- ثقلین - http://thaqalain.ir -
به چند نفر میگوید «برای چی جشن گرفتهاید؟»
کسی جواب درستی نمیدهد. از ترسش. میرود از کسی میپرسد که داشته شیرینی پخش میکرده میخندیده میرقصیده. طرف میگوید «میگویند کاوه مُرده. بفرما دهانت را شیرین کن. خنده هم بکن.»
محمود صافتر میایستد، با وجود دردی که داشته، صداش را بلند میکند توی بازار، میگوید «کاوه منم. هنوز زندهام. به کوری چشم آنهایی که نمیتوانند ببینند.» به مرد خندان میگوید: «برو این را به اربابهات هم بگو.»
مرد، خنده یادش میرود، میگوید «چی بگویم؟»
محمود میگوید «بگو کاوه هنوز زندهست.»
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: فاطمه عماد الاسلامی (همسر)
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%da%a9%d8%a7%d9%88%d9%87-%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.