- ثقلین - http://thaqalain.ir -
چه همان موقع که در جبهه با هم بودیم و چه بعدها در ستاد، ورزشش ترک نمیشد. یادم هست در کردستان بودیم. بالای کوههای مشرف به شهر حلبچه. اواخر جنگ و عملیّات والفجر ده. می بینید چه خوب یادم هست. آن موقع دیگر فرماندهی نیروی زمینی هم نبود. ولی آمده بود و به سامان دادن هوانیروز و توپخانهی ارتش که به سپاه مأمور بودند، کمک میکرد. هوای سرد و برف و کولاک ذلّهمان کرده بود. اصلاً نمیشد پایت را از سنگر بگذاری بیرون. سحر، قبل اذان صبح بلند شد و از سنگر رفت بیرون. دنبالش رفتم دیدم توی آن کولاک دارد نرمش میکند، بعد هم همان جا وضو گرفت و آمد نمازش را خواند.
حتّی بعدها در ستاد کل هم که رئیس بازرسی بود و هیأتهای چهل پنجاه نفر را برمیداشت میرفت مأموریّت، یک برنامهریزی دقیق برایشان میکرد که حتماً هم ورزش تویش بود. بعضیها عادت نداشتند و گاهی از زیر دستش فرار میکردند. میآمدند برایم تعریف میکردند که: «بابا، این تیمسار صیّاد دیگر کیست. خستگی راهم خسته کرده.» خودش در روز چهارده تا هجده ساعت کار میکرد. بقیّه نمیتوانستند پابهپایش بیایند. هیچکس نمیتوانست پابهپایش بیاید.
منبع: کتاب رسم خوبان ۷٫ ورزش. صفحهی ۶۷ـ ۶۸/ خدا میخواست زنده بمانی، ص ۱۲۷٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d9%88%d8%b1%d8%b2%d8%b4-%d8%aa%d8%b1%da%a9-%d9%86%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b4%d8%af/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.