مسؤولیت هیأت حسن نیت، در اصل حسن نیت برای خیانت داشتند و با همین نیت هم به کردستان آمدند. کلاً این آقایان جز تضعیف موقعیت انقلاب در منطقه کار دیگری نکردند. در زمان تحرکات همین هیأت، پاسگاه‌های ژاندارمری یکی پس از دیگری خلع سلاح شدند. با این حال اعضای هیأت، مدام سعی داشتند نگذارند کسی کاری برای مقابله با این فجایع انجام دهد. تمام خیانت‌های این‌ها را اگر من بخواهم بگویم، کلی زمان می‌‌برد. در همین بانه خودمان شاهد بودیم که این آقایان چه خیانت‌هایی کردند. به عنوان مثال، در زمان ورود نیروهای ما به شهر بانه، یکی از اشرار با نام مستعار «عبدالرضا فقیه»، نارنجکی داخل یکی از ماشین‌های گشتی ما پرتاب کرد. بعد، یکی از نیروهای اعزامی سپاه اصفهان که سرنشین آن خودرو بود، با از خود گذشتگی، خودش را با شکم روی نارنجک انداخته بود که به دیگران صدمه‌ای نرسد. با انفجار نارنجک این برادر شهید شد.

ما می‌دانستیم چه کسی نارنجک را انداخته. بچّه‌ها به طرفش تیراندازی کردند و تیری هم به پای او اصابت کرده بود. منتها این فرد موفق به فرار شده بود… زمانی که هیأت حسن نیت وارد بانه شد، اعضای هیأت به ملاقات نمایندگان محلی احزاب مسلّح ضد انقلاب رفتند و فروهر هم در آن‌جا برای ضد انقلابیون سخنرانی کرد. موقعی که برگشتند، ما دیدیم عبدالرضا فقیه با آن پای شَل خودش همراه فروهر آمده است! بنده بلافاصله رفتم پیش فروهر و گفتم: این آدم با شما چه کار می‌کند؟ او جواب داد: من رفتم برای مردم سخنرانی کردم. بعد از سخنرانی، مردم گفتند شما اگر حُسن نیت دارید، این آقا را ببرید تهران. آن‌جا پای او را عمل کنید و مداوایش کنید… من گفتم: آقای فروهر! کدام مردم؟ این‌ها همه صحنه‌سازی است. این فرد هم جریان جرایمش از این قرار است. حالا شما به عنوان رئیس هیأت اعزامی دولت، می‌خواهید قاتل برادران ما را به تهران ببرید، او را عمل کنید؟ در جواب بنده، ایشان گفت: من نماینده‌ی امام هستم.

عجبا! که آدم‌هایی مثل فروهر در برابر بچّه‌های سپاه که می‌رسیدند، لقب «نمایندگی حضرت امام» را یدک می‌کشیدند!… خلاصه گفت: من نماینده‌ی امام هستم و همین است که گفته‌ام. دستور من باید اجرا بشود. بنده هم در جواب او گفتم: شما نماینده‌ی امام هستی، از کانال خودت هستی. ما هم نماینده‌ی اما هستیم از کانال خودمان. حالا که این‌طور است، اصلاً کار شما به ما ربطی ندارد، کار ما هم به شما ربطی ندارد. ما این آقا را می‌گیریم و تحویل دادگاه می‌دهیم. شما هم هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید…

نتیجه این شد که ایشان به فرمانده تیپ ارتش دستور داد مرا بگیرند و به زندان ببرند. من به فروهر گفتم: آقای فروهر! بین ارتش و سپاه، در بانه با این دستور اصطکاک به وجود می‌آید. نکنید این کا را … مطمئن باشید که دارید با سپاه رو در رو می‌شوید. بالاخره با دوندگی فراوان ما، ناچار شدند نور چشمی آقای فروهر را به دادگاه تحویل بدهند. بعد، همین آقایانِ هیأت، حسن نیّت به خرج دادند و او را آزاد کردند. الآن می‌دانید عبد الرضا فقیه چه کاره است؟ او معاون عبد الرحمن قاسملو، سرکرده‌ی حزب دمکرات شده است![۱]

در هاله‌ای از غبار، ص ۳۸ تا ۴۰٫


[۱]. همان.