در این مطلب به معیارهاى نادرست در نسبت گمراهى دادن به مسلمین و تکفیر آنها در عصر حاضر اشاره گردیده است.

پرهیز از گزافه‏ گویى در تکفیر

بسیارى از مردم- که خداوند اصلاحشان کند- در فهم عللى که موجب خروج فرد از دایره اسلام و اطلاق کافر بر او مى‏شود، در اشتباه هستند؛ لذا با کمترین مخالفتى حکم به کفر فرد مسلم مى‏کنند و با این شیوه جز تعداد اندکى مسلمان بر کره زمین باقى نخواهد ماند. ما با حسن ظن با اعمال اینها برخورد مى‏کنیم و این‏گونه عمل آنها را توجیه مى‏کنیم که نیت خیر آنها و انگیزه امر به معروف و نهى از منکر موجب چنین برخوردى گردیده است؛ ولى باید توجه داشت که آنها عنایت به این مهم نکرده‏اند که امر به معروف و نهى از منکر باید از طریق حکمت و موعظه حسنه اجرا گردد و در صورت نیاز به مجادله، واجب است که از بهترین شیوه مدد گرفته شود، همان‏گونه که خداوند مى‏فرماید:

«ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».[۱]

چنین شیوه‏اى مقبول‏تر و نزدیک‏تر به هدف است و خلاف آن حماقت و خطاست؛ بنابراین اگر با مسلمانى برخورد کردى که نماز مى‏گزارد، واجبات بجاى مى‏آورد و از حرام دورى مى‏کند و در نشر دعوت الهى و بپاداشتن مساجد مى‏کوشد و به تعهدات پایبند است، سپس او را به مطلبى دعوت کردى که تو آن را حق مى‏پندارى و او دیدگاهى مخالف تو دارد- و از گذشته نیز در قبول و انکار آن امر بین علما اختلاف بوده است- سپس مشاهده کردى که او زیر بار رأى و نظر تو نمى‏رود و تو او را به مجرد چنین مخالفتى تکفیر کردى، در این‏جا تو هستى که مرتکب گناهى بزرگ و زشت گردیده‏اى که خداوند از آن نهى نموده و از تو خواسته است که در این امور با حکمت و نیکى، رفتار نمایى.

علامه «محمّد احمد مشهور» مى‏گوید:

اجماع علما، بر عدم جواز تکفیر اهل قبله است؛ مگر آن‏که موردى واقع شود که مستلزم نفى خداوند قادر یا شرک آشکارى باشد که نتوان آن را تأویل نمود، یا فردى منکر نبوت یا چیزى از ضروریات دین شود یا منکر چیزى شود که به‏صورت متواتر یا اجماع ضرورى دین شناخته‏ شده است.

مواردى که ضرورى دین شناخته مى‏شود، امورى است از قبیل توحید، نبوت، خاتمیت، پیامبرى محمد صلى الله علیه و آله، روز قیامت و حساب و جزا و بهشت و دوزخ که منکر آن تکفیر مى‏شود، هیچ مسلمانى در جهل به این امور معذور نیست مگر آن‏که به تازگى وارد اسلام شده باشد که تا زمان آموزش این اصول، عذر او موجّه است.

در حدیث آمده: «إذا قال الرجل لأخیه یا کافر فقد باء بها أحدهما»؛[۲] و چنین نسبتى را تنها کسى مى‏تواند بدهد که ورود و خروج کفر و مرز بین کفر و ایمان را در شریعت نورانى اسلام بشناسد.

پس براى هر فردى جایز نیست که در این میدان قدم نهد و با وهم و گمان و بدون اثبات و یقین و علم استوار حکم به تکفیر دهد و اگر چنین شود، دامنه تکفیر گسترده مى‏گردد و جز اندکى مسلمان بر زمین باقى نخواهد ماند.

همچنان‏که جایز نیست تا زمانى که فرد ایمان دارد و به شهادتین اقرار مى‏کند به مجرد ارتکاب گناه به او نسبت کفر داد که در حدیث از «انس» آمده است: «الإیمان: الکف عمن قال: لا إله إلّااللَّه لا نکفره بذنب ولا نخرجه عن الإسلام بالعمل، والجهاد ماض منذ بعثنی اللَّه إلى أن یقاتل آخر أمتی الدجال لا یبطله جور جائر ولا عدل عادل والإیمان بالأقدار».[۳]

ناسزاگویى به مسلمان، فسق و جنگ با او کفر است‏

بدان که تحریم و کراهت از مسلمانان و پشت کردن به آنها حرام و ناسزاگویى به مسلمان، فسق و جنگ با آنها کفر است.

در نهى از این امور روایت «خالد بن ولید» کافى است که در سریه‏اى که به‏سوى «بنى‏جذیمه» مى‏رود و آنها را به اسلام دعوت مى‏کند وقتى با آنها روبه‏رو مى‏شود مى‏گوید:

اسلام بیاورید آنها مى‏گویند: ما مسلمان هستیم مى‏گوید:

پس سلاح خود را بیندازید و فرود آیید. آنها جواب مى‏دهند: نه به‏خدا سوگند که اگر سلاح را بیندازیم کشته‏ خواهیم شد و ما به تو و افرادى که با تو هستند اطمینان نداریم، خالد مى‏گوید: پس امانى ندارید مگر این‏که فرود آیید؛ گروهى فرود مى‏آیند و بقیه متفرق مى‏شوند.

و در روایتى است که خالد نزد آنها رفته و به آنها مى‏گوید: شما مسلمانید یا کافر، مى‏گویند ما مسلمانیم، نماز مى‏خوانیم و پیامبرى محمد صلى الله علیه و آله را تصدیق مى‏کنیم، مسجد بنا مى‏کنیم و اذان مى‏گوییم- البته لفظ بکارگرفته شده در اداى این امر مناسب نبود یعنى به‏جاى اینکه بگویند «اسلمنا» گفتند صبأنا- خالد گفت: پس این سلاح بر دوش شما چیست؟ گفتند: بین ما و بعضى از اقوام عرب دشمنى وجود دارد که مى‏ترسیدیم آنها به‏سوى ما آمده باشند و مسلح شدیم. خالد گفت: پس اکنون سلاح خود را زمین بگذارید، آنها چنین کردند. خالد دستور داد آنها را اسیر کردند و دست بسته به اصحاب سپرد آنگاه چون سپیده زد جارچىِ خالد ندا داد که هرکس اسیرى دارد او را بکشد، بنى سلیم اسیران در اختیار را کشتند امّا مهاجر و انصار زیر بار نرفتند و اسیران را به‏سوى پیامبر فرستادند؛ هنگامى که خبر اعمال خالد به پیامبر صلى الله علیه و آله رسید حضرت دوبار فرمود:

خدایا من از عمل خالد بیزارى مى‏جویم.

همینگونه است قصه «اسامه بن زید» حبیب رسول خدا و فرزند حبیب او آن‏گونه که بخارى به نقل از ابى‏ظبیان از او روایت کرده که مى‏گوید از «اسامه بن زید» شنیدم که چنین‏ نقل مى‏کرد: رسول‏خدا صلى الله علیه و آله ما را به «حرقه» فرستاد، صبحگاهان بر آنها فرود آمدیم و آنان را شکست دادیم؛ سپس من و مردمى از انصار به‏سوى فردى از آنها حمله کردیم وقتى به او نزدیک شدیم گفت: لا إله إلا اللَّه، انصارى از کشتن او دست برداشت، ولى من با نیزه‏ام آن‏قدر به او زدم تا کشته شد؛ وقتى نزد رسول خدا رفتیم خبر به حضرت رسید و به من فرمود: اسامه آیا بعد از گفتن «لا إله إلّااللَّه» او را کشتى؟! گفتم: او تحت این کلمه پناه گرفته بود. پیامبر باز هم کلام خود را تکرار کردند و آن‏قدر تکرار کردند که من آرزو کردم کاش من در آن روز مسلمان نشده بودم.

و از حضرت‏على علیه السلام در مورد مخالفین حضرت پرسیده شد که آیا آنها کافرند؟ حضرت فرمود: نه آنها از کفر گریزانند. پرسیده شد: آیا منافقند؟ حضرت فرمود: نه، منافقین ‏به‏ ندرت خدا را یاد مى‏کنند در حالى که اینان فراوان ذکر خدا مى‏گویند. سؤال شد: پس چه هستند؟ حضرت فرمود: گروهى که دچار فتنه شده و کر و کور گردیده‏اند.

فرق مقام خالق و مقام مخلوق‏

فرق بین مقام خالق و مخلوق مرز جداکننده ایمان و کفر است وما معتقدیم هرکس این دو مقام را بیامیزد- نعوذ باللَّه- کافر گردیده است. هر مقامى حقوق خاصّى دارد؛ ولى در این باب مسائلى- خصوصاً- در مورد پیامبر و خصوصیات منحصر به فرد ایشان وجود دارد که حضرت را از دیگران متمایز و برتر قرار مى‏دهد. این امور موجب گردیده‏که برخى مردم کوته‏فکر که تنگ‏نظر و ضعیف‏الرأى هستند سریعاً حکم به تکفیر و خروج از دایره اسلام نسبت به افرادى نمایند به این گمان، که آنها در بزرگداشت پیامبر او را به مقام اولوهیت رسانده و خلط بین مقام خالق و مقام مخلوق نموده‏اند که البته ما از چنین امرى تبرّى مى‏جوییم.

اما غلو به معنى ارزش‏گذارى افزون در محبت و اطاعت و وابستگى به رسول خدا پسندیده و مطلوب است همان‏گونه که در حدیث آمده: «لا تطرونی کما أطرت النصارى ابن مریم‏».[۴] که معنى آن این است که شدت وکثرت مدح و ثناى حضرت اگر به آن حد مذموم در روایت نرسد پسندیده است و اگر معنایى جز این داشت باید نهى از ستودن و مدح و ثنا به‏طور مطلق مى‏گردید که نادان‏ترین افراد مسلمین نیز به چنین امرى اعتقاد ندارد. خداوند تبارک و تعالى در قرآن به‏صورت‏هاى مختلف پیامبر را بزرگ داشته است و بر ماست که کسى را که خدا بزرگ داشته و امر به بزرگ‏داشت او نموده بزرگ شماریم. بنابراین، بزرگداشت آن حضرت اگر همراه با نسبت صفات ربوبى نباشد نه‏تنها کفر و شرک نیست که از بزرگ‏ترین طاعات و وسایل تقرب است و چنین است حکم در مورد هرکسى که خداوند او را تعظیم نموده مانند: انبیا و مرسلین که صلوات خدا، ملائکه، صدیقین، شهدا و صالحین بر آنان باد؛ چراکه خداوند فرموده:

«ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».[۵]

مقام مخلوق‏

اما در مورد پیامبر ما معتقدیم که او بشرى است مانند دیگران و همه اعراض و امراضى که بر دیگران وارد مى‏شود- به‏شرط این‏که موجب نقص و نفرت نگردد- بر او نیز عارض مى‏شود.

وبشر بودن عین اعجاز اوست؛ چراکه او در عین حال که انسانى از جنس انسانهاست، ولى متفاوت از آنهاست به گونه‏اى که احدى به مقام او نمى‏رسد یا با او در یک کفه قرار نمى‏گیرد؛ چنان‏که حضرت صلى الله علیه و آله در مورد خویش‏مى‏گوید: «إِنِّی لَسْتُ کَهَیْئَتِکُمْ إِنِّی أَبِیتُ عِنْدَ رَبِّی یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِی».[۶]

بنابراین لازم است که وصف نمودن او به بشر بودن با چیزى همراه شود که او را از عموم انسان‏ها جدا سازد؛ یعنى خصوصیات منحصر به فرد و خصائص نیکوى حضرت با وصف مقرون گردد. و این امر مخصوص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیست؛ بلکه در مورد همه رسولان الهى صادق است تا بتوانیم نگاهى سزاوار و در خور شأن آنها داشته باشیم؛ چراکه نگاه کردن به آنها صرفاً به‏عنوان یک بشر عادى، نگاهى جاهلانه و مشرکانه است و بر این ادعا شواهد بسیارى در قرآن وجود دارد، از جمله سخن قوم نوح در مورد او که قرآن حکایت مى‏کند:

«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا».[۷]

و از آن جمله، قول مشرکین در مورد سرور ما محمد صلى الله علیه و آله است که به او به‏عنوان یک انسان صرف نگاه مى‏کردند:

«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی اْلأَسْواقِ».[۸]

و پیامبر گرامى اسلام به صدق و راستى اشاره به کرامت الهى نسبت به خویش و خصائص عظیم، فوق‏العاده و منحصر به فردى مى‏نمایند که ایشان را از دیگر انسانها متمایز مى‏سازد. چنان‏که در حدیث صحیح آمده است:

«تنام عینای ولا ینام قلبی‏».[۹] و در صحیح دیگر: «انّی‏ أراکم من وراء ظهری کما أریکم من امامی‏».[۱۰] اگرچه آن حضرت وفات یافته است، اما حیات برزخى کاملى دارد که سخن را مى‏شنود، جواب سلام را مى‏دهد و صلوات بر خویش را دریافت مى‏کند و اعمال امت بر او عرضه مى‏شود. حضرت از عمل نیکوکاران خشنود و براى بدکاران طلب مغفرت مى‏کند و خداوند بر زمین حرام کرده که آسیبى به جسم او برساند، از این‏رو جسم مبارکش از آفات و بلایاى زمین مصون مى‏ماند.

از ابن مسعود نیز به نقل از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است: زندگى من براى شما سودمند است، با من سخن مى‏گویید و با شما سخن مى‏گویم. و مرگم نیز براى شما سودمند است؛ چراکه اعمال شما بر من عرضه مى‏شود، اگر نیکى در آنها ببینم خداوند را شکر مى‏کنم و اگر بدى ببینم، براى شما استغفار مى‏کنم.

«طبرانى» نیز در «الکبیر» مانند آن را روایت نموده است: آن حضرت اگرچه وفات یافته است؛ اما موقعیت، منزلت و برترى او نزد پروردگار محفوظ است و در این امر هیچ شک و شبهه‏اى نزد مؤمنین وجود ندارد. از این روست که وسیله قراردادن آن حضرت نزد خدا و توسل به او درواقع از اعتقاد به چنین مفاهیمى ناشى مى‏شود؛ چنان‏که به ایمان به حضرت و رسالت ایشان و محبت و کرامتى که نزد خداوند دارند، ارتباط مى‏یابد و این به‏معنى عبادت کردن پیامبر صلى الله علیه و آله نیست؛ چراکه هرچقدر که مقام حضرت بالا باشد و مرتبه‏اش بزرگ، باز هم مخلوق است و هیچ‏کس جز خدا نفع و ضررى نمى‏رساند مگر آن‏که خداوند به او اجازه دهد.

خداوند تعالى مى‏فرماید: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ».[۱۱]

مسائل مشترک بین مقام خالق و مخلوق منافاتى با تنزیه خداوند ندارد

بسیارى از مردم در فهم مسائل مشترک مقام خالق و مقام مخلوق، دچار خطا شده‏اند و چنین پنداشته‏اند که نسبت این مسائل به مخلوقات موجب شرک به خداوند تعالى است.

از جمله این امور به‏طور مثال مى‏توان به برخى صفات پیامبر صلى الله علیه و آله اشاره کرد که برخى در فهم آن دچار اشتباه‏ شده‏اند و آن را با معیارهاى بشرى مقایسه نموده‏اند، از این رو توصیف پیامبر صلى الله علیه و آله را به چنین صفاتى، زیاده‏روى و غلو در تعظیم او با انتساب صفات الهى به او مى‏دانند. چنین تفکرى ناشى از جهل محض است؛ چراکه خداوند تعالى به هرکه بخواهد هرآن‏چه اراده کند مى‏بخشد بدون این‏که الزام و اجبارى در این امر باشد؛ بلکه او تنها براى اکرام و رفعت مقام و بیان فضل و برترى فردى بر دیگران، بدین‏گونه به او تفضل مى‏نماید و این هرگز به‏معنى انتزاع حقوق ربوى یا صفات الهى براى او نیست؛ چراکه این حقوق و صفات در جایگاه الهى‏اش اختصاص به مقام حق دارد و اگر کسى از مخلوقات به این صفات وصف شود، در حدود مناسب بشرى است؛ یعنى محدود و اکتسابى است و از طریق تفضّل و اراده حق، کسب گردیده است نه با توان قدرت و تدبیر مخلوق. و در این شکل چنین صفاتى او را در مقام الوهیت یا شریک خداوند تعالى قرار نمى‏دهد. از جمله این مسائل چنین است:

شفاعت: شفاعت اختصاص به خداوند دارد و در قرآن کریم فرموده است:

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ»؛[۱۲]

ولى براى پیامبر صلى الله علیه و آله یا دیگر شفیعان نیز حقّ شفاعت با اذن الهى وجود دارد؛ همان‏گونه که در حدیث آمده است: «اوتیت‏ الشفاعه»؛[۱۳]و در روایت دیگر: «أنا أول شافع ومشفع‏».[۱۴]

 علم غیب: علم غیب که اختصاص به خداوند دارد:

«قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ»،[۱۵]

در حالى که ثابت است که خداوند علومى از غیب را به پیامبر صلى الله علیه و آله آموخته است:

«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ».[۱۶]

مانند این مسأله است وصف پیامبر صلى الله علیه و آله در قرآن کریم به رأفت و رحمت، آن‏جا که مى‏گوید:

«بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ».[۱۷]

و با همین وصف در بسیارى از مواضع، خداوند خویشتن را وصف مى‏کند: «رؤوف رحیم» و مشخص است که وصف اول و دوم متفاوت است، اما در قرآن مطلق و بدون قید و شرط آمده است؛ چراکه مخاطب مؤمن و موحّد، فرق بین خالق و مخلوق را مى‏شناسد و اگر جز این بود باید خداوند مى‏فرمود: پیامبر رؤوف است به‏ رأفتى که متفاوت از رأفت ماست و رحیم است به رحمتى متفاوت از رحمت ما.

بزرگداشت عبادت است یا ادب؟

بسیارى از مردم در فهم حقیقت بزرگداشت و حقیقت عبادت در اشتباه هستند و آن دو را به هم مى‏آمیزند و هرگونه بزرگداشتى را عبادت مى‏شمارند.

از جمله ایستادن و بوسیدن دست و تعظیم پیامبر صلى الله علیه و آله با خطاب سید و مولى نسبت به آن حضرت، یا اظهار ادب و وقار و تواضع در برابر قبر آن بزرگوار را غلو دانسته و موجب عبادت غیرخدا مى‏شمارند که درواقع چنین افکارى ناشى از نادانى و لجاجت است که نه تنها مورد رضاى خدا و رسول نیست که روح دین و شریعت از آن گریزان است.

نمونه بارز آن، حضرت آدم اولین انسان روى زمین و اولین بنده صالح خداست که خداوند براى اکرام و بزرگداشت او فرشتگان را امر به سجود برایش نمود؛ چراکه از علم خویش به او بخشیده بود و مى‏خواست با این فرمان به ملائکه اعلام نماید که او را از میان سایر مخلوقاتش برگزیده است:

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً قالَ‏ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ».[۱۸]

بنابراین ملائکه کسى را تعظیم کردند که خداوند او را بزرگ داشته بود و ابلیس تکبر کرد که براى انسانِ ساخته‏شده از گل سجده کند و او اولین کسى بود که با رأى خویش در دین قیاس نمود و اظهار داشت که من از انسان برترم و دلیل آن را خلقت خویش از آتش و خلقت انسان از گل قرار داد و زیر بار گرامیداشت انسان و سجده بر او نرفت. او اولین متکبر بود که حاضر نشد کسى را که خدا تکریم نموده، تکریم کند؛ لذا از رحمت الهى به‏خاطر تکبر بر این بنده صالح که عین تکبر بر خداست دور گردید؛ زیرا سجود فوق در حقیقت براى خدا بوده است، و این خواست او بوده است و تنها نشانى از احترام و تکریم انسان توسط فرشتگان بوده است و شیطان که از موحدین بود از توحید خویش بهره نبرد.

از زمره امورى که در تعظیم اشخاص صالح آمده است، سخن خداوند تعالى در مورد یوسف علیه السلام است:

«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»؛[۱۹]

و این براى تحیت، تعظیم، تکریم و گرامیداشت آنان نسبت به یوسف انجام گرفت و آیه قرآن-

«وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»

– دلالت بر سجده برادران بر زمین مى‏کند. حال یا این حرکت در شریعت آنها جایز بوده و یا از باب سجود ملائکه بر آدم صورت گرفته و هدف آن تعظیم و تکریم و اطاعت امر الهى در تأویل خواب یوسف بوده است؛ چرا که خواب انبیا نوعى وحى است.

اما در مورد پیامبر صلى الله علیه و آله خداوند فرموده است:

«إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ»؛[۲۰]

و فرموده:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛[۲۱]

و فرموده:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»؛[۲۲]

و فرموده:

«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً»؛[۲۳]

جلو افتادن از پیامبر صلى الله علیه و آله و اسائه ادب نسبت به حضرت را به‏صورت سبقت گرفتن از ایشان در سخن، نهى نموده است، چنان‏چه «سهل بن عبداللَّه» مى‏گوید: قبل از این‏که حضرت سخنى بگوید، چیزى نگویید و هنگامى که او سخن مى‏گوید خاموش شده و گوش فرا دهید.

«اسامه بن شریک» نیز روایت کرده است: نزد پیامبر صلى الله علیه و آله رفتم در حالى که اصحاب در کنار او بودند و از هیچ‏کس صدایى درنمى‏آمد و از خصوصیات آن حضرت بود که وقتى سخن مى‏گفت، اطرافیان سر به زیر مى‏انداختند و صدایى از کسى برنمى‏خواست.

«عروه بن مسعود» نیز بیان مى‏دارد: هنگامى که قریش در «عام القضیه» او را به‏سوى رسول خدا فرستاد موارد عظیمى از تکریم اصحاب نسبت به حضرت دیده است، از جمله این‏که هنگامى که حضرت وضو مى‏ساخت، براى تبرک از آب وضوى او، مى‏شتافتند و با یکدیگر نزاع مى‏نمودند و هیچ آب دهان یا آب وضویى از حضرت به زمین نمى‏ریخت مگر این‏که اصحاب آن را با دست برمى‏داشته و بر صورت و بدن خویش مى‏مالیدند و هیچ مویى از حضرت بر زمین نمى‏افتاد مگر این‏که آن را برمى‏داشتند و هر امرى مى‏کرد به انجام آن مى‏شتافتند و در هنگام سخن گفتن پیامبر صلى الله علیه و آله صداى خویش را پایین مى‏آوردند و به خاطراحترام، نگاه‏تیز و مستقیم به حضرت نداشتند؛ هنگامى‏ که عروه به سوى قریش برگشت، گفت: اى قبیله قریش! من به سوى قیصر و کسرى‏ و نجاشى- دربار پادشاهى‏شان- مى‏رفته‏ام، به‏خدا قسم! هیچ پادشاهى را در میان مردم خویش ندیدم که جایگاه محمد صلى الله علیه و آله را درمیان اصحابش دارا باشد.

و در نقل دیگرى آمده است: هیچ پادشاهى را ندیدم که یارانش مانند اصحاب محمد صلى الله علیه و آله او را تکریم کنند، من مردمى را دیدم که هرگز پیامبر صلى الله علیه و آله را تسلیم نخواهند کرد.

«طبرانى» و «ابن حبان» در صحیحش از «اسامه بن شریک» نقل کرده‏اند: ما نزد پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودیم و صدایى از کسى درنمى‏آمد و هیچ‏کس سخن نمى‏گفت: در این هنگام گروهى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمده و پرسیدند: کدام بندگان نزد خدامحبوب‏ترند؟ حضرت‏فرمود: خوش‏خلق‏ترین بندگان.

نتیجه این‏که در این‏جا به دو مسأله بزرگ، باید توجه نمود:

۱- وجوب بزرگداشت پیامبر صلى الله علیه و آله و بالاتر دانستن رتبه او از سایر خلایق.

۲- ربوبیت را، تنها براى خدا دانستن و اعتقاد به این‏که خداوند در ذات، صفات و افعال یکتاست و اگر کسى اعتقاد داشته باشد که کسى از مخلوقات در یکى از امور یادشده شریک خداوند است، مشرک گردیده است.

همان‏گونه که مشرکین اعتقاد داشتند بت‏ها شریک خدا هستند و سزاوار عبادتند و هرکس در حقّ پیامبر صلى الله علیه و آله و جایگاه او کوتاهى کند، عصیان کرده یا کفر ورزیده است.

اما کسانى که نهایت تعظیم و بزرگداشت را در اشکال گوناگون، نسبت به پیامبر صلى الله علیه و آله بجاى مى‏آورند و اوصاف الهى را به حضرت نسبت نمى‏دهند، حقیقت را یافته‏اند و جنبه ربوبى و نبوى را با هم جمع کرده‏اند و این همان سخن متعادل و بدون افراط و تفریط است.

واسطه شرک‏آمیز

بسیارى از مردم در فهم معنى حقیقى واسطه، در خطا هستند و به گزاف بر هر واسطه‏اى اطلاق شرک مى‏کنند و معتقدند که کمک گرفتن از هر واسطه‏اى و به هر صورتى که باشد شرک به خداست و کسى که چنین کند مانند مشرکین است که مى‏گفتند:

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»؛[۲۴]

چنین سخنى مردود است و استناد به آیه فوق، در این امر جایگاهى ندارد؛ چراکه آیه، صراحتاً عبادت بت‏ها و خدا قراردادن آنها را توسط مشرکین مورد سرزنش قرار مى‏دهد و این‏که مشرکین در ربوبیت بت‏ها را شریک خداوند قرارداده و مى‏گویند عبادت بت‏ها موجب نزدیک به‏خداست؛ بنابراین علت کفر و شرک آنها به‏خاطر عبادت‏ بت‏ها و اعتقاد به ربوبیت آنها بدون درنظر گرفتن خداست. پس حقیقت این مطلب باید روشن شود که چرا مردم به‏خوبى آن را در نمى‏یابند و امورى را بر ادراک غیرصحیح بنا مى‏نهند. آیا چنین نیست که خداوند امر کرد که مسلمانان درهنگام عبادت رو به کعبه بایستند و در حال عبادت به آن توجه کنند و آن را قبله خویش سازند؟

این، عبادت کعبه نیست همان‏گونه که بوسیدن حجرالأسود تنها عبادت الهى و اقتداى به پیامبر صلى الله علیه و آله محسوب مى‏شود و اگر یکى از مسلمانان در دل نیت عبادت آن‏دو را نماید، همچون بت‏پرستان، آلوده به شرک شده است.

به‏ ناچار باید از واسطه بهره برد و این امر شرک محسوب نمى‏شود و چنین نیست که هرکس بین خویش و خدا واسطه‏اى قراردهد مشرک باشد که اگر این‏گونه باشد همه بشریت شرک است؛ زیرا همه مسائل به‏وسیله واسطه‏ها انجام مى‏یابد.

پیامبر صلى الله علیه و آله قرآن را به‏واسطه جبرئیل دریافت مى‏کند؛ پس جبرئیل واسطه پیامبر صلى الله علیه و آله و خود پیامبر صلى الله علیه و آله، واسطه بزرگى براى صحابه است و صحابه در گرفتارى‏ها نزد پیامبر انابه مى‏کردند، از حالات خویش شکوه مى‏کردند و او را وسیله‏اى به‏سوى خداوند قرار داده و از او طلب دعا مى‏کردند و پیامبر صلى الله علیه و آله به آنها نمى‏فرمود که شما کافر و مشرک شدید.

با این توضیح، روشن مى‏شود که وقتى ما مى‏توانیم هر انسان عادى گشایش‏گر و برآورنده حاجات را به‏عنوان واسطه توصیف کنیم، پس چگونه نتوانیم این وصف را نسبت به آقاى بزرگوار و پیامبر عظیم ‏الشأن به کار ببریم؟ او که اشرف مخلوقات دو جهان و سرور انس و جن و برترین خلائق است. همان‏گونه که در صحیح آمده است: «من فرج عن مؤمن کربه من کرب الدنیا»؛[۲۵] بنابراین مؤمن برطرف‏کننده رنج و اندوه مى‏باشد.

در این روایات مؤمن گره‏گشایى مى‏کند، کمک مى‏کند، فریادرسى مى‏نماید و حاجت روا مى‏نماید و به او پناه برده مى‏شود، در حالى که گشایش‏گر، برآورنده حاجات، پوشاننده عیوب و یاور حقیقى خداوند است. اما از آن حیث که مؤمن واسطه این امور است صحیح است که این اعمال به او نسبت داده شود.

در احادیث نبوى نیز از پیامبر صلى الله علیه و آله روایات بسیارى نقل شده است که دلالت بر آن دارد که خداوند به ‏واسطه استغفارکنندگان و آبادگران مساجد، بلا و عذاب را از اهل زمین دور مى‏سازد و به ‏واسطه آنهاست که خداوند اهل‏ زمین را روزى مى‏دهد، آنها را یارى مى‏کند و بلا و گرفتارى را از آنها دور مى‏سازد.

و از «عبداللَّه بن عمر» روایت شده که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:

«إنّ للَّه ‏عزّ و جلّ خلقاً خلقهم لحوائج الناس یفزع إلیهم الناس فی حوائجهم أولئک الآمنون من عذاب اللَّه»[۲۶]

این روایت را «طبرانى در کبیر»، «ابونعیم» و «قضاعى» نیز نقل کرده‏اند و روایت حسن است.

و از ابن‏عمر نقل شده که رسول خدا فرمودند: إن اللَّه لیدفع بالمسلم الصالح عن ألف بیت من جیرانه بلاء[۲۷] سپس ابن عمر این آیه را تلاوت کرد:

«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ».[۲۸]

طبرانى این روایت را ذکر کرده است و از «ثوبان» حدیث مرفوعى است: «لا یزال فیکم سبعه بهم تنصرون وبهم تمطرون وبهم ترزقون حتى یأتی أمراللَّه‏».[۲۹]

واسطه بزرگ‏تر

و در روز قیامت کبرى که روز توحید، ایمان و ظهور عرش الهى است فضیلت آن واسطه بزرگ آشکار مى‏شود او که صاحب پرچم معهود، مقام محمود، حوض مورود و شفاعت‏گر مشفعى است که شفاعتش رد نمى‏شود و ضمانتش از بین نمى‏رود نزد خدایى که وعده کرده که گمانش را به ناامیدى مبدل نسازد و هرگز او را خوار نسازد و او را تمکین نکند و وعده کرده که هنگامى که مردم به‏سوى او روى آورند و از او شفاعت جویند او را در میان امتش ناخشنود نسازد و جز با خلعت احسان و تاج کرامتى که در قول الهى تجسم یافته با او روبه‏رو نشود: «یا محمد! ارفع رأسک واشفع تشفع وسل تعط».[۳۰]

بدعت خوب و بدعت ناپسند

برخى از این مدعیان که خود را به سلف صالح منسوب مى‏کنند با شیوه جاهلانه سرگردان، تعصّب کورکورانه، افکارى عقیم، با ادراکى بیمار و سینه‏هاى تنگ، درصدد دعوت به سلفیت هستند، به‏گونه‏اى که با هر امر جدیدى مبارزه مى‏کنند و هر ابتکار سودمندى را با توجیه این‏که بدعت است- و هر بدعتى گمراهى است- انکار مى‏کنند، بدون این‏که فرقى بین انواع بدعت قائل شوند؛ در حالى که روح شریعت اسلامى به ما مى‏گوید که بین انواع بدعت تفاوت قائل شویم؛ یعنى برخى را نیکو و برخى را ناپسند شماریم.

از این‏روست که تفسیر بسیارى از احادیث شریف، نیازمند عقلى نیرومند و فکرى استوار و فهمى سزاوار و قلبى بااحساس است که بتواند از دریاى شریعت مدد گیرد و وضعیت امت و نیازهاى او را مراعات نماید و در حدود قوانین شرع و نصوص تخلف‏ناپذیر قرآنى، با مردم همراهى نماید.

به‏عنوان مثال، حدیثى که مى‏گوید هر بدعتى ضلالت است، مراد از آن هر بدعت ناپسندى است که تحت قوانین شریعت درنیاید و این قید در روایت دیگرى وارد شده است مانند روایت: «لا صلاه لجار المسجد إلا فی المسجد».[۳۱] این روایت با وجود این‏که به‏صورت محصور آمده و هرگونه نمازى را براى همسایه مسجد در خارج از مسجد نفى مى‏کند؛ ولى عموم احادیث دیگر آن را مقیّد مى‏کند که منظور این است که نماز کاملى براى آن فرد نیست؛ البته در این مسأله بین علما، اختلاف است.

نتیجه این‏که چنین روایاتى را به‏ ظاهر آن حمل‏ نکرده‏اند؛ بلکه به‏صورت‏هاى مختلف آن را تأویل نموده‏اند. روایت بدعت نیز از همین نوع است، عموم احادیث و حالات صحابه بیانگر آن است که مراد بدعت ناپسند است که در محدوده اصل کلى، نمى‏گنجد.

در روایت آمده است: «من سنّ سنه حسنه کان له أجرها وأجر من عمل بها إلى یوم القیامه».[۳۲]

 


[۱] نحل: ۲۵؛ با حکمت و موعظه نیکو به‏سوى پروردگارت دعوت کن وبا شیوه‏اى که بهتر است با آنها مجادله کن.

[۲] بخارى، عن ابى‏هریره؛ هرگاه فردى برادر خویش را کافر خطاب‏کند، یکى از آن‏دو به عقوبت آن بدى دچار خواهد شد.( اگر حقیقتاً کافر باشد به عقوبت کفرش و اگر نباشد فردى که او را چنین خطاب کرده است به عقوبت این اتهام دچار خواهد شد.)

[۳] بیهقى، الاعتقاد والهدایه، ص ۱۸۶، سه چیز از اصل ایمان است: متعرض نشدن به کسى که« لا إله الّا اللَّه» مى‏گوید که او را به‏واسطه گناه وعملش نباید تکفیر و از اسلام خارج نمود و دوم جهاد که نوشته شده از زمانى که خدا مرا مبعوث کرد تا زمانى که امتم در آخرالزمان با دجال بجنگند که نه ستم ستمگران و نه عدل دادگران آن را تغییر نخواهد داد و دیگرى ایمان به تقدیر است( اخرجه ابوداود).

[۴] – ابن باز، من احادیث الشیعه والسنه وسیرتهم …، ج ۵، ص ۳۴۵؛ مرا بدان‏سان که نصارا فرزند مریم را ستودند مدح نکنید( در حدّ خدایى یا پسر خدایى قراردادن.).

[۵]– حج: ۳۲؛ چنین است و هرکس شعائر الهى را بزرگ شمارد این عمل نشانه تقواى دل‏ها مى‏باشد.

[۶]– وضعیت من مانند شما نیست، من نزد پروردگارم شب را به صبح مى‏آورم و او مرا اطعام و سیراب مى‏کند.

[۷]هود: ۲۷؛ گروه کافران از قوم نوح گفتند ما تو را جز انسانى شبیه خود نمى‏بینیم.

[۸]فرقان: ۷؛ گفتند این چه پیامبرى است که غذا مى‏خورد و در بازار راه مى‏رود؟

[۹] چشمانم مى‏خوابد، اما قلبم نمى‏خوابد.

[۱۰]من همان‏گونه که شما را در پیش روى مى‏بینم از پشت سر نیز مى‏بینم.

[۱۱]کهف: آیه ۱۱۰؛ بگو من تنها بشرى همانند شمایم که بر من وحى مى‏شود که خداى شما، خداى واحدى است.

[۱۲]زمر: ۴۴: بگو تنها شفاعت براى خداست.

[۱۳]به من حقّ شفاعت داده شده است.

[۱۴]من اولین شفاعت‏کننده و نخستین کسى هستم که شفاعتش مقبول مى‏باشد.

[۱۵] نمل: ۶۵؛ بگو هیچ‏یک از موجودات آسمان و زمین جز خداوند ازغیب آگاه نمى‏باشند.

[۱۶]– جن: ۲۵؛ او به غیب آگاه است و هیچ‏کس بر عالم غیب او آگاه نیست، مگر رسولى که مورد رضایت او باشد.

[۱۷]توبه: ۱۲۸؛ پیامبر نسبت به مؤمنین رؤوف و رحیم است.

[۱۸]اسراء: ۶۲؛ وقتى به ملائکه گفتیم براى آدم سجده کنند، همگى به‏جز ابلیس سجده کردند و او گفت آیا براى آدمى که از گل آفریده‏اى سجده کنم؟ و آیا این موجود را بر من برترى بخشیده‏اى؟

[۱۹]یوسف: ۱۰۰؛ آن‏گاه پدر و مادر را بر تخت نشاند و آنها براى یوسف‏به سجده افتادند.

[۲۰]فتح: ۹؛ اى‏پیامبر! تو را به‏عنوان شاهد وبشارت‏دهنده و بیم دهنده فرستادیم تا به خداوند و رسولش ایمان آورده و او را تعظیم و تکریم نمایید.

[۲۱] حجرات: ۱؛ اى اهل ایمان! بر خدا و رسول او پیشى نجویید.

[۲۲] حجرات: ۲؛ اى اهل ایمان! صداى خود را فراتر از صداى رسول بلند نکنید.

[۲۳] نور: ۶۳؛ پیامبر را درمیان خویش، آن‏گونه که یکدیگر را ندا مى‏کنید، صدا نزنید.

[۲۴]زمر: ۳؛ ما بت‏ها را نمى‏پرستیم مگر براى آن‏که ما را به نیکى به خدانزدیک کنند.

[۲۵] هرکس گرفتارى دنیوى برادر مؤمن خود را بگشاید …

[۲۶] – خداوند خلائقى دارد که آنها را براى بر آوردن حوائج مردم آفریده است و مردم به آنها پناه مى‏آورند این بندگان از عذاب الهى در امن و امانند.

[۲۷] خداوند به‏خاطر وجود یک مسلمان صالح، بلا را از صد همسایه اطراف او دور مى‏کند.

[۲۸]بقره: ۲۵۱؛ اگر برخى از مردم مانع برخى دیگر نمى‏شدند، فسادزمین را فرامى‏گرفت.

[۲۹] ( ۴) همواره هفت تن از صالحان در میان شما هستند که به‏واسطه آنها یارى مى‏شوید و باران رحمت بر شما مى‏بارد و روزى داده مى‏شوید تا هنگامى که امر الهى فرا رسد.

[۳۰]–  اى محمد! سرخویش بالا گیر و شفاعت کن که مورد قبول واقع مى‏شود و درخواست کن تا عطا شوى.

[۳۱] براى همسایه مسجد، نماز جز در مسجد جایز نمى‏باشد.

کسى که سنت حسنه‏اى را پایه گذارد، اجر آن سنت و اجر هرکسى که تا قیامت بدان عمل کند، از آنِ اوست.