- ثقلین - http://thaqalain.ir -
پدر بزرگ مادریمان وقتی عمرش را داد به شما، داییمان کوچک بود. بابا رفت آوردش خانهمان و او تا سالها پیش ما زندگی میکرد. یعنی تا قبل از میثم که بعد از انقلاب به دنیا آمد، ما توی خانه سه تا پسر بودیم و دو تا دختر. بابا هر وقتِ روز که میآمد خانه، عوض اینکه ساکت بشویم و هر کی برود یک گوشه به درس و مشق یا بازی خودش مشغول باشد، تازه شوخی و خنده و شیطنتهامان گُل میکرد. چون یکی دیگر هم به جمعمان اضافه شده بود و پا به پای ما بچگی میکرد و اصلاً یادش میرفت چند دقیقهی پیش چه لباسی تناش بوده، یا پیش چه آدمهای بزرگی بوده، یا چه کارهای مهمی را داشته رتق و فتق میکرده. یکی میشد مثل ما و خنده از صورتاش محو نمیشد تا خندهی ما را ببیند و خستگیها را از تناش دور کند.
ما آن روزها با همچین پدری بچگی کردیم و بزرگ شدیم.
قاصد خندهرو، ص ۲۰۵٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d9%be%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d9%be%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%a7-%d8%a8%da%86%da%af%db%8c-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%da%a9%d8%b1%d8%af/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.