ثقلین
TasvirShakhesAhmadToosi

شِنا

شهید حسن سلطانی

روزهای اوّل شنا بلد نبود، ظرف دو روز یاد گرفت. یک روز به مدّت چهار ساعت از پاسگاه ترابه تا قرارگاه (سه کیلومتر) را شنا ...

TasvirShakhesvarzesh2

تن به شکست داد تا …

شهید میرحسین میرحسینی

یکی از روزها که در منطقه بودیم، یکی از رزمنده‌های جوان که بدنی ورزیده و توانمند داشت و کمی هم به فنون ورزش‌های رزمی آشنا ...

TasvirShakhesvarzesh1

در سه دقیقه، سیصد دور

شهید سعید طوقانی

یکی از روزها نیرویی از گروهان سه به دسته‌ی ما آمد که از همان اوّل، حرکاتش برایم سؤ‌ال‌انگیز شده بود. با هر چه که دم ...

TasvirShakhesmarefat38

دوست دارم شهد شهادت را بنوشم

شهید اسدالله کشمیری

توی زیرزمین سفره را پهن کرده و دور آن نشسته بودیم. همه جمع بودند. اسدالله شروع کرد به حرف زدن: «یک چیزی می‌پرسم، همه‌تان جواب ...

TasvirShakhesmarefat37

شهادت با مُردن خیلی فرق دارد

شهید اسدالله کشمیری

وقتی از شهادت حرف می‌زد، دلم یکباره می‌ریخت. می‌گفتم: «خدا نکند! دور از جان تو! تو اگر شهید بشوی، من یکی دق می‌کنم.»امّا او همیشه ...

TasvirShakhesmarefat36

خدا می‌خواهد در شب مهتابی عملیات کنید!

شهید علی چیت‌سازیان

هلال ماه وسط آسمان ایستاده بود و به زمین نور می‌پاشید.گردان‌های پیاده هم رسیده بودند زیر پای عراقی‌ها. سکوتِ سنگر فرماندهی را شکستم:«علی آقا، به ...

TasvirShakhesmarefat34

عبور از سیم خاردار

شهید علی چیت‌سازیان

جماعت بچّه‌های اطلاعات ـ عملیّات مثل شاگرد ـ پیشش زانو زده بودند. یک تازه وارد بیخ گوش بغل دستی‌اش گفت: «علی آقا که می‌گویند این ...

TasvirShakhesmarefat33

خدا را در آن مواقع به خودم نزدیک‌تر حس می‌کنم

شهید شاه محمّدی

در همان روزهایی که در ماووت عراق بودیم یکی از فرمانده گردان‌های ما شهید شد. گردان بی‌فرمانده ماند. به دنبال فرد مناسبی بودم تا فرمانده‌ی ...

TasvirShakhesmarfat32

درک حقیقت زندگی

شهید حسن تُرک

از یادداشت‌های شهید است که:مهم‌تر از همه چیز پرداختن به خویشتن است. همگام با فعّالیّت‌های دیگر باید به خود توجّه کنیم. خود را دریابیم. درون‌مان ...

TasvirShakhesmarefat31

دوست دارم از روبه‌رو تیر به من بخورد!

شهید مهدی فریدی

کاش بودی، «مهدی فریدی» را می‌دیدی، چه می‌کرد این فرمانده‌ی دلاور!چه روحیّه‌ای از او می‌گرفتیم.مسئله‌ی شهادت که برایش حل شده بود. می‌گفت: «شکل شهادت برای ...

TasvirShakhesmarefat30

خدایا گناهنم را ببخش

شهید محمّد زاده

لب‌های خشکش از هم باز شد و گفت: «امشب آخرین شب زندگی من است.»به شوخی گفتیم: «مرگ و زندگی دست خداست، تو از کجا می‌دانی؟»با ...

TasvirShakhesmarefat29

زیباترین لحظه‌ی عمر

شهید جعفر قاسمی

شب بود. همه دور هم نشسته بودیم و گرم تعریف. جعفر تازه به مرخصی آمده بود.یکی پرسید: «راستی جعفر چطوری؟ این چه صبریه که خدا ...

TasvirShakhesmarefat28

این درد، درد عشق است

شهید سیّد مرتضی حسینی آزاد

شبی که قرار بود برای درمان به انگلستان اعزام شود، برای بدرقه‌اش به فرودگاه مهر آباد رفتم. پیش خودم می‌گفتم با این وضعی که مرتضی ...

TasvirShakhesmarefat27

هیچ وقت از رهبری جدا نشو

شهید سیّد مرتضی حسینی آزاد

در طول چهار سال زندگی مشترکمان، خیلی کم او را می‌دیدم. بیشتر وقت‌ها یا جبهه بود یا تو پایگاه بسیج. بعضی وقت‌ها که فرصتی پیش ...

صفحه 510 از 688« بعدی...102030...508509510511512...520530540...قبلی »