چه خوش است رنج و محنت، به ره وفا کشیدن!
چه خوش است ناز جانان، همه را به جان، خریدن!

چه خوش است جان سپاری، به قدوم چون تو یاری!
به منای کربلای تو، شها! به خون تپیدن

چه غمی ز بی‌پناهی؟ به حضور چون تو شاهی
که خوش آیدم به راه تو، شها! بلاکشیدن

چه شود اگر عمو جان! بروم به سوی میدان؟
که خوش است از تو فرمان و ز من به سر دویدن

چو غزال مجتبی شد، ز میان خیمه بیرون
به شتاب از پی آمد، شه دین، برای دیدن

چه عمو! چه نوجوانی! چه گلی! چه باغبانی!
به حسن، صبا! خبر ده، که چه جای آرمیدن؟

بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشگر
چه خوش است از غزالی، همه گرگ‌ها رمیدن!

زند آتشم، «حسانا»! غم شاه‌زاد قاسم
بنِگر به دست گلچین، گل نوشکفته چیدن

 

شاعر: حبیب چایچیان