شب عملیّات فرا رسید، قرار شد، هنگام غروب بچّه‌ها نمازشان را بخوانند و حرکت کنند. نماز مغرب شروع شد. حدود ربع ساعت طول کشید، از بس بچّه‌ها در حال نماز گریه کردند، نه امام جماعت می‌توانست از رکوع بلند شود و نه دیگران، همه در رکوع و سجده با گریه‌های شدید مانده بودند. مکبّر که جلو ایستاده بود، در حالی که به شدّت گریه می‌کرد، هر چند لحظه می‌گفت: «برادرها! تو را به خدا تمام کنید.»

نماز مغرب که تمام شد، امام جماعت خیلی التماس کرد که نماز عشاء را زودتر تمام کنند. بچّه‌ها گفتند: «این نماز آخر ماست و می‌خواهیم با خدا حرف بزنیم. حاضریم مقداری از راه را بدویم، ولی نماز را زود تمام نکنیم.»

نماز عشاء شروع شد؛ انگار که زمین و آسمان با بچّه‌ها هم ناله شده بودند. به جرأت می‌توان گفت: این نماز تالیِ نماز پیامبران و یاران امام حسین (علیه السّلام) در شب عاشورا بود. تاریخ چنین نمازهایی را به خود کم دیده و تا زمان ظهور آقا امام زمان (عج) هم نخواهد دید. بوی عطر خاصی به مشام می‌رسید، اگر برنامه‌ی رفتن به طرف دشمن نبود، خیلی‌ها تا صبح به حال سجده می‌ماندند و متوجّه هیچ چیز نمی‌شدند. با التماس امام جماعت و مکبّر نماز تمام شد. علی آقا جلو آمد و گفت: «حمید بوی عطر را استشمام کردی؟»

گفتم: بله. به خدا قسم تا به حال چنین بوی عطری به مشامم نخورده بود.

آن‌گاه گفت: «حمید آقا کسی را هم دیدی؟»

گفتم: نه.

تبسمی کرد و رویش را برگرداند و در حالی که سرش را پایین انداخته بود، رفت.


کتاب رسم خوبان ۲- مقصود تویی؛ ص ۴۰ و ۴۱٫ / عملیّات والفجر، صص ۹۹ ۹۸٫