۱ – شما مى گویید پیامبر اکرم صلى اللّه علیه وآله خلیفه معین نکرد، و تعیین آن را بعهده مردم گذاشت . اگر این کار حضرت، حق بود و به صلاح امت و تضمین کننده هدایت مردم بود، پس بر همه واجب است از او متابعت کنند چون کار او باید براى تمام خداجویانى که معتقد به قیامت هستند، الگو باشد : ( لقد کان لکم فی رسول اللّه أسوه حسنه لمن کان یرجوا اللّه والیوم الآخر ) . الأحزاب : ۲۱
بنا بر این، کار ابوبکر که خلیفه معین کرد بر خلاف سنت پیامبر صلى اللّه علیه وآله، و موجب ضلالت امت بود .
و همچنین کار عمر که تعیین خلافت را بعهده شوراى شش نفره نهاد نیز، برخلاف سنت پیامبر صلى اللّه علیه وآله و سیره ابوبکر بود .
و اگر چنانچه بگویید کار ابوبکر و عمر به صلاح امت بود، پس باید ملتزم باشید که کار رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله صحیح نبوده، نستجیر بالله من ذلک .

 

 

۲ – پیامبر گرامى صلى اللّه علیه وآله براى چند روز که از مدینه بیرون مى رفت یکى از اصحاب خودرا بعنوان جانشین معین مى فرمود : ( لأنّ النبی صلى الله علیه وسلم استخلف فی کلّ غزاه غزاها رجلاً من أصحابه تفسیر القرطبی ج ۱ ص ۲۶۸ )
ابن ام مکتوم را در ۱۳ مورد از غزوات، مانند : بدر، احد، ابواء، سویق، ذات الرقاع، حجّه الوداع و . . . بعنوان جانشین خود در مدینه انتخاب نمود .( عون المعبود لعظیم آبادی ج ۸ ص ۱۰۶، کنز العمال ج ۸ ص ۲۶۸، الطبقات الکبرى لابن سعد ج ۴ ص ۲۰۹، الإصابه ج ۴ ص ۴۹۵، تاریخ خلیفه بن خیاط ص ۶۰ والمغنی لابن قدامه ج ۲ ص ۳۰ )
و همچنین ابو رهم را بهنگام عزیمت به مکه، جنگ حنین و خیبر، و محمد بن مسلمه را در جنگ قرقره، ونمیله بن عبد اللّه را در بنى المصطلق، و عویف را در جنگ حدیبیّه و . . . بعنوان خلیفه خود قرار داد .( التنبیه والإشراف للمسعودی : ۲۱۱، ۲۱۴٫۲۱۳، ۲۱۵، ۲۱۶، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۲۱، ۲۲۵، ۲۲۸، ۲۳۱، ۲۳۵، تاریخ خلیفه بن خیاط ص ۶۰ ؛ الصحیح من السیره للسید جعفر مرتضى ج ۸ ص ۲۸۳، باب من استخلف النبی ( ص ) على المدینه)

بنابر این آیا معقول است که حضرت رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله که براى خروج یک روز از مدینه مانند جنگ احد که در یک میلى مدینه بود، براى خود جانشین معین مى نمود، و امت اسلامى را بدون جانشین براى همیشه ترک نموده باشد ؟
آیا صحیح است که پیامبر گرامى صلى اللّه علیه وآله در جنگ خندق که در کنار مدینه بود براى خود جانشین تعیین نموده، ولى براى زمان طولانى بعد از خود، کسى را بعنوان جانشین معین نکرده باشد .
آیا در موارد یاد شده، یک مورد سراغ دارید که حضرت انتخاب جانشین را بعهده مردم واگذار نموده باشد ؟ و یا در یک مورد با مسلمانها در مورد جانشین خود مشورت فرموده باشد ؟

 

 

۳ – شما از طرفى، در کتب روایى خود از رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله نقل مى کنید که فرمود : تمام پیامبران داراى وصى و جانشین بودند : لکل نبیّ وصیّ ووارث (تاریخ مدینه دمشق : ۴۲ / ۳۹۲، والریاض النضره : ۳ / ۱۳۸ ، ذخائر العقبی ۷۱، الکامل لابن عدی : ۴ / ۱۴، المناقب للخوارمى : ۴۲، و۸۵ ط . مؤسسه النشر الإسلامی بتحقیق المحمودی، الفردوس : ۳ / ۳۸۲ ح ۵۰۴۷، المناقب لابن المغازلی : ۲۰۱ ح ۲۳۸، کفایه الطالب : ۲۶۰، میزان الاعتدال للذهبی ج ۲ / ۲۷۳ )
و از قول سلمان فارسى نقل مى کنید که از حضرت رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله پرسید : هر پیامبرى براى خود وصى جانشین داشت، وصى شما کیست ؟ إنّ لکلّ نبیّ وصیّاً، فمن وصیّک ؟ ( المعجم الکبیر : ۶ / ۲۲۱، مجمع الزوائد : ۹ / ۱۱۳، فتح الباری : ۸ / ۱۱۴، کنز العمال : ۱۱ / ۶۱ ح ۳۲۹۵۲، شواهد التنزیل : ۱ / ۹۸، میزان الاعتدال : ۱ / ۶۳۵ عن أنس عن سلمان . وفی ۴ / ۲۴۰ عن أبی سعید الخدری عن سلمان)
و از طرف دیگر مى گویید پیامبر صلى اللّه علیه وآله کسى را بعنوان جانشین معین ننمود .
آیا در میان تمامى پیامبران الهى، رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله استثناء شده بود، و این از خصوصیّات و ویژگیهاى حضرت بود ؟ و یا بر خلاف سنت تمام پیامبران عمل نمود ؟ با اینکه خداوند در قرآن پس ذکر اسامى پیامران بزرگ، به رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله امر فرموده که از هدایت آنان متابعت نماید : « أولئک الذین هدى اللّه فبهداهم اقتده » . (انعام : ۹۰ )

 

 

۴ – شما مى گویید : رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله این امت را بدون تعیین خلیفه و جانشین رها نمود و از دنیا رفت، آیا رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله تعیین خلیفه را به عهده امت نهاد که به هر نحویکه صلاح دیدند و هر کسى را که پسندیدند بعنوان خلیفه انتخاب نمایند و خود حضرت هیچ سخنى در باره شرائط انتخابات و شرائط رهبرى و شرائط شرکت کنندگان در انتخابات بیان نفرمودند ؟
و این کار قطعاً، معقول نیست؛ زیرا رسول گرامى صلى اللّه علیه وآله در موقعیّتى از دنیا رفت که جامعه اسلامى در بدترین وضعیت قرار داشت؛ چون از طرفى دولت قدرتمند روم و ایران، حکومت اسلامى را تهدید مى کردند، که اصرار حضرت مبنى بر تجهیز جیش اسامه، بهترین گواه این مطلب است . و از طرف دیگر، منافقان، مشرکان و یهودیان هر روز مشکلى براى جامعه اسلامى ایجاد مى کردند .
بدیهى است در چنین موقعیتى اگر حاکم جامعه، یک فرد عادى بود جامعه را بدون جانشین رها نمى کرد، پس چگونه معقول است رسول اکرم صلى اللّه علیه وآله این جامعه را بدون تعیین خلیفه و جانشین گذاشته و رفته باشد؟ با اینکه حضرت بیش از هر کسى غمخوار مسلمین بود و براى رفاه آنان از هر تلاشى دریغ نمى ورزید وآیه شریفه ( لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم، حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم ) ، بهترین دلیل این سخن است .
و اعتقاد به این چنین امرى بالاترین اهانت به رسول خدا صلى اللّه علیه وآله است که با این چنین تصمیمى، جامعه اسلامى را با سختترین مشکل مواجه ساخته، همانگونه اى که دکتر أحمد امین دانشمند مصرى به صراحت مى گوید : پیامبر گرامى صلى اللّه علیه وآله بدون اینکه جانشینى معین کند و یا چگونگى و شرایط تعیین حاکم را بیان کرده باشد از دنیا برود، جامعه اسلامى را با مشکلترین و خطرناکترین وضع مواجه ساخته است .
«
توفّی رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله ولم یعیّن من یخلفه ، ولم یبیّن کیف یکون اختیاره ، فواجه المسلمون أشق مسأله وأخطرها!! » (فجر الاسلام : ۲۲۵ )
وهمچنین ابن خلدون مى گوید : محال است که جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها کرد که عامل درگیرى میان مردم و سیاستمداران گردد، بدین جهت در هر اجتماعى نیاز مبرم به تعیین حاکمى است که جامعه را از هرج و مرج جلوگیرى کند : فاستحال بقاؤهم فوضیّ دون حاکم یزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من أجل ذلک إلى الوازع وهو الحاکم علیهم ( مقدمه ابن خلدون : ۱۸۷ ) .

 

 

۵ – به نقل صحیح مسلم : حفصه به عمر گوشزد مى کند که کسى را بعنوان جانشین خود معین کند، و بدنبال آن عبد اللّه فرزند عمر به وى مى گوید : اگر چوپان تو، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها کند، به وى اعتراض خواهى کرد که چرا باعث نابودى آنها گردیدى ؟
پس بفکر این امت باش! و کسى را بعنوان خلیفه براى آنان تعیین کن! چون رعایت حال این امت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازمتر است : عن ابن عمر قال : دخلت على حفصه فقالت : أعلمت أنّ أباک غیر مستخلف ؟ قال : قلت : ما کان لیفعل . قالت : إنّه فاعل . قال ابن عمر : فحلفت أنّی أکلّمه فی ذلک . فسکت، حتّى غدوت . ولم أکلّمه .
قال : فکنت کأنّما أحمل بیمینی جبلاً، حتى رجعت فدخلت علیه ، فقلت له : إنّی سمعت، الناس یقولون مقاله فآلیت أن أقولها لک ، زعموا أنّک غیر مستخلف ، وأنّه لو کان لک راعی إبل، أو راعی غنم ثمّ جاءک وترکها رأیت أن قد ضیّع ، فرعایه الناس أشدّ ( صحیح مسلم : ج۶ /ص ۵ ؛ مسند أحمد : ۱ / ۴۷، المصنف لعبد الرزاق : ۵ / ۴۴۸ )

 

 

۶ – همچنین عائشه بوسیله عبد اللّه فرزند عمر به وى پیام مى دهد : امت محمد را بدون چوپان رها مکن و کسى را بعنوان جانشین تعیین نما، چون واهمه آن را دارم که آنان گرفتار فتنه گردند : ثمّ قالت ( أی عائشه ) : یا بُنیّ! أبلغ عمر سلامی، وقل له : لا تدع أمّه محمد بلاراع، استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملاً، فإنّی أخشى علیهم الفتنه . (الإمامه والسیاسه : ۱ / ۴۲ بتحقیق الشیری، ۱ / ۲۸ بتحقیق الزینی)
و همینطور، معاویه که به قصد گرفتن بیعت براى یزید وارد مدینه شد، در جمع صحابه و ضمن گفتگو با عبد اللّه بن عمر گفت : إنّی أرهب أن أدع أمّه محمد بعدی کالضأن لا راعی لها ؛ من وحشت دارم، که امت پیامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم . (تاریخ الطبری : ۴ / ۲۲۶، ط . مؤسسه الأعلمی بیروت، الإمامه والسیاسه : ۱ / ۲۰۶ بتحقیق الشیری، ۱ / ۱۵۹ بتحقیق الزینی، ط . مؤسسه الحلبی القاهره)
و مطابق نقل ابن سعد در طبقات، عبد اللّه عمر به پدرش گفت : اگر چنانچه کسى را وکیل تو بر روى زمینهاى کشاورزى است، فرا خوانى، آیا کسى را جایگزین آن خواهى کرد یا خیر ؟ گفت : آرى! و پرسید : اگر کسى را که گوسفندان تو را چوپانى مى کند فرا خوانى، کسى را بجاى آن قرار خواهى داد یا خیر ؟ گفت : آرى! ( طبقات ابن سعد ۳ ص ۳۴۳، ط . دار صادر بیروت؛ تاریخ مدینه دمشق : ۴۴ / ۴۳۵ )

آیا این بالاترین اهانت به رسول خدا ( ص ) نیست که به مقدار عائشه و حفصه و یا معاویه هم بفکر امت نبود ؟ ! و احساس نفرمود که امت خود را نباید بدون سرپرست رها سازد ؟ !!
و آیا کسى نبود به رسول اکرم ( ص ) تذکر دهد که کسى را بعنوان جانشین تعیین کند ؟
و یا از حضرت، راه و روش تعیین خلیفه را سؤال نماید ؟ !!

 

 

۷ – شما که مى گویید پیامبر اکرم ( ص ) بدون وصیت از دنیا رفت، آیا مى دانید که یک کار خلاف قرآن و سنت به حضرت نسبت داده اید ؟ !
چون قرآن برهمه مسلمین دستور مى دهد که بدون وصیت، از دنیا نروند : کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیّه ( سوره المائده : ۳ )
زیرا جمله ( کتب علیکم ) همانند همین جمله در آیه شریفه ( کتب علیکم الصیام ) دلالت بر اهمیت و لزوم متعلق دارد .
و از طرفى هم رسول اکرم ( ص ) فرموده : وظیفه هر مسلمان داشتن وصیتنامه است، و نباید سه شبى از عمر مسلمانى سپرى شود، مگر اینکه وصیّت او در کنارش قرار گرفته باشد : ( ما حق امرئ مسلم له شئ یوصی به ، یبیت ثلاث لیال إلا ووصیّته عنده مکتوبه ) .
بطورى که عبد اللّه بن عمر مى گوید : وقتى که این حدیث را از رسول اکرم ( ص ) شنیدم، هیچ شبى را بدون وصیّت نامه سپرى نکردم : قال عبد اللّه بن عمر : ما مرّت علیّ لیله منذ سمعت رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم قال ذلک، إلّا وعندی وصیّتی (صحیح مسلم : ۵ / ۷۰، أوّل کتاب الوصیّه، ط . دار الفکر بیروت وفى الطبعه الحدیثه : ۳ / ۱۲۵۰ )
آیا مى شود گفت : که عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامى ( ص ) بیش از خود حضرت، پایبند بود ؟
آیا مى شود گفت : پیامبر اکرم ( ص ) سخنى بگوید که خود به آن عمل نکند ؟
خداوند مى فرماید : چرا سخنى مى گویید که به آن عمل نمى کنید ؟ و این تناقض در گفتار و عمل، خشم خداوند را به دنبار دارد : ( یا أیّها الذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون .صف : ۲ و۳ )
و این تناقض بقدرى روشن بود که مورد اعتراض بعضى از روات قرار گرفته مانند طلحه بن مصرف که به عبد اللّه بن أوفى مى گوید : چگونه مى شود که پیامبر گرامى ( ص ) به مردم دستور وصیت مى دهد آنگاه خود ترک مى کند : عن طلحه بن مصرف، قال : سألت عبداللّه بن أبی أوفى : هل کان النبى ( ص ) أوصى ؟ قال : لا . فقلت : کیف کتب على الناس الوصیّه، ثمّ ترکها – قال : أوصى بکتاب اللّه ( صحیح البخاری : ۳ / ۱۸۶، کتاب الجهاد،۵ / ۱۴۴، باب مرض النبی ( ص ) من کتاب المغازی، ۶ / ۱۰۷، باب الوصاه بکتاب اللّه، دار الفکر بیروت بالاوفست عن طبعه استانبول )
وفى روایه أحمد : فکیف أمر المؤمنین بالوصیّه ولم یوص ؟ قال : أوصى بکتاب اللّه ( مسند احمد بن حنبل : ۴ / ۳۵۴، فتح الباری : ۵ / ۲۶۸، تحفه الأحوذی : ۶ / ۲۵۷ )
آیه و حدیث توصیه، اگر دلالت بر لزوم وصیت نکند، حدّ اقل دلالت بر جواز وصیت که دارد ونشان مى دهد که وصیت نمودن یک عمل نیک و پسندیده است و بر پیامبر گرامى ( ص ) زیبنده نیست که آن را ترک نماید؛ زیرا قرآن مى گوید : آیا مردم را به کار نیک دعوت کرده و خود را فراموش مى کنید : أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسکم ( بقره : ۴۴ ) .

 

 

۸ – شما که مى گویید که پیامبر گرامى ( ص ) بدون جانشین از دنیا رفت و تعیین خلیفه را به عهده امت نهاد، آیا شرایطى هم براى کسى که رهبرى جامعه را بعهده مى گیرد و همچنین شرائط کسانى که در انتخابات رهبرى، شرکت مى کنند، معین فرمود یا نه ؟
اگر معین فرموده، این شرائط در کدام حدیث روایت آمده است ؟
اگر این شرایط در سخنان حضرت رسول اکرم ( ص ) آمده بود چرا در سقیفه بنى ساعده هیچیک از قهرمانان سقیفه به آن استناد نکردند ؟
وانگهى! اگر انتخاب ابو بکر مطابق شرایطى که پیامبر اکرم ( ص ) بیان فرموده بود، چرا ابو بکر گفت : بیعت من یک امر اتفاقى و ناگهانى و بدون تدبیر صورت گرفت و خداوند، شرّ آن را دفع نمود قال أبو بکر فی أوائل خلافته : إنّ بیعتی کانت فلته وقى اللّه شرّها وخشیت الفتنه . (شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید : ۶ / ۴۷ بتحقیق محمد ابوالفضل، وأنساب الأشراف للبلاذری : ۱ / ۵۹۰ ط . مصر )
یعنى طبیعتاً کار شرّى بود، ولى خداوند شر آن را برطرف ساخت، قال ابن الأثیر : أراد بالفلته الفجأه، ومثل هذه البیعه جدیره بأن تکون مهیّجه للشر . (النهایه فی غریب الحدیث : ۳ / ۴۶۷ )
و همین عبارت را عمر در اواخر خلافت خویش بر بالاى منبر بیان کرد و گفت : اگر کسى به چنین کارى مبادرت کند، محکوم به مرگ خواهد شد : إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه ( شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید : ۲ / ۲۶، ورجوع شوده به : صحیح البخارى ج ۸ ص ۲۶، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا، مسند احمد ج ۱ ص ۵۵ . المصنف لعبد الرزاق الصنعانی ج ۵ ص ۴۴۵، المعیار والموازنه لأبی جعفر الإسکافی ص ۳۸، المصنف – لابن أبی شیبه الکوفی ج ۷ ص ۶۱۵ )

ابن اثیر مى گوید : کار بى رویه را ( فلته ) مى گویند و بخاطر ترس از انتشار امر خلافت به بیعت ابوبکر مبادرت ورزیدند : والفلته کلّ شی من غیر رویّه وإنّما بودر بها خوف انتشار الأمر ( النهایه فی غریب الحدیث : ۳ / ۴۶۷ )
اى کاش کسى از ابن اثیر مى پرسید که ترس از کدام امر خلافت بود ؟
ترس از خلافتى که رسول اکرم ( ص ) معین فرموده بود ؟
یا ترس از کاندیدا شدن افراد مشابه ابوبکر براى امر خلافت ؟
انتشار خلافتى را که رسول گرامى ( ص ) معین نموده بود، نه تنها ترسى نداشت؛ بلکه ضامن صلاح ملت بود و بر همگان لازم بود که در برابر حکم پیامبر سر تسلیم فرود آوردند، و کسى حق مخالفت و اظهار نظر نداشت . «ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضى اللّه ورسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم »( أحزاب : ۳۶ )
و همچنین کاندیداتورى افراد دیگر هم واهمه نداشت زیرا پس از ملاحظه و بررسى، مردم اگر وى را هم سطح ابوبکر نمى یافتند، قطعاً با وى بیعت نمى کردند .
و اگر هم سطح ابوبکر بود، چه فرقى در بیعت با او و یا با ابوبکر بود ؟
ولى اگر چنانچه او شرایطى بالاتر از ابوبکر داشت، و بهتر از ابوبکر براى اصلاح جامعه مى کوشید، آیا این کار ابوبکر مانع صلاح جامعه نبود ؟

 

 

۹ – راستى از همه مهمتر، اگر واقعاً، خلافت ابوبکر بر مبناى شرایط، و مطابق سنت رسول اکرم ( ص ) انجام گرفته بود، چرا عمر گفت : ( فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه ) .

 

 

۱۰ – شما از طرفى مى گویید : پیامبر گرامى ( ص ) کسى را بعنوان جانشین معین نفرمود و به کسى هم دستور نداد تا شخص معینى را خلیفه او قرار دهد، بلکه مردم، ابوبکر را بعنوان خلیفه معین کردند و ابوبکر نیز عمر را خلیفه معین کرد و عثمان هم، توسط شوراى شش نفره تعیین شد، و از طرفى دیگر مى گویید اینها خلیفه و جانشین پیغمبر بودند وبه آنان ( خلیفه الرسول ) اطلاق مى کنید . آیا این، دروغ بستن به رسول گرامى نیست ؟ که مطابق حدیث متواتر ( من کذب علیّ متعمداً فلیتبؤ مقعده من النار ) (صحیح البخاری : ۱ / ۳۶ و۲ / ۸۱ و۴ / ۱۴۵ و۷ / ۱۱۸ قال ابن الجوزی : رواه من الصحابه ثمانیه وتسعون نفساً . الموضوعات : ۱ / ۵۷، وقال النووی : قال بعضهم : رواه مائتان من الصحابه . شرح مسلم للنووی : ۱ / ۶۸ )
هر گونه دروغ به پیامبر گناه است .
پس بنا بر این، یا حرف شما که مى گویید پیامبر اکرم ( ص ) خلیفه معین ننمود صحیح است ؟ و یا اینکه به خلفا را خلیفه پیامبر مى دانید درست است ؟

 

 

 

منبع:پرسمان