟ نمی‌دانستند سیّده‌ی نساء اهل الجنّه است که به خانه‌ی او حمله کردند؟ ما تصوّر می‌کنیم اگر علم باشد کافی است. یکی از بستگان ما معاون وزیر بهداشت بود این‌قدر سیگار می‌کشید دو مرتبه عمل قلب انجام داده است! علم لزوماً باعث عمل نمی‌شود.

پیغمبر صلّی الله علیه و آله کم فرموده بود؟ اگر چیزی را تکرار نکرده بود در کمترین عدد ۱۸۰ مرتبه درِ خانه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها رفته و ایستاده، فرموده: «الصَّلَاهَ الصَّلَاهَ یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»،[۱۴] دیگر برای هیچ‌کس پوشیده نیست این‌جا خانه‌ی اهل بیت است، این‌جا مهبط وحی است، همه می‌دانند. حتّی وقتی قاتل زهرای اطهر سلام الله علیها می‌خواست پشت در خانه‌ی حضرت برود دید «یَا أَبَا حَفْصٍ إِنَّ فِیهَا فَاطِمَهَ»،[۱۵] نگاه کنید در منابع خود نوشته‌اند. وقتی خواستند حمله کنند گفتند فاطمه داخل خانه است، یعنی چه؟ اگر کسی اصلاً شعور نداشته باشد می‌گوید حسنین در خانه هستند، طفل هستند، معصوم هستند، شیعه هم نباشد می‌گوید بچّه‌ی شش هفت ساله است، خانه را آتش نزنید در خانه بچّه‌ی خردسال است.

یعنی چه که می‌گویند «إِنَّ فِیهَا فَاطِمَهَ»؟ حرمت را می‌دانند. علم تنها که عمل نمی‌آورد. این نفس لعنتی که اصلاً منطق نمی‌فهمد اگر آزاد باشد. یک وقتی بد نیست آدم سر بزند لیست جرایمی که دارد در کشور ما اتّفاق می‌افتد، در کشور شیعه، تجاوزهایی که اصلاً نمی‌خواهم اسم ببرم. یک وقت آدم برود سر بزند ببیند پدر با بچّه، خواهر و برادر، چه غلط‌هایی صورت گرفته است، این‌ها علم ندارند؟ این‌ها همه حرام زاده هستند؟ این‌ها در خارج از کشور بوده‌اند؟ نه، نفس است، نفس اگر تربیت نشود…

خدا آقای بهجت را رحمت کند، می‌فرمود: تا شمر شدن راهی نیست. «وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ مِنْ سَیِّئَاتِ أَعْمَالِنَا».[۱۶] توقّع این است یک نفر بیاید همه‌ی شمرها را به خط کند و همه را نابود کند! نمی‌شود، همه باید بخواهند. لذا امیر المؤمنین علیه السّلام نفرمود گفتید بیا حکومت کن، «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِم‏»،[۱۷] خدا فرموده: عالم، آن کسی که از موضوع خبر دارد بر ظلم ظالم‌ها قرار نداشته باشد من می‌آیم. نه، فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ»،[۱۸] شما می‌گویید ما هستیم، مردم آمده‌اند التماس می‌کنند، سران و اصحاب و اهل بدر آمده‌اند می‌گویند ما در خدمت شما هستیم. یک نفر نمی‌تواند کار را پیش ببرد. باقی بحث إن‌شاء‌الله برای بعد باشد.

اگر ۷۵ روز بعد از شهادت رسول خدا صلّی الله علیه و آله زهرای اطهر سلام الله علیها از دنیا رفته باشند امیر المؤمنین علیه السّلام امتحان سختی شده است. یک عبارتی در کامل الزّیارات وجود دارد پیغمبر می‌فرماید: من وقتی به معراج رفتم خداوند پایان کار من و اهل بیت من را در دنیا به من نشان داد، یکی یکی به من خبر داد. این روضه را هم وکیل امام زمان علیه السّلام خوانده، من همه‌ی روضه را نمی‌توانم بخوانم چون امروز نمی‌توانم این حرف‌ها را بگویم، یک جمله‌ی پیغمبر را می‌خواهم عرض کنم.

حضرت می‌فرماید: جبرئیل به من فرمود که امّت تو با تو این کارها را می‌کنند، من گفتم صبر می‌کنم. جبرئیل گفت: خدا فرموده امّت تو با علی این کارها را می‌کنند، محاسن او خضاب می‌شود. امیر توحید، رکن توحید را تکفیر کردند به جرم کفر کشتند. فرمود: صبر می‌کنم. به من گفتند: پاره‌ی تن تو، امام مجتبی را مسموم می‌کنند، گفتم: صبر می‌کنم. گفتند: پسر دیگر تو را تشنه سر می‌برّند، گفتم: صبر می‌کنم. بعد به من گفتند: امّا در مورد دختر تو، «فَتُظْلَمُ»،[۱۹] به او ظلم می‌شود، «وَ تُضْرَب‏»، ضربه‌ای به او اصابت می‌کند. «وَ تَطْرَحُ مَا فِی بَطْنِهَا»، فرزند داخل رحم او… «وَ تَمُوتُ مِنْ ذَلِکَ الضَّرْبِ»، قاتل را هم مشخّص کرده‌اند، با همان ضربه بالاخره ایشان به شهادت می‌رسند.

روایت را نگاه کنید، همین که پیغمبر صلّی الله علیه و آله این را می‌شنود این‌جا نمی‌فرماید صبر می‌کنم، می‌فرماید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏». درد ناموس متفاوت است. این خبر را وقتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السّلام داد حضرت ایستاده بود، به زمین خورد. من هیچ جا سراغ ندارم پیغمبر از امیر المؤمنین علیه السّلام خواهشی کرده باشد امیر المؤمنین تقاضای تغییر امتحان داده باشد. فقط این‌جا است وقتی پیغمبر خبر داد حضرت وقتی به زمین افتاد، در بعضی نقل‌ها می‌‌گوید حضرت بیهوش شدند. به پیغمبر بعد از آن عرض کردند: یا رسول الله، نمی‌شود من قبل از شما از دنیا بروم؟

از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمود: «یَقولون إِنَّ المَوت صَعبٌ عَلَى الفَتى»، می‌گویند که مرگ جوان خیلی سخت است. حضرت می‌فرماید: من یک چیزی اضافه می‌کنم: «مُفَارَقَهِ الأَحبَابِ وَ اللَّهُ أَصعَبُ‏»، وقتی حبیب خود را از دست بدهی به خدا سخت‌تر است. نقل کرده‌اند در این ایّام حضرت جایی نداشت برود صحبت کند، به بقیع می‌رفت حرکت می‌کرد، «وَقَفْتُ عَلَى الْقُبُورِ مُسَلِّماً»،[۲۰] بین قبور حرکت می‌کرد صحبت می‌کرد.

«مَا لِی وَقَفْتُ عَلَى الْقُبُورِ مُسَلِّماً           قَبْرَ الْحَبِیبِ فَلَمْ یَرُدَّ جَوَابِی‏»

بالای سر بدن مطهّر او این‌طور فرمود: «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ»،[۲۱] دیگر این جگر خنک نخواهد شد. «أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ»، دیگر شب‌ها خواب به چشم من نمی‌آید، تا شب می‌شود یاد آن لحظات می‌افتم.

عمّار گفت: آقا جان، شما مدام گریه می‌کنید صدای شما آرام است، گاهی یک مرتبه ضجّه می‌زنید، ما شیعه‌ی شما هستیم، جگر ما پاره می‌شود، یاد چه چیزی می‌افتید این‌طور گریه می‌کنید؟ فرمود: «فَلَمَّا وَضَعتُهَا عَلَى المُغتَسَل»،[۲۲] فاطمه‌ی من ۷۰، ۸۰ روز از من رو می‌گرفت، هر بار گریه می‌کرد از درد گریه نمی‌کرد، از من مخفی کرد. ولی من باید او را غسل می‌دادم. یک تخته پاره‌ای گذاشتم بدن مبارک او را روی آن قرار بدهم، به این تخته مغتسل می‌گویند. «فَلَمَّا وَضَعتُهَا عَلَى المُغتَسَل»، وقتی بدن مبارک او را روی مغتسل گذاشتم، «وَجَدتُ ضِلعاً مِن أَضلَاعِهَا مَکسوراً». یک جمله‌ی دیگر هم عرض کنم. این فراق همه‌ی وجود امیر المؤمنین علیه السّلام را گرفته بود، نگاه کنید بعضی از اصحاب امیر المؤمنین نوشته‌اند یک غمی در چهره‌ی او بود.

گذشت تا شب بیست و یکم ماه رمضان از ایشان نقل کرده‌اند، می‌گویند این‌قدر بدن مبارک او بی‌حال شده بود، دست و پا را هم نمی‌توانست تکان بدهد، گاهی چشمان مبارک خود را باز می‌کرد و می‌بست. اصبغ می‌گوید: این‌قدر چهره‌ی مبارک او زرد شده بود که دیگر من فهمیدم کار از کار گذشته است، امّا روح از بدن او مفارقت نمی‌کرد گویی منتظر بود. یک مرتبه که چشم مبارک خود را باز کرد فرمود: خوش آمدی. گفتم: آقا جان با چه کسی صحبت می‌کنید؟ فرمود: «هَذِهِ فَاطِمَه».

 


پی نوشت:

[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۱۸٫

[۵]– غرر الحکم و درر الکلم، ص ۷۳۷٫

[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۱۸٫

[۷]– سوره‌ی محمّد، آیه ۳۰٫

[۸]– سوره‌ی غاشیه، آیات ۲۱ و ۲۲٫

[۹]– سوره‌ی شعراء، آیه ۴٫

[۱۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۰٫

[۱۱]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۴۳٫

[۱۲]– التوحید (للصدوق)، ص ۱۰۹٫

[۱۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۱۸٫

[۱۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۵، ص ۲۰۷٫

[۱۵]– همان، ج ۲۸، ص ۳۵۶٫

[۱۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۳، ص ۴۲۲٫

[۱۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۰٫

[۱۸]– همان.

[۱۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۲۸، ص ۶۲٫

[۲۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۴۳، ص ۲۱۷٫

[۲۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۲۰٫

[۲۲]– طرف من الأنباء و المناقب، ص ۳۹۶٫