- ثقلین - http://thaqalain.ir -

نوار مبتذل
شهید شیخ فضل الله محلاتی

یک بار قصد کردیم خانوادگی برویم مشهد. آن موقع هنوز ماشین نداشتیم. با اتوبوس تی‌ام‌تی رفتیم که شرکت‌اش توی چراغ برق بود. راننده‌اش، هنوز راه نیفتاده از خود گاراژ یک نوار مبتدل گذاشت توی ضبط‌اش و صداش را بلند کرد. بابا از این چیزها خوش‌اش نمی‌آمد. ولی آن جوری هم نبود که خیلی عصبانی بشود یا مثلاً با عتاب برود به راننده چیزی بگوید.

رفت خیلی آرام کنار گوش راننده گفت «عزیز جان! می‌شه این نوار رو خاموش کنی؟»

راننده گفت «نه، آشیخ جون. اگه خیلی ناراحتی، نگه دارم پیاده شی؟»

بابا به خاطر حضور حاج خانوم و ما دو سه تا بچه چیزی نگفت و آمد نشت سر جاش. تا این‌که رسیدیم پلور و حاج خانوم سفره‌ی غذاش را پهن کرد. لوبیا پلو داشتیم.

بابا گفت «یه دقیقه صبر کنین من الآن برمی‌گردم.»

رفت سراغ راننده و شاگردش و گفت «بیاین بد بگذرونین و ناهار رو با ما بخورین!» راننده گفت «این جا صاحبش آشناست، حاجی. مزاحم سفره‌ی شما نمی‌شیم.» بابا گفت «می‌دونم آشناست. غذاش هم حتماً خوبه. ولی هیچ غذایی غذای خونگی نمی‌شه. تا از دهن نیفتاده، پاشین بیاین به سفره‌ی حاج خانوم برکت بدین.»

آمدند نشستند سر سفره و لوبیاپلو را خوردند و کلی هم از دست پخت حاج خانوم تعریف کردند.

رفتنا راننده آمد به بابا گفت «حاجی جون، می دونم می‌خواستی نمک‌گیرمون کنی. خیلی هم خوب کاری کرد. خواستم بدونی من آدمی نیستم که نمکدون کسی رو بشکنم. ولی آخه با این غذای چرب و چیلی و این راه دور و این شب سیاه، اگه سرم به چیزی گرم نباشه، چشم‌هام سنگین می‌شه و خدای نکرده کار دست همه‌مون می‌‌دم‌ها.»

آرام دم گوش بابام گفت «اجازه می‌دی این نوار عربیه رو بذارم خوابم نبره؟» بابا یک مکثی کرد و گفت «اگه باعث می‌شه خوابت نبره، اشکالی نداره. فقط جوری باشه که مزاحم خواب مردم نشه.»

نشان به همان نشان که یک شیر پاک خورده‌یی رفت به رییس شرکت خبر داد که فلانی به حاج آقا اهانت کرده و به حرف‌اش گوش نداده. رییس شرکت آشنا بود. راننده را اخراج کرد. راننده گشت آدرس خانه‌ی ما را پیدا کرد و یک شب پا شد آمد دم در خانه‌مان و گفت «حاج آقا، تو رو به جون هر کی دوست داری، نذار من از نون خوردن بیفتم. این موها رو من توی این راه سفید کردم. بیا و بزرگی کن و به این دوستت بگو که من قصد جسارت نداشتم  به مولا قسم.»

بابا رفت پیش رییس شرکت و گفت « من خودم اجازه دادم نوار بذاره. اگه نمی‌ذاشت، خوابش می‌برد و مکافاتش بیش‌تر از الآن بود.»

به نقل از احمد مهدی‌زاده، قاصد خنده‌رو، ص ۱۱۲٫


Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir

URL to article: http://thaqalain.ir/%d9%86%d9%88%d8%a7%d8%b1-%d9%85%d8%a8%d8%aa%d8%b0%d9%84/

تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.