اوّلین دوره‌ی نمایندگی مجلس داشت شروع می‌شد. کاندیداها داشتند خودشان را آماده می‌کردند.

اخوی حاج همّت از قمشه بلند شد آمد پیشش گفت: «خودت را آماده کن!»

حاج همّت گفت: «برای چی؟»

گفت: «برای کاندید شدن. مردم ازت خواسته‌اند.»

فکر کرد. خیلی فکر کرد. گفت: «نمی‌توانم. نمی‌آیم.»

اخوی گفت: «چرا؟»

حاج همّت گفت: «خداحافظی این بچّه‌ها را در شب عملیات با هیچ عوض نمی‌کنم.»

منبع: کتاب به مجنون گفتم زنده بمان ۳؛ شهید ابراهیم همت – انتشارات روایت فتح

به نقل از: صفات الله نصیری