غلو در بزرگان
ابوعبدالله ابن بَطِّه[1]
عبیدالله بن محمد بن محمد بن حمدان معروف به ابن بطه، در شوال 304 هجری قمری به دنیا آمده و در عاشورای 387 هجری قمری، در 83 سالگی، در عکبرا از دنیا رفته و در همان جا دفن شده است.
وی از طرف اکثر علمای عامه به جز خطیب بغدادی، مورد تجلیل قرار گرفته است. حنابله و سلفیان در معرفی وی نیز به غلو پرداخته اند.
ابن بطه در پانزده سالگی به مقام افتا رسیده و برای مردم فتوا می داد.[2]
ابن بطه تمامی روایات مسند احمد بن حنبل را به همراه اسناد آن حفظ بود. اگر سند را می خواندند، متن را می خواند و اگر متن را می خواندند، سند را ذکر می کرد.[3]
ابن بطه چهل سال در خانه نشسته و در هیچ بازاری دیده نشد. او تمامی چهل سال را روزه گرفت و تنها روزهای عید قربان و عید فطر را روزه نمی گرفت.[4]
عتیقی می گوید: ابن بطه فردی صالح و مستجاب الدعوه بود.[5]
احمد بن محمد بجلی می گوید: از زمانی که ابن بطه را دیدم، عاشق مذهب حنبلی شدم.[6]
راهنمایی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به مذهب ابن بطه و اطلاع ابن بطه از غیب
ابوعبدالله حسین جوهری پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را در خواب دیده و از آن حضرت می پرسد: بهترین مذهب، مذهب چه کسی است؟
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله سه بار می فرمایند: ابن بطه، ابن بطه، ابن بطه.
جوهری می گوید: از بغداد به قصد زیارت و دیدار ابن بطه، راهی عکبرا شدم. ورود من به عکبرا مصادف شده بود با روز جمعه لذا برای ملاقات ابن بطه به سمت مسجد جامع به راه افتادم. همین که چشم ابن بطه به من افتاد، قبل از این که من چیزی بگویم، فرمود: پیامبر راست می گوید: پیامبر راست می گوید.[7]
ابن سمعون
ابوالحسین محمد بن احمد بن اسماعیل بن عیسی بن اسماعیل معروف به ابن سمعون، در سال 300 هجری قمری به دنیا آمده و در سال 387 هجری قمری از دنیا رفته است.
گفتار و رفتار وی با هم تطبیق نداشته و درحالی که مردم را به زهد در دنیا و ترک دنیا دعوت می کرد، خود بهترین لباس ها را پوشیده و از بهترین غذاها استفاده کرده و آن را توجیه می کرد.[8]
وی از طریق نسخه برداری امرار معاش می کرد و مایحتاج زندگی خود و مادرش را تهیه می کرد. به خاطر خوابی که مادرش دیده بود، اجازه رفتن به حج را پیدا کرد. کاروان آنان در مسیر حج، گرفتار سارقین شده و تمامی هستی کاروان به سرقت می رود و او نیز به سختی سفر حج را به پایان می رساند اما پس از بازگشت از حج، شانس به او رو کرده و با یکی از کنیزان خلیفه وقت، ازدواج کرده و به ثروت فراوانی می رسد.[9]
او یکی دیگر از بزرگان و علمای حنابله است که سلفیان و حنابله در مقام تعریف و تمجید از وی، به غلو پرداخته و وی را با مطالب نادرست و خرافه به مردم معرفی کرده اند. چند نمونه از این خرافات را ذکر می کنیم.
تبدیل شدن تمر صیحانی به رطب و بالعکس
ابن سمعون می گوید: از مدینه به قصد بیت المقدس خارج شدم. مقداری تمر صیحانی نیز همراه خودم برداشتم. هنگامی که به بیت المقدس رسیدم، دلم هوای رطب کرد. نفسم را سرزنش کرده و گفتم: از کجا برایت رطب تهیه کنم؟ وقت شام به سراغ تمرهایی که با خود آورده بودم، رفتم. ناگهان مشاهده کردم که تبدیل به رطب شده اند. به خاطر مبارزه با خواسته نفس، از رطب ها نخوردم. فردا شب دوباره به سراغ تمرها رفتیم. باز با صحنه جالبی مواجه شدم و دیدم رطب ها به تمر صیحانی تبدیل شده اند.[10]
اطلاع ابن سمعون از غیب
ابوالفتح یوسف بن عمر قواس می گوید: مدتی بود به فقر و تنگ دستی شدیدی مبتلا شده بودم. در خانه نیز به جز یک کمان و یک جفت کفش، چیز دیگری برای فروش نداشتیم. تصمیم گرفتم آن ها را بفروشم. آن روز مصادف بود با جلسه وعظ و سخنرانی ابن سمعون با خود گفتم ابتدا در جلسه سخنرانی ابن سمعون شرکت می کنم و بعد از سخنرانی، به بازار رفته، کمان و کفش ها را می فروشم. در سخنرانی ابن سمعون شرکت کردم. پس از سخنرانی، ابن سمعون مرا صدا زد و گفت: کفش ها و کمان را نفروش. خداوند روزیِ تو را می رساند.[11]
ابوطاهر محمد بن علی بن علاف می گوید: در یکی از جلسات سخنرانی و موعظه ابن سمعون شرکت کرده بودم. ابن سمعون بر بالای منبر مشغول سخنرانی و موعظه بود. ابوالفتح قواس نیز در کنار منبر نشسته بود و به سخنان ابن سمعون گوش می داد اما خواب بر چشمان او غلبه کرد و خوابید. ابن سمعون در بالای منبر مدتی سکوت کرد تا این که ابوالفتح قواس از خواب بیدار شد. ابن سمعون از ابوالفتح پرسید: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را در خواب می دیدی؟
ابوالفتح جواب داد: بله.
ابن سمعون گفت: من نیز برای این که از خواب بیدار نشوی و دیدارت با پیامبر به هم نخورد، چند لحظه سکوت کردم و حرف نزدم.[12]
ج) یکی از غلامان طائع لله خلیفه وقت، می گوید: خلیفه در حالی که بسیار عصبانی و ناراحت بود از من خواست تا ابن سمعون را احضار کرده و خدمت او بیاورم. ابن سمعون را احضار کرده و هنگامی که حاضر شد، به خلیفه اطلاع دادم. ابن سمعون وارد شد و بلافاصله شروع به موعظه کردم خلیفه نمود. او در ابتدای سخنان خود روایتی را از حضرت علی علیه السلام نقل کرد و آن قدر به موعظه خود ادامه داد تا این که اشک در چشمان خلیفه ظاهر شد و با صدای بلند گربه کرد و دستمال او نیز از اشک چشمانش خیس شد. ابن سمعون موعظه خود را به پایان رسانید و خلیفه نیز هدیه ای را به وی تقدیم کرد. پس از رفتن ابن سمعون جرأت پیدا کردم و از خلیفه پرسیدم: شما قبل از آمدن ابن سمعون بسیار عصبانی بودید اما هنگامی که ابن سمعون آمد، برخورد شما با او نرم بود و در حضور او گریه کردید و اشک ریختید. ماجرا چه بود؟
خلیفه در جواب می گوید: به من خبر داده بودند که ابن سمعون از حضرت علی علیه السلام بدگویی کرده و آن حضرت را تنقیص می کند. او را احضار کردم تا از صحت و سقم مطلب، اطمینان پیدا کنم اما وقتی ابن سمعون حاضر شد، ابتدای کلامش را با سخنان حضرت علی علیه السلام شروع کرد و در ضمن موعظه خود نیز، بارها از حضرت علی علیه السلام صحبت نمود و سخنان آن حضرت را نقل کرد، در حالی که او آزاد بود و می توانست از حضرت علی علیه السلام نقل نکند. من یقین پیدا کردم که برای او مکاشفه شده بود و او می دانست برای چه مطلبی احضار شده است و با این برخورد خود، می خواست تهمت را از خود دور کرده و ساحت خودش را از این تهمت پاک نماید.[13]
د) ابن سمعون هنگام وفات خود،خبر داده بود که پس از دفن، اورا نبش قبر خواهند کرد. همین اتفاق نیز رخ داد. پس ازمرگ وی، مردم به گمان این که وی را به مسجد جامع آورده و بر او نماز خواهد خواند، در مسجد جامع جمع شده بودند اما عده ای در باب الشام بر او نماز خوانده و او را دفن کردند. کسانی که در مسجد جامع منتظر بودند از ماجرا اطلاع پیدا کرده و به رهبری ابوالفضل تمیمی به محل دفن وی آمدند و نبش قبر کرده و جنازه را به مسجد جامع بردند و بر او نماز خواندند و سپس به محل دفن برگردانده و دفن کردند.[14]
ه) ذهبی سلفی ماجرای طولانی دیگری را به این مضمون نقل می کند: بین سال های 360 و 370 هجری قمری، عضدالدوله برای جلوگیری از خون ریزی ها و اختلافات بین شیعه و سنی، از سخنرانی ها، قصه گویی ها و داستان سرایی ها و… منع کرد. به او خبر رسید که ابن سمعون در مسجد جامع به سخنرانی پرداخته است. او را احضار کرده و پس از رد و بدل شدن سخنانی بین طرفین، خلیفه از سخنان ابن سمعون لذت برده و برای امتحان کردن او، به شُکر عَضُدی دستور می دهد 3000 درهم و 10 دست لباس به او هدیه بدهند و اگر نپذیرفت، بگویند: بین اصحاب فقیرش تقسیم کند. اگر هدایا را پذیرفت، گردن او را بزنند.
شکری عضدی می گوید: من از این که ابن سمعون هدایا را بپذیرد، سخت در هراس بودم اما وقتی با هدایا مواجه شد، آن ها را رد کرد و گفت: لباسی که بر تن دارم حدود 40 سال است که آن را می پوشم و بقیه عمرم را نیز کفاف خواهد داد و مایحتاج زندگیم را از طریق اجاره منزلی که از پدرم به ارث برده ام، تهیه می کنم و نیازی به این پول ها ندارم. به او گفته شد: هدایا را بپذیر و در میان اصحاب فقیرت تقسیم کن.
جواب داد: در میان اصحاب من فقیر وجود ندارد.[15]
سالم ماندن کفن بعد از 39 سال
ابن سمعون در پانزدهم ذی القعده سال 387 هجری قمری، در بغداد از دنیا رفت و در خانه خودش در خیابان «العنانین، العتابین، العباسیین» به خاک سپرده شد اما 39 سال بعد، در روز پنج شنبه یازدهم رجب سال 426 هجری قمری جنازه او را در حالی که کفن وی هنوز سالم بود، به مقبره احمد بن حنبل (باب حرب) منتقل کردند.[16]
شفا یافتن مریض به برکت حضور و دعای ابن سمعون
رصاص زاهد دختری داشت که به شدت مریض شده و در حال مرگ بود. شب پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را در خواب دید. پیامبر صلّی الله علیه و آله به رصاص فرمود: پیش ابن سمعون برو و از او بخواه تا به منزلت آمده و پایش را روی زخم دخترت گذاشته و برای سلامتی دخترت دعا کند.
رصاص هنگامی که از خواب بیدار شد، به منزل ابن سمعون رفت. ابن سمعون با دیدن رصاص، سریعا از جا برخاست و لباس خود را پوشید و به همراه رصاص، به راه افتاد. رصاص که فکر می کرد ابن سمعون مثل هر روز به جلسه سخنرانی و موعظه می رود، با خود گفت: وسط راه حاجت خود را به او خواهم گفت. هنگامی که به خانه رصاص رسیدند، ابن سمعون داخل خانه شد و دختر مریض را نزد او حاضر کردند. او نیز پایش را روی زخم گذاشت و با گفتن «بسم الله» برای سلامتی دختر دعا کرد و از خانه خارج شد. دختر نیز همان لحظه سلامتی خود را به دست آورد. رصاص زاهد از آن پس همیشه پای ابن سمعون را می بوسید.[17]
ابن سمعون افتخار امت پیامبر اسلام
یکی از حنابله پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و حضرت عیسی علیه السلام را در خواب می بیند. حضرت عیسی علیه السلام به اصحاب و پیروان خود افتخار کرده و خطاب به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می گفت: آیا احبار از امت من و جزو پیروان من نیستند؟ آیا رهبان ها از امت من و جزو پیروان من نیستند؟ آیا اصحاب صومعه ها از امت من و پیروان من نیستند؟
در همین هنگام که حضرت عیسی علیه السلام اصحاب و پیروان خود را به رخ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می کشید، ابن سمعون وارد می شود. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله خطاب به حضرت عیسی می فرمایند: آیا در میان اصحاب و پیروان خود یک نفر مثل ابن سمعون پیدا می شود؟
حضرت عیسی که در میان اصحاب و پیروان خود، شخصی همچون ابن سمعون را سراغ نداشت، شرمنده شد و سکوت کرد.[18]
محمد بن ناصر سلامی[19]
محمد بن ناصر بن محمد بن علی بن عمر سلامی بغدادی در نیمه شعبان 467 هجری قمری در بغداد به دنیا آمده و در روز سه شنبه هجدهم شعبان سال 550 هجری قمری در بغداد از دنیا رفته و در سه محل بر جنازه او نماز خوانده شد. ابتدا ابوالفضل بن شافع در نزدیکی مسجد جامع سلطان در جانب شرقی بغداد بر جنازه او نماز خواند و سپس شیخ عبدالقادر و ابن قواریری در مسجد جامع منصور بر او نماز خواندند و پس از آن عمر حربی در منطقه حربیه بغداد بر او نماز خواند و در مقبره باب حرب، در کنار ابومنصور ابن الأنباری و احمد بن حنبل دفن شد. سمعانی شافعی و ذهبی سلفی او را متهم به بدگویی از علما کرده اند اما ابن جوزی به دفاع از استاد خود پرداخته و بدگویی ها و غیبت های او را جرح و تعدیل نامیده است.[20]
حنابله در شرح حال او و معرفی وی نیز با غلو و بیان مطالب غیرواقعی، به تبلیغ و ترویج مذهب خود پرداخته اند. آنان معتقدند سلامی در ابتدا از مذهب شافعی تبعیت می کرد اما در خواب، توسط پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به مذهب احمد بن حنبل راهنمایی شد و پس از آن از مذهب احمد بن حنبل پیروی کرد و تا پایان عمر نیز بر مذهب حنابله باقی مانده است.
راهنمایی سلامی به مذهب حنابله توسط پیامبر اکرم 9
سلامی می گوید: چند سالی بود به مسجد ابومنصور خیاط نمی رفتم و نزد تبریزی مشغول یادگیری ادبیات بودم. پس از مدت ها نزد ابومنصور خیاط رفتم. مرا سرزنش کرد و گفت: قرائت قرآن را رها کرده و مشغول علوم دیگر شده ای؟! برگرد پیش من.
در سال 492 هجری قمری نزد ابومنصور برگشتم. براثر تعدد مذاهب و اختلاف آن ها، انتخاب مذهب حق برایم سخت شده بود و شک و تردید زیادی در انتخاب مذهب داشتم. بارها از خداوند خواسته بودم مرا به بهترین مذهب راهنمایی کند. در آن سال ها برای یادگیری کتاب «التمهید»2 نزد قیروانی می رفتم ولی ندایی از درون مرا از رفتن نزد قیروانی و یادگیری کتاب «التمهید» منع می کرد. در ماه رمضان 493 هجری قمری خواب دیدم به مسجد ابومنصور رفته ام و در کنار ابومنصور شخصی نورانی، با لباس های سفید و ردا و عمامه نشسته بود. به او سلام کردم و در مقابل آن دو نشستم. از ابهت و هیبتی که آن مرد داشت به دلم افتاد که رسول الله صلّی الله علیه و آله است. همین که در مقابل آن دو نشستم، پیامبر صلّی الله علیه و آله به ابومنصور اشاره کرد و خطاب به من فرمود: از مذهب این شخص پیروی کن. از مذهب این شخص پیروی کن. از مذهب این شخص پیروی کن.
از خواب بیدار شدم. ترسیده بودم و بدنم می لرزید. خوابم را برای مادرم تعریف کردم. صبح زود نزد شیخ ابومنصور خیاط رفتم و ماجرای خواب را برایش تعریف کردم. شیخ به من فرمود: مذهب شافعی هم خوب است و تو را به ترک مذهب شافعی دعوت نمی کنم اما از اعتقادات اشعری تبعیت نکن. گفتم: تو و همه حاضرین را شاهد می گیرم که من از امروز مذهب احمد بن حنبل را پذیرفته و از آن پیروی خواهم کرد.[21]
بخشیده شدن محدثین به خاطر سلامی
ابوبکر ابن الخضری (الحصری) می گوید: ابن ناصر را پس از مرگ در خواب دیدم و از وضعیت او جویا شدم. وی در جواب گفت: خداوند مرا بخشید و فرمود: ده نفر از محدثین زمان تو را هم به خاطر تو بخشیدم.[22]
منبع: کتاب شناخت وهابیت/نجم الدین طبسی
[1]– «بفتح الباء و الطاء المشددة المکسورة، هذه النسبة إلی البطة و هو لقب لبعض أجداد المنتسب إلیه و إلی بیع البط». سمعانی شافعی، الأنساب: ج1، ص368، باب الباء و الطاء.
[2]– «و یقال: إنّه أفتی و هو ابن خمس عشرة سنة».ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب:ج3، ص124، حوادث 387 هجری قمری.
[3]– «قال: هذا مسند أحمد، یأخذ أحدکم أی جزء شاء و یقرأ علیّ الأسناد، لأذکر المتن، أو المتن، لأذکر الإسناد». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج2، ص147، شرح حال عبیدالله بن محمد معروف به ابن بطه، ش622.
[4]– «لازم بیته أربعین سنة، فلم یر یوماً منها فی سوق و لا رئی مفطراً إلّا فی یوم الأضحی و الفطر». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج2، ص144، شرح حال عبیدالله بن محمد معروف به ابن بطه، ش622؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج10، ص372، شرح حال ابن بطه، ش5536؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب: ج3، ص122، حوادث 387 هجری قمری؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج16، ص530، شرح حال ابن بطه، ش389 و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام: ج27، ص144، حوادث و وفیات 387 هجری قمری، شرح حال ابن بطه؛ صفدی شافعی، الوافی بالوفیات: ج19، ص271، شرح حال ابن بطه، ش7526؛ سمعانی شافعی، الأنساب:ج1، ص368، باب الباء و الطاء و ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر: ج40، ص79، شرح حال ابن بطه، ش4584.
[5]– «کان شیخاً صالحاً و مستجاب الدعوة». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج2، ص144، شرح حال ابن بطه، ش622؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج10، ص375، شرح حال ابن بطه، ش5536؛ ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر:ج40، ص79، شرح حال ابن بطه، ش4584؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب: ج3، ص122، حوادث 387 هجری قمری؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء: ج16، ص530، شرح حال ابن بطه، ش389 و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام:ج27، ص145، حوادث و وفیات 387 هجری قمری، شرح حال ابن بطه؛ ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایة و النهایة: ج11، ص344، حوادث 387هجری قمری و صفدی شافعی، الوافی بالوفیات:ج19، ص271، شرح حال ابن بطه، ش7526.
[6]– «أحببتُ الحنبلیّة مذ رأیت أبا عبدالله ابن بطة». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج2، ص146، شرح حال ابن بطه، ش622.
[7]– «أبو محمد الجوهری، قال: سمعت أخی أباعبدالله (الحسین) یقول: رأیت النّبیّ صلّی الله علیه و آله فی المنام، فقلت له: یا رسول الله! أی المذاهب خیر؟ أو قال: قلت: علی أی المذاهب أکون؟ فقال: ابن بطة،ابن بطة، ابن بطة. فخرجت من بغداد إلی عکبرا، فصادف دخولی یوم الجمعة، فقصدت إلی الشیخ أبی عبدالله ابن بطة إلی الجامع، فلمّا رآنی قال لی ابتداء: صدق رسول الله، صدق رسول الله». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج2، ص144، شرح حال ابن بطه، ش622، ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر:ج40، ص79، شرح حال ابن بطه، ش4584؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب: ج3، ص123، حوادث 387 هجری قمری؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج16، ص530، شرح حال ابن بطه، ش389 و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام:ج27، ص145، حوادث و وفیات 387 هجری قمری، شرح حال ابن بطه؛ ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایة و النهایة: ج11، ص343، حوادث 387 هجری قمری و صفدی شافعی، الوافی بالوفیات:ج19، ص271، شرح حال ابن بطه، ش7526.
[8]– خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام:ج1، ص275،شرح حال ابن سمعون، ش116؛ ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر: ج54، ص10، شرح حال ابن سمعون، ش5992 و ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء: ج16، ص507، شرح حال ابن سمعون، ش376.
[9]– ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر: ج54، ص9، شرح حال ابن سمعون، ش5992 و ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج16، ص 506، شرح حال ابن سمعون، ش376.
[10]– «یذکر (ابن سمعون) أنّه خرج من مدینة الرسول صلّی الله علیه و آله قاصداً بیت المقدس و حمل فی صحبته تمراً صیحانیاً، فلمّا وصل إلی بیت المقدس، ترک التمر مع غیره من الطعام فی الموضع الذی کان یأوی إلیه، ثمّ طالبته نفسُه بأکل الرطب، فأقبل علیها بالملامة و قال: من أین لنا فی هذا الموضع رطب؟ فلمّا کان وقت الإفطار عمد إلی التمر، لیأکل منه، فوجده رطباً صیحانیاً، فلم یأکل منه شیئاً، ثمّ عاد إلیه من غد عشیة، فوجده تمراً علی حالته الأولی، فأکل منه». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج2، ص157، شرح حال ابن سمعون، ش624؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج1، ص275، شرح حال ابن سمعون، ش116؛ ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر: ج54، ص11، شرح حال ابن سمعون، ش5992 و ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج16، ص508، شرح حال ابن سمعون، ش376.
[11]– «قال (أبوالفتح القواس): لحقنی إضافة وقتاً من الزمان، فنظرت، فلم أجد فی البیت غیر قوس و خفّین کنت ألبسهما، فأصبحت و قد عزمت علی بیعهما و کان یوم مجلس ابن سمعون، فقلت فی نفسی أحضر المجلس، ثمّ أنصرف، فأبیع الخفّین و القوس، فحضرت المجلس، فلمّا أردت الأنصراف، نادانی أبوالحسن (أبوالحسن): یا أباالفتح! لاتبع الخفّین و لاتبع القوس، فإنّ الله سیأتیک برزق من عنده». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج2، ص157، شرح حال ابن سمعون، ش624؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام:ج1، ص275، شرح حال ابن سمعون، ش116؛ ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر:ج54، ص11، شرح حال ابن سمعون، ش5992؛ سمعانی شافعی، الأنساب: ج3، ص304، باب السین، سمعونی و ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج16، ص508، شرح حال ابن سمعون، ش376.
[12]– «قال (أبوطاهر محمد بن علی بن العلاف): حضرت أباالحسین بن سمعون یوماً فی مجلس الوعظ و هو جالس علی کرسیّه یتکلّم و کان أبوالفتح القواس جالساً إلی جنب الکرسی، فغشیه النعاس، فنام، فأمسک أبوالحسین عن الکلام ساعة حتّی استیقظ أبوالفتح و رفع رأسه، فقال له أبوالحسین: رأیت رسول الله صلّی الله علیه و آله فی نومک؟ فقال: نعم. فقال: أبوالحسین: لذلک أمسکتُ عن الکلام خوفاً أن تنزعج و تنقطع عمّا کنتَ فیه». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج2، ص157، شرح حال ابن سمعون، ش624؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام:ج1، ص276، شرح حال ابن سمعون، ش116، ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر: ج54، ص11، شرح حال ابن سمعون، ش5992؛ سمعانی شافعی، الأنساب:ج3، ص304، باب السین، سمعونی؛ ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایة و النهایة:ج11، ص345، حوادث 387 هجری قمری و ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء: ج16، ص508، شرح حال ابن سمعون، ش376.
[13]– «قال (مولی الطائع لله): أمرنی الطائع أن أوجه إلی ابن سمعون، فأحضره إلی دارالخلافة و رأیت الطائع علی صفة من الغضب و کان یتقی فی تلک الحال، لأنّه کان ذا حدّة، فبعثتُ إلی ابن سمعون و أنا مشغول القلب لأجله، فلمّا حضر أعلمت الطائع حضوره، فجلس مجلسه و أذن له فی الدخول، فدخل و سلّم علیه بالخلافة، ثمّ أخذ فی وعظه، فأوّل ما بدأ به أن قال: روی عن أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب کرم الله وجهه و ذکر عنه خبراً و لم یزل یجری فی میدان الوعظ حتّی بکی الطائع لله و سمع شهیقه و ابتل مندیل بین یدیه بدموعه، فأمسک ابن سمعون حینئذ و دفع ألیّ الطائع درجاً فیه طیب و غیره، فدفعته إلیه و انصرف و عدت إلی حضرة الطائع، فقلت: یا مولای! رأیتک علی صفة من شدّة الغضب علی ابن سمعون، ثمّ انتقلتَ إلی تلک الصفة عند حضوره، فما السبب؟ فقال: رفع إلیّ عنه أنّه ینتقص علی بن أبی طالب، فأحببتُ أن أتیقن ذلک لأقابله علیه إن صحٌ ذلک عنه، فلمّا حضر بین یدی، إفتتح کلامه بذکر علی بن أبی طالب و الصلاة علیه و آعاد و أبدی فی ذلک و قد کان له مندوحة فی الروایة عن غیره و ترک الإبتداء به، فعلمتُ أنّه وُفّق لما تزول به عنه الظنة و تبرأ ساحته و لعلّه کوشف بذلک». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج2، ص 157-158، شرح حال ابن سمعون، ش624؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج1، ص276، شرح حال ابن سمعون، ش116؛ ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر:ج54، ص12، شرح حال ابن سمعون، ش5992؛ ابن کثیر دمشق سلفی، البدایة و النهایة: ج11، ص345، حوادث 387 هجری قمری و ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج16، ص508، شرح حال ابن سمعون،ش376.
[14]– «قال أبوالحسن البردانی: لمّا حضرت ابن سمعون الوفاة، قال لهم: إنّی أدفن، ثمّ أنبش، فلمّا فُرغ من غسله، ظنّ الناس أنّهم یحملونه إلی الجامع یصلون علیه، فاجتمع الخلق فی الجامع، فصلّوا علیه فی باب الشام و دفنوه، فمضی إلی أهل الجامع أنّه قد دُفن و کان متقدمهم أبوالفضل التمیمی، فقال: من دفنه؟ قوموا معی، فقام و الخلق معه حتّی أتی الدار التی قد دفن فیها، فنبشه و حمله إلی الجامع، فصلّی علیه، ثمّ ردّه و دفنوه». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة: ج2، ص161، شرح حال ابن سمعون، ش624.
[15]– قال (أبوالثناء شکر العضدی): لمّا دخل عضدالدولة بغداد و قد هلک أهلُها قتلاً و خوفاً و جوعاً، للفتن التی اتصلت بین السنّة و الشیعة، فقال: آفة هؤلاء القُصّاص؛ فمنهم و قال: من خالف أباح دمَه، فعرف ابن سمعون، فجلس علی کرسیّه، فأمرنی مولای، فأحضرتُه، فدخل رجلٌ علیه نور، قال شکر: فجلس ألی جنبی غیر مکترث، فقلتُ: إنّ هذا الملک جبارٌ عظیم، ما أوثر لک مخالفتَه و إنّی موصلک إلیه، فقَبّل الأرض و تلطَّف له واستعن بالله علیه. فقال: الخلق و الأمر لله، فمضیتُ به إلی حجرةٍ قد جلس فیها الملک وحده، فأوقفتُه ثمّ دخلتُ أُستأذن، فإذا هو إلی جانبی و حوَّل وجهه إلی دار عزالدولة ثمّ تلا (وَ کَذَلِکَ أَخذُ رَبَّکَ أَخَذَ القُرَی وَهِیَ ظَلِمَةٌ) (هود، 102) ثمّ حوّل وجهه و قرأ (ثُمَّ جَعَلنَاکُم خَلَئِفَ فِی الأَرضِ مِن بَعدِهِم لِنَنظُرَ کَیفَ تَعمَلُونَ) (یونس، 14) ثمّ أخذ فی وعظه، فأتی بالعجب، فدمعت عینُ الملک و ما رأیتُ ذلک منه قطّ و شرک کمّه علی وجهه، فلمّا خرج أبوالحسین رحمه الله قال الملک: إذهب إلیه بثلاثة آلاف درهم و عشرة أثواب من الخزانة، فإن امتنع فقل له: فَرّقها فی أصحابک و إن قَبِلَها فجئنی برأسه، ففعلتُ، فقال: إن ثیابی هذه فُصِّلت من نحو أربعین سنة ألبسُها یوم خروجی و أطویها عند رجوعی و فیها متعةٌ و بقیةٌ و نفقتی من أجرة دارٍ أبی، فما أصنع بهذا؟ قلت: فَرّقها علی أصحابک. قال: ما فی أصحابی فقیرٌ. فعدتُ، فأخبرتُه، فقال: الحمدلله الذی سلّمه منّا و سلّمنا منه». ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء: ج16، ص509-510، شرح حال ابن سمعون، ش376.
[16]– «مات یوم النصف من ذی القعدة سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة دفن بداره بشارع العنانین، فلم یزل هناک حتّی نقل فی یوم الخمیس الحادی عشر من رجب سنة ستّ و عشرین و أربعمائة، فدفن بمقبرة إمامنا أحمد، و قیل لی إنّ أکفانه لم تکن بلیت بعد». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابلة:ج2، ص160-161، شرح حال ابن سمعون، ش624؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام: ج1، ص277، شرح حال ابن سمعون، ش116؛ سمعانی شافعی، الأنساب:ج3، ص304، باب السین، سمعونی؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج16، ص510، شرح حال ابن سمعون، ش376.
[17]– «حکی أنّ الرصّاص الزاهد کان یقبّل رِجل ابن سمعون دائماً، فلایمنعه، فقیل له فی ذلک، فقال: کان فی داری صبیّة، خرج فی رِجلها الشوکة، فرأیت رسول الله صلّی الله علیه و آله فی النوم، فقال لی: قل لإبن سمعون: یضع رِجله علیها، فإنّها تبرأ، فلمّا کان من الغد بکرتُ إلیه، فرأیته قد لبس ثیابه، فسلّمت علیه، فقال: بسم الله، فقلت: لعلّ له حاجة، أمضی معه و أعرض علیه فی الطریق حدیث الصبیّة، فجاء إلی داری، فقال: بسم الله، فدخلت و أخرجت الصبیّة إلیه و قد طرحت علیها شیئاً، فترک رِجله علیها و انصرف و قامت الجاریة معافاة، فأنا أقبّل رِجله أبداً». علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب:ج11، ص206، الغلو الفاحش أو قصص الخرافة فی فضائل الاولیاء. به نقل از ابن جوزی در المنتظم:ج7، ص198. ابن کثیر دمشقی سلفی اصل ماجرا را نقل کرده است اما نامی از رصاص زاهد نمی برد. «کان لرجل مریضة مدنفة، فرأی أبوها رسول الله صلّی الله علیه و آله فی المنام و هو یقول له: إذهب إلی ابن سمعمون، لیأتی منزلک، فیدعو لإبنتک، تبرأ بإذن الله، فلمّا أصبح، ذهب إلی ابن سمعون، فلمّا رأه نهض و لبس ثیابه و خرج مع الرجل، فظنّ الرجل، فظنّ الرجل أنّه یذهب إلی مجلس وعظه، فقال فی نفسه:أقول له فی أثناء الطریق، فلمّا مرّبدار الرجل، دخل إلیها الشیخ، فأخضر إلیه إبنته، فدعا لها و انصرف، فبرأت من ساعتها». البدایة و النهایة:ج11، ص345، حوادث 387 هجری قمری.
[18]– «رأی بعضهم فی المنام رسول الله صلّی الله علیه و آله و إلی جنبه عیسی بن مریم علیه السلام و هو یقول: ألیس من أمّتی الأحبار؟ ألیس من أمّتی الرهبان؟ ألیس من أمّتی أصحاب الصوامع؟ فبینا هما کذلک إذ دخل ابن سمعون، فقال رسول الله صلّی الله علیه و آله لعیسی علیه السلام: أفی أمّتک مثل هذا؟ فسکت عیسی علیه السلام». ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایة و النهایة: ج11، ص345، حوادث 387 هجری قمری.
[19]– سلامی، منسوب به مدینة السلام یعنی بغداد.
[20]– سمعانی شافعی، الأنساب:ج3، ص349-350، باب السین و اللام؛ ابن رجب حنبلی، الذیل علی طبقات الحنابلة:ج3، ص227،شرح حال ابن ناصر، ش113؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج2، ص265، شرح حال ابن ناصر، ش180؛ ابن خلکان شافعی، وفیات الأعیان و أنباء ابناء الزمان:ج4، ص293، شرح حال ابن ناصر، ش624؛ صفدی شافعی، الوافی بالوفیات: ج5، ص71، شرح حال ابن ناصر، ش3 و ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایة و النهایة: ج12، ص350، حوادث 550 هجری قمری.
[21]– «بقیتُ سنین لاأدخل مسجد أبی منصور الخیاط و اشتغلتُ بالأدب علی التبریزی، فجئتُ یوماً لأقرأ الحدیث علی الخیاط، فقال: یا بُنیّ! ترکتَ قراءة القرآن و اشتغلتَ بغیره، عُد و اقرأ علیّ، لیکون لک إسناد. فعُدتُ علیه فی سنة إثنتین و تسعین و لبثتُ أقول کثیراً: اللهم بیّن لی أیّ المذاهب خیر و کنتُ مراراً قد مضیتُ إلی القیروانی المتکلّم فی کتاب التمهید للباقلانی و کأنّ من یردّنی عن ذلک، فرأیتُ فی المنام کأنّی قد دخلتُ المسجد إلی أبی منصور و بجنبه رجل علیه ثیاب بیض و رداء علی عمامته یشبه الثیاب الریفیة، دری اللون، علیه نور و بهاء، فسلّمت علیه و جلستُ بین یدیهما و وقع فی نفسی للرجل هیبة و أنّه رسول الله صلّی الله علیه و آله ، فلمّا جلستُ التفتَ إلیّ و قال لی: علیک بمذهب هذا الشیخ، علیک بمذهب هذا الشیخ، ثلاث مرّات. فانتبهتُ مرعوباً و جسمی یرجف، فقصصتُ ذلک علی والدتی و بکرتُ إلی الشیخ لأقرأ علیه، فقصصتُ علیه الرؤیا. فقال: یا ولدی! ما مذهب الشافعی إلّا حسن و لاأقول لک اترکه و لکن لا تعتقد اعتقاد الأشعری. فقلت: ما أرید أن أکون نصفین و أنا أشهدک و أشهد الجماعة أنّنی الیوم علی مذهب أحمد بن حنبل فی الأصول و الفروع. فقال لی: وفقک الله، ثمّ أخذتُ فی سماع کتب أحمد و مسائله و التفقّه علی مذهبه و ذلک فی رمضان سنة ثلاث و تسعین».ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج20، ص269-270، شرح حال ابن ناصر، ش180.
[22]– «قال أبوبکر ابن الخضری (الحصری): رأیت ابن ناصر فی النوم، فقلت له: ما فعل الله بک؟ قال: غفرلی و قال لی: قد غفرت لعشرة من أصحاب الحدیث فی زمانک، لأنّک رئیسهم و سیدهم».ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج20، ص270، شرح حال ابن ناصر، ش180 و ابن رجب حنبلی، الذیل علی طبقات الحنابلة: ج3، ص228، شرح حال ابن ناصر ش113.