- ثقلین - http://thaqalain.ir -
بخاری، مسلم و دیگران روایتی از زهری از عروه بن زبیر از عایشه نقل کردهاند که خلاصهی آن چنین است:
فرشته در غار حراء نزد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: بخوان. گفت: من خواندن نمیدانم. گوید: فرشته مرا گرفت و چنان فشار داد که بیرمق شدم. آنگاه رهایم کرد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. دوباره مرا گرفت و چنان به هم فشرد که بیرمق شدم. آنگاه رهایم کرد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. بار سوم مرا گرفت و به هم فشرد. آنگاه رهایم کرد و گفت:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ.
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با دلی هراسان به خانه برگشت. بر خدیجه وارد شد و گفت: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید… تا اینکه ترس او از بین رفت. ضمن بیان جریان به خدیجه گفت: بر خودم ترسیدم. خدیجه گفت: نه، به خدای سوگند؛ چنین نیست. هرگز خداوند تو را خوار نخواهد کرد. تو صلهی رحم میکنی؛ از درماندگان دستگیری میکنی؛ برهنگان را میپوشانی؛ مهمان را گرامی میداری؛ و در گرفتاریها به دیگران مدد میرسانی. خدیجه با او به راه افتاد تا به نزد ورقه بن نوفل… پسر عموی خویش آمد. این ورقه در جاهلیت آیین مسیحیت گزیده بود و به زبان عبرانی کتاب مینوشت. او انجیل را به همین زبان مینوشت. ورقه پیرمردی بزرگ و نابینا بود. خدیجه به پسرعمویش گفت: عموزاده؛ سخن برادرزادهات را بشنو. ورقه به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: چه میبینی؟ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنچه دیده بود، گفت. ورقه به او گفت: این همان ناموسی است که خداوند به نزد موسی فرستاد… کاش آن هنگام که قومت تو را بیرون میکنند، من زنده باشم. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: آیا آنها مرا بیرون خواهند کرد؟ ورقه گفت: آری، هیچ مردی همانند تو چیزی نیاورد، مگر او را راندند. اگر دورهی تو را درک کنم، تو را یاری و حمایت خواهم کرد… چیزی نگذشت که ورقه مرد و وحی قطع شد.[۱]
روایات متعارض و متناقض فراوان دیگری هم در کتابهای آنان آمده است. برای نمونه، چند نمونه را میآوریم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ * الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ * إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ.
به نام خداوند رحمتگر مهربان ستایش خدا را که پروردگار جهانیان، [خداوند] رحمتگر مهربان، مالک [و پادشاه] روز جزا [است]. تو را میپرستیم تنها و بس، به جز تو نجوییم یاری ز کس. به راه راست ما را راهبر باش، راه آنهایی که برخوردارشان کردهای، همانان که نه در خور خشماند و نه گمگشتگان.
سپس گفت: بگو: لا اله الّا الله. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ورقه خبر داد. ورقه او را مژده داد که او همان کسی است که پسر مریم از آمدن او بشارت داده است. هنگامی که ورقه مُرد، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: من آن کشیش را در بهشت دیدم که لباس حریر به تن داشت، زیرا به من ایمان آورد و مرا تصدیق کرد.[۲]
ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ * ما أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ.[۴]
خدیجه اصرار ورزید که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نزد ورقه برود. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نزد او رفت و ورقه او را تصدیق کرد. تصدیق و سخن ورقه دربارهی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) منتشر شد و این امر، بر اشراف قوم دشوار آمد.[۵]
در روایت دیگری آمده، خدیجه، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زیر لباس خود، قرار داد و سرش را از گریبان خویش به در آورد. در این هنگام جبرئیل رفت.[۶] در روایت دیگری آمده که این کار به راهنمایی ورقه بود.[۷]
در ادامهی روایت آمده، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خدیجه گفت: این شاعر است یا مجنون. خدیجه گفت: تو را از این به خدا پناه میدهم. سپس نزد ورقه رفت. ورقه پیام استقامت برای پیامبر فرستاد. روزی او را در طواف کعبه ملاقات کرد. بین آن دو گفتوگوهایی انجام شد.[۹]
از نظر سهیلی، خدیجه دربارهی کار رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ورقه، عدّاس و نسطور سؤال کرد.[۱۰]
در روایت دیگری است که وقتی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمدن جبرئیل را به خدیجه گفت، خدیجه داستان را به بحیرای راهب نوشت. برخی گفتهاند: خودش به نزد راهب سفر کرد تا از او در اینباره سؤال کند.[۱۲]
سپس نزد عدّاس نصرانی، غلام عتبه بن ربیعه، رفت که مردی از اهالی نینوا بود. از عدّاس دربارهی جبرئیل پرسید. عدّاس از ذکر نام جبرئیل در این سرزمین تعجّب کرد. او به خدیجه گفت: جبرئیل، امین خداوند به نزد پیامبران است. سپس خدیجه به نزد ورقه بن نوفل رفت…[۱۴]
این، اندکی از انبوه روایات و گفتههای درهم و ضدّ و نقیضی بود که دربارهی آغاز وحی گفتهاند و میگویند. در پی، برخی از اشکلات مطرح در این سخنان را به اختصار و ایجاز بیان خواهیم کرد.
مهمترین سند این روایات، سندی است که در کتابهای صحیح بخاری، صحیح مسلم و دیگر مجامع روایی مهم آنان از زهری، از عروه بن زبیر و از عایشه نقل شده است؛ در اینجا به اشارهی مختصری دربارهی احوال آنان بسنده میکنیم:
وی از یاران ستمگران و از جمله کسانی بود که به ظالمان اعتماد و تکیه داشت.[۱۵] زهری عامل و کارگزار امویان بود.[۱۶] علّامه شوشتری میگوید: زهری کاتب هشام بن عبدالملک و آموزگار فرزندانش بود.[۱۷] ثقفی او را از فقهای کوفه برشمرده که از اطاعت علی (علیه السّلام) بیرون رفتند و با آن حضرت عداوت و کینه داشتند و مردم را از اطراف او دور کردند.[۱۸] او و عروه در مسجد مدینه مینشستند و از علی (علیه السّلام) بدگویی میکردند. هنگامی که امام سجّاد (علیه السّلام) شنید، به مسجد آمد و بالای سرشان ایستاد و گفت: عروه؛ پدرم با پدر تو اختلاف داشت. کار به داوری کشید. داور به نفع پدرم رأی داد، امّا تو زهری؛ اگر من و تو با هم در مکّه بودیم، خانهی پدرت را به تو نشان میدادم.[۱۹]
بدین ترتیب نمیتوانیم به اعوان و انصار ستمگران و دشمنان علی (علیه السّلام) اعتماد کنیم. چگونه چنین کاری ممکن است، در حالی که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
مَنْ سَبَّ عَلِیًّا فَقَدْ سَبَّنِی.[۲۰]
هر که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.
او میگفت: نزد عبدالله بن عمر آمدم و به او گفتم: ابو عبد الرّحمن؛ ما نزد پیشوایان خود مینشینیم. آنان سخن میگویند. در حالی که میدانیم سخن حق، چیز دیگری است، آنان را تأیید میکنیم؛ آنان به ستم قضاوت میکنند و ما آنان را تقویت و کارشان را تحسین میکنیم. نظر تو در اینباره چیست؟ پاسخ داد: برادرزاده؛ در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این کار را نفاق میدانستیم، امّا نمیدانیم که شما چه میگویید؟[۲۱]
بدین ترتیب عروه پیشوایان ستمگر را امام میدانست و پسر عمر کار او را نفاق توصیف کرد. اسکافی او را از آن دسته از تابعان شمرده که اخبار زشتی دربارهی علی (علیه السّلام) میساخت و مردم را برای نقل آن تشویق میکرد.[۲۲]
عبد الرزّاق از معمّر روایت کرده که گفت:
زهری دو حدیث از عروه، از عایشه در طعن علی (علیه السّلام) داشت. روزی از او دربارهی آنان سؤال کردم. گفت: تو با آنان و حدیثشان چه میکنی؟ من آن دو را دربارهی بنی هاشم، متّهم میدانم.[۲۳] هر گاه از علی (علیه السّلام) نام برده میشد، عروه از آن حضرت بدگویی میکرد.[۲۴] از سوی دیگر ثابت نشده که زهری از عروه روایت شنیده باشد. در حالی که اهل حدیث بر آن اتّفاق نظر دارند.[۲۵]
عایشه با علی (علیه السّلام) دشمنی کرد و با او جنگید. زهری او و خواهرزادهاش عروه را متّهم میکرد که دربارهی بنی هاشم مورد اعتماد نیستند. وی این روایت را به صورت مرسل (بدون سند) نقل کرده است. نمیدانیم در حالی که میگویند: عایشه پس از بعثت به دنیا آمد، چگونه و از چه کسی روایت آغاز وحی را نقل کرده است؟[۲۶]
اگر اختلاف این روایات در زیادت و نقص واژهها بود، شاید میتوانستیم آن را بپذیریم. بدین اعتبار که یکی همهی روایت را حفظ کرده است و دیگری بخش اندکی از آن را؛ هدف یکی با نقل بخشی از روایت برآورده میشد و هدف دیگری با نقل کلّ روایت. از سوی دیگر اگر تناقض روایات فقط در یک مورد بود، میتوانستیم عذر بیاوریم که احتمالاً یکی از راویان دچار اشتباه سهوی شده است، امّا مسئله، خیلی بالاتر از این است، زیرا تناقض و اختلاف اگر در همهی جنبههای روایات نباشد، دست کم در بیشتر مضمون آنها، نشانههای جعل و تحریف عمدی نمایان است. از قدیم گفتهاند که دروغگو کمحافظه است.
به علاوه بین این روایات و یک روایت دیگر که بخاری در ابتدای کتاب خود، بلافاصله پس از این روایت نقل کرده، تناقض آشکاری وجود دارد. در آن روایت آمده که نخستین آیاتی که بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرود آمد، سورهی مدّثر بود. از سوی دیگر هیچ یک از کارهای عجیب و غریب که در روایت عایشه آمده، در این روایت دیده نمیشود. این موجب شک و تردید فراوان است.
در روایت کتب صحاح و دیگر کتابهای اهل سنّت آمده که جبرئیل، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را گرفت و چنان او را در هم فشرد که از رمق افتاد و حتّی گمان کرد که فرشتهی مرگ است. سپس او را رها کرد و گفت: بخوان. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پاسخ داد که خواندن نمیداند، امّا جبرئیل قانع نشد و دوباره او را گرفت و درهم فشرد و رها کرد. این کار را سه بار تکرار کرد. ما، در این مورد چند پرسش داریم که پاسخی برای آن نمییابیم.
چرا جبرئیل چنین کرد؟ چگونه مجاز بود که آنقدر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فشار دهد که بیرمق شود و حتّی گمان برد که فرشتهی مرگ است؟ چرا این کار سه بار تکرار شد؟ چرا در مرتبهی سوم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تأیید کرد و نه در مرتبهی نخست یا دوم؟ اگر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مرتبههای نخست و دوم دروغ گفته باشد، چگونه شایستهی پیامبری است؟ و اگر در همان مرتبهی نخست، راست گفت، پس چرا جبرئیل قانع نشد و او را رها نکرد، بلکه برای دفعهی دوم و سوم همان اذیّت را تکرار نمود؟
آیا جبرئیل نوشتهای آورد که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بخواند؟ زیرا در صورتی سخن آن حضرت که فرمود: خواندن نمیدانم؛ درست خواهد بود که فهمیده باشد، جبرئیل او را به خواندن دستور میدهد، نه به یادگیری خواندن. سندی هم در حاشیهی خود بر صحیح بخاری چنین سخنی دارد؛[۲۷]
چرا رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تسلیم جبرئیل شد تا او را اینگونه شکنجه کند؟ چرا ترسان و هراسان به خانه بازگشت؟ آیا نمیتوانست چنان سیلیای به صورت جبرئیل بزند که چشمش به درآید؟ چنانکه پیش از او موسی با فرشتهی مرگ کرد؟ و داستان این واقعه را بخاری در صحیح خود آورده است.[۲۸]
آیا معقول است که پیامبر ما (صلّی الله علیه و آله و سلّم) -پناه بر خدا- تا این اندازه ترسو بوده است؟ آیا میتوان پذیرفت که شجاعت از میان پیامبران به موسی (علیه السّلام) اختصاص داشته است؟ در روایات ما آمده که زراره بن اعین از امام صادق (علیه السّلام) پرسید: چگونه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نترسید که آنچه از نزد خدا برایش میآمد، ممکن است، از سوی شیطان باشد؟ امام صادق (علیه السّلام) پاسخ داد:
إِنَّ اللَّهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولًا أَنْزَلَ عَلَیْهِ السَّکِینَهَ وَ الْوَقَارَ، فَکَانَ الَّذِی یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ مِثْلُ الَّذِی یَرَاهُ بِعَیْنِهِ.
هر گاه خداوند بندهای را به رسالت برگزیند، آرامش و وقار را بر قلبش فرو میآورد. آنچه از نزد خدا برای او میآمد، چنان بود که آن را عیناً میدید.[۲۹]
دربارهی ترس پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نقش خدیجه، ورقه و دیگران در ایجاد طمأنینه و آرامش روحی آن حضرت، به چند نکته توجّه میدهیم:
اگر جایز باشد که شخص پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهی آنچه از خداوند متعال دریافت میکند، تردید داشته باشد، چگونه تردید مردم در اینباره را نمیپذیرد؟ و چراهای فراوان دیگر.
وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَهً واحِدَهً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً.[۳۰]
و کسانی که کافر شدند، گفتند: «چرا قرآن یکجا بر او نازل نشده است؟» اینگونه [ما آن را به تدریج نازل کردیم] تا قلبت را به وسیلهی آن استوار گردانیم و آن را به آرامی [بر تو] خواندیم.
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ.[۳۱]
بگو: «آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده، تا کسانی را که ایمان آوردهاند استوار گرداند و برای مسلمانان هدایت و بشارتی است.»
قُلْ إِنِّی عَلى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ.[۳۲]
بگو: «من از جانب پروردگارم دلیل آشکاری [همراه] دارم، و[لی] شما آن را دروغ پنداشتید، [و] آنچه را به شتاب خواستار آنید در اختیار من نیست. فرمان جز به دست خدا نیست، که حق را بیان میکند و او بهترین داوران است.»
قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ.[۳۳]
بگو: «این است راه من، که من و هر کس (پیرویام) کرد با بینایی به سوی خدا دعوت میکنیم و منزّه است خدا و من از مشرکان نیستم.»
بنابراین پیامبری و نزول قرآن برای آرامش دل پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مؤمنان است و این با گفتهی آنان منافات دارد که قلب نازنین پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با سخن یک مرد نصرانی یا زنی آرامش پیدا کرد!
روشن است که در گفتار ورقه یا سخن خدیجه حجّت آشکاری وجود نداشت، پس چگونه میتوانست بگوید: این راه من است که من و هر کس پیروی من کرد، با بینایی به سوی خدا دعوت میکنیم؟
این مطلب اقتباسی از فصل دوم بخش چهارم ترجمهی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم میباشد.
[۱]. صحیح بخاری، ۱/۵-۶؛ ۹/۳۸؛ صحیح مسلم، ۱/۹۷؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۴۷؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۳۲۲؛ تاریخ الخمیس، ۱/۳۸۲؛ سیره دحلان، ۱/۸۲؛ سیره حلبی، ۱/۲۴۲٫
[۲]. الروض الانف؛ سیره دحلان، ۱/۸۳؛ سیره حلبی، ۱/۲۵۰؛ سیره مغلطای، ۱۵٫
[۳]. سیره ابن هشام، ۱/۲۵۴؛ سیره حلبی، ۱/۲۳۹؛ سیره دحلان، ۱/۸۱-۸۲٫
[۴]. قلم: ۱-۲٫
[۵]. البدایه و النهایه، ۳/۱۴- ۱۵؛ سیره ابن هشام، ۱/۳۵۴؛ سیره حلبی، ۱/۲۳۹- ۲۴۰؛ سیره دحلان، ۱/۸۱- ۸۲٫
[۶]. سیره ابن هشام، ۱/۲۵۵؛ تاریخ الخمیس، ۱/۲۸۳؛ سیره حلبی، ۱/۲۵۲؛ سیره دحلان، ۱/۸۴٫
[۷]. سیره حلبی، ۱/۲۵۲٫
[۸]. تاریخ یعقوبی، ۲/۲۳٫
[۹]. تاریخ الامم و الملوک، ۲/۴۹-۵۰٫
[۱۰]. الروض الانف، ۱/۲۷۳؛ الاوائل، ۱/۱۴۶٫
[۱۱]. تاریخ الخمیس، ۱/۲۸۴؛ سیره دحلان، ۱/۸۳؛ سیره حلبی، ۱/۲۴۳٫
[۱۲]. سیره دحلان، ۱/۸۳؛ سیره حلبی، ۱/۲۴۴٫
[۱۳]. المصنّف، صنعانی، ۵/۳۲۳٫
[۱۴]. البدایه و النهایه، ۳/۱۳٫
[۱۵]. ر.ک: سفینه البحار، ۱/۵۷۲؛ معجم رجال الحدیث، ۱۶/۱۸۲٫
[۱۶]. کشف الغمّه، ۲/۳۱۷٫
[۱۷]. قاموس الرجال، ۶، شرح حال زهری.
[۱۸]. الغارات، ۲/۵۵۸٫
[۱۹]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۴/۱۰۲؛ الغارات، ۲/۵۷۸٫
[۲۰]. المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۲۱٫
[۲۱]. السنن الکبری، ۸/۱۶۵؛ الترغیب و الترهیب، ۴/۳۸۲٫
[۲۲]. صفه الصفوه، ۲/۸۵٫
[۲۳]. قاموس الرجال، ۹/۲۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۴/۶۴٫
[۲۴]. الغارات، ۲/۵۷۶٫
[۲۵]. تهذیب التهذیب، ۹/۴۵۰٫
[۲۶]. ر.ک: ادامهی همین کتاب.
[۲۷]. صحیح بخاری، ۱/۳٫
[۲۸]. همان، ۱۵۳؛ ۲/۱۵۹؛ صحیح مسلم، ۷/۱۰۰٫
[۲۹]. تفسیر عیاشی، ۲/۱۰۲؛ بحار الانوار، ۱۸/۲۶۲٫
[۳۰]. فرقان: ۳۲٫
[۳۱]. نحل: ۱۰۲٫
[۳۲]. انعام: ۵۷٫
[۳۳]. یوسف: ۱۰۸٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%da%86%da%af%d9%88%d9%86%da%af%db%8c-%d8%a2%d8%ba%d8%a7%d8%b2-%d9%88%d8%ad%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%85%da%a9%d8%aa%d8%a8-%d8%ae%d9%84%d8%a7%d9%81%d8%aa/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.