فکر و اندیشه بشر، به «ذات غیبى» او راه ندارد و به جز تحیّر و سرگردانى یا انحراف و گمراهى، بهره دیگرى نخواهد داشت.

در آلا فکر کردن شرط راه است

ولى در ذات حق محض گناه است

بود در ذات حق اندیشه باطل

محال محض دان تحصیل حاصل[۱]

ذات حق ـ که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ دیگر (مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب») تعبیر مىشود ـ وجودِ صرف است؛ هیچ گونه حدّى ندارد؛ از جمیع تعیّنات ـ چه مفهومى، و چه مصداقى ـ مبرّا است؛ نه نامى دارد و نه نشانى؛ نه اسمى دارد و نه رسم و صفتى؛ نه با اسم یا صفتى مقیّد است و نه با عدم آن اسم یا صفت؛ نه با تعیّن خاصى متعین است و نه با عدم همان تعین. حتى به «اطلاق» و «عدم تعین» هم مقیّد نیست؛ زیرا «اطلاق» و «عدم تعین» نیز به جاى خود، نوعى تعیّن و قید است و مقام ذات، از آن هم منزّه و مبرّا است. امّا تعیّنات اسمى و وصفى (اسما و صفات  حق)، همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلّى به ظهور مىرسند.

از این رو راهى، به مقام ذات خداوند نیست؛ نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملاً عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند، حیران مىشوند و یا به راه گمراهى و خطا مىروند؛ علاوه بر نرسیدن، از آن دورتر هم مىشوند: «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».[۲]

 

فکر در ذات الهى        

«ادراک بشر»، به آنچه متعین است، راه دارد؛ نه به ذاتى که از همه تعینها بالاتر است و تعینها همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. «اشاره» نیز بدان مقام راه ندارد؛ چه اشاره حسّى باشد و چه اشاره ذهنى، عقلى و وهمى. چگونه مىتوان به ذاتى که تعیّن ندارد، اشاره کرد؟

به همین جهت از فکر در «ذات حق» نهى شده است؛ چنانکه امام على بن موسى الرضا (علیهالسلام) مىفرماید: « … فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته، و لا ایاه وحّد من اکتنهه، و لا حقیقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهّاه، و لا صمد صمده من اشار الیه»؛ «پس، خداى را نشناخته، آن کس که ذات او را به چیزى تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته، آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد، و به حقیقت او نرسیده، آن کس که ذات او را تصویر ذهنى نموده است و به او تصدیق نکرده است، آن کس که ذات او را حدّى قائل شده و به جانب او روى نیاورده است؛ آن کس که به ذات او اشاره کرده است …».[۳]

حتى اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازىهاى خود، بخواهند به  سوى مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایى نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر ناتوانى و قصور خود در این میدان، با کمال شرمسارى اعتراف خواهند کرد.

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از مى

به شهر هستیش، کردم روانه

نگار مىفروشم، عشوهاى داد

که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقىّ کمان ابرو شنیدم

کهاى تیر ملامت را نشانه!

نبندى ز آن میان، طرفى کمر وار

اگر خود را ببینى در میانه

برو این دام بر مرغ دگر نه!

که عنقارا بلند است آشیانه[۴]

اهل دعا در مقام «دعا»، اهل عبادت در مقام «عبادت»، اهل ذکر در مقام «ذکر»، ارباب سلوک در مقام «سلوک» و … به ذات عینى حق، در مظاهر اسماى او روى مىآورند و از طریق اسما و صفات او، به ذات او متوجه مىشوند. به عبارتى، ذات حق را با اسما مىخوانند؛ زیرا به مقام ذات راه نیست.[۵]

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کاینجا همیشه باد به دست است دام را

 

خداوند از دیدگاه قرآن

قرآن کریم ـ که جامعترین، دقیقترین و رساترین تعریفها را نسبت به خداوند متعال مطرح مىکند ـ او را تنها از طریق اسما و صفاتش، براى ما باز مىشناساند.

قرآن کریم در پى آن است که در حد توان، خداوند را به کاملترین وجه از طریق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند. از دیدگاه قرآن، خداوند  گشایشبخش و دانا،[۶] سریعترین حسابگر، زنده و پاینده،[۷] والا، بزرگ و داراى حقیقت،[۸]صاحب شکوه و ارجمندى[۹] و بىنیاز است.[۱۰]

آنکه دولت آفرید و دو سرا

ملک دولتها چه کار آید ورا[۱۱]

از نظر قرآن خداوند، «متعال» است؛[۱۲] یعنى، او از هر چه در وهم ما آید، بالاتر است و هرگز ما نمىتوانیم حقیقت او و جمال و جلال او را ـ آنگونه که هست ـ در یابیم.[۱۳]

اى برون از وهم و قال و قیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من[۱۴]

خداوند، یکى است و جز او خدایى نیست؛[۱۵] او یکتا و یگانه است[۱۶]و هیچ چیز مثل و مانند او نیست.[۱۷]

او پادشاه راستین جهان هستى، پاک از هر عیب، سلامت بخش، مراقب بر همه چیز، عزیز، اصلاحگر، ترمیم کننده و شایسته بزرگى است[۱۸] و او بر همه چیز قادر و توانا است.[۱۹]

گفت صوفى قادر است آن مستعان

که کند سوداى ما را بىزیان

آن که آتش را کند ورد و شجر

هم تواند کرد این را بىضرر

آن که گل آرد برون از عین خار

هم تواند کرد این دى را بهار

آن که زو هر سرو آزادى کند

قادر است ار غصه را شادى کند[۲۰]

او خدایى است «بخشنده و مهربان» و این دو صفت، چنان در او متجلّى است که تمامى سورههاى قرآن را با آن آغاز کرده است: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و آن چنان خدایى است که مهربانى و بخشایش را بر خود فرض کرده است.[۲۱]

خداوند، در غایت بزرگى و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزدیکتر مىباشد و حتى وسوسههاى نفس او را نیز مىداند.[۲۲]

آنچه حق است اقرب از حبل الورید

تو فکنده تیر فکرت را بعید

اى کمان و تیرها برساخته!

صید نزدیک و تو دور انداخته[۲۳]

او خدایى است آمرزنده و نیرومند،[۲۴] توبهپذیر،[۲۵]دوستدار،[۲۶] داراى نعمت،[۲۷] داراى رحمت،[۲۸] بسیار توبهپذیر[۲۹] و داراى فضل بزرگ.[۳۰]

وِزْر او و صد وزیر و صد هزار

نیست گرداند خدا از یک شرار

پرورد در آتش ابراهیم را

ایمنى روح سازد بیم را

از سبب سوزیش من سودایىام

در خیالاتش چو سوفسطایىام[۳۱]

خداوند، آفریننده جهان هستى و آسمانها و زمین،[۳۲]صاحب اختیار، مالک و مدبّر همه شئون و پروردگار همه عالمیان[۳۳] است. او هیچ شریکى ندارد، نه در آفرینش و سلطنت و نه در ربوبیّت، حکم کردن، شفاعت و هیچ کمالى دیگر.[۳۴]

غیر از خداوند، هرکس نصیب و بهرهاى از «کمال» دارد، از او وام گرفته است.[۳۵]

اى همایى که همایان فرخى!

از تو دارند و سخاوت هر سخى

اى کریمى که کرمهاى جهان!

محو گردد پیش ایثارت نهان

اى لطیفى که گل سرخت بدید!

از خجالت پیرهن را بر درید[۳۶]

دست رحمت و قدرت الهى، گشودهاست و هرگونه که بخواهد مىبخشد و روزى مىدهد.[۳۷] هر جا که باشیم، او با ما است و به آنچه مىکنیم، دانا است.[۳۸] در واقع به هر جا روى کنیم، خدا آنجا است.[۳۹]

گر به جهل آییم، آن زندان اوست

ور به علم آییم، آن ایوان اوست

ور به خواب آییم، مستان وییم

ور به بیدارى به دستان وییم

ور بگرییم، ابر پر زرق وییم

ور بخندیم، آن زمان برق وییم

ور به خشم و جنگ عکس قهر اوست

ور به صلح و عذر، عکس مهر اوست[۴۰]

او خدایى است که دعاها را مىشنود و اجابت مىکند.[۴۱]

اى دهنده عقلها! فریادرس

تا نخواهى تو نخواهد هیچ کس

هم طلب از توست وهم آن نیکویى

ما که ایم؟ اوّل تویى، آخر تویى

هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش

ما همه لاشیم با چندین تراش[۴۲]

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[۱]گلشن راز، شبسترى.

[۲]طه ۲۰، آیه ۱۱۰٫

[۳]صدوق، التوحید، باب التوحید و نفى التشبیه، ص ۳۴٫

[۴]دیوان حافظ.

[۵]ر.ک: محمد شجاعى، مقالات، ج ۳، صص ۱۸۷ ـ ۱۹۱٫

[۶]بقره ۲، آیه ۱۱۵٫

[۷]انعام ۶، آیه ۶۲ و طه (۲۰)، آیه ۱۱۱٫

[۸]لقمان ۳۱، آیه ۳۰٫

[۹]الرحمن ۵۵، آیه ۲۷٫

[۱۰]اخلاص ۱۱۲، آیه ۲٫

[۱۱]– مثنوى، دفتر اول، بیت ۳۱۴۳٫

[۱۲]– طه ۲۰، آیه ۱۱۴٫

[۱۳]– انعام ۶، آیه ۱۰۰٫

[۱۴]– مثنوى، دفتر پنجم، بیت ۳۳۱۸٫

[۱۵]– آل عمران ۳، آیه ۱۸٫

[۱۶]– اخلاص ۱۱۲، آیه ۱ و نحل (۱۶)، آیه ۱۵٫

[۱۷]– شورى ۴۲، آیه ۱۱٫

[۱۸]– حشر ۵۹، آیه ۲۳٫

[۱۹]– بقره ۲، آیه ۲۸۴٫

[۲۰]– مثنوى، دفتر ششم، ابیات ۱۷۳۹ ـ ۱۷۴۲٫

[۲۱]– انعام ۶، آیه ۱۲٫

[۲۲]– ق ۵۰، آیه ۱۶٫

[۲۳]– مثنوى، دفتر ششم، ابیات ۲۲۵۳ و ۲۳۵۴٫

[۲۴]– غافر ۴۰، آیه ۳؛ انفال (۸)، آیه ۸٫

[۲۵]– آل عمران ۳، آیه ۸٫

[۲۶]– بروج ۸۵، آیه ۱۴٫

[۲۷]– غافر ۴۰، آیه ۳٫

[۲۸] – نعام ۶، آیه ۱۲۳٫

[۲۹]– بقره ۲، آیه ۳۷٫

[۳۰]– آل عمران ۳، آیه ۷۴٫

[۳۱] – مثنوى، دفتر اول، ابیات ۵۴۴، ۵۴۷ و ۵۴۸٫

[۳۲] – حشر ۵۹، آیه ۲۴؛ انعام (۶)، آیه ۱۴٫

[۳۳] – فاتحه ۱، آیه ۲٫

[۳۴] – انعام ۶، آیات ۱۶۲، ۱۶۴ و ۵۷؛ زمر(۳۹)، آیه ۴۴٫

[۳۵] – فاطر ۳۵، آیه ۱۵٫

[۳۶]– مثنوى، دفتر پنجم، ابیات ۴۰۹۰ ـ ۴۰۹۲٫

[۳۷] – مائده ۵، آیه ۶۴٫

[۳۸] – حدید ۵۷، آیه ۴٫

[۳۹] – بقره ۲، آیه ۱۱۵٫

[۴۰]  – مثنوى، دفتر اول، ابیات ۱۵۱۰ ـ ۱۵۱۳٫

[۴۱] – غافر ۴۰، آیه ۶۰٫

[۴۲] – مثنوى، دفتر ششم، ابیات ۱۴۳۸ ـ ۱۴۴۰٫