«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادَ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى‏ وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏».[۳]

چند جلسه‌ای توفیق داشتیم راجع به خطبه‌ی شقشقیه گفتگو می‌کردیم، یک جمله از آن ماند که نامه‌ی بعدی ایشان است، إن‌شاء‌الله نامه‌ی ۴۱ نهج البلاغه است می‌خواهیم با هم گفتگو کنیم، از همان یک جمله‌ی پایانی خطبه‌ی شقشقیه که نرسیدیم بخوانیم، چون ربط دارد از همان‌جا شروع می‌کنیم.

نقد امیر المؤمنین علیه السّلام به خلفا در خطبه‌ی استثنایی شقشقیه

عرض کردیم امیر المؤمنین صلوات الله علیه بعد از نقدی که در آن خطبه‌ی استثنایی به خلفا فرمودند، فرمود: مگر این‌ها نشنیده بودند، نخوانده بودند، تلاوت نکرده بودند که «تِلْکَ‏ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»[۴] دار آخرت برای کسانی است که در دنیا دنبال علو نیستند، دنبال فساد نیستند، برای ریاست دست و پا نمی‌زنند، به آن‌ها التماس می‌کنند، وعده‌ی دروغ نمی‌دهند، از آن‌ها درخواست می‌کنند. دار آخرت برای آن‌ها است، نه برای آن کسانی که دنبال برتری طلبی و بلندی و فساد هستند. بعد فرمود: به خدا سوگند شنیده بودند، این حرف‌ها را حفظ بودند، اگر قرار بود سخنرانی کنند خیلی بهتر از سخنران‌ها می‌توانستند حرف بزنند، وقتی از حقوق مردم سخنرانی می‌کردند، چنان صحبت می‌کردند که هر کسی نمی‌دانست فکر می‌کرد تالی تلو معصوم هستند، «وَ لَکِنَّهُم‏ حُلِّیَتِ‏ الدُّنْیَا» دنیا پیش چشم آن‌ها قشنگ شد و این‌طور شدند.

امیر المؤمنین علیه السّلام این همه دلیل می‌توانستند در مورد این سه نکبت بزرگ جریان جمل و صفین و خوارج در نهروان بگویند، فرمودند دنیا پیش چشم این‌ها زیبا شد، دنیا بود که این‌ها را زمین زد. بعد هم برای خودشان یک طرح حکومتی مطرح کردند. حالا من برای چه می‌خواهم بیایم؟ قبلاً بارها عرض کردیم قرار نشد حق امیر المؤمنین علیه السّلام را پس بدهند، من قرار است برای چه بیارم؟ فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِر» یک عدّه‌ای حاضر شدند، آمدند کمک بدهند. امیر المؤمنین صلوات الله علیه می‌داند این حکومت چقدر او را اذیّت خواهد کرد، ولی الآن بالاخره این‌ها آمدند.

خداوند با اولیای خاص خودش مثل ما برخورد نمی‌کند، آن‌قدر حضرت یونس علی نبیّنا و آله و علیه السّلام مردم قوم را دعوت کرد، در پایان آن‌ها را نفرین کرد. نفرین اجابت شد، آثار عذاب که آمد، از شهر بیرون رفت، کم کاری نکرد. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»[۵] خشمگین رفت برای این‌که نتوانسته بود این مردم را به سمت خدا برگرداند. «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونَ»[۶] با خشم که خواست به سمت کشتی برود، این خشم از این بود که چرا نتوانسته این‌ها را جمع کند، توبیخ شد که تو باید یک بار دیگر این مردم را دعوت می‌کردی. کار امام با بقیّه متفاوت است.

«لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِر»[۷] یک عدّه آمدند گفتند ما هستیم، من گفتم اگر بیایم اموال عثمان را پس می‌گیرم؟ عرض کردیم هم در خطبه‌ی ۱۵ نهج البلاغه است و هم جای دیگر. گفتند باشد ما هستیم. بنای امام بر این نیست مدام به مردم گوشزد کند که فلان فلان شده من که می‌دانم عمق وجودت چیست. «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» حالا که ناصر است حجّت قائم شده است. و این‌که خداوند از علما میثاق گرفته است. این خیلی حرف عجیب و سنگینی است. امیر المؤمنین صلوات الله علیه این‌جا میثاق گرفته که چه شود؟ که چه کاری انجام بدهند؟ علما چه کار کنند که خدا میثاق گرفته است حالا که جمّعیّت آمده است و ناصر هم پیدا شده کمک بدهد. چه کار کنند کدام بدعت را برطرف کنند. کم که در این ۲۵ سال بدعت اتّفاق نیفتاد!

سفارش امیر المؤمنین علیه السّلام به مالک رحمه الله علیه

در این ۲۵ سال خود حضرت به مالک رحمه الله علیه فرمود: یا مالک «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ‏»[۸] این دین دست اشرار اسیر شده بود «یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى» با هوای نفس همه عمل می‌کردند «وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» همه دنبال دنیا بودند، دین نابود شد، اسیر شد. یک جای دیگر فرمود: ۶:۱۶«فر الغنم مغلوباً» مثل پوستین وارونه شد، همه چیز چپه شد، جای همه چیز عوض شد. شریعت آسیب دید، ظواهر عبادات تا همه چیز به هم خورد.

چگونگی برخورد علما در برابر پرخوری مفسدان

گفت حالا من می‌خواهم برطرف کنم، کجا را شروع می‌کنند؟ -این اواخر خطبه‌ی شقشقیه است که عرض می‌کنم- فرمود: «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى الْعُلَمَاءِ»[۹] خدا از علما میثاق اخذ کرده است، علما باید «أَنْ لَا یَقِرُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ»، ظالم که همه گونه ظلمی می‌کند، کدام ظلم را فعلاً اولویت بگیریم؟ «أَنْ لَا یَقِرُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ» -کظه یعنی پرخوری- یعنی حضرت ظلم را به جای مفسد اقتصادی گرفته است. «أَنْ لَا یَقِرُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ» می‌توانست بفرماید: «علی کظه المبتدع/مبتدأ» آن زمان بدعت‌گر کم نبود، نماز هم جا به جا کردند. ولی حضرت می‌فرماید خدا از علما میثاق گرفته است. چرا من می‌آیم؟ «وَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ» اگر نبود که این‌ها آمدند حاضر شدند، می‌گویند ما می‌خواهیم به حق عمل کنیم. «وَ قِیَامُ‏ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» با وجود این ناصرها حجّت قائم شده است و خدا یک شرطی کرده است، از علما اخذ میثاق کرده است. علما هم این‌جا آخوندها نیستند، هر کسی که علم دارد، هر کسی خبر دارد، هر کسی خبره است. «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ» جلوی پرخوری ظالم را بگیرند، ساکت ننشینند، قرار نداشته باشند، امیر المؤمنین با کدام علما است؟ «أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ» در برابر پرخوری مفسدان می‌توانست این همه مثال بزند.

ارزش پیدا کردن حکومت با احیا شدن حق

خود ما نسبت به بدعت‌هایی که خلفا انجام دادند، کوچک‌ترین را شاید مالی حساب می‌کنیم، امّا آن جایی که قرار است حکومت اسلامی باشد، آن‌جا حکومت اسلامی اگر بخواهد شعار غیر مالی بدهد و در وضع مالی آن خراب باشد، مردم می‌گویند دکان‌داری است  یعنی اصلاً باور نمی‌کنند. نقطه‌ی شروع این‌جا است. «أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ‏ مَظْلُومٍ» مظلوم هم که این همه ظلم شده است، در آن حکومت‌ها به ناحق آدم کشتند، ناحق آدم تبعید کردند، خشونت‌هایی علیه آن‌ها شد، یک چیزهایی را چند جلسه در رابطه با رفتار خلفا عرض کردیم. سغب یعنی گرسنگی. یعنی در بین ظلم‌ها آن خوردن، در بین مظلومیت‌ها آن‌که فقر است. «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا» اصلاً قرار نداشته باشد، آرامش نداشته باشد. «عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ‏ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ» به زودی خواهید دید این دنیای شما و این حکومت شما نزد من از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است، حکومت وقتی ارزش دارد که حق احیا کند. جلوی یک باطل را بگیرد، باشد من می‌آیم.

اصلاح مسائل اقتصادی یکی از شعارهای حضرت

اصلاً شعار حضرت اصلاح مسائل اقتصادی است. خیلی اتّفاقات خوبی افتاد باید یک وقتی مطرح کنیم که زمان امیر المؤمنین صلوات الله علیه چه اتّفاقات خوبی افتاد، چه کارها که شد. امّا این امیر المؤمنین صلوات الله علیه موفّق هم نبود، در آن حدی که باید می‌بود. چون موفقیّت حکومت فقط به امامش نیست، یکی از مصائب ما است که تصوّر می‌کنیم باید یک نفر به جای همه درست عمل کند، هر کسی هر کاری دوست داشت انجام بدهد یک نفر درست عمل کند. دل من می‌سوزد بعضی وقت‌ها می‌ترسم از این‌که خدا نعمت را از ما بگیرد، خود خدا شاهد است، قرار باشد یک نفر پاسخگوی به همه باشد و هر کسی هر کاری دوست دارد انجام بدهد، بدهد. خدا نعمت را می‌گیرد، حالا من عرض می‌کنم که امیر المؤمنین نفرین کرد که از دنیا برود. حالا نامه‌ی ۴۱ را با هم بخوانیم. یک نفر نمی‌تواند جای همه کار کند.

بله اگر امیر سلام الله علیه روحی له الفداء اشاره‌ی دستی می‌کردند همه آدم‌ها یک دفعه آدم می‌شدند، این‌که فایده‌ای ندارد. اوایل سوره‌ی شعراء است «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ»[۱۰] خدا می‌فرماید: اگر می‌خواستم یک اشاره‌ای می‌کردم و همه‌ی عالم… از این به بعد همه دیگر نماز شب‌خوان می‌شدند، همه نماز اوّل‌وقت‌خوان می‌شدند، همه مال حلال‌خور می‌شدند، فایده‌ای نداشت، باید خودشان می‌خواستند.

افتراء زدن به حکومت امیر المؤمنین از سوی دشمنان آن حضرت

حالا امیر المؤمنین را آوردند، بقیّه هم دنبال کار خودشان هستند، طعنه‌های خود را هم به امیر المؤمنین زدند، گفتند تو ناکارآمد هستی، کار نمی‌دانی، نستجیر بالله درایت نداری. بلاتشبیه بیچاره است آن کسی که امیر المؤمنین را با کسی تشبیه کند، ولی بروید مطالعه کنید تهمت‌هایی که به حکومت امیر المؤمنین زدند را ببینید. قرار باشد همه را بگویند چرا علی این کار را انجام نمی‌دهد؟ بعد هم بگویند چطور خودتان می‌گفتید همه‌ی فسادها دست آن طاغوت است. چون آن طاغوت بود، وقتی طاغوت سر کار است، گناه همه‌ی امّت به گردن او است؛ خودش در حال فساد است. ولی اگر طاغوت سر کار نباشد، یک زاهد سر کار باشد، یک پاک سر کار باشد بقیّه وظایف خود را انجام ندهند کجا به او ربط دارد؟ اگر بگویید ربط دارد، باید بگویید حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام نستجیر بالله اشتباهاتی که شد همه به گردن او بود، مگر در حکومت امیر المؤمنین کم دزدی شد. به گردن امیر المؤمنین می‌اندازید؟! سرقت از بیت المال را به گردن امیر المؤمنین می‌اندازید؟!

یک نفر نمی‌تواند کار جامعه را انجام بدهد، امیر المؤمنین قرار نبود تکوینی عمل کند، دست تکان بدهد عالم همه زیر و رو شود، باید همه هم عوام و هم خواص همراهی می‌کردند؛ همراهی نکردند. گناه آن گردن کیست؟ یک نفر می‌تواند جای همه تصمیم بگیرد؟! این فقط برای این است که ما در دنیا دنبال این باشیم که به گردن کسی دیگر بیندازیم، مثل بقیّه‌ی کارهای خود که بخواهیم مشکل را به گردن کسی دیگر بیندازم این خوب است وگرنه نگاه کنید در حکومت امیر المؤمنین انتخابات شد، یک حکمیتی تحمیل شد. حکمیت را به امیر المؤمنین تحمیل کردند، ابوموسی اشعری هم تحمیل کردند، بعد بگویند ماجرای حکمیت برای همه‌ی نظام اسلامی است، زیر نظر علیّ بن ابی‌طالب هم بوده است. می‌شود گفت، این‌طور می‌شود صحبت کرد کما این‌که همان موقع هم گفتند. فکر می‌کنید برای چه خوارج گفتند ما کافر شدیم علی هم کافر شده است. این یعنی چه؟ یعنی این‌که مسئولیّت حکمیّت با علیّ بن ابی‌طالب است، رهبر جامعه‌ی اسلامی است. این همه قبل از آن صبحت کرد، او را مجبور به حکمیّت کردید، به این شخص مجبور کردید، گوش نکردید حالا می‌گویند مسئولیّت آن با ایشان است.

این‌طور حرف زدن کاری ندارد. با این نوع نقد کردن هیچ کس سالم نمی‌ماند. امیر المؤمنین علیه السّلام هم سالم نمی‌ماند. یک کسی بخواهد انصاف را در نظر نگیرد، نستجیر بالله به روح توحید نسبت کفر می‌دهد. این‌طور صحبت کردن کاری ندارد. بگوید در حکومت پیغمبر اکرم صلوات الله علیه خون ناحق ریخته شد، هر کسی هر کاری انجام بدهد گناه آن پای رهبر نوشته می‌شود، رهبر جامعه‌ی اسلامی رسول الله بود، پس خون ناحقی که خالد بن ولید ریخت، توسّط پیغمبر ریخته شده است. این‌طور حرف زدن که کاری ندارد. چرندگویی کلاً آسان است. ارجاف پراندن آسان است، حرف حق زدن سخت است، دقیق صحبت کردن مشکل است، کاری ندارد این‌طور آدم همه را متهم کند.

پاسخ امیر المؤمنین به شبهه مخالفان راجع به اداره کردن حکومت

بگویند توان ندارد اداره کند معاویه بهتر اداره می‌کند. چند خطبه از امیر المؤمنین علیه السّلام داریم که در پاسخ به این شبهه که معاویه از تو کارآمدتر است، او می‌تواند با سپاه خود همراهی کند. فرمود: من به این کارها آشنا هستم  اگر تقوا نبود. من برای دنیای مردم دین خود را خراب نمی‌کنم، می‌گویم خودتان عمل کنید. هیچ جای اسلام گفته نشده است که یک نفر وظیفه دارد دیگران درست عمل کنند، این یک نفر به اندازه‌ی یک نفر توان نظارت دارد. بهترین روش برای این است که من وظایف خود را انجام ندهم و به گردن دیگری بیندازم، بگویم همه‌ی اشکالات برای تو است. این آسان‌ترین کار ممکن است. «فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ‏ نَفْسِهِ‏»[۱۱] از خودت شروع کن، «مَشْغُولٌ‏ بِعُیُوبِ‏ نَفْسِهِ‏»[۱۲] از خودم شروع کنم بعد به دیگران بپردازم.

فسادهای موجود در حکومت اهل بیت از سوی برخی صحابه

فسادهایی در حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام اتّفاق افتاد، حضرت هم رصد می‌کند دائم سعی می‌کند برخورد کند، ولی اگر جامعه هم خواص و هم عوام بیشتر آن‌ها بخواهد به سمت فساد حرکت کند، امام نمی‌تواند به شکل تشریعی جلوی آن‌ها را بگیرد. یعنی تذکّر بدهد آن‌ها گوش کنند، تکوینی می‌تواند، امام توان آن را دارد، امام دست تکان بدهد عالم وجود قفل می‌شود، امّا بنای او بر این نیست؛ حالا چه مردم بخواهند. دیگر از حکومت امام حسن بدتر نداریم. فرمانده‌ی کل سپاه پاسدارن حکومت امام حسن سلام الله علیه رشوه گرفت. فرمانده‌ی پیش قراول‌ها رشوه گرفت. نفوذی همه جا را گرفته است، از وزارت امور خارجه حضرت مجتبی صلوات الله علیه به معاویه نامه می‌دهند که سر علی چند؟ مذاکره را روی قیمت سر امام حسن سلام الله علیه است، پیش می‌آید.

می‌شود گزاف‌گویی کرد و بگویی توان نداشتند، گفتند کما این‌که یک عدّه اهل چرندگویی، مرجفون از این حرف‌ها هم زدند. قیامت معلوم می‌شود که چه خبر است. یک نفر یک نفر است، نمی‌تواند کار همه را انجام بدهد، نمی‌شود این‌جا فسادی اتّفاق بیفتد همه ببینند و بی‌خیال شوند بعد بگویند صاحب خانه چرا هیچ چیز نگفت. بله، وظیفه‌ی صاحب خانه بیش از دیگران است، ولی وظیفه ندارد وظیفه‌ی همه را انجام بدهد. در کجا چنین چیزی داریم؟! اگر بنا باشد آدم این‌طور صحبت کند، زیر نظر کدام مرجع تقلیدی فساد اتّفاق نیفتاده است؟ نستجیر بالله همه‌ی مراجع فاسد هستند؟ یعنی این‌طور صحبت کردن، گزافه‌گویی، گنده‌گویی کردن کاری ندارد. در حکومت پیغمبر صلوات الله علیه هم فساد رخ داده است، یک نفر می‌تواند وظیفه‌ی همه را انجام بدهد؟

گاهی صحابه‌ی مورد اعتماد امام رفته دچار یک گناهانی شده است که اصلاً آدم نمی‌تواند بگوید. در حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه یک فساد عظیمی رخ داد، آن اواخر که حکومت از هم پاشیده شد یک بنده خدایی یک غلطی کرد و دیگر امیر المؤمنین صلوات الله علیه هم امکان برخورد با او را نداشت، چون باید بقیّه هم بیایند. شرط حضور حضرت چه بود؟ «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ»[۱۳] همه بیایند، «وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» او می‌آید سردمداری می‌کند. اگر قرار باشد بقیّه بنشینند چه اتّفاقی می‌افتد؟ اگر هم امام قیام کند کربلا می‌شود.

یکی از نزدیکان امیر المؤمنین دچار فساد عظیمی شد، بحث شده است که این عبدالله بن عباس بوده یا نبوده است، از محل بحث ما بیرون است که این چه کسی بوده است، من دیگر وارد نمی‌شوم. دعوای خیلی سنگینی است که تقریباً همه‌ی نسخه‌های نهج البلاغه نامه‌ی ۴۱ است، شماره‌ی خطبه‌های نهج البلاغه جا به جا است، نامه‌ها معمولاً جا به جا نیست. چهل و یکمین نامه‌ی نهج البلاغه راجع به یکی از نزدیکان امیر المؤمنین است و شرایط هم اقتضا نمی‌کند حضرت او را محاکمه کند، آن‌قدر یار ندارد. متن را می‌خوانم ببینید. آن‌جایی که فساد زیر دست و بالا دست نسبت می‌دهند، کجا است؟ آن جایی که بالا دست خودش راضی است که فعل فساد باشد، خودش دارد فساد می‌کند، تلاش نمی‌کند وگرنه یک نفر… خدا نسبت به رسولش می‌فرماید: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»[۱۴] پیغمبر سیطره نداری که یک کاری انجام بدهی مثل کسانی که در میدان مغناطیسی قرار می‌گیرند، هر کسی دزدی کرد در جا چوب شود. به صورت ظاهری پیغمبر این سیطره را ندارد. «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ» بقیّه دست خودشان است، به اندازه‌ی خودش می‌تواند مقابله کند.

این نامه‌ی ۴۱ نهج البلاغه است فرمود: «أمَّا بَعد» حالا من کاری ندارم که این شخص کیست، خود این‌که این شخص کیست، ابن عباس است یا نه ابن عباس چگونه شخصیّتی است، خدمات او چیست؟ اشتباهات او چیست؟ این جزء او است یا نه یک وقتی شاید راجع به آن گفتگو کردیم. خیلی هم بحث مفصّل است. ۲۱ جلد یک بزرگواری کتاب راجع به ابن عباس دارد، موسوعه‌ی عبدالله بن عباس. این کار ساده نیست. فضای بحث ما هم امروز نیست که این شخص کیست. ولی شما از متن متوجّه می‌شوید که این آدم از نزدیکان امیر المؤمنین علیه السّلام است، یک مفسد اقتصادی از نزدیکان امیر المؤمنین است، یک نفر نمی‌تواند جای جامعه عمل کند.

علّت منصوب کردن اشعث بن قیس در حکومت از سوی امیر المؤمنین علیه السّلام

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی‏ کُنْتُ‏ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی»[۱۵] امیر المؤمنین صلوات الله علیه روحی له الفداء وقتی می‌خواست به اشعث نامه بنویسد. این نامه‌ی پنج نهج البلاغه است، به اشعث بن قیس فرمود، قبلاً عرض کردم حضرت می‌خواست نسبت به بدعت‌های فکری آن‌ها برخورد کند خیلی کار داشت، ولی جامعه همین بود، امیر المؤمنین علیه السّلام بالاخره در آن شرایط همین‌ها را داشت که منصوب کند وگرنه به نظر شما امیر المؤمنین علیه السّلام بهتر از اشعث داشت و او را در مجموع شرایط منصوب کرد، این توهین به امیر المؤمنین صلوات الله علیه است. خدا می‌داند هر جوانی در جامعه‌ی اسلامی که توان داشته باشد یک باری بردارد، برندارد دیگر نمی‌تواند جواب بدهد.

او نبود که آن یکی آمد، چرا امیر المؤمنین علیه السّلام باید اشعث را سر کار بگذارد؟ با آن همه سابقه‌ی مشکلات فکری که داشت، چون ظاهر کار اشعث دزد نبوده است تا این‌که اشکالی پیدا می‌کند و عزل می‌شود. اشعث اصلاً شیعه نیست، فرمود: «وَ إِنَ‏ عَمَلَکَ‏ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ»[۱۶] این حکومت برای تو طعمه نیست، شما می‌خواهید پول در بیاورید، بروید یک کاری انجام بدهید پول در بیاورید، یعنی چه حقوق ما را کم کنید بعد توقّع هم دارید ما دزد نشویم؟! خدا ساقط کند هر کسی که آبروی نظام اسلامی را می‌خواهد ببرد. اگر حقوق ما را قطع کنید، دیگر توقّع نداشته باشید که ما دزد نشویم. عجیب است. حقوق ما را کم کنید، الآن حقوق ما کمتر از شما است یعنی مجوز دزدی داریم؟! آن کسانی که حقوق‌شان کمتر از من است مجوز دزدی بیشتری دارند؟! قانون نظام اسلامی را شما می‌خواهید بنویسید؟! به جای این‌که وظایف خود را انجام بدهد.

«وَ إِنَ‏ عَمَلَکَ‏ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ» این عامل امیر المؤمنین است، عمل تو این‌جا سنگین نیست، عمل شما این‌جا یعنی این‌که عامل من شدید و به آذربایجان رفتید، مسئول آذربایجان شدی. این‌ها را یک فرصت حساب نکنید به بیت المال بیفتی. «وَ إِنَ‏ عَمَلَکَ‏ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ» این‌ها را طعمه حساب نکنی. کما این‌که قبلاً عرض کردیم طلحه و زبیر آمدند گفتند شما می‌دانید، ضایع است آقا شما بحث عدالت اقتصادی مطرح کردید، نمی‌شود بیایی تساوی بیت المال را به هم بزنید، من از این مشکل خبر دارم، ما هم اوضاع را درک می‌کنیم، شما یک پستی، یک استانداری را به ما بده، خود ما رفع و رجوع می‌کنیم، حساب‌ها را صاف می‌کنیم، معمولاً دو دفتر داریم، یک دفتر برای مالیات دارند، یک دفتر برای…درست می‌کنیم، کار را تمیز در می‌آوریم.

«وَ إِنَ‏ عَمَلَکَ‏ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ» فرصت‌طلبی بخواهی «وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَهٌ» امیر المؤمنین به اشعث این‌طور می‌گوید، وای به حال آن آخوند شیعه یا آن کارگزار شیعه یا آن مسئول نظامی شیعه و هر کسی که هر جایی مسئولیتی دارد. «وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَهٌ» این امانت است، چقدر فاصله است بین کسی که می‌گوید حقوق ما را کم کنید، دیگر چه توقّعی دارید که ما دزدی نکنیم؟!

برخورد کردن با قضات مفسد

برای اشعث امانت است، می‌گویند تا امروز یک حرف خوبی زدند، گفتند إن‌شاء‌الله می‌خواهیم با قضات مفسد برخورد کنیم، إن‌شاء‌الله در حد حرف نباشد و چشم ما به این روشن شود، ای کاش تا به حال به حرف او گوش داده بودید و با قاضی برخورد کرده بودید. کاش نهج البلاغه را بیشتر خوانده بودید که ما به خاطر آبروی زن و بچّه‌ی آن‌ها با قاضی مفسد برخورد نکردیم، حالا به خاطر آبروی زن و بچّه… باز هم الحمدلله، خدا را شکر فرمودید می‌خواهید برخورد کنید، امیدوار هستیم، خدا به شما کمک کند. این چطور مصلحت‌سنجی بود که به خاطر آبروی یک فرد مفسد، قاضی مفسد که هر یک فساد او ظلم در حق یک فردی می‌کند، شما صبر کردید که آبروی زن و بچّه‌ی او نرود؟! ولی فقیه هم همین نظر را دارد؟! یا این‌که او را در همان شهر محل خلافش مجازات کنید، همان جایی که خلاف مرتکب شده است، حتّی اگر خلافی که مرتکب شده است در آن حدی نیستی که او را از قضاوت ساقط کند، جلوی چشم مردم برخورد کنید بعد دوباره به او مسئولیّت بدهید تا مردم بفهمند که برخورد می‌کنید، این چه حرفی است که به خاطر آبروی زن و بچّه او را مجازات نکردید؟! إن‌شاء‌الله به فضل الهی خود این هم یک بشارتی است، إن‌شاء‌الله از ادّعا به حرف عملی تبدیل شود، خدا آن‌ها را کمک کند.

نامه‌ی حضرت به یکی از نزدیکان خود در یاری نرساندن او در حکومت

حضرت فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی‏ کُنْتُ‏ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی‏»[۱۷] این را به یکی از نزدیکان او است، گفته شده است که راجع به ابن عباس است، حالا ما بحث نمی‌کنیم او کیست، ابن عباس است یا خیر، مهم نیست، او یکی از نزدیکان امیر المؤمنین است. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی‏ کُنْتُ‏ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی‏» من تو را در امانت خود شریک کردم، این حکومت امانت بود، تو را شریک کردم «وَ جَعَلْتُکَ شِعَارِی وَ بِطَانَتِی» من به تو تکیه کرده بودم، بطانه بود. اصلی‌ترین افراد که اخبار را به پسر مرجع تقلید می‌رساندند، بطانه‌ی او می‌شدند. این‌ها چه اهمّیّتی دارد؟ من تو را بطانه‌ی خودم قرار دادم، تکیه‌گاه من بودی. «وَ لَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی» در نزدیکان من… حالا شما بگویید تخصّصاً بچّه‌های امیر المؤمنین، امام حسن و امام حسین خارج باشند. این نامه از جهت صدور نسبت به امیر المؤمنین بسیار قابل اعتنا است، بعضی ادعای تواتر کردند. هیچ مردی در بین اهل و عیال و نزدیکان من ثقه‌تر، مورد اعتمادتر از تو نبود. «لِمُوَاسَاتِی‏ وَ مُوَازَرَتِی‏» آن‌قدر که قبلاً خدمات درخشان داشتی. عضو بیت امیر المؤمنین است، اوثق الناس در بیت امامت امیر المؤمنین است، حالا غیر از فرزندان امیر المؤمنین است. چون قاعدتاً حضرت به فرزندان خود در حکومت مسئولیّتی نمی‌داد، به جهاتی می‌خواست امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را حفظ کند.

«وَ أَدَاءِ الْأَمَانَهِ إِلَیَّ» به خاطر سابقه‌ی امانت‌داری تو، خیلی سوابق درخشان داشتی، مجاهدات داشتی، مواسات داشتی، امانت‌داری کردی، من به تو حکومت دادم. «فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ‏» آن آخر حکومت امیر المؤمنین است، حالا که دیدید دنیا با علی در افتاده است و هر کسی می‌خواهد یک گوشه را بِدرَد، بلاتشبیه به عنوان مثال می‌گویم حالا کاری ندارم که حلاج خوب بود، بد بود مثال می‌زنم. می‌خواستند حلاج را اعدام کنند، یکی لگد می‌زد، فحش می‌داد، آب دهان می‌انداخت، یک صوفی هم آن وسط دید بد است باید جلوی جمع همراهی کند، یک گلی برداشت آرام به او زد، گل را که به او زد، گفت: آخ. گفتند این همه سنگ به صورت تو زدند، گفت: سنگ از مردم بود، من از شبّری توقّع نداشتم.

حضرت می‌فرماید: «رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّکَ‏ قَدْ کَلِبَ» می‌بینی حالا که زمانه با پسر عموی تو در افتاده است، به همین جهت هم می‌گویند ابن عباس بوده است یا می‌شود گفت از نزدیکان بوده است. ابن عم را به عنوان نزدیک گفتند یا پسر عموی دیگر بوده است یا خود ابن عباس بوده است. کاری ندارم که چه کسی بوده است، فعلاً برای من مهم نیست. «وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ» دشمن نزدیک است، دارد غارت می‌کند، امنیّت ما را به هم ریخته است‏ «وَ أَمَانَهَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ‏» این امانت مردم دارد تاراج می‌رود، شعار حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه مبارزه با فساد بود، در این راه هم خیلی زحمت کشید. حالا تو از نزدیکان من هستی، تو وابسته به بیت من هستی، پسر عموی من هستی، اوثق النّاس هستی. «وَ هَذِهِ الْأُمَّهَ قَدْ فَنَکَتْ‏ وَ شَغَرَتْ‏ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ» تا دیدی امّت با علی در افتاده است، دزدها دارند فعّالیّت می‌کنند، «قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِ» تو هم پشت کردی. «فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ» بعضی جاها نوشتند وقتی امیر المؤمنین این نامه را نوشتند، فرمود: خدایا من را از دست این امّت راحت کن.

این فرد دل امیر المؤمنین را خیلی سوزاند، من این همه در راه دفاع از حق تلاش کردم، تو نزدیک من بودی، «وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ» من اصلاً می‌خواهم معنا کنم بی‌ادبی است، آن کسانی که علی را نستجیر بالله خار کردند و تنها گذاشتند، تو هم این کار را کردی؟! دیدی نمی‌ارزد، این نمی‌تواند برای ما تکرار شود؟ «وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ» دیدی از چپ و راست دارند خیانت می‌کنند، تو نیامدی خود را سپر کنی، تو شِعار و بطانه‌ی من بودی، تو زره‌ تن من بودی، تو هم از پشت ضربه زدی؟!

«فَلَا ابْنَ عَمِّکَ آسَیْتَ‏» من از تو توقّع نداشتم که به پسر عموی خود این‌طور ظلم کنی. «وَ لَا الْأَمَانَهَ أَدَّیْتَ» امانت را ادا نکردی «وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللَّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ» به گونه‌ای عمل کردی کأنّه خدا آن همه جهادی که کردی از تو نپذیرفته است، این همه سابقه‌ی درخشان داشتی. چند سال جنگیدی، چقدر آسیب شدی، جانباز شدی، حالا که دیدی «فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّک‏ قَدْ کَلِبَ‏» مثل سگ درنده به جان حکومت من افتادند که بدرّند، تو هم کمک کردی. «وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکَ» فساد را توجیه کردی. چون در پاسخ نامه، نامه‌ای آمد که حق من بیشتر بوده است، چقدر دنیا شبیه است، حق من بیشتر از این بوده است، چیزی برنداشتم، سهم من بیشتر بوده است. در پاسخ به نامه نوشت.

«وَ کَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّهَ عَنْ دُنْیَاهُمْ» تو هم فریب دنیا را خوردی. «فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّهُ» دیدی کار بر من سخت شده است، از هجوم خارجی گرفته که معاویه است، دشمنان بیرونی دارند تلاش می‌کنند من را تخریب ‌کنند، در رسانه‌های خود به من بهتان می‌زنند، داخلی‌ها خیانت می‌کنند، خوارج از یک طرف، دیگران از یک طرف. «فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّهُ» دیدی دست من بند است، مشکلات متعدّد شده است، «فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّهُ» شدّت به تو امکان داد، این سختی من باعث شد دست من از تو کوتاه شود، نتوانم به تو مستولی شوم. «فِی خِیَانَهِ الْأُمَّهِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّهَ» در غصب و خیانت شتاب کردی. «وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَهَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَهِ» این اموالی که باید حفظ می‌شد «لِأَرَامِلِهِمْ» برای مردهایی که ازدواج نکردند، زن‌هایی که شوهر ندارند «وَ أَیْتَامِهِمُ» پول چه کسی را خوردی؟ «اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِ‏ دَامِیَهَ الْمِعْزَى‏ الْکَسِیرَهَ» مثل گرگی که به جان گله می‌افتد، «فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ‏» پول را برداشتی خارج کردی، اختلاس کردی، از این بانک به آن بانک بردی. بصره بودی، به حجاز بردی.

«کَأَنَّکَ لَا أَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ‏ إِلَى أَهْلِکَ تُرَاثَکَ‏ مِنْ أَبِیکَ» مگر ارث پدر خود را بردی؟! «فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ» همه‌ی ما مخاطب این نامه‌ی امیر المؤمنین صلوات الله علیه هستیم. فرمود: «أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ» که ما معادی نداریم «وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ» از آن روز حساب‌کشی سخت. در آن خطبه‌ای که در کلمات امیر المؤمنین الف ندارد، این جمله است که وقتی روز قیامت از تو حساب می‌کشند، می‌خواهند از تو حسابرسی کنند، مثل امروز نیست که بگویند سین، شین، ساد، زاد. دادگاه غیر علنی برگزار شود، علنی است و در جاهای رفیع. خطبه‌ی حضرت بدون الف است «فِی‏ مَوْقِفٍ‏ مَهُولٍ‏ عَظِیمٍ‏ وَ مَشْهَدٍ جَلِیلٍ»[۱۸] ترس همه جای تو را گرفته است، برای این‌که می‌دانی این‌جا جای فرار نیست، «وَ مَشْهَدٍ جَلِیلٍ» یک جایی که همه دارند نگاه می‌کنند، همه‌ی خلایق ایستادند، حاضران دادگاه تو هستند، آن بالا ایستادی. «بَیْنَ یَدَیْ مَلِیکٍ کَرِیمٍ» در برابر یک سلطان عظیمی که «بِکُلِ‏ صَغِیرَهٍ وَ کَبِیرَهٍ عَلِیمٍ» همه را خبر دارد، قاضی که از همه خبر دارد.

سفارش حضرت به برخورد با فساد اقتصادی

«أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَیُّهَا الْمَعْدُودُ کَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ»»[۱۹] نزد ما گفتند تو از عاقلان هستی. عقل تو خیلی خوب کار می‌کند، عقل تو خوب کار می‌کند که اموال مردم را خوردی؟ به جامعه برویم فقط فساد بزرگ بد نیست، چند هزار، چند میلیون چک پاس نمی‌شود، چند چک برای مشکلات اقتصادی است، چند چک به خاطر طمع من است؟ این نیست که بگوییم فقط این بد است، آن مسئول است دزدی کند، بد است. حضرت می‌فرماید: خیلی می‌فهمیدی که آخرت خود را فروختی. «کَیْفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً» این‌ها را چطور می‌خوری و می‌نوشی؟ «وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً» تو که حرام می‌خوری. «فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ» پول را برگردان «فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر این کار را انجام ندهی «ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ» من الآن امکان این‌که بخواهم تو را محاکمه کنم، ندارم. چیزی برای من باقی نمانده است، به چه کسی بسپارم، چه کسی بیاید از تو بگیرد که از تو بدتر نباشد؟ الآن نمی‌توانم تو را محاکمه کنم. «فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ» اگر خدا به من امکان بدهد، تمکّن آن را پیدا کنم، «لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِیکَ‏» یک کاری می‌کنم که حجّتی نزد خدا نداشته باشی «وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی» با آن شمشیری به تو می‌زنم «الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ» به هر کس زدم با آن شمشیر به درک رفت. «أوردهم بِالسَّیفِ وَردَ النَّار». دیگر الآن امکان آن نیست.

«وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ» به خدا اگر حسن و حسین هم این کار را کرده بودند که تو انجام دادی، نزدیک است که حضرت مثال حسن و حسین را برای او می‌زند. خدا لعنت کند این عامل هر کسی بود که چه دلی از امیر المؤمنین علیه السّلام سوزانده است. «وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ» به خدا اگر حسن و حسین هم این کاری که تو انجام دادی را انجام داده بودند «مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَهٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَهٍ» به خدا اگر کوتاه می‌آمدم منتها الآن یک حکومت دست تو است. امیر المؤمنین علیه السّلام به یک جایی رسیده بود آن اواخر اگر می‌خواست با کسی برخورد کند، ممکن بود ظلم بیشتر شود. یعنی اگر بنا بر برخورد می‌شد ممکن است در آن شهر یک کودتا اتّفاق بیفتد. یعنی شرایط گیر بود بین این‌که یک ظالم را بگیرد یا یک ظلم بیشتری رخ بدهد، برای همین می‌فرماید اگر خدا به من امکانش را بدهد.

می‌شود ساده‌انگاری کرد و همه را انداخت، معلوم نیست که امیر المؤمنین علیه السّلام این نامه را انتشار عمومی داده است یا با آن شخصی فرموده است، بعداً نامه‌های امیر المؤمنین را کاتبی که ثبت کرده است و به بقیّه گفته است دقیق معلوم نیست. حالا ببینیم چقدر دلسوزی دارد وقتی ابن تیمیه می‌خواهد به امیر المؤمنین طعنه بزند، می‌گوید گفتند عثمان‌ فامیل‌های خود را سر کار آورده است، خراب کاری کردند، می‌گوید از علی هم نقل شده است که فامیل‌های او را سر کار آورد، خراب کاری کردند. عرض کردیم می‌شود گزافه‌گویی کرد. یک نفر چقدر کار کند، اگر بقیّه بخواهند بنشینند.

چند خط دیگر از این نامه است و نقل شده است پاسخ داد آن فردی که نامه را به او داده بود که شلوغ نکن، همه‌ی سهم خود را تازه برنداشتم. یعنی این‌که خوردم مشروع است. من سهم خود را از بیت المال برنداشتم، چند سال است ما خدمات داشتیم، جهاد داشتیم، کار کردیم استانداری کردیم؟ خیلی کار کردم و اصلاً حق من بوده است.

نامه‌ی توبیخی حضرت به نزدیکان خود

این‌جا است که حضرت یک نامه‌ی توبیخی دیگری به او نوشتند و نفرینش کردند، بعد فرمودند: خدایا من را از دست این مردم راحت کن. دیگر کسی باقی نمانده است. بله درست می‌گویند این تنهایی اواخر عمر شریف امیر المؤمنین او را یاد تنهایی اوّل انداخت.

وَقَفْتُ‏ عَلَى‏ الْقُبُورِ مُسَلِّماً           قَبْرَ الْحَبِیبِ‏ فَلَمْ‏ یَرُدَّ جَوَابِی»[۲۰]

دیگر جواب سلام من را هم نمی‌دهند، صدیقه‌ی طاهره روحی له الفداء همین طرح را داشت که می‌توانست این همه حرف با حکومت بزند، فدک را مطرح کرد. چون دزدی اقتصادی تمام آن ظاهر پر نفاق آن حکومت را از بین می‌برد. می‌گوید غصب کردی، تو چطور خلیفه‌ی پیغمبر هستی؟! قیام حضرت علیه غاصبان حق امیر المؤمنین هم بیشتر از این‌که راجع به غصب حضرت صحبت کند، که بگویند دعوای سیاسی است، دعوا بین شوهر او و کسی دیگر است، آمد فدک را مطرح کرد که شما فساد دارید.

لحظه‌ی وداع حضرت علی با فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها

اگر این روزها به خانه‌ی امیر المؤمنین بروید، دیگر تحرک بی بی کم شده است. «عَزِیزٌ عَلَیَ‏ أَنْ‏ أَرَى‏ الْخَلْقَ‏ وَ لَا تُرَى»[۲۱] فاطمه‌ی من تو را دیگر نمی‌بینم، آن گوشه خوابیده است، در حجاب است، از من هم روی می‌گیری؟ «عَزِیزٌ عَلَیَ‏ أَنْ‏ أَرَى‏ الْخَلْقَ‏ وَ لَا تُرَى… وَ لَا یَنَالَکَ مِنِّی ضَجِیجٌ وَ لَا شَکْوَى» دیگر ناله هم نمی‌کنی، دیگر گله هم نمی‌کنی. این اواخر حال بی بی به گونه‌ای شده بود که دیگر صدای او جوهری نداشت. «وَ لَا یَنَالَکَ مِنِّی ضَجِیجٌ وَ لَا شَکْوَى». کنار هم بودند، ولی…

بعد از شهادت صدیقه‌ی طاهره بعضی نقل‌ها می‌گویند بعد از مدّتی دیگر در آن خانه زندگی نکردند، نمی‌توانستند دوام بیاورند، جای خود را عوض کردند. بدبختی این است امام که اصلاً فراموشی ندارد، نسیان ندارد، لابد می‌خواست چشم بچّه‌ها به این در و دیوار نیفتد. این درد که فراموش نمی‌شود «بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ‏ مُغَیَّبٍ‏ لَمْ‏ یَخْلُ‏ مِنَّا» هر جا باشی تو را می‌بینیم، «أَمَّا حُزْنِی‏ فَسَرْمَدٌ»[۲۲] این دل دیگر خنک نمی‌شود «وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ». شب که می‌شود من یاد آن نیمه‌ی نیلی صورت تو می‌افتم. مرحوم غروی اصفهانی هم این را فرموده است، «وَ مَن‏ سَوادِ مَتنِها اسَّودِ الفَضا»[۲۳] می‌گوید از آن بازوی تیره شده عالم تیره شد، نیم عالم شب شد، «یَا سَاعِدَ اللّه الامام المرتضى» خدا به علی کمک کند.


پی نوشت:

سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۹٫

[۵]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۸۷٫

[۶]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۴۰٫

[۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۰٫

[۸]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۱۷، ص ۵۹٫

[۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۰٫

[۱۰]– سوره‌ی شعراء، آیه ۴٫

[۱۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸۰٫

[۱۲]– جامع الأخبار(للشعیری)، ص ۸۴٫

[۱۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۰٫

[۱۴]– سوره‌ی غاشیه، آیات ۲۱ و ۲۲٫

[۱۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۱۲٫

[۱۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۶۶٫

[۱۷]–  همان، ص ۴۱۲٫

[۱۸]– المصباح للکفعمی (جنه الأمان الواقیه)، ص ۷۴۳٫

[۱۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۱۳٫

[۲۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۳، ص ۲۱۷٫

[۲۱]– همان، ج ‏۹۹، ص ۱۰۸٫

[۲۲]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۱، ص ۴۵۹٫

[۲۳]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال (مستدرک سیده النساء إلى الإمام الجواد، ج‏۱۱-قسم-۲-فاطمهس، ص ۵۸۳٫