- ثقلین - http://thaqalain.ir -
مادر بزرگی داشتیم که از جبهه و جنگ چیزی نمیدانست. هر وقت که جواد را میدید، از او میپرسید:
- »ننه جان، توی جبهه چی کار میکنی؟»
جواد که هیچ وقت از خودش تعریف نمیکرد و از مسؤولیّتش حرفی نمیزد، میخندید و میگفت:
- »آنجا چند تا گلهی گوسفند هست. من چوپان این گلههایم. گوسفندها را به چرا میبرم و پروار میکنم. وقتی چاق شدند، سرشان را میبرم و برای رزمندهها میبرم تا بخورند و بتوانند با بیگانهها بجنگند.»
رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۱۹٫/ بحر بیساحل، ص ۳۰٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%da%86%d9%88%d9%be%d8%a7%d9%86-%da%af%d9%84%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.