ابراهیم فرزند رسول خدا صلّی الله علیه و آله در سال دهم هجرت از دنیا رفت. این عقیده قطعی واقدی است که می‌گوید: ابراهیم روز سه‌شنبه دهم ربیع الاوّل از دنیا رفت.[۱]

عایشه گوید: ابراهیم هجده ماه عمر کرد.[۲] دیگران هم چنین عقیده‌ای دارند. در صحیح بخاری می‌گوید: ابراهیم هفده یا هجده ماه عمر کرد. در این باره تردید است.[۳]

  • از مکحول، عطاء، عبدالرحمن بن عوف، بکیر بن عبداله بن اشبح، قتاده و انس بن مالک، روایت است:

پیامبر صلّی الله علیه و آله دست عبد الرحمن بن عوف را گرفت و به نخلستانی برد که ابراهیم آنجا بود. پیامبر او را که در حال مرگ بود، در دامن خود نهاد و از چشم‌های وی اشک سرازیر شد.

عبدالرحمن گفت: ای رسول خدا؛ گریه می‌کنی؟ مگر از گریستن بر مرده نهی نفرمودی؟

فرمود: من از شیون و بانگ برداشتن در دو مورد که شیوه مردم احمق و بدکار است منع کرده‌ام، یکی بانگ شادی- قهقهه- به هنگام نعمت و سرمستی و لهو و لعب و شنیدن آواهای موسیقی شیطانی؛ و دیگر بانگ هیاهو و گریستن به هنگام مصیبت و چهره خراشیدن و گریبان چاک زدن و هیاهوی شیطانی.

 چون ابراهیم پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله را دیدم که جان می‌داد، از چشمان پیامبر صلّی الله علیه و آله اشک جاری شد. فرمود:

چشم می‌گرید و دل اندوهگین است و آنچه موجب خشم خداوند است، نمی‌گوییم و ای ابراهیم! به خدا سوگند ما در فراق تو اندوهناکیم.

  • انس بن مالک و ابوامامه گویند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:

 چشم می‌گرید و دل اندوهگین است و جز رضای خداوند نمی‌گوییم و ای ابراهیم؛ به خدا سوگند؛ ما در فراق تو اندوهناکیم.[۴]

  • عبدالله بن نمیر، در دنباله حدیث خود می‌افزاید که پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود:

این مهربانی و رحمت آوردن است و کسی که مهربانی نکرد بر او مهربانی نمی‌شود. ای ابراهیم؛ اگر نه این بود که مرگ حق و وعده راست است و اگر نه این بود که راهی است همگانی و آخر ما هم به اوّل ما ملحق می‌شویم، اندوه ما بر تو شدیدتر از این بود، اکنون هم برای تو اندوهگین و اشکبار و افسرده‌ دلیم، ولی چیزی نمی‌گوییم که خدا را به خشم آورد.[۵]

  • سفیان بن عیینه از ابن ابو حسین، از مکحول، نقل می‌کند:

پیامبر صلّی الله علیه و آله در حالی که به عبدالرحمن بن عوف تکیه داده بود، هنگام احتضار ابراهیم حاضر شد و چون ابراهیم در گذشت، از چشمان پیامبر صلّی الله علیه و آله اشک جاری شد. عبدالرحمن گفت: این رسول خدا؛ مردم را از این کار نهی فرموده‌ای؛ اکنون اگر ببینند که گریه می‌کنی، آنان هم گریه خواهند کرد.

گوید: چون اشک پیامبر صلّی الله علیه و آله خشک شد، فرمود:

 این گریستن نشانه مهر و محبت است و هر کس مهربان نباشد، بر او مهربانی نمی‌شود. ما مردم را از شیون و زاری و برشمردن صفاتی برای مرده که دارای آن نبوده باشد، منع کرده‌ایم.

آن‌گاه فرمود:

اگر نه این است که مرگ مسئله همگانی و راه رفتنی است و همه از پی یکدیگر به هم می‌پیوندیم، همانا بر مرگ ابراهیم  بیش از این‌ها اندوهگین می‌شدیم. اکنون در عین حال که اندوهناکیم و چشم می‌گرید و دل می‌سوزد، ولی سخنی نمی‌گوییم که خدای را به خشم آورد. او بقیه دوران شیرخوارگی را در بهشت سپری خواهد کرد.[۶]

  • فضل بن دکین از محمّد بن راشد، از مکحول، روایت می‌کند:

پیامبر صلّی الله علیه و آله پیش پسرش ابراهیم آمد که در حال مرگ بود و از چشم‌های آن حضرت اشک سرازیر شد. عبدالرحمن بن عوف که همراه بود، گفت: گریه می‌کنید و حال آنکه از گریستن نهی فرموده‌ای؟

فرمود:

من از هیاهو و با صدای بلند گریستن منع کرده‌ام و اینکه برای میت فضایلی را برشمرند که در او نیست و این نوع گریستن مهربانی و رحمت آوردن است.[۷]

  • فضل بن دکین از طلحه بن عمرو، از عطاء، نقل می‌کند که می‌گفت:

چون ابراهیم درگذشت، پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود:

دل اندوهگین است و چشم می‌گرید و هرگز چیزی که خدا را خوش نیاید، نمی‌گوییم و اگر نه این است که مرگ وعده راستین است و همه را در بر می‌گیرد، اندوه ما بر تو سخت‌تر بود، ای ابراهیم؛ در فراق تو اندوهناکیم.[۸]

  • رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر مرگ فرزندش ابراهیم آهسته می‌گریست و اسامه بن زید با صدای بلند می‌گریست و فریاد می‌زد. پیامبر صلّی الله علیه و آله او را منع فرمود.

اسامه گفت: دیدم شما گریه می‌کنید.

فرمود: آرام گریستن از رحمت و مهربانی است و بانگ بلند بر آوردن از شیطان.[۹]

  • حکم می‌گفت:

چون ابراهیم درگذشت، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:

اگر نه این است که اجل و مرگ برای همه معلوم و معین است، بر تو سخت‌تر از این اندوه، اندوهگین می‌شدیم؛ چشم می‌گرید و دل اندوهگین است و به خواست خداوند چیزی نمی‌گوییم مگر آنچه خدای به آن خشنود باشد. ای ابراهیم؛ ما در مرگ تو اندوهناکیم.[۱۰]

  • انس بن مالک می‌گفت:

دیدم ابراهیم در مقابل پیامبر صلّی الله علیه و آله در حال مرگ است. اشک پیامبر سرازیر شد و فرمود:

چشم می‌گرید و دل اندوهگین است و چیزی نمی‌گوییم جز آنچه خدا را خوش آید. سوگند به خدا، ای ابراهیم؛ در فراق تو اندوهناکیم.[۱۱]

  • انس گوید:

چون ابراهیم پسر پیامبر صلّی الله علیه و آله در گذشت، رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آنان فرمود: او را کفن نکنید تا به او نگاه کنم. حضرت آمد و خودش را روی جنازه انداخت و گریست.[۱۲]

 

تامل و نکاتی در متون فوق

 مناسب می دانیم به چند نکته اشاره کنیم:

 الف) فضایل عبدالرحمن بن عوف!

علت آنکه دوستداران عمر، عبدالرحمن بن عوف را گرامی می‌دارند و فضایلی برایش ردیف می‌کنند، آن است که عمر کار تعیین خلیفه پس از خود را به او تفویض کرد. عمر به خوبی می‌دانست که عبدالرحمن هواخواه عثمان است و از این رو به وی رأی داد، تا خلیفه سوم باشد. حالا که پسر عوف تا این اندازه مورد اعتماد و وثوق شخصیت محبوب و مورد علاقه آنان است، چرا امویان وی را به فضایل و مناقب نیارایند و نقش‌های بدون هزینه به وی عنایت نکنند. مگر چه هزینه‌ای برای امویان خواهد داشت که عبدالرحمن بن عوف هم در کنار رسول خدا صلّی الله علیه و آله ایفای نقش کند؛ هر چند حضور در بالین ابراهیم در حال احتضار داشته باشد و آن حضرت را که در فراق فرزند گریان بود، دلداری دهد؟!

 

ب) حکمت الهی در ادامه نسل پیامبر

 معلوم است که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله عقیم نبود. خدیجه سلام الله علیها چند فرزند برایش به دنیا آورد که جز فاطمه زهرا سلام الله علیها همه در خردسالی از دنیا رفتند… این هم روشن است که پس از خدیجه نیز عقیم نشد. به همین دلیل که در سال‌های پایانی عمر حضرت، ابراهیم به دنیا آمد.

 نکته دیگری که برای همگان روشن است، این تواند بود که پس از خدیجه و ماریه احدی از دیگر زنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله چه زنان قریشی و چه آنان که از دیگر امت‌ها بودند و احوال و مقاماتی برای خود ادعا می‌کردند، فرزندی برای آن حضرت به دنیا نیاوردند. به عنوان مثال صفیه دختر حی بن اخطب که نسب وی به قوم بنی اسرائیل می‌رسید، فرزندی نیاورد. شاید فلسفه نازایی آنان این بود که مردمان معروف به فرصت طلبی، از آن سوء استفاده نکنند؛ مردمانی که سخنان را از مواضع آن تغییر می‌دهند و حتّی با متون مقدس هم به سوداگری می‌پردازند؛ چنان که قرآن می‌فرماید، آنان کتابی را با دست خود می‌نویسند و آن را به خداوند سبحان نسبت می‌دهند:

فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُون‏.[۱۳]

پس وای بر کسانی که کتاب [ تحریف شده‌ای] با دست‌های خود می‌نویسند، سپس می‌گویند: « این از جانب خداست»، تا بدان بهای ناچیزی به دست آرند؛ پس وای بر ایشان از آنچه دست‌هایشان نوشته و وای بر ایشان از آنچه [ از این راه] به دست می‌آورند.

به رغم همسران زیادی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله با آنان ازدواج کرد و از قبایل مختلف بودند، خداوند متعال جز از خدیجه و سپس از کنیزکی اهدایی، فرزندی به او نداد تا بر سرّی الهی دلالت کند که در خدیجه سلام الله علیها و زهرا سلام الله علیها وجود دارد و دیگر زنان از آن محروم‌اند…

اگر دیگر زنان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرزند می‌آوردند و فرزندانشان زنده می‌ماندند، چه بسا آن‌قدر زیان‌بار و خطرناک بود که احدی نمی‌توانست حجم و صدماتی را که ممکن بود از این طریق به پیکره اسلام و مسلمانان وارد شود؛ بسنجد.

به همین سبب ، دیگر همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله که زیاد هم بودند، از نعمت فرزند محروم شدند، این حکمت بالغه و لطف گسترده خداوند به همه بشر بود. شاید اقدامات برخی از زنان پیامبر صلّی الله علیه و آله که بیانگر آرزوهای خطرناک آنان است و نشان از اندیشه‌های نادرست‌شان دارد، این حقیقت را به روشنی هر چه بیشتر توضیح دهد.

 

ج) نوحه‌گری ممنوع

 رسول خدا صلّی الله علیه و آله سبب نهی از گریه بر مردگان را بیان فرمود؛ چنان که گذشت، روایت کنند که فرمود:

این گریستن نشانه مهر و محبت است و هر کس مهربان نباشد، بر او مهربانی نمی‌شود. ما مردم را از شیون و زاری و برشمردن صفاتی برای مرده که دارای آن نبوده باشد، منع کرده‌ایم.[۱۴]

این مهربانی و رحمت آوردن است و کسی که مهربانی نکرد بر او مهربانی نمی‌شود. ای ابراهیم؛ اگر نه این بود که مرگ حق و وعده راست است و اگر نه این بود که راهی است همگانی و آخر ما هم به اوّل ملحق می‌شویم، اندوه ما بر تو شدیدتر از این بود، اکنون هم برای تو اندوهگین و اشکبار و افسرده‌ دلیم، ولی چیزی نمی‌گوییم که خدا را به خشم آورد.[۱۵]

چند نکته:

این سخنان دلالت دارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله از بابت ترحم بر ابراهیم در مرگ او گریست. یعنی این گریه پاسخی بود که آن حضرت به احساس ناشی از ضعف یا ناتوانی ابراهیم داد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله آشکارا می‌دید که چگونه کودکی صغیر، با بیماری دست به گریبان است و چه درد و رنجی را در آخرین لحظات زندگی تحمل می‌کند، امّا توان مبارزه و تحمل آن را ندارد.

از این رو گریه پیامبر صلّی الله علیه و آله نه از آن روی بود که فرزندش را از دست می‌داد یا مرگ این فرزند نقصی بر او وارد می‌کرد یا موجب عجز و ناتوانی، یا درد و رنج شخصی بود.

گریه حضرت، گریه انسانی بود؛ زیرا هر انسان دیگری هم از خویشان یا بیگانگان، اگر حال ابراهیم را داشت، موجب گریه رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌شد؛ چنان که آن گرامی بر عثمان بن مظعون و شهدای موته گریست؛ زیرا گریه او، گریه رحمت بود نه گریه حرص و طمع، یا احساس نقص یا خسران شخصی. این هم بر کمال پیغمبر صلّی الله علیه و آله و خصائص، ویژگی‌ها، احساسات و عواطف انسانی او دلالت دارد و نشان می‌دهد که نه تنها منصب پیامبری، او را از این کمال محروم نمی‌کند بلکه آن را تأیید و تقویت کرده، بر ژرفای آن در عمق وجود تأکید می‌ورزد.

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله قصد خویش از منع نوحه گری را توضیح و ضابطه درست اندوه و شادی را بیان فرموده است. آن حضرت به صراحت بیان فرمود که حزن و اندوه موجب نمی‌شود که افراد ادعاهای دروغ و نادرستی، بر زبان آورند؛ چنان که نباید فرصت داد چنین مطالبی حتّی در حد ابراز احساسات و عواطف در زندگی مردم وارد شود و ابزاری برای تسلی خاطر افراد محزون و اندوهگین باشد. احساس اینکه دروغ تا همین اندازه هم مفید است، موجب خواهد شد تا مردم جرئت کنند از دروغ در هر جایی بهره برند و منافع شخصی خود را به وسیله آن تأمین کنند. در این صورت منافع شخصی، معیار حلال و حرام خواهد شد و در نتیجه معیارهای واقعی را نابود و بی‌فایده خواهد کرد.

د) دو صدای نهی شده

در روایات آمد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله از شیون و بانگ برداشتن در دو مورد که شیوه مردمان احمق و فاجر است، منع کرده است؛ آنجا که فرمود:

من از شیوه و بانگ برداشتن در دو مورد که شیوه مردم احمق و بدکار است منع کرده‌ام، یکی بانگ شادی- قهقهه- به هنگام نعمت و سرمستی و لهو و لعب و شنیدن آواهای موسیقی شیطانی؛ و دیگر بانگ هیاهو و گریستن به هنگام مصیبت و چهره خراشیدن و گریبان چاک زدن و هیاهوی شیطانی.[۱۶]

بکیر بن عبدالله بن اشجّ نقل می‌کند:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر مرگ فرزندش ابراهیم آهسته می‌گریست و اسامه بن زید با صدای بلند می‌گریست و فریاد می‌زد. پیامبر صلّی الله علیه و آله او را منع فرمود. اسامه گفت: دیدم شما گریه می‌کنید.

فرمود: آرام گریستن از رحمت و مهربانی است و بانگ بلند بر آوردن از شیطان.[۱۷]

اندکی قبل به دو نوع گریه اشاره کردیم: گریه رحمت و گریه فقدان؛ و اینکه اوّلی محبوب و مطلوب است و دومی ممنوع و منفور؛ همچنین اشاره کردیم که نوحه گری ممنوع که شرع مقدس از آن نهی شده، شیونی است که متضمن دروغ و مبالغه‌های ناروا درباره مرده باشد.

این روایت هم در همین مورد به نکات دیگری اشاره می‌کند:

۱ . از دو شیون و فریاد نهی شده که فجور باشد و احمقانه.

فریاد فجور از این جهت که از حدود شرع بیرون است و عقل و خرد را تباه می‌سازد و هر گونه نقش و تأثیر آن را سلب می‌کند، فریاد احمقانه از این جهت ممنوع و منفور است که نه تنها تابع هیچ‌گونه ضابعه یا معیار عقلانی نیست و بلکه از حدود معقول و مقبول بیرون است و نقش عقل در آن ضعیف و بلکه معدوم است؛ زیرا عقل را از میدان به در کرده به سراغ غرایز و احساسات می‌رود تا آن را مخاطب و تحت تأثیر قرار دهد.

۲ . نخستین صدای احمقانه را نغمه‌های لهو و لعب می‌داند که عقل از میدان به در می‌شود و افسار اختیار انسان به دست هوا و غرایز نفسانی وی می‌افتد؛ زیرا عقل نه به لهو رضایت می‌دهد و نه به لعب. همچنان که مزامیر و نغمه‌های شیطانی هم، عقل و خرد را مخاطب قرار نمی‌دهد. چون میان آن دو زبان مشترکی وجود ندارد. بلکه عقل را از کار می‌اندازد و از هر گونه جنبش و تأثیر گذاری دور می‌کند.

اسلام نمی‌خواهد که چنین اموری در زندگی انسان وارد شود؛ زیرا زندگی را به فساد و تباهی کشانده، تابع مزاج بشری می‌سازد که از هر گونه ضابطه و قاعده مبراست و تحت تأثیر هواهای نفسانی و تمایلات فردی می‌باشد.

زندگی را ثبات و واقعیت است و نمی‌توان آن را بر پایه‌ لهو و لعب و عبث بنا کرد یا حد و مرزهای آن را بر مبنای واکنش هواها و مزاج افراد، ترسیم یا بدون معیارها و ضوابط عقلانی و بی‌توجّه به اعتماد بر هدایت و دلالت خرد، به پیش برد.

در مورد حزن و اندوه هم چنین است: آن‌گاه که بر تصرفات غیر متعادل متمرکز باشد و تحت تأثیر عکس العمل‌های غیر مسئولانه. در این حالت‌ها، حزن به عمل غیر قابل توجیه منتهی می‌شود و جز اذیت و خسارت نتیجه‌ای در پی ندارد بلکه صرف حرکات عصبی است و معیار آن عدم پایبندی به ضابطه و قاعده و قاعده آن، سقوط هر گونه قاعده و ضابطه است.

امّا آن‌گاه که به حرکات نمایشی و ساختگی می‌انجامد، چنان که اسامه بن زید، وقتی دید رسول خدا صلّی الله علیه و آله در فراق ابراهیم گریه می‌کند، فریاد کشید، موضوع بسی حساس و خطیر می‌شود. روشن شد که اسامه در فهم گریه رسول اکرم صلّی الله علیه و آله، از حدود معقول و مقبول تجاوز کرد و از اهداف و مقاصد حضرت دور شد و نتایجی گرفت که نه تنها با این مقاصد سازگار نبود بلکه در تناقض آشکار با آن بود.

 چقدر تفاوت است میان گریه ناشی از رحمت و شفقت و فریاد ساختگی و نمایشی به دور از عاطفه، که به قصد تحریک احساسات و غرایز انجام می‌شود و در پی آن است که فضایی از غم و اندوه بر پا کند، فضایی که شیطان فرصت پیدا می‌کند و اغواگری بپردازد و مردمان را به پرتگاه هلاک و نابودی کشاند.

از این رو پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به اسامه فرمود:

آرام گریستن از رحمت و مهربانی است و بانگ بلند بر آوردن از شیطان.[۱۸]  

عکس العمل عمر در مقابل گریه کنندگان

گویند:

چون زینب دختر (خوانده) رسول خدا صلّی الله علیه و آله از دنیا رفت، حضرت فرمود: او را به سلف نیکوکار ما، عثمان بن مظعون ملحق کنید. زنان گریه می کردند. عمر بن خطاب با تازیانه خود، آنان را می زد. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله دست وی را گرفت و فرمود: ای عمر؛ آرام باش؛ آنان را رها کن تا گریه کنند. (شما زنان هم) از نوحه شیطان بپرهیزید…

رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر کناره قبر نشست. فاطمه سلام الله علیها در این حال گریه می کرد. پیامبر صلّی الله علیه و آله به موجب رحمت و محبتی که به دخترش داشت، با لباس خود اشک چشم فاطمه سلام الله علیها را پاک می کرد. [۱۹] 

این روایت به مناسبت  وفات خواهرش رقیه، هم نقل شده است.[۲۰]

روایات تاکید دارد که این اقدام عمر چند بار در حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله تکرار شده است و هریار او را از این عمل نهی می کرد و بر حذر می داشت. پس از رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله نیز به این روش ادامه داد اما به عایشه اجازه داد تا در فراق پدرش گریه کند. در عین حال سایر زنان را به سبب گریه بر مردگان می زد.

علامه امینی رحمت الله علیه بخشی از این موارد را در کتاب ارزشمند الغدیر ۶/۱۶۶؛ آورده است. به آنجا مراجعه کنید.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۸ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


[۱]. عمده القاری، ۷/۶۴؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۲-۲۴؛ الاصابه، ۱/۳۱۸؛ امتاع الاسماع، ۵/۳۳۹؛ ذخائر العقبی، ۱۵۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ۳/۳۳۶؛ مجمع الزوائد، ۹/۱۶۲؛ فتح الباری، ۳/۱۴۰٫

[۲]. مسند احمد، ۶/۲۶۷؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۲؛ معرفه السنن و الآثار، ۳/۱۳۹؛ الاستیعاب، ۱/۵۶/- ۵۷؛ الاصابه، ۱/۳۱۸-۳۱۹؛ المحلّی، ۵/۱۵۸، نصب الرأیه، ۲/۳۲۲؛ عون المعبود، ۴/۳۱٫

[۳]. سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۲؛ الاصابه، ۱/۳۲۰؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷٫

[۴]. تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵-۱۳۸؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ عمده القاری، ۷/۶۹؛ مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ المصنّف، ابن ابی شبیه، ۳/۲۵۵٫

[۵]. انساب الاشراف، ۱/۴۵۰؛ الاستیعاب، ۴/۴۱۱-۴۱۲؛ صحیح مسلم، ۸/۱۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۳۹-۴۰؛ المحلّی، ۱۱/۴۱۳؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ۸/۱۵۴-۱۵۵؛ جامع الشتات، ۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵-۱۳۸؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ عمده القاری، ۷/۶۹؛ مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ المصنّف، ابن ابی شبیه، ۳/۲۵۵٫

[۶]. سیره حلبی، ۳/۳۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ۸/۱۵۴-۱۵۵؛ جامع الشتات، ۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵-۱۳۸؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ عمده القاری، ۷/۶۹؛ انساب الاشراف، ۱/۴۵۰؛ الاستیعاب، ۴/۴۱۱-۴۱۲؛ صحیح مسلم، ۸/۱۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۳۹-۴۰؛ المحلّی، ۱۱/۴۱۳؛ مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۳/۲۵۵٫

[۷]. الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ۸/۱۵۴-۱۵۵؛ جامع الشتات، ۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵-۱۳۸؛ انساب الاشراف، ۱/۴۵۰؛ الاستیعاب، ۴/۴۱۱-۴۱۲؛ صحیح مسلم، ۸/۱۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۳۹-۴۰؛ المحلّی، ۱۱/۴۱۳؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۹؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ عمده القاری، ۷/۶۹؛ مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۳/۲۵۵٫

[۸]. عمده القاری، ۷/۶۹؛ مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ انساب الاشراف، ۱/۴۵۰؛ الاستیعاب، ۴/۴۱۱-۴۱۲؛ صحیح مسلم، ۸/۱۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۳۹-۴۰؛ المحلّی، ۱۱/۴۱۳؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ۸/۱۵۴-۱۵۵؛ جامع الشتات، ۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵- ۱۳۸؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۳/۲۵۵٫

[۹]. سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۳؛ الجامع الصغیر، ۱/۴۹؛ کنز العمّال، ۱۵/۶۰۸؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۳۹؛ سیره حلبی، ۳/۳۹۵؛ فیض القدیر، ۳/۲۹۱٫

[۱۰]. انساب الاشراف، ۱/۴۵۰؛ الاستیعاب، ۴/۴۱۱-۴۱۲؛ صحیح مسلم، ۸/۱۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۳۹-۴۰؛ المحلّی، ۱۱/۴۱۳؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ۸/۱۵۴-۱۵۵؛ جامع الشتات، ۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵- ۱۳۸؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ عمده القاری، ۷/۶۹؛ مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۳/۲۵۵٫

[۱۱]. سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۲؛ مستدرک وسائل الشیعه، ۲/۴۵۶؛ ۱۳/۹۴؛ بحار الانوار، ۷۹/۹۰؛ جامع احادیث الشیعه، ۳/۴۷۰؛ میزان الحکمه، ۲/۱۶۷۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ۴/۶۹؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۳/۲۶۶؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۳۸؛ ذخائر العقبی، ۱۵۳؛ غوالی الآلی، ۱/۸۹؛ سن ابن ماجه، ۱/۴۷۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۹؛ امتاع الاسماع، ۵/۳۳۹؛ مسند احمد، ۲/۳۰۲؛ ۳/۱۹۴

[۱۲]. سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۳؛ سنن ابن ماجه، ۱/۴۷۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۹؛ امتاع الاسماع، ۵/۳۳۹٫

[۱۳]. بقره: ۷۹٫

[۱۴]. انساب الاشراف، /۱/۴۵۰؛ الاستیعاب، ۴/۴۱۱-۴۱۲؛ صحیح مسلم، ۸/۱۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۳۹-۴۰؛ المحلّی، ۱۱/۴۱۳؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ۸/۱۵۴-۱۵۵؛ جامع الشتات، ۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵-۱۳۸؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ عمده القاری، ۷/۶۹؛ مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ المصنّف ابن ابی شیبه، ۳/۲۵۵٫

[۱۵]. سیره حلبی، ۳/۳۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۱۳؛ الطبقات الکبری، ۸/۱۵۴-۱۵۵؛ جامع الشتات، ۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳/۱۳۵-۱۳۸؛ فتح الباری، ۱۰/۴۷۷؛ تاریخ المدینه، ۱/۹۷؛ عمده القاری، ۷/۶۹، مسند ابویعلی، ۳/۲۵۱؛ انساب الاشراف، ۱/۴۵۰؛ الاستیعاب، ۴/۴۱۱-۴۱۲؛ صحیح مسلم، ۸/۱۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۳۹-۴۰؛ المحلّی، ۱۱/۴۱۳؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۴۰، نصب الرأیه، ۲/۳۳۱؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۳/۲۵۵٫

[۱۶]. ر. ک: صفحات قبل.

[۱۷]. سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۳؛ الجامع الصغیر، ۱/۴۹؛ کنز العمّال، ۱۵/۶۰۸؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۳۹؛ سیره حلبی، ۳/۳۹۵؛ فیض القدیر، ۳/۲۹۱٫

[۱۸]. سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۲۳؛ الجامع الصغیر، ۱/۴۹؛ کنز العمّال، ۱۵/۶۰۸؛ الطبقات الکبری، ۱/۱۳۹؛ سیره حلبی، ۳/۳۹۵؛ فیض القدیر، ۳/۲۹۱٫

[۱۹] . میزان الاعتدال، ۳/۱۲۹٫ الفصول المهمه، ۹۱٫ المجالس الفاخره ۲۷٫ مسند احمد ۱/۳۳۵٫ النص و الاجتهاد ۲۹۸٫ الطبقات الکبری، ۳/۳۹۸؛ تاریخ المدینه ۱/۱۰۲٫ مجمع الزوائد ۹/۳۰۲٫

[۲۰] – المجالس الفاخره ۲۷٫ مسند احمد ۱/۳۳۵٫ النص و الاجتهاد ۲۹۸٫ الطبقات الکبری، ۳/۳۹۸؛ تاریخ المدینه ۱/۱۰۲٫ مجمع الزوائد ۹/۳۰۲٫ میزان الاعتدال، ۳/۱۲۹٫ الفصول المهمه، ۹۱٫