آیه (إنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُون) [۲]ـ که نزد مفسران و متکلمان امامیه به آیه ولایت شهرت یافته ـ از مهمترین آیاتی است که درباره ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نازل شده است؛ تا جایی که مفسران و متکلمان مسلمان، توجه ویژه  ای به این آیه مبذول داشته و آثار متعددی درباره آن نگاشته اند. مفسران امامیه ـ و تعداد زیادی از مفسران اهل سنت ـ واقعه صدقه دادن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در رکوع نماز را علت نزول این آیه می دانند؛ [۳] واقعه ای که خبر آن، در سخنان پیامبر (صلی الله علیه وآله)، [۴] اهل بیت (علیهم السلام)، [۵] جمع زیادی از صحابه و گروهی از تابعین وارد شده است. [۶]
از واقعه صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نماز، گزارش  های متعددی در دست است؛ عمّار یاسر می  گوید:
فرد نیازمندی در کنار علی (علیه السلام) توقف نمود؛ در حالی که آن حضرت در رکوع نماز مستحبی قرار داشت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) انگشترش را از انگشت بیرون آورد و به فرد نیازمند داد. در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد مسجد شد و پس از گفتگو با فرد نیازمند و با خبر شدن از آنچه روی داده، آیه ولایت بر آن حضرت نازل شد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آیه را برای اصحاب قرائت نمود، و به دنبال آن، حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه…» یا «هو ولیّکم من بعدی» را نیز برای آنان بیان فرمود. [۷]
از حدیث فوق و سخن ابوذر غفاری [۸] استفاده می  شود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در زمان نزول آیه ولایت در مسجد بوده  اند؛ اما بنابر بیشترِ روایات، پیامبر (صلی الله علیه وآله) هنگام نزول آیه، در منزل خود بوده  اند [۹] و علی (علیه السلام) در فاصله نماز ظهر و عصر در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مشغول خواندن نماز نافله بوده است. [۱۰]
شماری از مفسران اهل سنت و برخی از مفسران شیعه نوشته  اند که هنگام نزول آیه ولایت، عبدالله بن سلام و تنی چند از یهودیانِ تازه مسلمان نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بودند. آنان آمده بودند تا طبق نقل مفسران اهل سنت، از مشکلاتی که سایر یهودیان به خاطر مسلمان شدن  شان برای آنان پدید آورده بودند به پیامبر (صلی الله علیه وآله) گزارش دهند. [۱۱] رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز با هدف کاستن از آلام روحی آنان، آیه ولایت را برایشان تلاوت کردند و یادآور شدند که به ازای از دست دادن حمایت یهودیان، ولایت خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و مؤمنانی که در حال رکوع زکات داده  اند را به دست آورده  اند. آنها نیز از به دست آوردنِ ولایت خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و مؤمنان مذکور در آیه، اظهار خشنودی کردند. [۱۲] پس از آن، پیامبر (صلی الله علیه وآله) همراه آنان [۱۳] ـ یا بدون آنان [۱۴] ـ از منزل خارج شدند و به مسجد رفتند تا از آنچه در مسجد روی داده، باخبر شوند. هنگام ورود به مسجد، با سائلی مواجه شدند؛ از وی پرسیدند: آیا کسی چیزی به تو داده است؟ گفت: بله؛ یک انگشتر نقره به من داده  اند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) از او پرسیدند: چه کسی انگشتر را به تو داده است؟ فرد نیازمند در حالی که به علی (علیه السلام) اشاره می  کرد گفت: این مردی که ایستاده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله) پرسیدند: در چه حالتی انگشتر را به تو داد؟ گفت: در حال رکوع. پیامبر (صلی الله علیه وآله) تکبیر گفت و پس از تلاوت آیه ولایت [۱۵] به علی (علیه السلام) خبر داد که خداوند آیه ولایت را درباره او نازل کرده است [۱۶] و پس از آن، این آیه را تلاوت کرد: وَمَن یَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغَالِبُونَ . [۱۷]


سند روایات شأن نزول


برخی از دانشمندان، صحت سند تعدادی از روایاتی را که بیانگر نزول این آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند ثابت کرده  اند. [۱۸] شماری از دانشمندان نیز این روایات را تقویت کننده یکدیگر دانسته  اند؛ سیوطی پس از نقل تعدادی از این روایات می  نویسد: «فهذه شواهد یقوی بعضها بعض». [۱۹] شمار زیادی از مفسران و متکلمان فریقین نیز، نزول آیه ولایت را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امری اجماعی یا متواتر دانسته  اند.

 


تواتر روایات از منظر عالمان امامیه


از عالمان امامیه، شیخ مفید (م۴۱۳ق)، ابن جریر طبری امامی (م قرن پنجم هجری)، ابوالفتوح رازی (م ۵۳۳ق)، قطب الدین راوندی (م قرن ششم هجری)، ابن شهر آشوب مازندرانی (م ۵۸۸ق)، طبری (م قرن ششم هجری)، علامه حلی (م ۷۲۶ق) حسینی استرآبادی (م قرن دهم هجری)، خبر نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) را متواتر دانسته  اند. [۲۰]
ابوالعباس احمد بن ابراهیم، از علمای زیدیه (م ۳۵۳ش) نیز می  نویسد:
و منها النقل المتواتر القاطع للعذر أن الأیه نزلت فی امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ [۲۱]
روایات متواتر که هیچ عذر و بهانه  ای برای کسی باقی نمی  گذارد نشان می  دهد که آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است.
تواتر روایات از دیدگاه دانشمندان اهل سنت
جمعی از مفسران و متکلمان اهل سنت نیز به متواتر بودن خبر نزول آیه ولایت درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) تصریح کرده  اند:
۱ – ابن عطیه اندلسی می نویسد: «اتفق أنّ علیّ بن أبی طالب (علیه السلام)… مرّ به سائل و هو راکع فی المسجد فأعطاه خاتمه». [۲۲]
۲ – قاضی عضد ایجی (م۷۵۶ق) می نویسد: «وأجمع أئمه التفسیر أنّ المراد علی (علیه السلام)». [۲۳]
۳ – تفتازانی می  نویسد: «انما ولیکم الله… نزلت باتفاق المفسرین فی علی بن أبی طالب (علیه السلام) حین أعطی السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته». [۲۴]
۴ – سید شریف جرجانی (م ۸۱۲ق) می  نویسد:
وقد أجمع أئمه التفسیر علی أن المراد بـ الذین یقیمون الصلاه ویؤمنون الزکات وهم راکعون علی (علیه السلام) فانّه کان فی الصلاه راکعاً، فسأله سائل فأعطاه خاتمه، فنزلت الأیه. [۲۵]
۵ – جمع دیگری از دانشمندان اهل سنت مانند: ثعالبی (م ۸۷۵ق)، قوشچی (م ۸۷۹ق)، ملا حسین کاشفی (م ۹۱۰ق)، آلوسی (م ۱۲۷۰ق) و عبدالکریم خطیب (م قرن ۱۴ق) نیز عباراتی مشابه بیان داشته  اند. [۲۶]
به جز تصریح دانشمندان به تواتر حدیث، معیارهایی که دانشمندان فریقین برای روایات متواتر ذکر کرده  اند نیز در روایت یاد شده، وجود دارند. مهمترین معیاری که دانشمندان اهل سنت برای روایت متواتر ذکر کرده  اند آن است که ده نفر از صحابه پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن را نقل کرده باشند. [۲۷] حدیث مورد نظر را شش نفر از امامان معصوم، [۲۸] و هیجده نفر از صحابه نقل کرده  اند.
راویان حدیث از صحابه:
۱ـ - امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ [۲۹]
۲ –  حسن بن علی (علیه السلام)؛ [۳۰]
۳ـ عمّار یاسر؛ [۳۱]
۴ – مقداد بن اسود کندی؛ [۳۲]
۵ – عبدالله بن عباس؛ [۳۳]
۶ – ابوذر غفاری؛ [۳۴]
۷ – جابر بن عبدالله انصاری؛ [۳۵]
۸  – ابو رافع؛ [۳۶]
۹ – انس بن مالک؛ [۳۷]
۱۰ - عبدالله بن سلام؛ [۳۸]
۱۱ – حسان بن ثابت؛ [۳۹]
۱۲ – عمرو بن عاص؛ [۴۰]
۱۳ – عمر بن خطاب. [۴۱]
پنج تن دیگر از صحابه، یعنی: طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف و عثمان [۴۲] (در جریان شورای شش نفره  ای که عمر برای تعیین جانشین خود مشخص کرده بود) نیز سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) مبنی بر اختصاص نزول آیه به ایشان را تأیید کردند؛ [۴۳] بنابراین، عدد راویان حدیث از صحابه، به هیجده مورد می  رسد.
به جز صحابه، جمع زیادی از تابعین، مانند: محمد بن حنفیه، عبدالله بن محمد بن حنفیه، سعید بن جبیر، ابن جریج مکی، عطاء بن سائب، مجاهد، سُدّی، سلمه بن کهیل، عتبه بن ابی حکیم؛ غالب بن عبیدالله؛ محمد بن سائب کلبی؛ ابو صالح و … نیز روایت مورد نظر را نقل کرده و بر نزول آیه مورد نظر درباره علی (علیه السلام) تأکید کرده  اند. [۴۴] چنین روایتی از منظر دانشمندان فریقین، متواتر محسوب می  شود؛ از اینرو اختصاص آیه ولایت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امری قطعی و خدشه ناپذیر است.

 


نگاهی به چند سند


تنها در منابع اهل سنت، بالغ بر شصت سند برای حدیث مورد نظر شناسایی شده است. [۴۵] ما از میان اسناد یادشده، سه مورد را بررسی و مابقی را به زمان دیگری موکول می - کنیم.


سند اول ابن ابی حاتم


ابن ابی حاتم با ذکر سند از سلمه بن کهیلِ تابعی، نقل می کند که وی نزول آیه ولایت را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. [۴۶] رجال این سند عبارتند از:
۱ – ابوسعید أسُبّح (عبدالله بن سعید کندی): یحیی بن معین، ابوحاتم، نسائی، لالکائی، ابن حبان، خلیلی، مسلمه بن قاسم و … او را توثیق کرده اند [۴۷] و بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه روایات وی را نقل کرده  اند. [۴۸]
۲ – ابونعیم فضل بن دکین: یعقوب بن شیبه، احمد بن حنبل، ابن معین، محمد بن عبدالله موصلی، ابو زُرعه دمشقی، عجلی، ابوحاتم، محمد بن سعد، ابن شاهین، نسائی و … وی را حافظی متقن، راستگو و موثّق دانسته  اند. [۴۹]
۳ – موسی بن قیس حضرمی: احمد بن حنبل، ابن معین، ابوحاتم، ابن شاهین، ابن نمیر، او را توثیق کرده اند و ابوداود و نسائی روایات وی را نقل کرده  اند. [۵۰]
۴ – سلمه بن کهیل: احمد بن حنبل، ابن معین، عبدالله عجلی، محمد بن سعد، ابو زُرعه، ابوحاتم، یعقوب بن شیبه، نسائی و … وی را توثیق کرده [۵۱]، بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی، و ابن ماجه روایات وی را توثیق کرده  اند. [۵۲]


سند دوم ابن ابی حاتم


ابن ابی حاتم از عُتبه بن ابی حکیمِ تابعی [۵۳] نقل می کند که وی نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. [۵۴] رجال این سند عبارتند از:
۱ – ربیع بن سلیمان مرادی: نسائی و خطیب بغدادی او را توثیق نموده اند؛ ابن حبان نام او را در کتاب ثقات ذکر کرده است و ابی داود، نسائی و ابن ماجه از وی روایت نقل کرده  اند. [۵۵]
۲ – ایوب بن سوید رملی: ابن حجر عسقلانی وی را فردی راستگو دانسته است؛ [۵۶] ابن حبان وی را فردی ثقه معرفی و نامش را در کتاب ثقات ذکر کرده است؛ ابوحاتم و ابو احمد بن عدی، احادیث وی را خوب توصیف کرده اند و ابی داود، ترمذی و ابن ماجه از وی روایت نقل کرده  اند. [۵۷]
۳ – عُتبه بن ابی حکیم: ابن حجر عسقلانی او را فردی راستگو می داند؛ [۵۸] محمد بن مروان طاطری، ابوالقاسم طبرانی، یحیی بن معین، احمد بن حنبل و ابو زُرعه دمشقی، او را توثیق نموده اند؛ ابن حبان نام وی را در کتاب ثقات ذکر کرده است و بخاری، ابی داود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه از وی حدیث نقل کرده  اند. [۵۹]

 


سند ابن مردویه


وی با ذکر سند نقل می کند که ابن عباس نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. [۶۰] رجال این سند عبارتند از:
۱ – ابن مردویه: ذهبی وی را ستایش نموده و او را برتر از آن دانسته است که کسی بخواهد در مورد فضل، دانش و وثاقتش سخن گوید. ذهبی می گوید: ابن مردویه، اهل خراسان و شهرتش بیش از حاکم نیشابوری بوده است. [۶۱] ابن عماد حنبلی، ابن مردویه را صاحب نظر در علم حدیث دانسته است و می  نویسد: «وکان اماماً فی الحدیث بصیراً بهذا الشأن». [۶۲]
۲ ـ سفیان ثوری: به نظر رجال شناسان اهل سنت، وی از پیشوایان علم حدیث و فردی موثق است. ابن حبان نیز نام وی را در کتاب ثقات ذکر کرده است. [۶۳]
۳ – ابن سنان ضُرار بن مره شیبانی: احمد بن حنبل، ابوحاتم، نسائی و عجلی او را توثیق نموده اند؛ ابن حبان نام وی را در کتاب ثقات ذکر کرده است و بخاری، مسلم، ابو داود، ترمذی و نسائی از وی روایت نقل کرده  اند. [۶۴] سفیان ثوری می گوید: تفسیر را از چهار نفر فرا گیرید: سعید بن جبیر، مجاهد، ضحاک و… . [۶۵]
۴ – ابن کثیر در تضعیف این سند می گوید: ضحاک، ابن عباس را ملاقات نکرده است؛ [۶۶] لذا سند حدیث ایراد دارد. عبدالملک بن مسیره این ایراد را وارد نمی داند و می گوید: گرچه ضحاک، ابن عباس را ملاقات نکرده است، اما شاگرد ابن عباس، سعید بن جبیر را در شهر «ری» ملاقات کرده و علم تفسیر را از او فرا گرفته است و وثاقت ابن جبیر، مورد اتفاق فریقین است. از این رو، روایت فوق ـ و دیگر روایات ضحاک از ابن عباس ـ دارای سند و بدون ایراد است. ضحاک به این دلیل که سعید بن جبیر تحت تعقیب حجاج بن یوسف ثقفی بوده (به خاطر حفظ جان ابن جبیر)، از او نام نمی برده است.
۵  – ابن عباس: وی از صحابه و بی  نیاز از توصیف است.

 

 

دیدگاه مفسران در طی قرون


تمام مفسران و دیگر دانشمندان شیعه امامیه و اکثر مفسران اهل سنت بر نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) اتفاق نظر دارند. در فاصله قرن اول تا ششم هجری، از عالمان امامیه: سلیم بن قیس هلالی (م ۷۶ق)، ابوحمزه ثمالی(م ۱۴۸ق)، حسین بن حکم حِبری (م ۲۸۶ق)، فرات بن ابراهیم کوفی (م ۳۰۷ق)، علی بن ابراهیم قمی (م ۳۰۷ق)، محمد بن مسعود سمرقندی (معروف به عیاشی؛ م ۳۲۰ق) و محمد بن حسن طوسی (م ۴۶۰ق) با استناد به روایات رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، امامان اهل بیت (علیهم السلام) و سخنان صحابه، نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته  اند. [۶۷] از دانشمندان اهل سنت نیز مقاتل بن سلیمان (م ۱۵۰ق)، ابوجعفر اسکافی (م ۲۲۰ق)، احمد بن یحیی بلاذری (م ۲۷۹ق)، محمد بن محمد ماتریدی (م۳۳۳ق)، احمد بن محمد نحاس (م ۳۳۸ق)، سلیمان بن احمد طبرانی (م ۳۶۰ق)، احمد بن علی جصاص (م۳۷۰ق)، ابوالحسن رُمّانی (م۳۸۴ق)، علی بن احمد واحدی (م۴۶۸ق) و حاکم حسکانی حنفی (م بعد از ۴۷۰ق)؛ [۶۸] با استناد به روایاتی از اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، نزول آیه را مخصوص علی (علیه السلام) دانسته - اند.
ابن جریر طبری (م۳۱۰ق) و ابن ابی حاتم (م ۳۲۷ق) نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به عنوان احتمالی قوی و با سند صحیح ذکر نموده اند. ثعلبی (م ۴۲۷ق) و فخررازی (م ۶۰۶ق) نیز نزول آیه درباره علی (علیه السلام) را به عنوان یک احتمال نقل کرده - اند. [۶۹]
در فاصله سده ششم تا دهم هجری، شیخ ابوالفتوح رازی (م ۵۳۳ق)؛ فضل بن حسن طبرسی (م ۵۳۶ق) و ابن شهر آشوب مازندرانی (م ۵۸۸ق) از عالمان امامیه [۷۰] و ابوحامد عزالی (م ۵۰۵ق)، جار الله زمخشری (م ۵۳۸ق)، موفق بن احمد خوارزمی (م ۵۶۸ق)، ابن عساکر (م ۵۷۰ق)، ابن جوزی (م ۵۹۷ق)، سبط ابن جوزی (م ۶۵۴ق)، قاضی عضد ایجی (م ۷۵۶ق)، عبدالله بن عمر بیضاوی (م ۷۹۱ق)، مسعود بن عمر تفتازانی (م ۷۹۳ق)، سید نورالدین هیثمی (م۸۰۷ق)، سید شریف جرجانی (م۸۱۲ق)، ملاحسین کاشفی (م ۹۱۰ق)، جلال الدین سیوطی (م ۹۱۱ق) و ابی السعود (م ۹۵۱ق) از عالمان اهل سنت، [۷۱] با استناد به روایات اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه ـ و با اشاره به واقعه صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رکوع نماز ـ نزول آیه را اختصاصاً درباره علی (علیه السلام) دانسته  اند. نمونه این اظهارات در قرون بعد نیز ادامه یافته است. [۷۲]

 


دلایل دانشمندان امامیه


واژه اصلیِ آیه مورد نظر ـ که پیام مهم آیه را در خود نهفته دارد ـ کلمه «ولیّ» است. دانشمندان مسلمان درباره این کلمه، به دو دسته تقسیم شده  اند؛ مفسران و متکلمان شیعه امامیه به اتفاق آرا، کلمه ولیّ را به معنای «أولی»، «أحق» و «امامت» دانسته  اند؛ در حالیکه دانشمندان اهل سنت آن را «محبت» و «نصرت» معنا کرده اند.
عالمان امامیه برای اثبات مدعای خود دلایلی بیان کرده اند که برخی با توجه به محتوای خود آیه (درونی) و برخی دیگر خارج از آیه مورد نظر (بیرونی) است.

 


دلایل درونی


۱ – معنای «ولیّ»


عالمان امامیه، می   گویند: کلمه «ولیّ» به معنای أولی و أحق و به معنای کسی است که استحقاق تصرف در اداره امور جامعه را دارد و پیرویِ او بر مردم واجب است. تنها معنای سازگار با آیه مورد نظر هم «اولی به تصرف بودن» است؛ زیرا شأن نزول این آیه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و معنای محبت و نصرت، مخصوص کسانی که نماز می  خوانند و در حال رکوع زکات می  دهند نیست؛ بلکه یک حکم عمومی است و شامل همه افراد می شود؛ از جمله کسانی که زکات بر آنان واجب نیست. [۷۳]
مفرد آمدن کلمه ولیّ در آیه نیز مؤید دیدگاه دانشمندان امامیه است؛ زیرا در آیات قبل و بعد که بحث از محبت است، کلمه ولیّ به صورت جمع (أولیاء) به کار رفته است:… لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أوْلِیَاءَ… ؛ [۷۴] … لاَ تَتَّخِذُوا … وَالْکُفَّارَ أوْلِیَاءَ… . [۷۵] به عبارت دیگر، ولایت، معنا و حقیقت واحدی دارد که اصلاً از آنِ خدا و تبعاً برای غیر خداوند است. [۷۶]
دانشمندان عامه که کلمه ولیّ را در آیه، محبت و نصرت معنا کرده اند، دلیل شان قرینه سیاق است. آنان می  گویند:
در آیات ۵۱ و ۵۷ مائده که قبل و بعد از آیه ولایت هستند، کلمه ولیّ به معنای محبت و نصرت است و قریه سیاق اقتضا دارد کلمه ولیّ در آیه ولایت ـ که در میان آن آیات قرار دارد ـ نیز به معنای محبت و نصرت باشد. [۷۷]

 


آنان از سه امر غفلت کرده اند:


اولاً: معنای محبت و نصرت عام است و با حصر موجود در آیه که مدلول کلمه «انّما» است سازگاری ندارد؛
ثانیاً: روایات متواترِ شأن نزول ـ که بر اختصاص آیه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دلالت دارند ـ نشان می دهند آیه ولایت دارای حکمی مستقل است و ارتباطی به آیات قبل و بعد ندارد؛ بنابراین، با وجود اخبار متواتر، ادعای قرینه سیاق منتفی است؛
ثالثاً: استعمال کلمه ولیّ به معنای محبت و نصرت، در آیات ۵۱ و ۵۷ مائده، بدان جهت است که قرینه وجود دارد؛ مثل اینکه کلمه ولیّ در آن آیات به صورت جمع (اولیاء) ذکر شده است؛ در حالی که این کلمه در آیه ولایت مفرد است.
فخر رازی با استناد به قرینه سیاق، کلمه ولیّ را در آیه محبت و نصرت معنا می کند و معنای اولی و احق را نمی پذیرد. وی چند سطر بعد، قرینه سیاق را نقض و مصداق آیه ولایت و آیه پیش از آن را ابوبکر ذکر می کند؛ سپس کلمه ولیّ را امامت معنا می کند و آیه را دلیلی بر امامت ابوبکر برمی شمارد. [۷۸] به عبارت دیگر وی با رویکردی دوگانه اعلام می  کند که اگر آیه درباره ابوبکر باشد، کلمه ولیّ به معنای امامت و متصرف در امور است و منافاتی با وحدت سیاق ندارد؛ اما اگر درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، کلمه ولیّ به معنای محبت و نصرت است و اراده معنای امامت، با وحدت سیاق آیات، منافات دارد!
از مباحث پیش گفته روشن شد که میان کلمه «ولیّ» در این آیه، با کلمه «اولیاء» در آیات ۵۱ و ۵۷ مائده، تفاوت آشکاری وجود دارد؛ لذا نمی توان آنها را دارای سیاقی یکسان دانست. بدینسان روشن می  شود که کلمه ولیّ در آیه ولایت باید به معنای امامت باشد و نمی  توان برای آن معنای دیگری در نظر گرفت.

 


۲  – دلالت «انّما» بر حصر و اختصاص


لغت  شناسان، کلمه «إنّما» را به معنای حصر و اختصاص دانسته  اند؛ [۷۹] یعنی مفهومی که پس از «إنما» قرار می  گیرد اثبات شده و غیر آن، نفی می  شود. عالمان امامیه نیز کلمه «إنّما» را در آیه مورد نظر به همین معنا دانسته  اند. [۸۰] علاوه بر این، جمع زیادی از مفسران و متکلمان اهل سنت (مانند: زمخشری، نسفی، تفتازانی، ثعالبی، برسوی و آلوسی) کلمه «إنّما» را در آیه ولایت، به معنای حصر و اختصاص دانسته  اند. [۸۱]
خداوند با به کار بردن «إنّما» در آیه، ولایت را در خدا، رسول و مؤمنانی که در رکوع زکات داده  اند منحصر کرده است و این معنا فقط با اولویتِ در تصرف و امامت سازگار است. معانیِ دیگرِ کلمه «ولیّ» (مانند: محبت و نصرت) با معنای حصر که مدلول لفظ «إنّما» است، قابل جمع نیست؛ زیرا معنا ندارد که فقط مؤمنانی که در رکوع زکات داده  اند وظیفه داشته باشند مؤمنان را دوست بدارند و یاری کنند؛ دوستی و محبتِ در دین، وظیفه  ای همگانی است. [۸۲]
۳ – وحدت سیاق
کلمه «ولیّ» در آیه ولایت، به طور یکسان به خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنانی که در حال رکوع زکات داده  اند نسبت داده شده است. یکسان بودن سیاق آیه نشان می  دهد که خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنانِ ذکر شده در آیه، از ولایتِ یکسانی برخوردارند [۸۳] [با این تفاوت که ولایتِ خداوند اصلی، و ولایت رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنان، نشأت گرفته از ولایت خداوند است]؛ به همین دلیل، ولایت خدا و رسول در این آیه، با ولایت مؤمنانِ ذکرشده در آن، به یک معناست و ولایت خدا و رسول در آیه عام است. مهم ترین معنای «ولیّ» در مورد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن است که او پیشوای الهیِ مؤمنان است و برای تصرف در زندگی آنان، از خودشان سزاوارتر و شایسته  تر است: النَّبِیُّ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أنفُسِهِمْ… . [۸۴] آیه بعد از آیه ولایت [۸۵] هم نشان می  دهد ولایت رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنِ یاد شده، از سنخ ولایت خداست؛ زیرا کسانی که تحت ولایت هر سه باشند «حزب الله» شمرده شده  اند. [۸۶] جالب است که برخی مفسران اهل سنت کلمه «ولیّ» را در آیه ۵۶ مائده به صراحت به معنای متصرف در امور و امام دانسته  اند؛ [۸۷] پس باید در آیه ولایت نیز به همین معنا باشد؛ چون این دو آیه کاملاً با هم مرتبط بوده و هر دو درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده اند.
برخی از مفسران نیز کلمه «ولیّ» را ـ در این آیه ـ  درباره خدا و رسول به معنای متصرف در امور گرفته اند و از بیان معنای ولیّ در مورد مؤمنان مذکور در آیه خودداری کرده -اند. [۸۸] حال آنکه مقتضای وحدت سیاق آن است که کلمه «ولیّ» در مورد مؤمنان نیز به معنای متصرف در امور باشد. در نتیجه، حمل آیه به معنای محبت و نصرت، برخلاف سیاق آیه مورد نظر و بدون دلیل است. [۸۹]

 


دلایل بیرونی آیه


۱ – تفسیر امامان اهل بیت از آیه


امامان اهل بیت (علیهم السلام) که به شهادت حدیث متواتر ثقلین، همتای قرآن و آگاه به معانیِ کتاب خدا می  باشند، کلمه «ولیّ» را در آیه، «اولی» و «احق» تفسیر کرده  اند. کلینی از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه، نقل کرده است که فرمود:
«یعنی: أولی بکم؛ أی: أحق بکم وبأمورکم من أنفسکم وأموالکم، والله ورسوله والذین آمنوا یعنی علیّاً…». [۹۰]
خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز کلمه «ولیّ» را به معنای اولی و احق دانسته و در صفین [۹۱] برای اثبات امامت خود به آیه ولایت استناد کرده  اند. [۹۲]
علی (علیه السلام) در جمع شورایی که عمر بن خطاب برای تعیین خلیفه انتخاب کرده بود نیز، برای اثبات حق خود به آیه ولایت استناد کرد و اعضای شورا نیز معترف بودند که علی (علیه السلام) واجد این حق و آنان فاقد آنند؛ حضرت فرمود:
أنشدکم بالله أمنکم أحد أنزل الله تعالی فیه: إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ غیری؟ قالوا: اللّهمّ لا. [۹۳]
۲  – حدیث ولایت:
شاهد دیگری که صحّت دیدگاه دانشمندان امامیه را تأیید می  کند، این حدیث نبویِ صحیح است: «… علیٌّ ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی». [۹۴] کلمه «ولیّ» در آیه ولایت و در حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله) از یک سنخ، به یک معنا و درباره یک نفر است. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با بیان این کلمه، علی (علیه السلام) را پس از خود به عنوان سرپرست همه مؤمنان معرفی کرده  اند. افرادی مانند ابن تیمیه و مبارکفوری (شارح سنن ترمذی) اذعان کرده  اند که کلمه «ولیّ» در این حدیث، قابل حمل بر معنای محبت و نصرت نیست؛ [۹۵] زیرا قید «بعدی» در حدیث، مانعِ اراده این معناست. اگر «ولیّ» به معنای محبت و نصرت باشد، نیاز به قید «بعدی» نیست؛ زیرا محبت و نصرتِ پیامبر (صلی الله علیه وآله) و علی (علیه السلام) با محبت و نصرت مردم توسط این دو، همزمان، ممکن است. آن چه همزمان برای این دو قابل جمع نیست سرپرستی و تصرف در امور جامعه است و وقتی کلمه «ولیّ» به معنای محبت و نصرت نباشد، آنچه باقی می ماند معنای امامت و زعامت است.
۳  – قرائت ابن مسعود
شماری از مفسران مسلمان، از عبدالله بن مسعود (صحابی پیامبر (صلی الله علیه وآله)) نقل کرده  اند که وی آیه ولایت را با تعبیر «انّما مولاکم الله…» قرائت می  کرده است. [۹۶] جمعی از مفسران و محدثان فریقین نیز از عمار یاسر (صحابیِ پیامبر (صلی الله علیه وآله)) نقل کرده  اند که پیامبر (صلی الله علیه وآله) پس از نزول آیه ولایت، نخست آیه را برای اصحاب قرائت نمود و پس از آن، حدیث «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه…» را ذکر فرمود. قرائت ابن مسعود در آیه ولایت و نقل حدیث یادشده توسط پیامبر (صلی الله علیه وآله) پس از نزول آیه، بیانگر آن است که کلمه «ولیّ» در آیه به همان معنای «مولی» در حدیث غدیر است؛ یعنی امامی که برای تصرف در امور مؤمنان از خود آنان سزاوارتر و شایسته  تر است. [۹۷]
۴ – ترس پیامبر (صلی الله علیه وآله) از ابلاغ آیه
مفسران، از امام باقر و امام صادق C نقل کرده  اند که وقتی آیه ولایت نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله) از ابلاغ آن بیم داشت که مبادا قریش او را تکذیب کنند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) آیه را برای کسانی که حاضر بودند بیان نمود؛ اما ابلاغ عمومی صورت نگرفت؛ تا اینکه خداوند آیه تبلیغ [۹۸] را نازل نمود و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در روز غدیر، پیام خداوند را ابلاغ فرمود و حاضران، به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) با علی (علیه السلام) بیعت کردند. [۹۹]
به راستی پیامبر (صلی الله علیه وآله) در ابلاغ آیه ولایت، از چه می ترسید؟ از اینکه کلمه «ولیّ» به معنای محبت و نصرت علی نسبت به مردم است؟! یا بدان جهت که «ولیّ» به معنای اولی به تصرف و امامت است؟ به طور حتم ترس پیامبر (صلی الله علیه وآله) به خاطر معنای دوم بوده است؛ زیرا آنچه برای قریش ـ که در ماه های آخر حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله) خود را برای تصاحب جانشینی آن حضرت پس از درگذشت ایشان، آماده می کردند ـ می  توانست ناراحت کننده باشد و آنان را به تکذیب پیامبر (صلی الله علیه وآله) وا دارد، این بود که پیامبر (صلی الله علیه وآله) علی بن ابی طالب (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود تعیین کند و طرح  های مهاجران قرشی را با مشکل مواجه سازد.
امام صادق (علیه السلام) از جدشان امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده  اند که وقتی آیه ولایت نازل شد، جمعی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جمع شدند تا درباره این آیه به تبادلِ نظر بپردازند. برخی از آنان نپذیرفتن این آیه را، به منزله کفر ورزیدن به سایر آیات دانستند و پذیرش آن را برابر با پذیرش حاکمیت علی (علیه السلام). آنان تصمیم گرفتند از فرامین پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیروی کنند؛ اما دستورات امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نپذیرند. [۱۰۰] به  راستی کدام معنای ولایت با نزول این آیه، برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) ثابت شده و پذیرش آن برای برخی از صحابه ـ به ویژه مهاجران قریشی ـ دشوار بوده است تا آنجا که تصمیم می  گیرند از دستور خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) سرپیچی کنند و آن معنا را درباره علی بن ابی طالب (علیه السلام) نپذیرند؟
۵ – ولیّ به معنای مُحبّ یا محبوب
استعمال کلمه «ولیّ» در آیه، در صورتی که به معنای محبت و نصرت باشد، از دو حال خارج نیست: یا به معنای «محبّ و ناصر» (معنای فاعلی) است یا به معنای «محبوب و منصور» (معنای مفعولی). با توجه به این پیش فرض:
اولاً: آنچه با شأن خدا و رسول و مؤمنی که در حال رکوع، زکات داده تناسب دارد، آن است که «ولیّ» به معنای محبوب باشد؛ خدا، رسول و مؤمنِ مورد نظر، محبوب باشند و سایر مؤمنان، مُحبّ و دوستدار آنان باشند. لغت شناسان «ولیّ» را نه به معنای محبوب و منصور، بلکه فقط به معنای مُحبّ و ناصر استعمال کرده  اند که با آیه ولایت تناسب ندارد.
ثانیاً: اگر «ولیّ» را به معنای «محبوب و منصور» بگیریم و همه مؤمنان موظف باشند علی (علیه السلام) را دوست بدارند و یاری کنند، این همان معنای امامت است؛ زیرا تنها کسی که نیاز به محبت و نصرتِ همه جانبه مؤمنان دارد، امام جامعه اسلامی است که می - خواهد با پشتوانه محبت و نصرتِ مردم، کشور اسلامی را اداره کند و از منافعِ مسلمانان دفاع نماید. ضمن اینکه اگر شخص دیگری جز امام جامعه اسلامی، از چنین محبت و نصرتی برخوردار باشد، باعث تعدد قدرت و درنتیجه بروز اختلاف در جامعه خواهد شد.
ثالثاً: اگر «ولیّ» به معنای نصرت و یاری کردن باشد، علی (علیه السلام) در صورتی می - تواند مؤمنان را یاری کند که دارای قدرت و امکانات باشد؛ در غیر این صورت، نه تنها نخواهد توانست مؤمنان را یاری کند، بلکه خود نیز مظلوم واقع خواهد شد.
رابعا: اگر «ولیّ» به معنای مُحبّ و ناصر باشد، معنای آن این است که از میان همه مؤمنان فقط علی (علیه السلام) وظیفه دارد سایر مؤمنان را دوست بدارد و این معنایِ درستی نیست؛ زیرا جای سؤال است که چرا باید علی (علیه السلام) همه مؤمنان را دوست بدارد؟!
خامساً: دلالت لفظ «ولیّ» بر امامت قطعی و مسلّم است؛ حال اگر کلمه «ولیّ» به معنای محبت و نصرت باشد، این اشکال پیش می آید که یک لفظ، همزمان در سه معنا استعمال شده است. [۱۰۱]

 


دیگر شأن نزول های آیه


به جز نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام)، چهار شأن نزول دیگر نیز از سوی برخی از مفسران، برای آیه مورد نظر بیان شده است:
۱ – عبدالله بن سلام
نخستین کسی که در سه قرن اول هجری با نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) مخالفت کرد و از نزول آیه درباره ابن سلام سخن گفت، جاحظ (م ۲۵۵ق) است. [۱۰۲] در قرون بعد نیز به صورت بسیار ضعیف به این شأن نزول پرداخته شد. [۱۰۳]
طبق نقل مفسران، ابن سلام قبل از آن که اسلام بیاورد، جزء یهود بنی قریظه و بنی نظیر بود و در سال نخست هجری، همراه چند تن دیگر، اسلام آورد. قبایل یهود به خاطر این اقدامش، با وی قطع رابطه کردند. ابن سلام نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و از رفتار یهودیان شکایت نمود. در این هنگام آیه ولایت نازل شد و رسول خدا با تلاوت آیه به او اعلام کردند که در مقابل از دست دادن رابطه با یهود، ولایت خدا، پیامبر و مؤمنان مذکور در آیه را به دست آورده است. ابن سلام نیز از پذیرش ولایت خدا، رسول و مؤمنان مذکور در آیه اظهار خشنودی نمود. [۱۰۴] طرفداران این قول برای اثبات مدعای خود، دو دلیل ارائه داده  اند:
۱  – ابن عباس و جابر بن عبدالله، نزول آیه را درباره ابن سلام دانسته  اند؛
۲  – ابن سلام هنگام نزول آیه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده است.
نقد این قول: احتمال یاد شده از دلایل قابل قبولی برخوردار نیست؛ زیرا هیچ روایت صحیحی نسبت دادن این قول را به جابر و ابن عباس تأیید نمی  کند. علاوه بر اینکه جابر و ابن عباس نگفته  اند آیه درباره ابن سلام نازل شده است؛ بلکه گفته  اند ابن سلام در زمان نزول آیه، نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده است. [۱۰۵] حضور ابن سلام در زمان نزول آیه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز لزوماً نمی  تواند به معنای نزول آیه درباره وی باشد؛ به ویژه آنکه ابن سلام خود را مصداق آیه ندانسته؛ بلکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مصداق آیه دانسته [۱۰۶] و در حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) وفاداری خود را به ولایت خدا و رسول و مؤمنان ذکرشده در آیه، اعلام داشته است. [۱۰۷] صفت ذکرشده در آیه (زکات دادن در حال رکوع) برای ابن سلام ثابت شده است. این قول، با روایات متواتر اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه که نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته  اند ناسازگار است [۱۰۸] و با نظر مفسران فریقین نیز تعارض دارد؛ زیرا اگر «ولیّ» را در آیه طبق نظر مفسران شیعه به معنای امام بدانیم، ابن سلام خود را امام مسلمانان نمی  دانسته و کسی هم درباره او چنین اعتقادی نداشته است. اگر طبق نظر مفسران اهل سنت «ولیّ» را به معنای محبت و نصرت بدانیم، معنا ندارد که در میان همه مؤمنان، فقط ابن سلام، دوستدار و یاور مؤمنان باشد؛ بلکه طبق نظر قرآن، همه مؤمنان وظیفه دارند دوستدار و یاور یکدیگر باشند. [۱۰۹]
اثبات ادعای نزول آیه درباره ابن سلام، به لحاظ تاریخی نیز دشوار است؛ زیرا ابن سلام در سال اول هجری (ماه های نخست ورود پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مدینه) اسلام آورده است [۱۱۰] و یهود بنی قریظه ـ که به ادعای مفسران اهل سنت، ابن سلام را اذیت می کردند ـ  در سال پنجم هجری به دلیل نقض پیمان با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و همکاری با سپاه احزاب، به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) مجازات و از مدینه اخراج شدند؛ [۱۱۱] در حالی که سوره مائده ـ که آیه ولایت جزء آن است ـ به تصریح برخی از همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله) و صحابه، [۱۱۲] آخرین سوره نازل شده است. شماری از صحابه نیز نزول همه سوره مائده را در حجهالوداع، بین مکه و مدینه دانسته  اند. [۱۱۳] طبق روایات اهل بیت (علیهم السلام)، آیه ولایت قبل از آیه تبلیغ نازل شده است. [۱۱۴] بدینسان در زمان نزول آیه ولایت، کسی از بنی قریظه باقی نمانده بود تا ابن سلام و یاران او را اذیت کند و او نیز نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بیاید، از آنان شکایت کند و این آیه درباره او نازل شود. در زمان نزول آیه ولایت، در سال دهم هجری، هیچ یک از قبایل یهود در مدینه باقی نمانده بودند و همگی به دلیل نقض پیمان و خیانت به پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مسلمانان، از مدینه اخراج شده بودند؛ بدین ترتیب: بنی قینقاع در سال دوم هجری، [۱۱۵] بنی نضیر در سال چهارم هجری و [۱۱۶] بنی قریظه و بنی المصطلق در سال پنجم هجری. [۱۱۷]
به نظر می  رسد داستان ابن سلام را مفسران اهل سنت بدان جهت ذکر کرده  اند تا اذهان خوانندگان را از شأن نزول واقعیِ آیه منحرف سازند و حقیقت را پوشیده نگه دارند. مفسران امامیه، از امامان اهل بیت (علیهم السلام) نقل کرده  اند که آمدن ابن سلام و همراهانش نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله)، نه برای شکایت از رفتار نادرست یهود، بلکه برای پرس وجو از وصیّ پیامبر (صلی الله علیه وآله) و رهبر آینده امت اسلامی بوده است؛ [۱۱۸] رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نیز پس از نزول آیه ولایت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به عنوان پیشوای آینده جامعه اسلامی، به آنان معرفی نمود.

 


۲ – عموم مؤمنان


نخستین اثر مکتوبی که در آن، عموم مؤمنان به عنوان مصداق آیه ولایت معرفی شده  اند، تفسیر ابوعلی جبائی (م ۳۰۳ق) است. وی بدون آنکه دلیل قابل قبولی ارائه دهد، نزول آیه را درباره عموم مؤمنان دانسته است. پس از وی عبدالجبار معتزلی (م ۴۱۵ق) و ابوحیان اندلسی (م۷۵۴ق) نیز از این احتمال، پیروی کرده  اند. [۱۱۹]
اینان برای اثبات مدعای خود به دو دلیل تمسک جسته  اند :
دلیل اول: عام بودن تعبیر والذین آمنوا در آیه؛
دلیل دوم: روایتی از امام باقر (علیه السلام) که حضرت، آیه را درباره عموم مؤمنان و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را یکی از آنان، یا نخستین نفرشان دانسته است. [۱۲۰]
نقد این قول: بسیاری از مفسران به دلایلی از پذیرش احتمال فوق، خودداری کرده  اند و می  گویند: گرچه تعبیر الذین آمنوا در آیه عام است، اما اوصاف ذکرشده در پایان آیه، مانند اقامه نماز و دادن زکات در حال رکوع، فقط برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) اثبات شده اند؛ پس آیه اختصاص به ایشان دارد. [۱۲۱]
احتمال فوق با روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و آن دسته از صحابه که نزول آیه را مخصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته  اند نیز منافات دارد [۱۲۲] و تقدم روایات متواتر بر خبر واحد، قطعی است.
مفسران فریقین از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده  اند که ایشان نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته  اند؛ [۱۲۳] این روایاتِ امام باقر (علیه السلام)، نسبتی را که برخی از مفسران به ایشان داده  اند ـ که آیه درباره عموم مؤمنان است ـ ردّ می  کند. فرد دیگری که این قول به وی نسبت داده شده، سدی (م۱۲۸ق) است؛ [۱۲۴] در حالی که جمعی از مفسران مانند: سیوطی، ابن کثیر، جصاص، ثعلبی و طبرسی، [۱۲۵] از سدّی نقل کرده  اند که وی نزول آیه را درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته است. از این روی، در انتساب این قول به سدّی نیز تردید وجود دارد.
عیب دیگر این احتمال آن است که خطاب ولیّکم در آیه متوجه همه مؤمنان است و لازم است که مخاطبان آیه، غیر از کسانی باشند که حق ولایت دارند؛ در غیر این صورت باید هر یک از مؤمنان، همزمان، هم امام باشند و هم مأموم؛ که امریست محال. [۱۲۶]
ایرادهای فوق موجب شده تا مفسران، از این قول اعراض نموده و برخی هم آن را تضعیف نمایند. [۱۲۷]

 


۳ – ابو بکر


گرچه برخی از مفسران، این احتمال را به حسن بصری نسبت داده  اند، [۱۲۸] اما ابن وهب دینوری (م ۳۰۸هـ) نخستین مفسری است که بدون ارائه دلیل، نزول آیه را درباره ابوبکر دانسته است. [۱۲۹] بعدها، فخر رازی نیز ـ  با این ادعا که آیه قبل از آیه ولایت، درباره امامت ابوبکر است و اگر این آیه درباره امامت علی (علیه السلام) باشد تناقض روی خواهد داد؛ پس به جهت دفع تناقض و رعایت قرینه سیاق، باید آیه ولایت هم درباره ابوبکر باشد ـ از این احتمال پیروی کرده است. [۱۳۰]
نقد این قول: این احتمال فاقد دلیل است و مفسران از آن اعراض نموده و برخی هم آن را تضعیف کرده  اند. [۱۳۱] بسیاری از مفسران این احتمال را مخالف روایات متواترِ اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه مبنی بر نزول آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته و از ذکر آن خودداری کرده  اند. [۱۳۲]
علاوه بر این، دادن زکات در حال رکوع، برای ابوبکر ثابت نشده است. او خود را مصداق آیه ندانسته و دیگران نیز درباره وی چنین اعتقادی نداشته اند. این احتمال برای نخستین بار در آغاز قرن چهارم، آن هم در اثر کم اهمیتی مانند تفسیر ابن وهب دینوری، بدون ذکر دلیل و سند و صرفاً به عنوان نظر شخصیِ نویسنده، ثبت شده است. ادعای فخر رازی مبنی بر نزول آیه … مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ… [۱۳۳] درباره ابوبکر بدون دلیل است. نه تنها هیچ روایتی این ادعا را تأیید نمی  کند و اوصاف ذکر شده در
آیه نیز بر ابوبکر تطابق ندارد؛ بلکه شواهد موجود نشان می  دهند آن آیه نیز درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. دانشمندان امامیه از امیرالمؤمنین (علیه السلام)، عمار یاسر، حذیفه، ابن عباس، امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نقل کرده - اند که آیه یاد شده، درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. [۱۳۴]
اوصاف یاد شده در آیه مانند: یحبهم ویحبّونه ؛ اذله علی المؤمنین ؛ یجاهدون فی سبیل الله به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اختصاص دارند و و قابل تطبیق بر ابوبکر نیستند. سعد بن ابی وقاص می  گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در جنگ خیبر فرمود:
«لأعطینّ الرایه غداً رجلاً یحبّ الله ورسوله، ویحبّه الله ورسوله»؛ [۱۳۵]
«فردا پرچم را به دست مردی خواهم سپرد که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند».
فردای آن روز، پیامبر (صلی الله علیه وآله) علی (علیه السلام) را فرا خواند و پرچم سپاه اسلام را به او سپرد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) با فتح دژهای یهود، پیروزی را نصیب سپاس اسلام نمود. به دلالت روایت فوق، مصداق یحبهم ویحبّونه امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. همچنین روایات دیگری با این مضمون توسط انس بن مالک و بریده اسلمی نقل شده است. [۱۳۶]
ابوبکر مصداق اذلّه علی المؤمنین هم نبوده است؛ زیرا تردیدی وجود ندارد که علی بن ابی طالب (علیه السلام)، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) برجسته  ترین انسان مؤمن در میان جامعه اسلامی بوده است و پس از ایشان، همسر و فرزندان و یاران شان، (مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر و …) برجسته  ترین چهره  های مؤمنین در جامعه اسلامی بوده  اند. چنانکه می دانیم، ابوبکر هیچگاه در برابر این مؤمنانِ بزرگ تاریخ اسلام، متواضع و فروتن نبوده است؛ بلکه آنان در حکومت ابوبکر مورد ضرب و شتم و توهین و تحقیر واقع شده  اند.
ابوبکر مصداق یجاهدون فی سبیل الله هم نیست؛ زیرا او گرچه در غزوه  های پیامبر (صلی الله علیه وآله) همراه با دیگر مسلمانان شرکت می  کرده است، اما همواره نگهبان وسایل و زاد و توشه سپاه بوده و هیچگاه فردی از دشمنان اسلام را به قتل نرسانده است؛ در حالیکه مجاهدت  های امیرالمؤمنین (علیه السلام) در راه خدا، زبان زد خاص و عام است.
بدینسان هیچ قرینه و شاهدی وجود ندارد که نشان دهد آیه ۵۴ سوره مائده درباره ابوبکر نازل شده است؛ بلکه همه شواهد موجود در آیه، بیانگر نزول آن در شأن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) هستند. [۱۳۷]
ادعای نزول آیه درباره امامت ابوبکر، با نظر جمهور دانشمندان اهل سنت نیز در تعارض است. جمعی از دانشمندان بزرگ اهل سنت مانند: ابن حجر مکی، تفتازانی، غزالی، قرطبی، قاضی عضد ایجی، ماوردی و … تصریح کرده  اند که نصّی از قرآن یا سنت بر امامت ابوبکر وجود ندارد و امامت او با رأی یک، یا حداکثر پنج نفر از صحابه منعقد شده است. [۱۳۸]

 


۴  – عُباده بن صامت


ابو اسحاق ثعلبی (م۴۲۷ق) نخستین مفسّری است که احتمال نزول آیه درباره «عباده بن صامت» را بر دیگر احتمالات ترجیح داده است. پس از وی، ابن کثیر و اخیراً پیروان محمد بن عبدالوهاب نیز از این احتمال پیروی کرده اند. [۱۳۹] اینان برای این احتمال به دو دلیل استناد کرده  اند:
۱ – آیات قبل و بعد از آیه ولایت درباره عباده بن صامت نازل شده اند؛ پس این آیه هم که در میان آن آیات است، باید به قرینه سیاق درباره او نازل شده باشد؛
۲  – ابن عباس هم نزول آیه را درباره عباده بن صامت دانسته است. [۱۴۰]
می  گویند که عُباده با یهود بنی قینقاع هم پیمان بود؛ پس از آنکه آنان پیمان خود را با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقض کردند، عباده از آنان بیزاری جُست. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به خاطر خیانتشان، اموال آنها را مصادره و آنان را به اذرعات شام تبعید نمود. [۱۴۱] به دنبال آن، آیه ولایت نازل شد، و عباده، خشنودی خود را از پذیرش ولایت خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) و مؤمنان، ابراز داشت.
نقد این قول: باید توجه داشت که ترتیب کنونیِ قرآن، براساس ترتیب نزول آیات نیست. در قرآن، آیات متعددی می توان یافت که برخلاف سیاق وارد شده اند؛ مانند آیه تطهیر که در سیاق آیات مربوط به همسران پیامبر است؛ اما نصوص متواتر نشان می  دهد که مخصوص خمسه طیبه است. [۱۴۲] آیه ولایت نیز از این قبیل است؛ این آیه گرچه در سیاق آیاتی قرار دارد که مؤمنان را از دوست گرفتن کافران نهی می  کند، اما به شهادت قراین موجود در آیه و نیز روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، دارای حکم مستقل و شأن نزول جداگانه  ای است [۱۴۳] و در تعارض قرینه سیاق، با نص متواتر، تقدم نصّ بر قرینه سیاق قطعی است. با وجود نصّ بر نزول آیه درباره امامت علی (علیه السلام)، اطمینان به نزول آیه در این سیاق نخواهیم داشت. [۱۴۴]
علاوه بر این، خود ابن کثیر که با استناد به قرینه سیاق، نزول آیه را درباره عباده بن صامت دانسته است، قرینه سیاق را نقض کرده و آیه قبل از آیه ولایت را درباره اهل یمن، یا ابوبکر دانسته است. [۱۴۵] روایتی هم که به ابن عباس نسبت داده  اند، فاقد سند است و شاید به همین دلیل باشد که شماری از مفسران این احتمال را ضعیف دانسته  اند. [۱۴۶]
روایت ابن عباس، با روایت صحیح دیگر وی ـ و دیگر صحابه ـ که بر نزول آیه درباره علی (علیه السلام) دلالت دارد [۱۴۷] نیز در تعارض است و تقدم روایت صحیح ـ که روایات اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه نیز آن را تأیید می  کنند ـ حتمی است.
این احتمال با نظر مفسران فریقین نیز ناسازگار است؛ زیرا اگر کلمه «ولیّ» را طبق نظر مفسران شیعه، به معنای اولی به تصرف و امام بدانیم، عُبادلآ بن صامت خود را امام مسلمانان نمی  دانسته و کسی هم درباره او چنین اعتقادی نداشته است. اگر کلمه «ولیّ» را طبق نظر مفسران اهل سنت به معنای محبت و نصرت بدانیم، معنا ندارد که در میان همه مؤمنان، فقط عباده، دوستدار و یاور مؤمنان باشد؛ بلکه طبق نظر قرآن، همه مؤمنان وظیفه دارند دوستدار و یاور یکدیگر باشند؛ [۱۴۸] ضمن اینکه صفت ذکرشده در آیه (دادن صدقه در حال رکوع) نیز برای او اثبات نشده، تا آیه بر او قابل تطبیق باشد.
همچنین در کتاب های تاریخ شواهدی به چشم می خورند که صحّت این احتمال را با تردید مواجه می  سازند؛ مورخان، ماجرای خیانت و پیمان شکنیِ یهود بنی قینقاع و بیزاری جستنِ عباده از آنان را در ماه شوال سال دوم هجری ذکر کرده  اند؛ [۱۴۹] در حالی که به تصریح مفسران، سوره مائده آخرین سوره  ای است که بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) نازل شده است. [۱۵۰] شماری از صحابه، نزول همه سوره مائده را در بازگشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از حجهالوداع، در بین مکه و مدینه دانسته  اند. [۱۵۱] بدینسان، در زمان بیزاری جُستن عباده از بنی قینقاع در سال دوم هجری، هنوز هیچ آیه  ای از سوره مائده نازل نشده بوده تا بتوان آیات ولایت (مائده/۵۴ـ۵۶) را درباره او دانست.

 


شبهات


روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، بیانگر آن است که آیه ولایت درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه بر این عقیده اتفاق نظر داشته اند و در عصر آنان، تردیدی دراین باره به چشم نمی  خورد. در میان تابعین نیز نظر غالب همین است و تنها به برخی از آنان، شأن نزول  های دیگری نسبت داده شده است.
قراین درونی و برونیِ آیه نیز نشان می  دهند کلمه «ولیّ» به معنای تصرفِ در امور و امامت است. بدینسان دلالت آیه بر امامتِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) قطعی و خدشه ناپذیر است و جای هیچ شک و شبه  ای باقی نمی  ماند. با این وجود، کسانی که اختصاص آیه به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دلالت آن بر امامت بلافصل آن حضرت را با عقاید مذهبی خود ناسازگار می یافته  اند، کوشیده  اند تا هم در سند روایات شأن نزول و هم در دلالت آیه بر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تشکیک کنند. آغازگر این تردیدها دانشمندان معتزلی و در رأس آنان، عمرو بن بحر جاحظ (م۲۵۵ق) و عبدالجبار معتزلی(م۴۱۵ق) هستند. [۱۵۲] پس از آنان، عالمان اشعری مانند فخر رازی راه آنان را ادامه داده و مباحث آنان را بدون تغییر یا با تغییرات اندکی تکرار کرده  اند.
سیدمرتضی (م۴۳۶ق) ـ از دانشمندان بزرگ امامیه ـ نخست در اثر کلامی خود الذخیره و سپس در اثر دیگر خود الشافی [۱۵۳] به تفصیل به تمام شبهات عبدالجبار معتزلی و افراد پیش از او پاسخ داده است. پس از سید مرتضی، شاگرد وی شیخ طوسی (م۴۶۰ق) در دو اثرش تلخیص الشافی و تفسیر تبیان [۱۵۴] به ایرادهای عبدالجبار معتزلی و عالمان پیش از او پاسخ گفته است. پس از شیخ طوسی، جارالله زمخشری (م ۵۲۸هـ) که خود از عالمان معتزلی است، بدون آنکه از عبدالجبار معتزلی نام ببرد، به برخی از ایرادهای او پاسخ گفته است. [۱۵۵]
از این زمان به بعد، دانشمندان اشعری، راه عالمان معتزلی را ادامه دادند. نخستین دانشمند شاخص اشعری که در مسیر معتزلیان قدم نهاد، فخرالدین رازی (م۶۰۶ق) است. وی بدون آنکه به نام دانشمندان معتزله (مانند: جاحظ، محمدبن بحر اصفهانی و قاضی عبدالجبار) اشاره کند، ایرادهای آنان را ـ با افزودن برخی نکات ـ به نام خود ثبت کرده است. [۱۵۶] قابل ذکر است که فخر رازی، هیچ اشاره  ای به پاسخ  های سید مرتضی و شیخ طوسی به شبهات دانشمندان اهل سنت نکرده است.
پس از زمخشری، در اوایل قرن هشتم هجری، ابن تیمیه (م۷۲۸ق) با تکرار شبهات پیشینیان، ادعا کرده که حدیث صدقه دادن علی (علیه السلام) در رکوع نماز را فقط ثعلبی نقل کرده است. وی بدون آنکه کمترین دلیلی برای اثبات مدعای خود ارائه دهد، حدیث یاد شده را ساخته دست دروغگویان دانسته است؛ [۱۵۷] اما نمی گوید که کدام دروغگو این حدیث متواتر را جعل کرده است و آیا بیش از ده نفر از صحابه پیامبر (صلی الله علیه وآله) که برای نخستین بار این حدیث را به طور گسترده نقل کرده اند و نیز ده ها تن از محدثان، مفسران و متکلمان بزرگ اهل سنت که در قرون مختلف، به صحت و تواتر این حدیث تصریح کرده و آن را نقل کرده  اند دروغگو هستند؟! [۱۵۸]
پس از ابن تیمیه، ابن کثیر (م۷۷۴ق) راه وی را ادامه داد و با آنکه خودش خبر صدقه دادنِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رکوع نماز و نزول آیه ولایت درباره آن حضرت را با چند سند صحیح نقل کرده است، [۱۵۹] بدون ارائه دلیل، روایات یادشده را تضعیف کرده است. [۱۶۰] وی علاوه بر تضعیف روایات، به تحریف برخی از روایات نیز اقدام نموده است؛ از جمله، ابن ابی حاتم با ذکر سند از عتبه بن ابی حکیم نقل کرده: «فی قوله إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا قال: علی بن ابی طالب (علیه السلام)». [۱۶۱] ابن کثیر همین حدیث را از همان شخص و با همان سند، از تفسیر ابن ابی حاتم چنین نقل کرده: «عن عتبه بن أبی حکیم فی قوله إنّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنوا قال: هم المؤمنون وعلی بن ابی طالب (علیه السلام)». [۱۶۲]
چنانکه ملاحظه شد، کلمه «المؤمنون» به حدیث عتبه بن ابی حکیم اضافه شده است؛ حال آنکه این کلمه در تفسیر ابن ابی حاتم وجود ندارد.
در اوایل قرن سیزده هجری، عبدالعزیز دهلوی (م۱۲۳۹ق) پس از تکرار مباحث پیشینیان، شبهه دیگری بر شبهات آنان افزوده است. [۱۶۳]
خلاصه ایرادهای دانشمندان اهل سنت، بر دیدگاه عالمان امامیه نسبت به آیه ولایت، به قرار زیر است:

 


۱  – جاحظ، عبدالجبار معتزلی و فخر رازی نوشته  اند:


عبارت الذین آمنوا در آیه ولایت جمع است و نمی  توان آن را بر یک نفر حمل کرد و اگر ثابت شود که صفتِ دادن زکات در حال رکوع فقط برای علی (علیه السلام) حاصل شده، این امر موجب نمی  شود که مراد از الذین آمنوا علی (علیه السلام) باشد؛ زیرا صدر کلام عام است و نمی  توان آن را به خاطر خاص بودن صفت، تخصیص زد. [۱۶۴]
پاسخ: عرب گاهی به دلایلی مانند تکریم و بزرگداشت یک فرد، یا ترغیب مردم به انجام یک کار پسندیده و مانند آن، لفظ جمع را برای یک نفر استعمال می  کند. [۱۶۵] در قرآن کریم نیز این گونه استعمال  ها امری رایج است؛ مانند:
قرآن کلمه «امّت» [۱۶۶] را که برای جمع کاربرد دارد، در مورد ابراهیم (علیه السلام) به کار برده است؛ [۱۶۷]
جمله إنّا نحن نزلنا الذکر که برای جمع است، در مورد خداوند به کار رفته است؛ [۱۶۸]
در آیه مباهله کلمه «أنفس» که جمع است برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) و کلمه «نساء» که جمع است برای صدیقه طاهره (علیهم السلام) استعمال شده است؛ [۱۶۹]
در آیه الذین قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لکم [۱۷۰] کلمه «ناس» که برای جمع است، در مورد نعیم بن مسعود اشجعی استعمال شده است. [۱۷۱]
موارد فوق و موارد فراوان دیگری از این دست، نشان می  دهند که اگر علتی وجود داشته باشد، استعمال لفظ جمع برای مفرد، جایز است. [۱۷۲] در آیه ولایت، افزون بر علل گذشته، علت دیگری نیز برای چنین استعمالی وجود دارد و آن، روایات صحیح ـ بلکه متواتر ـ پیامبر (صلی الله علیه وآله)، امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه است که نشان می  دهند مصداق تعبیر الذین آمنوا در آیه یاد شده ـ اختصاصاً ـ علی بن ابی طالب (علیه السلام) است؛ [۱۷۳] لذا برخلاف آنچه ادعا کرده  اند، در آیه عامی وجود ندارد تا کسی بخواهد آن را حمل بر خاص کند؛ زیرا نزول آیه از ابتدا به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اختصاص داشته و به شهادت اوصاف پایان آیه (مانند: اقامه نماز، و دادن زکات در حال رکوع) که اختصاص به علی (علیه السلام) دارد، مصداق تعبیر الذین آمنوا از آغاز، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است. حمل عام بر خاص هم که «آلوسی» [۱۷۴] آن را خلاف اصلی دانسته و ارتکاب آن را جز در موارد ضرورت جایز نمیداند، یک اصل پذیرفته شده علمی است.
یکی از کسانی که در آیه مورد نظر، حمل جمع بر مفرد را نادرست دانسته و به همین دلیل حاضر نشده بپذیرد مصداق تعبیر الذین آمنوا امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، فخررازی است؛ [۱۷۵] در حالی که خود وی برخلاف ظهور آیه و نیز برخلاف روایات متواتر اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه، ابوبکر را مصداق آیه دانسته و جمع را بر فرد حمل نموده است؛ به تعبیر دیگر وی به صورت ضمنی اعلام داشته که حمل جمع بر فرد در آیه ولایت، در صورتی نادرست است که آن فرد امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد؛ اما اگر آن فرد ابوبکر باشد حمل جمع بر فرد درست است و هیچ ایرادی بر آن وارد نیست!
از مباحث گذشته نادرست بودن سخن رشید رضا که می  نویسد: «حمل جمع بر مفرد در سخن انسان  های فصیح روی نمی  دهد؛ چه رسد به کلام اعجاز آمیز خداوند» [۱۷۶] نیز روشن شد.

 


۲ – جاحظ و فخر رازی می  گویند:


لفظ «زکات» اسم است برای زکات واجب و اگر آیه، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اختصاص داشته باشد و حضرت زکات واجب را در رکوع نماز پرداخته باشد، ادای زکات را از اول وقتِ وجوب آن تأخیر انداخته است و این کار معصیت است و نسبت دادن آن به علی (علیه السلام) جایز نیست و حمل «زکات» بر صدقه مستحب نیز خلاف اصل است. [۱۷۷]
پاسخ: در پاسخ به این شبهه چند نکته را ذکر می کنیم:
اولاً: لغت شناسان لفظ «زکات» را به معنای رشد و زیادت و نیز به معنای طهارت و برکت دانسته  اند. زکات مال را نیز از آن جهت زکات نامیده  اند که موجب طهارت و پاک شدن آن می  گردد. خلیل می  نویسد: «زکاه المال، وهو تطهیره، والزکاه: الصلاح… و زکا الزّرع: إزداد و نما». [۱۷۸] ابن منظور می  نویسد: «و اصل الزکاه فی اللغه الطهاره والنّما والبرکه». [۱۷۹] یعنی معنای لفظ زکات از نظر لغت شناسان، اعم از زکات واجب و مستحب است.
ثانیاً: لفظ «زکات» اختصاص به زکات واجب ندارد؛ بلکه اعم از زکات واجب و مستحب است و اختصاص آن به زکات واجب، اقدامی بدون دلیل است. لفظ «زکات» همانند لفظ «صلاه» است که هم نماز واجب را شامل می  شود و هم نماز مستحب را. جصاص می نویسد:
قوله ویؤتون الزکاه وهم راکعون یدلّ علی أن صدقه التطوع تسمّی زکاهً لأن علیّاً تصدق بخاتمه تطوعاً… فصار اسم الزکاه یتناول الفرض والنفل، کاسم الصدقه وکاسم الصلاه ینتظم الأمرین (= الفرض والنفل). [۱۸۰]
بیضاوی می  نویسد: «والایه دلیل علی أن صدقه التطوع تسمّ زکاه». [۱۸۱]
قرطبی می  نویسد: «وهذا یدل علی أن صدقه التطوع تسمی زکاهً… فصار اسم الزکاه شاملاً للفرض والنفل، کاسم الصدقه وکاسم الصلاه». [۱۸۲]
ثعالبی می  نویسد: «والزکاه هنا: لفظ عام للزکاه المفروضه، والتطوع بالصدقه». [۱۸۳]
جمع کثیر دیگری از مفسران مانند: ماتریدی، زمخشری، فاضل مقداد، کیا هراسی، حنفی مظهری، علاء الدین بغدادی، ابن عطیه اندلسی [۱۸۴] و … نیز عباراتی مشابه نظر مفسران یادشده دارند و لفظ زکات را به صراحت، اعم از زکات واجب و مستحب دانسته  اند.
ثالثاً: برخی از مفسران گفته  اند که اگر امروز با شنیدن لفظ زکات، زکات واجب به ذهن متبادر می شود (نه صدقه مستحب) بدان جهت است که در طی بیش از هزار سال، مسلمانان واژه زکات را درباره زکات واجب به کار برده  اند؛ وگرنه در صدر اسلام، زکات در معنایی اعم از زکات واجب به کار می  رفته است. [۱۸۵]
رابعاً: امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و جزو صحابه است و فعل و قولش ـ از دیدگاه فریقین ـ حجت. وقتی با خبر متواتر ثابت شد که ایشان در رکوع نماز صدقه داده است، کسی حق ندارد در صحتِ قول و فعل آن حضرت تردید کند؛ وگرنه سنت صحابه ـ که بیش از نیمی از عقاید اهل سنت در اصول و فروع بر آن مبتنی است ـ با تردید مواجه شده و ارزش خود را از دست خواهد داد.
خامساً: نوع زکات دادن علی (علیه السلام)، آن هم در رکوع نماز، با زکات مستحب تناسب بیشتری دارد تا زکات واجب. شمار زیادی از مفسران فریقین نیز زکات حضرت را صدقه مستحبی دانسته  اند. [۱۸۶] کیاهراسی (قرن ۵ ق) می  نویسد: «… قوله: ویؤتون الزکاه وهم راکعون یدلّ أیضاً علی أن صدقه التطوع تسمّی زکاه، فإن علیًاً تصدق بخاتمه تطوّعاً فی الرکوع…» [۱۸۷].
فاضل مقداد (قرن ۹ق) می  نویسد: زکات امیرالمؤمنین (علیه السلام) از نوع صدقه مستحب بوده است و جایز نیست که دادن انگشتر از باب زکات واجب باشد؛ چون دادن زکات، واجبِ مضیق است و برای امام جایز نیست که واجب مضیّق را رها کند و به واجب موسّع یا مستحب بپردازد. [۱۸۸]
۳ ـ جاحظ و فخر رازی ادعا کرده  اند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقیر بوده و مالی که زکات به آن تعلق گیرد نداشته است و به همین دلیل وقتی سه قرص نان عطا کرد، سوره هل أتی درباره آنان نازل شد. [۱۸۹]
پاسخ: ادعای فقیر بودن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمان نزول آیه ولایت در سال دهم هجری، نادرست است؛ زیرا ثروت، نتیجه قدرت فکری و جسمیِ انسان است و به شهادت تاریخ و آثار برجای مانده از آن حضرت، ایشان از نظر نیروی فکری و جسمی ـ پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) ـ برجسته  ترین فرد روزگار خود بوده است و چنین فردی به طور طبیعی، در هیچ جامعه  ای نباید فقیر باشد. همچنین امیرالمؤمنین (علیه السلام) برجسته  ترین شخصیت مجاهد در سپاه اسلام بوده و از غنایمی که نصیب سپاه اسلام می  شده، سهم داشته است. علاوه بر این، فقر، در زندگی انسان امری دایمی نیست؛ ممکن است فردی در زمانی فقیر باشد و در زمان دیگری متمکّن و مشمول زکات. مضاف بر این، پس از نزول آیه وآت ذا القربی حقه [۱۹۰] رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، فاطمه (علیهم السلام) را فراخواند و «فدک» را به او بخشید. [۱۹۱] لذا درزمان نزول آیه ولایت، درآمد فدک نیز در اختیار خانواده علی (علیه السلام) بوده است.
به نظر می  رسد در زندگیِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) زهد و ساده زیستی وجود داشته است؛ نه فقر و تنگدستی. ارزش کار آنان در سوره هل أتی نیز به خاطر خدایی بودن کارشان و مقدم داشتن دیگران بر خودشان بوده است.

 

 

۴ – محمد بن بحر اصفهانی (م۳۲۲ق) می  نویسد:


کلمه «رکوع» در آیه ولایت، نه به معنای انحنا و هیئت خاص خم شدن در نماز، که از اجزاء نماز است، بلکه معنای خضوع است. یعنی مؤمنان یاد شده، کسانی هستند که در حال ادای نماز و زکات، خاشع و متواضع  اند. [۱۹۲]
پاسخ: در جواب این شبهه نیز به چند نکته اشاره می کنیم:
اولاً: لغت شناسان کلمه «رکوع» را به معنای خم شدن و سر پایین آوردن دانسته  اند:
راغب می  نویسد: «الرّکوع: الانحناء،…»؛ [۱۹۳]
ابن منظور می  نویسد:
… رکع یرکع رکعاً: طأطأ رأسه … واما الرکوع فهو أن یخفض المصلی رأسه… فالراکع: المنحنی. والرکوع: الإنحناء، ومنه رکوع الصلاه، ورکع الشیخ: انحنی من الکبر؛ [۱۹۴]
طریحی می  نویسد: «والرکوع لغه: الإنحناء، یقال رکع الشیخ أی إنحنی من الکبر»؛ [۱۹۵]
مصطفوی می  نویسد: «رکع رکوعاً: إنحنی. ورکع: قام الی الصلاه… ثم استعملت فی الشرع فی هیئه مخصوصه». [۱۹۶]
قرشی می  نویسد: «رکع ورکوع، خم شدن و سر پایین آوردن است؛ جوهری رکوع را به معنای انحناء دانسته است». [۱۹۷]
ثانیاً: مفسران و متکلمان امامیه [۱۹۸] و بسیاری از مفسران اهل سنت [۱۹۹] نیز واژه رکوع را در آیه مورد نظر، به معنای انحنا ـ که هیئتی خاص در نماز است ـ دانسته  اند. آنان، حمل رکوع بر معنای خضوع را خلاف ظاهر آیه و خلاف روایات اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه ـ که نزول آیه را درباره علی (علیه السلام) و رکوع را به معنای هئیت خاص (رکوع نماز) دانسته اند ـ ذکر کرده اند. [۲۰۰]
ثالثاً: اگر کلمه رکوع در آیه به معنای خضوع بود، خداوند می  توانست به جای این کلمه از خود کلمه «خضوع» استفاده کند و آیه به صورت «وهم خاضعون» ذکر شود تا دلالت آن بر معنای خضوع از صراحت کافی برخوردار باشد. بدینسان، نظر محمد بن بحر اصفهانی نیز فاقد ارزش علمی است.

 


۵ – عبدالجبار معتزلی (م ۴۱۵هـ) و فخر رازی نوشته  اند:


اگر آیه ولایت درباره علی (علیه السلام) نازل شده باشد و کلمه «ولیّ» به معنای اولی به تصرف و امامت باشد، عیب آن این است که علی (علیه السلام) در زمان نزول آیه، حق تصرف در امور مسلمانان را نداشته است. حال آنکه آیه اقتضا دارد مؤمنان یادشده، در زمان نزول آیه، دارای حق ولایت باشند؛ پس کلمه «ولیّ» به معنای نصرت است؛ نه امامت. [۲۰۱]
فخر رازی افزوده است:
اگر بپذیریم که آیه، بر امامت علی (علیه السلام) دلالت داشته باشد، از آنجا که حضرت در زمان نزول آیه، حق تصرف نداشته  اند، دلالتی بر امامت ایشان در آن زمان ندارد. نتیجه اینکه علی (علیه السلام) امام است؛ اما پس از خلفای سه گانه و در همان زمانی که در مصدر حکومت ظاهری قرار گرفته است؛ زیرا در آیه چیزی که بر تعیین وقت دلالت داشته باشد وجود ندارد. [۲۰۲]
پاسخ: ولیّ کسی است که اطاعت او واجب است و حق تصرف در امور جامعه و مردم را دارد و در آیه مورد نظر، این حق برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) ثابت شده است. جاحظ و فخر رازی که می  گویند: «علی (علیه السلام) در زمان نزول آیه، حق تصرف در امور مسلمانان را نداشته»، چه دلیلی برای اثبات مدعای خود دارند؟ آیه ظهور دارد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) از چنین حقی برخوردار است. در اینجا مطلب دیگری وجود دارد که جاحظ و رازی به آن توجه نکرده  اند و آن تفاوتی است که میان داشتن حق تصرف در امور جامعه از یک سو و اِعمال این حق از سوی دیگر وجود دارد. آنچه در زمان نزول آیه و در حیات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود نداشت، اِعمال این حق است؛ نه وجود آن. ضمن اینکه ولایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در طول یکدیگر است؛ ولایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) در طول ولایت خداوند و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در طول ولایت رسول خدا است.
بر این اساس، اِعمال تصرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امور مردم، به طور طبیعی بعد از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) خواهد بود. اما نادیده گرفتنِ این حقِ علی (علیه السلام) پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و اختصاص دادن آن به دوره بعد از عثمان، اقدامی بدون دلیل است؛ زیرا آیه مورد نظر، بر امامت بلافصل علی (علیه السلام) مُهر تأیید می  زند؛ آیه تصریح می کند که ولیّ (اولیای) مؤمنان و مسلمانان، انحصاراً سه کس  اند: خدا، رسول خدا و مؤمنی که در حال رکوع زکات داده است؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام). با درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله)، زمان اِعمال ولایت، توسط امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرا می رسد.
روایات پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز گویای همین حقیقت اند؛ آن حضرت در حدیث صحیح ولایت ـ علیّ ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی ـ [۲۰۳] پس از خود، علی (علیه السلام) را سرپرست همه مؤمنان معرفی کرده اند. این حدیث صراحت دارد که ولایت علی (علیه السلام) پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و متصل به ولایتِ پیامبر (صلی الله علیه وآله) است؛ زیرا ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر همه مؤمنان، در صورتی تحقق می  یابد که متصل به ولایت پیامبر (صلی الله علیه وآله) باشد؛ در غیر این صورت، ولیّ همه مؤمنان ـ از جمله ولیّ خلفای سه گانه و کسانی که در دوران حکومت آنان فوت کرده  اند ـ نخواهد بود؛ حال آنکه به دلالت سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) باید ولیّ آنان هم باشد.
اینکه خداوند علی (علیه السلام) را با حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عنوان ولیّ مؤمنان معرفی می  کند، از نظر عرف عقلا، ناظر به بعد از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) است؛ چنانکه استحقاق امامت برای ولیعهد و وصیّ، در زمان حیات امام پیشین ثابت می  شود؛ هر چند در آن زمان، وجود موصیّ مانع از تصرف او باشد. [۲۰۴]
اکنون جا دارد از فخر رازی که نزول آیه را درباره ابوبکر دانسته و آیه را دلیل امامت او قرار داده است بپرسیم: آیا ابوبکر در زمان نزول آیه، دارای حق تصرف در امور مؤمنان بوده است؟! پس به چه دلیل آیه را دلیل امامت ولی قرار داده  اید؟


۶  – فخر رازی (م۶۰۶ق) می  نویسد:


اوصاف ذکرشده در آیه، یعنی اقامه نماز و دادن زکات در حال رکوع، نه برای تخصیص عموم الذین آمنوا به علی (علیه السلام)، بلکه برای جدا کردن مؤمنان واقعی از غیر آنان است. [۲۰۵]
پاسخ: این ادعا که اوصاف ذکر شده در آیه، برای جدا ساختن مؤمنان واقعی از غیر واقعی است، بدون دلیل و در تعارض با روایات متواتر امامان اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه است که اوصاف یادشده را معرِّف وجود امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته  اند. [۲۰۶] ضمن اینکه سایر مؤمنان از چنین اوصافی برخوردار نبوده  اند تا خداوند بخواهد بدین وسیله، آنان را از منافقان جدا سازد. همچنین اوصاف یادشده نمی  توانند موجب جدا ساختن مؤمنان از منافقان گردند؛ زیرا ممکن است منافقین نیز دست به چنین اقدامی زده و مثلاً در حال رکوع صدقه دهند.

 

 

۷ – فخر رازی می  نویسد:


آیه ولایت ارتباطی به امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ندارد؛ زیرا اگر ارتباط می داشت ایشان برای اثبات امامت خود به این آیه استناد می  کرد؛ حال آنکه نکرده است. [۲۰۷]
پاسخ: آثار بر جای مانده از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در منابع فریقین، نشان می - دهند حضرت برای اثبات امامت خود به آیه مورد نظر، استناد و استدلال کرده  اند؛ ایشان در جمع شورایی که عمر برای تعیین خلیفه انتخاب کرده بود، برای اثبات حق خود، به آیه ولایت استناد کرد و فرمود:
أنشدکم بالله أمنکم أحدٌ أنزل الله تعالی فیه: إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ غیری؟ قالوا: اللهمّ لا. [۲۰۸]
یعنی اعضای شورا نیز معترف بودند که علی (علیه السلام) واجد این حق و آنها فاقد آن هستند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفین نیز برای اثبات امامت خود به آیه ولایت استناد نمود و فرمود:
فأنشدکم، أتعلمون حیث نزلت إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ قال الناس: یا رسول الله، خاصه فی بعض المؤمنین أم عامّه لجمیعهم؟ فأمر الله عزوجلّ نبیّه أن یعلمهم ولاه أمرهم وأن یفسّر لهم من الولایه ما فسّر لهم من صلاتهم و زکاتهم وصومهم وحجّهم. فصبنی للناس بغدیر خم… . [۲۰۹]
مضاف بر این، امیرالمؤمنین (علیه السلام) از جمله راویانی هستند که نزول آیه ولایت را درباره خودشان نقل کرده اند. [۲۱۰] این اقدام حضرت نیز نوعی استناد به آیه محسوب می - شود.

 

۸ -ـ فخر رازی می  نویسد:


دادن انگشتر به فقیر در حال نماز، فعل کثیر است که با نماز منافات دارد و شایسته مقام علی (علیه السلام) نیست که دست به چنین اقدامی بزند. [۲۱۱]
پاسخ: در پاسخ به این شبهه چند نکته را بیان می کنیم:
اولاً: مفسران شیعه و جمع زیادی از مفسران اهل سنت، صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نماز را فعل قلیل دانسته و آن را مبطل نماز ندانسته  اند:
ـ شیخ طوسی می  نویسد: «وفی الأیه دلاله علی أن العمل القلیل لا یفسد الصلاه»؛ [۲۱۲]
ـ کیا هراسی می  نویسد: «الأیه یدل علی أن العمل القلیل لا یبطل الصلاه»؛ [۲۱۳]
بیضاوی می  نویسد: «والأیه یکون دلیل علی أن الفعل القلیل فی الصلاه لا یبطلها»؛ [۲۱۴]
قرطبی می  نویسد: «وهذا یدل علی أن العمل القلیل لا یبطل الصلاه». [۲۱۵]
بسیاری دیگر از مفسران مانند: زمخشری، نسفی، خازن بغدادی و ماتردیدی نیز تعابیری مانند آنچه ذکر شد، بیان داشته  اند. [۲۱۶]
ثانیاً: فقهای مذاهب چهارگانه اهل سنت، انجام کار کوچک در نماز را مبطل نماز ندانسته  اند:
جزیری می  نویسد: «اما العمل القلیل … فلا یبطلها»؛ [۲۱۷]
بغدادی می  نویسد: «قال العلماء العمل القلیل فی الصلاه لا یفسدها». [۲۱۸]
ثالثاً: مسلم بن حجاج قشیری در کتاب صحیح مسلم در باب «جواز حمل صبیان فی الصلاه» و نسائی در سنن، در باب «ما یجوز للإمام من العمل فی الصلاه» با ذکر سند نقل کرده  اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حالی که در نماز واجب، امامت نماز را برعهده داشته  اند، «امامه» دختربچه «أبی العاص» را نیز نگهداری می  کرده  اند؛ بدین گونه که در زمان قرائت حمد و سوره او را روی گردن خود می  گذاشتند و زمانی که می  خواستند به رکوع و سجده بروند، او را بر زمین می نهادند و چون برای قرائت حمد و سوره برمی خاستند، دوباره او را برداشته و بر گردن خود می  نهادند.
نسائی از ابو قتاده نقل می  کند که گفته است:
رأیت رسول الله (صلی الله علیه وآله) یؤم الناس وهو حامل أمامه بنت أبی العاص علی عاتقه فإذا رکع وضعها وإذا رفع من سجوده أعادها. [۲۱۹]
آیا فخر رازی این اقدام پیامبر (صلی الله علیه وآله) را موجب بطلان نماز آن حضرت می  داند؟! اگر چنین اقدامی موجب بطلان نماز نشود، صدقه دادن یک انگشتر که کار بسیار کوچک  تری است ـ آن هم در نماز مستحبی ـ به طریق اولی موجب بطلان نماز نخواهد شد.
رابعاً: خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) این اقدام امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ستایش کرده  اند [۲۲۰] و این نشانه صحت فعل آن حضرت است. اگر فعل امیرالمؤمنین (علیه السلام) نادرست بود، نباید مورد ستایش خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) قرار می  گرفت.
خامساً: امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه و فعل و قولش حجت، منشأ مشروعیت و معیار تشخیص اعمال درست از نادرست است. از این رو، صدقه دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نماز، به وضوح بیانگر جواز و حتی نیکو بودن چنین اقدامی در شریعت است.


۹  – فخر رازی می  نویسد:


صدقه دادن در حال رکوع با حضور قلب منافات دارد و آنچه شایسته مقام علی (علیه السلام) است، آن است که قلب ایشان در حال نماز غرق در یاد خدا باشد و کسی که چنین حالی داشته باشد، فراغت پیدا نمی  کند تا سخن غیر را بشنود و آن را بفهمد. [۲۲۱]
پاسخ: چند نکته در جواب این شبهه:
اولاً: وقتی با اخبار متواتر ثابت شد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رکوع نماز صدقه داده است، جایی برای ایراد فوق باقی نمی  ماند؛ زیرا علی (علیه السلام) از اهل بیت (علیهم السلام) و صحابه است و فعل و قول ایشان منشأ مشروعیت و معیار تشخیص اعمال درست از نادرست است. از طرفی خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) در همین آیه، اقدام علی (علیه السلام) را صحیح دانسته و مورد ستایش قرار داده  اند و شماری از مفسران اهل سنت نیز فعل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بیانگر جواز چنین اقدامی در شریعت دانسته  اند. [۲۲۲]
ثانیاً: خواند نماز و دادن صدقه، هر دو برای جلب رضایت خداوند است؛ پس صدقه دادن در حال نماز، نه تنها به معنای غفلت از یاد خدا نیست، بلکه به معنای توجه بیشتر به خداوند است؛ یعنی توجه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خدا به مرتبه ای از کمال رسیده که اشتغال به یک کار خدایی، او را از پرداختن به کار دیگری که آن هم برای خداست، بازنمی دارد. [۲۲۳] از نظر امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدن صدای مسکین و اجابت او یک عبادت است؛ گرچه در حال نماز باشد؛ آن حضرت، مسکین را فرستاده خدا می  داند. [۲۲۴] چگونه ممکن است کسی غرق در یاد و عبادت خدا باشد، اما صدای فرستاده خدا را نشنود؟ [۲۲۵] پس این دو کار، تا زمانی که به اصول و ارکان نماز خدشه  ای وارد نشود، منافاتی با یکدیگر ندارند.
ثالثاً: چنانکه در ایراد قبل ـ ماجرای نگهداری پیامبر (صلی الله علیه وآله) از «امامه» دختر بچه ابی العاص ـ گذشت، آیا کسی می تواند پیامبر (صلی الله علیه وآله) را متهم کند که تمرکز حواس نداشته و غرق در یاد خدا نبوده است؟ وقتی آن اقدام، با تمرکز حواس پیامبر (صلی الله علیه وآله) و غرق بودن ایشان در یاد خدا منافات ندارد، صدقه دادن یک انگشتر که کاری بسیاری کوچک تر است، به طریق اولی مانع تمرکز حواسِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) که به شهادت قرآن، نفس پیامبر (صلی الله علیه وآله) است [۲۲۶] نخواهد شد.

 


۱۰  – عبدالعزیز دهلوی (م۱۲۳۹ق) ضمن برداشتی از دلالت «إنّما» بر حصر، می  نویسد:


اگر آیه ولایت بر حصر دلالت داشته باشد و امامت خلفای پیشن را نفی کند، امامت امامان پس از علی (علیه السلام) مانند: سبطین و دیگر امامان معصوم را هم نفی خواهد کرد و به همان نسبت که اهل سنت از حدیث صدقه دادن علی (علیه السلام) در رکوع نماز صدمه می  بیند، تشیع هم صدمه خواهد دید. [۲۲۷]
آلوسی نیز با پیروی از دهلوی، مرتکب این اشتباه شده است. [۲۲۸]
پاسخ: دهلوی و آلوسی تصور کرده  اند معنای حصر در کلمه «إنّما» این است که ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ـ که در آیه ولایت اثابت شده ـ باید تا پایان جهان ادامه داشته باشد؛ در حالی که این برداشت نادرست است؛ زیرا معنای حصر در هر مسأله  ای، به تناسب آن مسأله است. در آیه مورد نظر، ولایت برای سه کس ثابت شده است: خدا، رسول خدا و مؤمنی که در حال رکوع زکات داده است؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام). معنای حصر این است که تا این سه وجود دارند، ولایت بر مردم مسلمان در انحصار آنهاست. خداوند همواره وجود داشته و خواهد داشت؛ پس ولایت خداوند بر امّت اسلامی نیز همواره ادامه خواهد داشت. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تا زنده بود، ولیّ مؤمنان بود و با درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله)، دوران ولایت ایشان پایان یافت.
به دلالت حصرِ مستفاد از آیه، ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زمان درگذشت پیامبر (صلی الله علیه وآله) آغاز و تا پایان عُمر مبارک آن حضرت ادامه داشته است. در این مدت، ولایت بر مردم مسلمان، شرعاً در انحصار و اختیار ایشان بوده و هیچ ولیّ مشروع دیگری وجود نداشته است. لذا به دلالت آیه، مشروعیت امامتِ خلفای سه  گانه که خلافت-شان در زمان حیات امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده، نفی می  شود. با شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، دوران ولایت ایشان پایان یافته و دوران امامت فرزندشان امام مجتبی (علیه السلام) آغاز می  شود.
بدینسان، آیه ولایت از یکسو مشروعیت خلافتِ خلفای سه  گانه را نفی می کند و از سوی دیگر هیچ زیانی به امامت امامانِ پس از امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد نمی  سازد؛ چون درباره ولایت آنان ساکت است؛ ضمن اینکه عالمان امامیه نمی  خواهند از این آیه برای اثبات امامت دیگر امامان استفاده کنند.

 

 


پی نوشت ها :

[۲]. مائده/۵۵٫
[۳]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۷ ـ ۱۲۸؛ عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ۱/۳۲۹؛ ثمالی، ابوحمزه، تفسیر القرآن الکریم، ۱/۵۸؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور،۳/۱۰۵؛ بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، ۱/۴۸۶؛ سمرقندی، نصر بن محمد، بحرالعلوم، ۱/۴۰۱٫
[۴]. حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل،۱/۱۶۷ـ ۱۶۸؛ ابن کثیر، اسماعیل، تفسیرالقرآن العظیم، ۲/۷۴؛ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، ۳/۱۰۶٫
[۵]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۵؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، معرفه علوم الحدیث/۱۰۲٫
[۶]. حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱ ۱۶۱ـ۱۶۹؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۴ـ۱۰۶٫
[۷]. هیثمی، مجمع الزاوئد، ۷/۸۰؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۵؛ عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، تفسیر عیاشی، ۱/۳۲۷؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۵٫
[۸]. فخر رازی، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۴٫
[۹]. واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول/۱۳۴؛ خوارزمی، مناقب/۲۶۶؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۵٫
[۱۰]. حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۲۸؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ۷/۸۰٫
[۱۱]. ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز، ۲/۲۰۹؛ بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، ۲/۶۳؛ رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان، ۷/۲۳؛ کاشانی، ملا فتح الله، زبده التفاسیر، ۲/۳۸۲؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۷٫
[۱۲]. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، ۲/۶۳؛ ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز، ۲/۲۰۹؛ بغدادی، علی بن محمد، لباب التأویل، ۲/۵۶؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر، ۱/۵۶۰ ـ۵۶۱٫
[۱۳]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/۱۱۸٫
[۱۴]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ۱/۳۲۸٫
[۱۵]. واحدی، علی بن احمد، أسباب النزول، ص ۱۳۴؛ فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ج ۱، ص ۱۲۷ـ ۱۲۸٫
[۱۶]. طوسی، محمد بن حسن، تبیان، ۳/۵۶۴؛ حاکم حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/ ۱۶۷ـ ۱۶۸٫
[۱۷]. مائده/۵۶؛ واحدی، علی بن احمد، أسباب النزول/۱۳۶؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج ۳، ص ۳۶۴؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۲/۲۹۴٫
[۱۸]. میلانی، علی، نفحات الأزهار، ۲۰/۴۱ـ ۴۵٫
[۱۹]. سیوطی، جلال الدین، لباب النقول فی اسباب النزول/۱۷۱؛ مظهری حنفی، محمد ثناء الله، تفسیر مظهری، ۳/۱۶۲؛ وهبه الزحیلی، تفسیر المنیر، ۶/۲۳۲٫
[۲۰]. مفید، محمدبن محمد، تفسیر القرآن المجید، ۱/۱۸۲؛ طبری، دلائل الإمامه/۱۹؛ ابوالفتوح، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان، ۷/۲۷؛ قطب راوندی، هبه الله، فقه القرآن، ۱/۱۱۶؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن، ۲/۳۰؛ حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق/۱۷۲؛ استرآبادی، تأویل الأیات الظاهره، ۱/ ۱۵۶٫
[۲۱]. ابوالعباس، احمد بن ابراهیم، المصابیح/۱۸٫
[۲۲]. ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز، ۲/۲۰۹٫
[۲۳]. المواقف فی علم القرآن، ۳/۶۰۱٫
[۲۴]. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ۵/۲۷۰٫
[۲۵]. جرجانی، میرشریف، شرح المواقف، ۸/۳۶۰٫
[۲۶] . ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ۲/۳۹۶؛ قوشچی، علی بن محمد سمرقندی، شرح تجرید العقائد/۳۶۸؛ کاشفی سبزواری، حسین بن علی، مواهب علیه، ۱/۲۴۹؛ آلوسی، محمود، روح المعانی، ۳/۳۳۴؛ خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، ۳/ ۱۱۲۶٫
[۲۷]. سیوطی، جلال الدین، تدریب الراوی، ۲/ ۱۷۶؛ زبیدی، لغط اللألی المتناشره فی الأحادیث المتواتره/۲۳ـ۳۰٫
[۲۸]. فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۵؛ حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۱۶۱ـ۱۶۹؛ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، ۳/۹۸٫
[۲۹]. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین/۲۶۸؛ ابن مغازلی، مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام)/۳۱۲؛ حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفه علوم الحدیث/۱۳۹؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۵۷؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۲/۵۱۹٫
[۳۰]. سبط ابن جوزی، تذکره الخواص/۲۰۰٫
[۳۱]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ۱/۳۲۷؛ طبرانی، معجم اوسط، ۷/۱۲۹؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التزیل، ۱/۲۲۳٫
[۳۲]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۲۸٫
[۳۳]. همان/۲۱۲ و ۲۳۹؛ بلاذری، انساب الأشراف، ۲/۳۸۱؛ ابن مغازلی، مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام)/۳۱۳؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، ۴/۸۰٫
[۳۴]. ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، ۴/۸۰، حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۲۹ـ۲۳۱؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۱۲/۲۶؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ۳/۳۶۱؛ ابن اعقم، تفسیر أعقم/۱۴۹٫
[۳۵]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۲۴؛ ابن بطریق، خصائص الوحی المبین/۴۲؛ واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول/۱۶۷٫
[۳۶]. بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، ۱/۴۸۱٫
[۳۷]. گنجی، کفایه الطالب/۲۲۸ـ ۲۲۹، باب ۶۱؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۱۵؛ جوینی، فرائد السمطین، ۱/ ۱۸۸٫
[۳۸]. ابن بطریق، خصائص الوحی المبین/۴۱؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الأصول، ۸/۶۶۴؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ۳/۳۶۲؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۳٫
[۳۹]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۳۴؛ فرائد السمطین، ۱/۱۹۳؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص/۲۵؛ خوارزمی، مناقب/۲۶۵؛ المرشد بالله، الأمالی الخمیسیه، ۱/۱۳۸٫
[۴۰]. خوارزمی، مناقب/۱۹۷ـ۲۰۰؛ طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ۶/۲۳٫
[۴۱]. بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، ۱/۴۸۰٫
[۴۲]. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامه والسیاسه، ۱/۴۲٫
[۴۳]. ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب/۱۳۰ و ۱۳۳٫
[۴۴]. حِبری، تفسیر حبری/۲۵۸؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۱۷، ۲۱۷، ۲۱۹، ۲۳۸، ۲۱۸ و ۲۰۹؛ طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ۶/۲۸۸؛ ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ۴/۱۱۶۲؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۳۵۷؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۲/۵۱۹٫
[۴۵]. نجفی مرعشی، شهاب الدین، موسوعه الإمامه فی نصوص اهل السنه، ۱/۱۸۷ـ۲۱۶٫
[۴۶]. ابن ابی حاتم، تفسیر، ۴/۱۱۶۲٫
[۴۷]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ۱۰/۱۸۰؛ ابن حجر، احمدبن علی، تهذیب التهذیب، ۵/۲۳۶ـ۲۳۷٫
[۴۸]. ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ۱/۴۱۹٫
[۴۹]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ۱۵/۶۸ ـ۷۰؛ ابن حجر، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ۸/۲۷۰ـ۲۷۶٫
[۵۰]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ۱۸/۵۰۲ ـ۵۰۳؛ ابن حجر، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ۱۰/۳۶۶ـ۳۶۷٫
[۵۱]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ۷/۴۵۸ـ۴۵۹٫
[۵۲]. بنداری، عبدالففار سلیمان، موسوعه رجال الکتب التسعه، ۲/۸۰٫
[۵۳]. نام وی در تفسیر ابن ابی حاتم به اشتباه «عقبه بن ابی حکیم» ثبت شده است.
[۵۴]. ابن ابی حاتم، تفسیر، ۴/۱۱۶۲٫
[۵۵]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ۹/۸۸٫
[۵۶]. ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ۱/۶۱، ش ۶۵۷٫
[۵۷]. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ۳/۴۷۶ـ۴۷۷؛ ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، ۲/۲۵۰٫
[۵۸]. ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ۲/۵۶۷، ش ۴۴۵۹٫
[۵۹]. مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، ۱۹/۳۰۱ـ۳۰۲٫
[۶۰]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۳/۱۲۶، نقل از ابن مردویه.
[۶۱]. ذهبی، احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء، ۱۷/۳۰۸ـ ۳۰۹ و تذکره الحفاظ، ۳/۱۰۵۰٫
[۶۲]. ابن عماد حنبلی، عبدالحیّ، شذرات الذهب، ۳/۱۹۰٫
[۶۳]. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ۱۱/۱۶۵ و ۱۷۳؛ ابن حجر، تقریب التهذیب، ۱/۲۱۶٫
[۶۴]. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ۱۳/۳۰۷ـ ۳۰۸٫
[۶۵]. همان/۲۹۳٫
[۶۶]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۳/۱۲۶٫
[۶۷]۱٫ ابوحمزه ثمالی، ثابت بن دینار، تفسیر القرآن الکریم/۱۵۸؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۳ـ۱۲۹؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ۱/۱۷۰؛ ؛ طوسی، محمدبن حسن، تفسیر تبیان، ۳/۵۵۸ ـ۵۶۴٫
[۶۸]. بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل، ۱/۴۸۶؛ ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنه/۲۲۸؛ بلاذری، انساب الأشراف، ۲/۳۸۱؛ ماتریدی، تأویلات أهل السنه، ۲/۴۹ـ۵۰؛ نحاس، احمدبن محمد، اعراب القرآن، ۲/۳۲۵؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ۷/۱۲۹، ح ۶۲۲۸؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، ۲/۴۴۶؛ تفسیر ابوالحسن رمّانی/۸۲ ـ۸۳؛ حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفه علوم الحدیث/۱۳۹؛ واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول/۱۶۷؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۲۰۹ـ۲۴۵٫
[۶۹]. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ۴/۶۲۸ـ۶۲۹؛ ابن ابی حاتم، تفسیر، ۳/۲۲۷؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، ۴/۸۰٫
[۷۰]. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان، ۲/۱۷۴ـ۱۸۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ۳/۳۵۹ـ۳۶۴؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ۳/۵ ـ۱۳٫
[۷۱]. غزالی، ابوحامد، سر العالمین/۱۸۸؛ زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۴۹؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب/۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۳۵۷؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر، ۲/۳۸۳؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص/۲۰۰؛ گنجی، کفایه الطالب/۲۲۸ـ۲۲۹، باب ۶۱؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، ۱/۲۸۹؛ جوینی، فرائد السمطین، ۱/۱۹۱؛ ایجی، المواقف فی علم الکلام/ ۴۰۵؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، ۱/۴۴۶؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ۵/۲۷۰؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ۷/۸۰؛ جرجانی، میرشریف، شرح المواقف، ۸/۳۶۰؛ کاشفی سبزواری، حسین بن علی، مواهب علیّه (تفسیر حسینی)، ۱/۳۳۰؛ سیوطی، جلال  الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۴ـ۱۰۶؛ ابی السعود، تفسیر ابی السعود، ۳/۵۲٫
[۷۲]. مظهری، محمد ثناء الله، تفسیر مظهری، ۳/۱۶۲؛ فتوجی، فتح البیان فی مقاصد القرآن، ۲/۲۸۳؛ خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، ۳/۱۱۲۶٫
[۷۳]. سید مرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الإمامه، ۲/۲۱۹ـ۲۲۱؛ طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، ۱/۳۳۷؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ۳/۳۲۷؛ مفید، محمد بن محمد، تفسیر القرآن المجید، ۱/۱۸۲؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن، ۲/۳۰؛ استرآبادی، تأویل الأیات الظاهره، ۱/۱۵۶؛ فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر صافی، ۲/۴۵؛ بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، ۲/۲۱۷؛ حویزی، عبدالله بن جمعه، نور الثقلین، ۱/۶۴۴؛ شبّر، سیدعبدالله، تفسیر القرآن العظیم، ۱/۱۴۱؛ طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۶/۸؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ۴/۴۲۴٫
[۷۴]. مائده/۵۱
[۷۵]. همان/۵۷٫
[۷۶]. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ۶/۱۴٫
[۷۷]. رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ۱۲/۳۸۴٫
[۷۸]. همان/۳۸۴ ـ ۳۸۵٫
[۷۹]. راغب، مفردات الفاظ القرآن، ۱/۹۲؛ رازی، محمدبن ابوبکر، مختار الصحاح/۲۹؛ ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ۱۳/۳۲ و ۱۵/۷۴۳؛ فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر/۳۵؛ الزاوی، طاهر احمد، ترتیب القاموس، ۱/۱۹۱٫
[۸۰]. سید مرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الإمامه، ۲/۲۲۱٫
[۸۱]. زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۳؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، ۱/۲۸۹؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ۳/۵۰۱؛ ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ۲/۳۹۶؛ حقی برسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ۲/۴۰۷؛ آلوسی، محمود، روح المعانی، ۶/۱۶۸، آل سعدی، عبدالرحمن، تفسیر الکریم الرحمن، ۱/۲۵۶٫
[۸۲]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، ۳/۵۶۱؛ میلانی، علی، نفحات الأزهار، ۲۰/۲۰، ۵۱ و ۵۲٫
[۸۳]. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۶/۱۲٫
[۸۴]. احزاب/۶٫
[۸۵]. مائده/۵۶٫
[۸۶]. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۶/۱۳٫
[۸۷]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۶/۲۲۲٫
[۸۸]. نخجوانی، نعمه الله، الفواتح الإلهیه، ۱/۱۹۷٫
[۸۹]. سید مرتضی، علی بن حسین، الذخیره/۴۳۹؛ شرف الدین موسوی، عبدالحسین، المراجعات/۴۹٫
[۹۰]. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ۱/۲۸۹، ح ۳٫
[۹۱]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، ۲/۶۳۶ و۷۵۷، ح ۱۱ و ۲۵٫
[۹۲]. پیشتر، سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) ذکر شد.
[۹۳]. ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام)/۱۳۰ و ۱۳۳؛ طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ۱/۱۱۸؛ صدوق، کمال الدین/۲۶۸٫
[۹۴]. احمد بن حنبل، مسند، ۴/۴۳۸؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ۵/۶۳۲؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)/۲۵٫
[۹۵]. منهاج السنه، ۷/۳۹۱؛ مبارکفوری، تحفه الاحوذی، ۱۰/۲۱۲٫
[۹۶]. زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۳؛ رازی، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۷؛ ثعالبی، عبدالرحمن، الجواهر الحسان، ۲/۳۹۶؛ اندلسی، ابوحیان، البحر المحیط فی التفسیر، ۴/۳۰۰؛ ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ۲/۲۰۹٫
[۹۷]. ثعلبی، احمد، الکشف و البیان، ۴/۹۲؛ متقی هندی، کنزالعمال، ۱۳/۵۷ و ۶۱، ح ۳۶۴۱۴ و ۳۶۴۳۷٫
[۹۸]. مائده/۶۷٫
[۹۹]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ۱/۳۲۸؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۸۰ـ۴۸۲٫
[۱۰۰]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۱/۴۲۷؛ بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۷۹؛ حویزی، عبدالله بن جمعه، نور الثقلین، ۱/۶۴۴٫
[۱۰۱]. شمیم ولایت/۱۷۱٫
[۱۰۲]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/۱۱۸ و ۱۱۹٫
[۱۰۳]. عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، ۱/۵۰۳٫
[۱۰۴]. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۶/۲۲۱؛ خازن، تفسیر خازن، ۱/۵۰۶٫
[۱۰۵]. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، ۲/۲۷۲٫
[۱۰۶]. ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول من احادیث الرسول، ۸/۶۴۴؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۴٫
[۱۰۷]. عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، ۱/۵۰۳٫
[۱۰۸]. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ۱/۱۶۱ـ۱۶۹؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۴ـ۱۰۶٫
[۱۰۹]. توبه/۷۱٫
[۱۱۰]. ابن اثیر، مبارک بن محمد، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، ۳/۲۶۸؛ عسقلانی، ابن حجر، الإصابه فی تمییز الصحابه، ۲/۳۲۰٫
[۱۱۱]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ۲/۴۱۸ـ۴۱۹؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، الکامل فی التاریخ، ۲/۷۱٫
[۱۱۲]. نسائی، احمد بن شعیب، تفسیر نسائی، ۱/۴۲۷ـ ۴۲۸؛ سیوطی، جلال  الدین، الدر المنثور، ۳/۳ و الإتقان فی علوم القرآن، ۱/۲۷٫
[۱۱۳]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۳/۳؛ سیوطی، جلال  الدین، الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ۳/۲۲۱٫
[۱۱۴]. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ۱/۳۵۷؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ۴/۴۸۰ـ۴۸۲٫
[۱۱۵]. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ۴/۳؛ مقریزی، أحمد بن علی، امتاع الأسماء، ۱/۱۲۲؛ عصفری، خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط/۲۶؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ۲/۴۸۰٫
[۱۱۶]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ۲/۵۵۱ـ۵۵۲؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ۴/۷۴؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماء، ۱/۱۸۸ـ۹۰؛ آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام/۳۳۰ـ۳۳۲٫
[۱۱۷]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ۲/۵۸۲ـ۵۸۵ و ۲/۶۰۵؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماء، ۱/۲۳۱ـ۲۲۰؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ۴/۱۱۷ـ۱۲۰؛ آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام/۳۶۸ـ۳۷۳٫
[۱۱۸]. فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، ۲/۴۶؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ۲/۳۱۸؛ استر آبادی، سید شرف الدین، تأویل الأیات الظاهره، ۱/۱۵۸؛ حویزی، عبدالله بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ۱/۶۴۶ ـ ۶۴۸٫
[۱۱۹]۱٫ جبائی، ابوعلی، تفسیر،/۱۹۳؛ قاضی عبدالجبار، المغنی فی الإمامه، ۱/۱۳۵ و ۱۳۷؛ ابو حیان، بحر المحیط، ۴/۳۰۰٫
[۱۲۰]. جبائی، ابوعلی، تفسیر/۱۹۳؛ طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ۴/۶۲۹؛ بغوی، حسین بن مسعود، معالم التزیل فی تفسیر القرآن، ۲/۲۷۲٫
[۱۲۱]. بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ۱/۴۸۶؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۳ـ۱۲۹؛ زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۴٫
[۱۲۲]. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۳۵۷؛ قاضی عضد ایجی، شرح المواقف، ۸/۳۶۰؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ۷/۱۰٫
[۱۲۳]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ۱/۱۷۰؛ عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ۱/۳۲۸؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، ۲/۴۴۶٫
[۱۲۴]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ۴/۱۱۶۲٫
[۱۲۵]. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۵؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۲/۷۴؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، ۳/۴۴۶؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، ۴/۸۰، طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۳/۳۶۲٫
[۱۲۶]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۶۱٫
[۱۲۷]. عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، ۱/۵۰۳٫
[۱۲۸]. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ۶/۱۸۳؛ جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، ۴/۱۰۱٫
[۱۲۹]. ابن وهب، تفسیر ابن وهب، ۱/۲۰۱٫
[۱۳۰]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۲ـ۳۸۳٫
[۱۳۱]. ابو حیان، بحر المحیط، ۴/۳۰۰٫
[۱۳۲]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۵۹؛ حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ۱/۱۶۱ـ۱۶۹؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۳/۳۶۰ـ۳۶۴؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۴ـ ۱۰۵٫
[۱۳۳]. مائده/۵۴٫
[۱۳۴]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ۱/۱۲۳؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ۳/۱۴۷٫
[۱۳۵]. قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، ۴/۱۸۷۱؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ۵/۶۳۸؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول من احادیث الرسول، ۸/۶۵۴ـ ۶۵۵٫
[۱۳۶]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ۵/ ۶۳۶ و ۶۳۷٫
[۱۳۷]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۳/۲۶۰ـ۲۶۱؛ مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق، ۲/۱۸۶ـ۱۹۴٫
[۱۳۸]. ابن حجر مکی، احمد، الصواعق المحرقه/۲۶؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ۵/۲۵۹ و ۲۶۲؛ غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، ۱/۲۰۱؛ قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۱/۲۶۹؛ قاضی عضد ایجی، شرح المواقف، ۸/۳۵۲؛ ماوردی، علی بن محمد، احکام السلطانیه/۷؛ ابن عربی مالکی، عارضه الأحوذی، ۱۳/۲۲۹٫
[۱۳۹]. ثعلبی، احمد، الکشف و البیان، ۴/۸۰ـ۸۱؛ ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۲/۷۴؛ البانی، محمد ناصرالدین، سلسله الأحادیث الضعیفه والموضوعه، ۱۰/۵۸۲ ـ۵۸۴٫
[۱۴۰]. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، ۲/۲۷۲؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر، ۲/۲۹۲؛ شوکانی، محمدبن علی، فتح القدیر، ۲/۵۳٫
[۱۴۱]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ۲/۴۸۰؛ عصفری، خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط/۲۶؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ۳/۱۲ـ۱۳ و ۴/۳؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الأسماء، ۱/۱۲۲؛ آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام/۲۶۷٫
[۱۴۲]. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ۲/۲۶، ۳۰، ۳۵، ۴۱، ۴۳ و ۵۰؛ ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۳/۴۹۲ـ۴۹۴؛ حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، مستدرک الصحیحین، ۳/۱۴۶، ۱۴۷، ۱۵۰؛ ذهبی، شمس الدین، تلخیص المستدرک، ۳/۱۴۷؛ بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ۷/۶۳؛ طحاوی، ابوجعفر، مشکل الأثار، ۱/۳۳۲ و ۳۳۴؛ احمد بن حنبل، مسند، ۱/۳۹۱ و ۶/ ۴۶؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، ابواب ۴ و ۹٫
[۱۴۳]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۴۹ ـ۵۵۴؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۶ـ ۱۰۵؛ شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات/۲۵۶٫
[۱۴۴]. شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات/ ۲۵۶٫
[۱۴۵]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۲/۷۲ـ۷۳٫
[۱۴۶]. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ۴/۶۲۸؛ ابوحیان، بحر المحیط، ۴/۳۰۱٫
[۱۴۷]. ابن ابن حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ۳/۲۲۷؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب/۳۱۱؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۴ـ ۱۰۵٫
[۱۴۸]. توبه/۷۱٫
[۱۴۹]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ۱/۳۸۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ۲/۳۰؛ ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، ۴/۳؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الأسماء، ۱/۱۲۲٫
[۱۵۰]. نسائی، احمد بن شعیب، تفسیر نسائی، ۱/۴۲۷ـ ۴۲۸؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۳؛ سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علم القرآن، ۱/۲۷٫
[۱۵۱]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۳/۳؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۲/۲۵۲؛ آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ۳/۲۲۱٫
[۱۵۲]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/۱۱۸؛ ابوبکر اصم، تفسیر/۱۱۲؛ قاضی عبدالجبار، المغنی فی الإمامه، ۲۰/۱۳۱ـ۱۳۹٫
[۱۵۳]. سید مرتضی، علی بن حسین، الذخیره فی علم الکلام/۴۳۸ـ۴۴۲ و الشافی فی الإمامه، ۲/۲۱۸ـ۲۴۸٫
[۱۵۴]. طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، ۲/۱۰ـ۴۵ و التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۵۵ ـ۵۶۴٫
[۱۵۵]. زمخشری، جارالله، کشاف، ۱/ ۶۲۳ـ۶۲۴٫
[۱۵۶]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۷۹ـ۳۸۶٫
[۱۵۷]. ابن تیمیه، منهاج السنه، ۲/۳۰ـ۳۱ و ۷/۱۰٫
[۱۵۸]. رک: فصل بررسی سند حدیث.
[۱۵۹]. پیش از این، در مبحث بررسی سند حدیث، سه سند از سندهای موجود در تفسیر ابن کثیر بررسی، و وثاقت رجال آن به اثبات رسید.
[۱۶۰]. ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۲/۷۴٫
[۱۶۱]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ۴/۱۱۶۲٫
[۱۶۲]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، ۲/۷۴٫
[۱۶۳]. دهلوی، سراج الهند، تحفه اثنا عشریه/۳۹۵٫
[۱۶۴]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/۱۱۸ـ ۱۱۹؛ قاضی عبدالجبار، المغنی فی الإمامه، ۱/۱۳۴ـ ۱۳۵؛ رازی، فخرالدین، محمد بن عمر، تفسیر کبیر، ج ۴، ص ۳۸۴ـ ۳۸۵٫
[۱۶۵]. سیدمرتضی، الشافی فی الإمامه، ۲/۲۲۴؛ زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۴٫
[۱۶۶]. نحل/۱۲۰٫
[۱۶۷]. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ۶/۱۶۸٫
[۱۶۸]. سیدمرتضی، الشافی فی الإمامه، ۲/۲۲۴٫
[۱۶۹]. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ۱/۱۲۰ـ ۱۲۷؛ شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات/۲۵۲٫
[۱۷۰]. آل عمران/۱۷۳٫
[۱۷۱]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۶۵۳٫
[۱۷۲]. سیدمرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الإمامه، ۲/۲۲۶٫
[۱۷۳]. زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۴؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۳/۱۰۶؛ بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ۱/۴۸۶٫
[۱۷۴]. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ۶/۱۶۸٫
[۱۷۵]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۴ـ ۳۸۵٫
[۱۷۶]. رشید رضا، تفسیر المنار، ۶/۴۴۲٫
[۱۷۷]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/۱۱۸ـ ۱۱۹؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۶٫
[۱۷۸]. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین/۳۹۳، ذیل واژه «زکو».
[۱۷۹]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ۳/۳۶، ذیل واژه «زکا»؛ ابن فارس، احمد، معجم المقاییس اللغه، ۳/۱۷٫
[۱۸۰]. جصاص، احمدبن علی، أحکام القرآن، ۴/۱۰۳٫
[۱۸۱]. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل والتأویل، ۲/۱۳۳٫
[۱۸۲]. قرطبی، محمدبن أحمد، الجامع لأحکام القرآن، ۶/۲۲۲٫
[۱۸۳]. ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ۲/۳۹۶٫
[۱۸۴]. ماتردیدی، ابومنصور، تأویلات اهل السنه، ۲/۵۰؛ زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۴۹؛ فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنزالعرفان فی فقه القرآن، ۱/۱۵۸؛ طبری کیاهراسی، علی بن محمد، احکام القرآن، ۳/۸۴؛ مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ۳/۱۳۳؛ بغدادی، علی بن محمد، لباب التأویل فی معانی التنزیل، ۲/۵۷؛ ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ۲/۲۰۹٫
[۱۸۵]. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۶/۸٫
[۱۸۶]. جصاص، أحمدبن علی، أحکام القرآن، ۴/۱۰۳؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، ۲/۱۳۳؛ مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ۳/۱۳۳؛ قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۶/۲۲۱٫
[۱۸۷]. طبری کیاهراسی، علی بن محمد، أحکام القرآن، ۳/۸۴٫
[۱۸۸]. فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنز العرفان فی فقه القرآن، ۱/۱۵۸٫
[۱۸۹]. جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه/۱۱۸ـ ۱۱۹؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۷٫
[۱۹۰]. اسراء/۲۶٫
[۱۹۱]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۶/۴۶۸؛ حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ۱/۴۳۸؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ۵/۳۸٫
[۱۹۲]. محمد بن بحر اصفهانی، تفسیر/۱۱۲٫
[۱۹۳]. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ۱/۳۶۴٫
[۱۹۴]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ۸/۱۳۳ـ۱۳۴٫
[۱۹۵]. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ۴/۳۶۰٫
[۱۹۶]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ۴/۲۱۸٫
[۱۹۷]. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ۳/۱۲۱ـ۱۲۰٫
[۱۹۸]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۶۱ ـ۵۶۳؛ مفید، محمد بن محمد، تفسیر القرآن المجید، ۱/۱۸۲؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۳/۳۲۷، ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، ۷/۲۷٫
[۱۹۹]. زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۴؛ سمرقندی، تفسیر سمرقندی، ۱/۴۲۳ـ۴۲۴؛ ثعالبی، عبدالرحمن، الجواهر الحسان، ۱/۴۳۴، ابی السعود، تفسیر، ۳/۵۲؛ بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ۱/۴۸۶؛ سمرقندی، نصربن محمد بن احمد، بحر العلوم، ۱/۴۰۱٫
[۲۰۰]. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۶۲؛ زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۴؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، ۱/۲۸۹٫
[۲۰۱]. قاضی عبدالجبار، المغنی فی الامامه، ۱/۱۳۶ـ۱۳۷؛ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۴٫
[۲۰۲]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۵٫
[۲۰۳]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ۵/۶۳۲٫
[۲۰۴]. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۶۴٫
[۲۰۵]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۷۹٫
[۲۰۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ۱/۱۸۹ و ۲۸۸؛ طبرانی، معجم اوسط، ۷/۱۲۹؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، ۴/۸۰٫
[۲۰۷]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۵٫
[۲۰۸]. ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام)/۱۳۳؛ سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس/۱۴۸؛ طبری، ابن رستم، المسترشد فی امامه امیرالمؤمنین/۳۵۳؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین/۲۶۸؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ۱/۱۱۸؛ جوینی، محمد بن مؤید، فرائد السمطین، ۱/۳۱۲، ح ۲۵۰؛ نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ۷/۲۵۶٫
[۲۰۹]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ۲/۶۴۴٫
[۲۱۰]. حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفه علوم الحدیث/۱۰۲؛ سیوطی، الدرالمنثور، ۳/۱۰۵٫
[۲۱۱]. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۷٫
[۲۱۲]. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۶۴؛ راوندی، قطب الدین هبه الله، فقه القرآن فی شرح آیات الأحکام، ۱/۱۱۶، فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنزالعرفان فی فقه القرآن، ۱/۱۵۸٫
[۲۱۳]. طبری کیاهراسی، علی بن محمد، أحکام القرآن، ۳/۸۴٫
[۲۱۴]. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، ۲/۱۳۳٫
[۲۱۵]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ۲/۱۳۳٫
[۲۱۶]. زمخشری، محمود، کشاف، ۱/۶۲۴؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر النسفی، ۱/۲۸۹؛ خازن بغدادی، تفسیر خازن، ۱/۵۰۶؛ ماتریدی، ابومنصور، تأویلات اهل السنه، ۲/۵۰٫
[۲۱۷]. جزیری، عبدالرحمن، الفقه علی المذاهب الأربعه، ۱/۳۰۵ـ۳۰۶٫
[۲۱۸]. علاءالدین بغدادی، لباب التأویل، ۲/۵۷٫
[۲۱۹]. قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، ۲/۷۳؛ نسائی، احمد بن شعیب، سنن نسائی، ۲/۹۵ و ۵۶٫
[۲۲۰]. مائده/۵۵؛ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ۳/۵۶۴٫
[۲۲۱]۱٫ رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر، ۴/۳۸۶٫
[۲۲۲]۲٫ جصاص، احمد بن علی، أحکام القرآن، ۲/۴۴۶؛ نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر نسفی، ۱/۲۸۹٫
[۲۲۳]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ۴/۹۳۰٫
[۲۲۴]. نهج البلاغه، حکمت ۳۰۴٫
[۲۲۵]. جوادی آملی، عبدالله، شمیم ولایت/۱۸۵٫
[۲۲۶]. آل عمران/۶۱٫
[۲۲۷]. دهلوی، سراج الهند، تحفه اثنا عشریه/۳۹۵٫
[۲۲۸]. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ۳/۳۳۵٫


فهرست منابع :
ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۷ق.
ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول من احادیث الرسول، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۳ق.
ابن بطریق، خصائص الوحی المبین فی مناقب امیرالمؤمنین، دار القرآن الکریم.
ابن جبر، مجاهد، تفسیر مجاهد، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۲۶ق.
ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۲۲ق.
ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
ابن حجر، احمد بن علی، الصواعق المحرقه، قاهره، بی تا.
ابن حجر، احمد بن علی، تقریب التهذیب، دار الفکر، بیجا، ۱۴۱۵ق.
ابن حجر، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، بیروت، دار صادر، بی تا.
ابن شهر آشوب، محمد بن علی، المناقب، قم، علامه، ۱۳۷۹ش.
ابن شهر آشوب، محمد بن علی، متشابه القرآن ومختلفه، قم، بیدار، ۱۴۱۰ق.
ابن عاشور، محمدبن طاهر، التحریر والتنویر، بی جا، بی تا.
ابن عربی مالکی، عارضه الأحوذی، بیروت، دار الکتاب للعربی، بی تا.
ابن عربی، محی  الدین محمد، تفسیر ابن عربی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق.
ابن عطیه اندلسی، عبدالحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۲ق.
ابن عماد حنبلی، عبدالحیّ، شذرات الذهب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.
ابن فارس، احمد، معجم المقاییس اللغه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۴۰۴ق.
ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامه والسیاسه، بیروت، دار الأضواء، ۱۴۱۰ق.
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق.
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایه والنهایه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق.
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۲۲ق.
ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الجمیل، ۱۴۰۸ق.
ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنه، بیروت.
ابوالعباس، احمد بن ابراهیم، المصابیح، مؤسسه الامام زید بن علی، بی جا، بی تا.
ابوحمزه ثمالی، ثابت بن دینار، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دارالمفید، ۱۴۲۰ق.
أحمد بن حنبل، مسند، بیروت، دار الفکر، چاپ ۶ جلدی، بیتا.
اسفراینی، شاهفور بن طاهر، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، تهران، علمی فرهنگی، ۱۳۷۵ش.
آل سعدی، عبدالرحمن، تفسیر الکریم الرحمن، بیروت، مکتبه النهضه العربیه، ۱۴۰۸ق.
آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
المقریزی، احمد بن علی، امتاع الأسماء، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق.
البانی، محمدناصرالدین، سلسله الأحادیث الضعیفه والموضوعه، ریاض، مکتبه المعارف، ۱۴۲۲ق.
اندلسی، ابوحیان، محمدبن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دار الفکر، ۱۴۲۰ق.
آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، قم، دار الفکر، ۱۳۸۶ش.
بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بیناد بعثت، ۱۴۱۶ق.
بغدادی، علی بن محمد، لباب التأویل فی معانی التنزیل، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۲۰ق.
بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار احیاء التراث، ۱۴۲۳ق.
بنداری، عبدالغفار سلیان، موسوعه الکتب التسعه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۳ق.
بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل واسرار التأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ق.
__________ تفسیر بیضاوی، بیروت، دار الایمان، ۱۴۲۱ق.
بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۳ق.
ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، نشر الشریف الرضی، بیجا، بی تا.
ثعالبی، عبدالرحمن، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ق.
ثعلبی، احمد، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق.
جاحظ، عمرو بن بحر، العثمانیه، بیروت، دار الجمیل، بی تا.
جرجانی، میرشریف، شرح المواقف، نشر الشریف الرضی، بیجا، بی تا.
جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق.
جعفری، یعقوب، کوثر، بی جا، بی تا.
حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دار الکتاب العربی، ودارالکتب العلمیه، بی تا.
__________ معرفه علوم الحدیث، بیروت، دار مکتبه الهلال، ۱۴۰۹ق.
حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ق.
حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الأیات الظاهره، علی، دفتر انتشارات اسلامی قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۰۹ق.
حسینی شیرازی، سیدمحمد، تقریب القرآن إلی الأذهان، بیروت، دار العلوم، ۱۴۲۴ق.
حسینی همدانی، سیدمحمدحسین، انوار درخشان، تهران، کتابفروشی لطفی، ۱۴۰۴ق.
حقی برسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارالفکر، بی تا.
حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق وکشف الصدق، قم، مؤسسه دار الهجره، ۱۴۰۷ق.
حویزی، عبدالله بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، قم، اسماعیلیان، ۱۴۱۵ق.
خانی رضا، حشمت الله ریاضی، ترجمه بیان السعاده فی مقامات العباده، تهران، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پیام نور، ۱۳۷۲ش.
خطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، بی جا، بی تا.
درویش محی الدین، اعراب القرآن وبیانه، سوریه، دار الارشاد، ۱۴۱۵ق.
ذهبی، احمد بن عثمان، تذکرهالحفاظ، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بیتا.
__________ سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۲ق.
ذهبی، شمس الدین، تلخیص المستدرک (ذیل مستدرک حاکم)، دارالکتاب العربی، بیجا، بی تا.
رازی، ابوالفتوح، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی رضوی، ۱۴۰۸ق.
رازی، محمدبن ابوبکر، مختارالصحاح، بیروت، دار الکتب العربیه، بی تا.
رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.
راغب، ابی القاسم حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دارالعلم، الدار الشامیه، ۱۴۱۲ق.
راوندی، قطب الدین، فقه القرآن فی شرح آیات الأحکام، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۰۴۵ق.
الزاوی، طاهر احمد، ترتیب القاموس، دار الفکر، بیجا، بی تا.
زحیلی، وهبه بن مصطفی، التفسیر المنیر، بیروت ـ دمشق، دار الفکر المعاصر، ۱۴۱۸ق.
زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق.
سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، منشورات الشریف الرضی، بی تا.
سمرقندی، نصربن محمد بن احمد، بحرالعلوم، بی جا، بی تا.
سورآبادی، ابوبکر عتیق بن محمد، تفسیر سورآبادی، تهران، فرهنگ نشر نو، ۱۳۸۰ش.
سید بن قطب، فی ظلال القرآن، بیروت ـ قاهره، دار الشروق، ۱۴۱۲ق.
سیدمرتضی، علی بن حسین، الذخیره فی علم الکلام، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۱ق.
__________ الشافی فی الإمامه، تهران، مؤسسه الصادق (علیه السلام)، ۱۴۹۰ق.
سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علم القرآن، بیروت، المکتبه الثقافه، ۱۹۷۳ق.
__________ الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی، ۱۴۰۴ق.
سیوطی، لباب النقول فی أسباب النزول، قاهره، المکتبه القمیه، بی تا.
شبّر، سیدعبدالله، الجوهر الثمین فی تفسیر القرآن المبین، کویت، مکتبه الألفین، ۱۴۰۷ق.
__________ تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دار البلاغه للطباعه والنشر، ۱۴۱۲ق.
شرف الدین، عبدالحسین، المراجعات، موسوعه الشرف الدین، بیروت، دار المورخ العربی، ۱۴۲۷ق.
شوکانی، محمدبن علی، فتح القدیر، دمشق، دار ابن کثیر، بیروت، دار الکلم الطیب، ۱۴۱۴ق.
شیبانی، محمدبن حسن، نهج البیان عن کشف معانی القرآن، تهران، بنیاد دایره المعارف اسلامی، ۱۳۶۹ش.
طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۱۷ق.
طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۲۱ق.
طبرسی، فضل بن حسن، (ق ۶هـ) تفسیر جوامع الجامع، قم و تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم ، ۱۳۷۷ش.
__________ تفسیر جوامع الجامع، ترجمه گروه ترجمه بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۷ش.
__________ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش.
طبری، ابن جریر رستم، دلائل الامامه، قم، بعثت، بی تا.
__________ المسترشد فی امامه امیرالمؤمنین، مؤسسه الواصف، بی تا.
طبری، کیاهراسی، علی بن محمد، احکام القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، دار مکتبه الهلال، بیجا، ۱۴۲۴ق.
__________ جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق.
طحاوی، ابوجعفر، مشکل الأثار، بیروت، دار صادر، ۱۳۳۳ق.
طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
طیب، عبدالحسین، أطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات اسلام، ۱۳۷۸ش.
عجلی شافعی، سلیمان، الجمل علی الجلالین، استانبول، دار قهرمان، بی تا.
عصفری، خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
عکبری، عبدالله، التبیان فی اعراب القرآن، عمان ـ ریاض، بیت الافکار الدولیه، بیتا.
عیاشی، محمدبن مسعود، کتاب التفسیر، تهران، چاپخانه علمیه، ۱۳۸۰ق.
غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، با حاشیه عراقی، چاپ ترکیه، بیتا.
فاضل مقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، کنزالعرفان فی فقه القرآن، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، ۱۴۱۹ق.
فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، بیروت، دار احیاء التراث العرب، بی تا.
فیروزآبادی، محمدبن یعقوب، تنویر المقیاس فی تفسیر ابن عباس، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۳ق.
فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، تهران، انتشارات صدر، ۱۴۱۵ق.
__________ الأصفی فی تفسیر القرآن، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۸هـ.ق.
فیومی، احمدبن محمد، المصباح المنیر، چاپ مصر، ۱۳۴۷ش.
قاسمی، محمد، جمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۶۴ش.
قشیر نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دار الفکر، ۱۳۹۸ق.
قشیری، عبدالکریم، لطایف الاشارات، مصر، الهیئه المصریه العامه للکتاب، بی تا.
قمی مشهدی، محمد، تفسیر کنزالدقائق، تهران، چاپ وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۸ش.
قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، دارالکتاب، ۱۳۶۷ش.
قوشچی، علی بن محمد سمرقندی، شرح تجرید العقائد، قم، بیدار، بیتا.
کاشانی، محمد، تفسیر العین، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۱۰ق.
کاشانی، ملا فتح الله، زبده التفاسیر، قم، بنیاد معارف اسلامی، ۱۴۲۳ق.
کاشفی سبزواری، حسین بن علی، مواهب علیه، تهران، اقبال، ۱۳۶۹ش.
کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، تهران، سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۰ق.
ماوردی، علی بن محمد، احکام السلطانیه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
محلی، جلال الدین و جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، بیروت، مؤسسه النور للمطبوعات، ۱۴۱۶ق.
مزّی، یوسف، تهذیب الکمال، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۳ق و دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق، قاهره، دارالمعلّم للطباعه، ۱۳۹۶ق.
مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، پاکستان، مکتبه رشدیه، ۱۴۱۲ق.
مفید، محمدبن محمد، تفسیر القرآن المجید، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۴ق.
مغنیه، محمدجواد، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۲۴ق.
مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ش.
نجفی مرعشی، شهاب الدین، موسوعه الإمامه فی نصوص أهل السنه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۲۲۷ق.
نحاس، احمدبن محمد، اعراب القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۱ق.
نخجوانی، نعمت الله، الفواتح الالهیه والمفاتح الغیبیه، مصر، دار رکابی للنشر، ۱۹۹۹م.
نسائی، احمد بن شعیب، تفسیر النسائی، بیروت، دار الفکر، ۱۴۲۰ق.
__________ خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بیروت، دار مکتبه الشربیه، ۱۹۸۷م.
نسفی، عبدالله بن احمد، تفسیر النسفی، دار احیاء مکتبه العربیه، بیتا.
نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، ۱۴۰۸ق.
نیشابوری، نظام الدین، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۶ق.


واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول، قاهره، مکتبه القرآن، بی تا.