- ثقلین - http://thaqalain.ir -
گریه کردم به تو و از تو ، نوایی نرسید
هر چه گفتم پسرم ! هیچ صدایی نــرسید
بوسه دادم به لبت تا که لــبــی بگشایــی
از لبِ غرق به خون تو ، نوایی نرســید
سوخت ازداغ تو ، بابا ! جگرِسوخته ام
سوی این سوخته دل ، باد صبایی نرسید
گر که خون جگرم ریخت ز دیده به دلم
سخت تــر از غـم تــو تیر بلایی نرسیــد
به کنار تن صد چاک تو ، بـیــمار شدم
سوختم در تبِ غم ، گرد شـفــایـی نرسید
بار داغ تو به روی جگرم، سنگین بود
درد بسیار به دل بود و دوایی نرسید
گره افتاده چــو در کــار دلـــم از داغت
غیر زینب ز حرم ، عقده گشــایـی نرسید
خواستم تا که به ناله زجهان، دست کشم
جان به لب آمد و غم ناله به جایـی نرسید
به وفائی که تو دادی به ره دوست نشان
در ره عشق و وفا هیچ « وفایی » نرسید
شاعر: سیّد هاشم وفایی
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%da%af%d8%b1%db%8c%d9%87-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a8%d9%87-%d8%aa%d9%88-%d9%88-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d9%88-%d8%8c-%d9%86%d9%88%d8%a7%db%8c%db%8c-%d9%86%d8%b1%d8%b3%db%8c%d8%af/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.