عبدالعلی خان ادیب الملک (متوفی ۱۳۰۲ ق)، برادر اعتماد السلطنه‌ی مشهور،  در «دلیل الزائرین» که سفرنامه‌ی عتبات اوست، از دیدارش با شیخ انصاری در نجف (اواخر ربیع الثانی ۱۲۷۳ ق) چنین سخن می‌گوید: شیخ «برادرش را به دیدن فرستاد و بسی منّت نهاد؛ معذرت خواست که جناب شیخ از احدی دیدن نمی‌کند و راست گفت…».

ادیب الملک، پس ازملاقات با بردار شیخ، به قول خود  «زیاد از حد زحمت‌ها» کشیده و برادر شیخ را واسطه می‌کند تا این‌که شبی را به وی رخصت دیدار می‌دهند. می‌نویسد: «چون داخل خانه‌ی خُلد نشانه گشتیم، دیدم راهش باریک است و از بی‌چراغی بیرونش چون دلِ بی‌خردان تاریک. فانوس را در اطاق گذاشتیم و تخم ارادتش را کاشتیم. چون نشستیم دیدیم فرش حصیر است… چون از اندرون برآمد… بی‌مضایقت دستش را داد بوسیدیم… گفتم: شرفیابی خدمت شما بسی سعادت بود. گفت: راست است، لیکن بازدید کسی را از من مطالبت ننمود. گفتم: پس کجا پس از این شرفیابی، خدمت بیایم؟ گفت: من برای نماز ظهر و مغرب به حرم می‌شتابم. گفتم: سرکار حاجت الدوله شما را مقلّد و از جمله‌ی بندگان است… از سرکار التماس دعا دارند. گفت: خدایش اجر دهاد… گفتم: خیلی دلم می‌خواهد که شما را زیارت کنم و ببینم، گفت: ببخشید که من بیش از این نمی‌توانم بنشینم. ایشان به اندرون رفتند و دعای ما گفتند…».[۱]

برای آن‌که حدّ پرهیز شیخ از آلودگی به مال و منال ثروتمندان بخوبی معلوم شود، توجه شما را به تفصیل داستان شیخ با میرزا زکی، پیشکار فرهاد میرزا معتمد الدوله، جلب می‌کنیم:

زمانی که شیخ در نجف به تدریس و تألیف اشتغال داشت و هنوز به زعامت نرسیده بود، شخصی به نام میرزا زکی که همزمان با اقامت شیخ در دزفول، با شیخ آشنا گشته و به وی ارادت پیدا کرده بود، به خدمت شیخ  رسید و گفت مایلم که در خدمتتان با هم برای انجام فریضه‌ی حج به مکه مشرّف شویم. شیخ پیشنهاد او را نپذیرفت ولی میرزا زکی اصرار کرد و گفت من مخارج سفر شما را می‌پردازم و هزینه‌ی خانه و خانواده‌ی جناب عالی را می‌دهم.

وی می‌خواست با بذل راحله، شیخ را به زیارت خانه‌ی خدا مجبور کند و حجّ تمتّع را بر وی واجب گرداند. شیخ… بهانه‌ها آورد؛ از جمله بر پول میرزا زکی ایراد گرفت. وی شیخ را مطمئن ساخت که آن‌ها را از مَمَرّ حلال به دست آورده است. شیخ به او گفت احتیاطاً هزینه‌ی سفر را، که مبلغ دوازده هزار بود، تزکیه و تصفیه نماید. یعنی مال امام و خمس و ردّ مظالم پول را به فقها و سادات فقیر و مستمندان نجف بپردازد. میرزا زکی، با علاقه و ایمانی که به شیخ داشت، امر او را اطاعت کرد.

شیخ هزینه‌ی سفر را توسط ملّا رحمت‌الله نزد صاحب جواهر شیخ محمد حسن فرستاد. فقیه نامبرده مقدار کمی از پول‌ها را برداشت تا صرف طلّاب فقیر نماید. شیخ پس از آن [مجدداً] پول‌ها را نزد فقیر سیّدی فرستاد تا خمس و مال امام آن‌ها را بردارد. وی مبلغی برداشت و بقیه را به شیخ انصاری برگردانید.

میرزا زکی پس از تصفیه‌ی هزینه‌ی سفر، آمادگی خود را برای سفر به حج در خدمت شیخ، تکرار نمود. شیخ پیشنهاد میرزا را قبول کرد و با وی و یکی از شاگردان فاضل و ادیب خود به نام ملّا نصرالله تراب دزفولی و یکی از خویشان خوش محضر و فاضلش موسوم به شیخ محمد کاظم انصاری که چند بار به مکّه مشرّف شده بود و راه و چاه را بخوبی می‌شناخت، به مکه‌ی مکرّمه برای انجام فریضه‌ی حج مشرّف شدند…

ملّا نصرالله تراب دزفولی در «لمعات البیان» نوشته است: در سفر مکه خدمت شیخِ استاد بودم. یک روز از چادری که برای شیخ افراشته بودند صدایی شنیدم. با خود گفتم شاید یکی از اعراب صحراگرد می‌خواهد دستبردی به اثاثیه‌ی شیخ بزند. وارد چادر شدم، شیخ را دیدم در گوشه‌ای از چادر نشسته و به خوردن چیزی مشغول است. خوب که دقت کردم، دیدم در کیسه‌ای مقداری قاووت مخلوطی از آرد نخود و قهوه و قند کوبیده در پیش دارد و از آن‌ها می‌خورد. عرض کردم میرزا زکی میزبان ماست و با آشپزها و نوکرهایش غذای خوب تهیه می‌کند. چرا با این نوع خوراکی قناعت می‌کنی؟!

شیخ فرمود:

-‌ دوست ندارم با غذاهای چرب و لذیذ معده‌ی خود را پر کنم. هر چند پول‌های میرزا زکی تصفیه شده است، اما پولِ مشتبه، اثرِ وضعیِ خود را خواهد داشت که من از آن پرهیز می‌کنم و روز قیامت، طاقتِ حسابِ مالِ حلال را هم ندارم.[۲]

منبع: کتاب تراز سیاست / مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران


[۱]. نقل از: چگونگی مرجعیت و نشر فتاوای شیخ اعظم انصاری قدس سره، سید محمد علی روضاتی، ص ۱۲ به بعد.

[۲]. زندگی‌نامه‌ی استاد الفقهاء… دکتر ضیاءالدین سبط الشیخ، صص ۹۳ ۹۵٫