- ثقلین - http://thaqalain.ir -
«علیرضا» در عملیّات والفجر، به واسطهی آتش دشمن، به شدّت مجروح شده بود و چند نفر او را به روی دست، به سوی اورژانس میبردند. با خودم گفتم: کاش محمّدرضا این جا نبود و علیرضا را با این حالت نمیدید.
به سوی او رفتم تا به خاطر مجروحیت برادرش، دلداریش بدهم. امّا وقتی کنارش رسیدم، دیدم چشمانش را بسته و سرش را پایین انداخته است. گفتم: فلانی! برادرت مجروح شده و دارند او را به اورژانس میبرند. چرا چشمانت را بستهای؟
با حالتی عیجب جواب داد: «میدانی! آخر نمیخواهم در این لحظات حساس، احساسات برادری بر من غلبه کند و نعوذ بالله باعث قصود در انجام وظایفم گردد.»
منبع کتاب: رسم خوبان ۵ ـ ایثار و فداکاری ـ صفحهی ۶۰/ یک جرعه آفتاب ص ۵۰٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%da%86%d8%b4%d9%85%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c%d8%9f/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.