کسی تمام دنیا در اختیارش باشد و خود را به این دنیا مشغول کند، سخت است که حب و عشق خداوند را در درون خود بارور سازد؛ زیرا اگر دوست داشتن دنیا نفس و وجدان انسانی را در بر گیرد، قفلی بر دل می‌زند که جایی برای دوست داشتن دین وجود ندارد؛ لذا در زمان پیامبران، کسانی که نصیب کمتری از دنیا داشتند، پیام‌ها را بهتر و سریع‌تر دریافت می‌کردند ولی اگر دنیا آنها را به خود مشغول کرده و مجالی برای فکر به غیر دنیا به آنها نمی‌داد، دیگر دینداری و شنیدن کلام پیامبر(ص) بر آنها سخت بوده است؛ لذا پیامبر(ص) فرمودند:‌ «دوست داشتن دنیا سرآغاز انجام هر اشتباه و خطائی است» علاوه بر این، علت‌های دیگری نیز وجود دارد که در پاسخ تفصیلی بیان شده است.
 

انسان در زندگی خود با دو مورد زیر برخورد دارد؛ گاه گروهی از انسان‌ها یکی از اینها را گرفته و دیگری را رها می‌کنند و گاه گروهی دیگر بین اینها جمع می‌کنند:
۱ – 
دنیا: لذت‌ها و نعمت‌های این دنیایی یقیناً امری است که انسان حداقل در ظاهر از آن لذت می‌برد. نفس در بسیاری مواقع با همین لذت‌های دنیا ارضا می‌شود.
۲ – 
دین در واقع خواستار رسیدن به کمال واقعی و پرستش خدایی لایزال است که فراتر از این دنیا است. البته رسیدن به این حقیقت کمی زمان‌بر و سخت‌تر است نسبت به لذت‌های دنیایی؛ لذا بسیاری که به حقیقت این امر پی نبرده‌اند، گزینه اول را بر این مورد ترجیح می‌دهند.
این دو، بسیاری مواقع می‌توانند با یکدیگر جمع شوند تا انسان در مقام عمل هردوی اینها را به کار گیرد. انسان‌ها معمولاً در دنیا از لذت‌های آن استفاده می‌کنند، لذت می‌برند و به حیات خود ادامه می‌دهند، در عین حال خداوند را می‌پرستند و حب او را در دل دارند. انسان می‌تواند دوستی خداوند را در دل داشته باشد ولی از لذت‌های این دنیا نیز لذت ببرد. مهم این است که لذت‌های دنیا نیز با خواست و مجوّز الهی صورت پذیرد. این سیره از فحوای دستورات اسلامی نیز به دست می‌آید؛ لذا در پیامبر(ص) و اهل بیت می‌بینیم که از دنیا استفاده می‌کردند، غذا می‌خوردند، ازدواج می‌کردند و … .
اما در سینه نمی‌توان حب خداوند و در عین حال حب دنیا را داشت. انسان در درون سینه خود دو قلب ندارد[۱]که هر یک را به امری اختصاص دهد، بلکه باید یکی از اینها را اختیار کند. اگر کسی تمام دنیا در اختیارش باشد و خود را به این دنیا مشغول کند، سخت است که حب و عشق خداوند را در درون خود بارور سازد؛ زیرا اگر دوست داشتن دنیا نفس و وجدان انسانی را در بر گیرد، قفلی بر دل می‌زند که جایی برای دوست داشتن دین وجود ندارد؛ لذا در زمان پیامبران، کسانی که نصیب کمتری از دنیا داشتند، پیام‌ها را بهتر و سریع‌تر دریافت می‌کردند، ولی اگر دنیا آنها را به خود مشغول کرده و مجالی برای فکر به غیر دنیا به آنها نمی‌داد، دیگر دین‌داری و شنیدن کلام پیامبر(ص) بر آنها سخت بوده است؛ لذا پیامبر(ص) فرمودند:‌ »دوست داشتن دنیا سرآغاز انجام هر اشتباه و خطائی است».[۲]
علاوه بر این دلیل ‌که حب دنیا عامل اصلی دوری دنیاپرستان و میل ضعیفان به پیامبران شده بود، می‌توان عاملی دیگر را در این امر بیان داشت:
بسیاری از آموزه‌های پیامبران مخالف و منافی خواست ثروت‌مندان و قدرت‌مندان بوده است. پیامبر(ص) وقتی می‌فرماید هیچ‌کس حق ظلم کردن به دیگری را ندارد، طبیعتاً این آموزه یک شخص مظلوم را به سمت پیامبر(ص) می‌کشاند نه شخص ظالم را. وقتی پیامبر(ص) حکم به برابری انسان‌ها را سر می‌دهد و بیان می‌دارد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[۳] ثروتمند و قدرتمند که خود را صاحب مال و جلال می‌دانند به سمت پیامبر(ص) نمی‌روند و کسانی کشش به سمت دین پیدا می‌کنند که از دنیا خلاصی دارند. بنابر این، طبیعتاً کسانی که ضعیف، مظلوم و فقیر هستند، گرایش بیش‌تری به انبیا داشته‌اند و آنها که صاحبان زر و  زور و زیور‌ هستند، نمی‌توانند به سمت پیامبر(ص) گرایشی داشته باشند. البته بسیاری نیز بوده‌اند و هستند که دارای مال و قدرت می‌باشند، ولی به آنها دل نبسته و تنها خداوند را در دل خود جای می دهند و همچنین بسیاری از فقرا و ضعیفان هستند که هیچ گرایشی به دین و خداوند ندارند. بنابر این پول و بی‌پولی تنها سبب قرب و بعد انسان به خداوند نمی‌شوند و قطعاً علت تامه در این امر نیستند.
آنچه انسان را به سمت دین و خداوند می‌کشاند، فطرت و ذات پاک انسانی است؛ گاه ثروت زیاد و گاه فقر بسیار، انسان را از دین دور می‌کند. البته انسان‌های طبقه متوسط بیش‌ترین گرایش به دین، چه در زمان پیامبران و چه در زمان‌های دیگر را داشته‌اند و این‌گونه نبوده که تنها گداهای خیابانی و محتاج‌ها به سمت پیامبر گرایش داشته باشند.
در پایان داستانی نقل می‌کنیم، پیرامون شخصی به نام سعد که هم فقر بسیار و هم ثروت را تجربه کرده است و رویکرد او به دین و اعمال عبادی در این دو دوره، ما را در فهم بهتر مسئله کمک می‌کند:
امام باقر(ع) فرمودند: «در زمان رسول خدا(ص) یکى از اصحاب صُفّه که شخصى فقیر و با ایمان و عابد و بسیار محتاج بود، همیشه هنگام نماز ملازم رسول خدا(ص) بوده و از ایشان جدا نمى‏گشت، رسول خدا(ص) هم وقتى به احتیاج و عزّت نفس او توجّه مى‏کرد دلش مى‏سوخت، روزى به او فرمود: اى سعد! اگر چیزى به دستم رسید تو را بى‏نیاز مى‏کنم. جبرئیل بر او نازل شد و دو درهم به حضرت داد و گفت: این دو درهم را به او بده و امرش کن که با آنها تجارت کند و با روزى خدا زندگى کند، سعد دو درهم را گرفت، بعد از این‌که رسول خدا(ص) نماز ظهر و عصر را خواند، فرمود: اى سعد! برخیز و به دنبال روزى برو، من نسبت به حال تو غمگینم، سعد به تجارت رفت و چیزى را به یک درهم نمى‏خرید مگر این‌که آن را به دو درهم مى‏فروخت، و به دو درهم نمى‏خرید جز آنکه آن را به چهار درهم مى‏فروخت، دنیا به سعد رو کرد به حدّى که مال و اموالش بسیار شد و تجارتش رونق گرفت، و نزدیک مسجد رسول خدا(ص) دکّانى تهیه کرد و در آن به جمع سود تجارت پرداخت، هر گاه بلال مى‏گفت «الصلاه»، رسول خدا(ص) به طرف مسجد مى‏رفت ولى سعد مشغول دنیا بود، و وضو نمى‏گرفت و آماده نماز نمى‏شد. پیامبر(ص) به او فرمود: اى سعد! دنیا تو را از نماز باز داشته! سعد مى‏گفت: چه کنم، اموالم از بین مى‏رود، این مرد مى‏آید و به او چیزى مى‏فروشم و پولش را از او مى‏گیرم، و از این مرد چیزى مى‏خرم و باید پولش را به او بدهم. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمّد! مال و دنیا انسان را از آخرت دور مى‏کند، به سعد بگو دو درهمى را که به تو دادم به من بازگردان، پیامبر (ص) فرمود: اى سعد! آن دو درهم را به ما نمى‏دهى؟ سعد گفت: چرا، بلکه دویست درهم مى‏دهم، فرمود: من فقط همان دو درهم را مى‏خواهم. سعد دو درهم را به ایشان داد، از آن پس دنیا به سعد پشت نمود، به طورى که تمامى آنچه را جمع کرده بود از بین رفت، و به همان حالتى که اوّل داشت‏، برگشت».[۴]

 

منبع: اسلام کوئست


پی نوشت ها

[۱]. احزاب، ۴: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»؛ خدا براى هیچ مردى در درونش دو قلب قرار نداده.

[۲]. «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ »؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ۲، ص ۱۳۱، دار الکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.

[۳]. حجرات، ۱۳، «بى‏تردید گرامى‏ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست».

[۴]. طبرسى، ابوالفضل على بن حسن، مشکاه الأنوار، ص ۲۷۲ – ۲۷۳، کتابخانه حیدریه، نجف اشرف، ۱۳۸۵ ق.